سبک های ادبی
پیدایش ادب فارسی دوره اسلامی
ادبیات فارسی در دوره اسلامی پس از وقفهای کوتاه، از نخستین سدههای ظهور اسلام با الفبای عربی پدید آمد که در واقع ادامه ادبیات پیش از اسلام بود.
بنابراین، میتوان گفت فارسی دری، با تشکیل حکومتهای مستقل و نیمهمستقل طاهریان، صفاریان و سامانیان در بخشهای شرقی و شمال شرقی ایران پا گرفت و در دورههای بعد، در داخل فلات ایران گسترش یافت. در فاصله پایان حکومت ساسانی و آغاز کار حکومتهای مستقل و نیمهمستقل ایرانی، افزون بر نگارش آثار ادبی و دینی به خط و زبان پهلوی میانه، بسیاری از ادیبان و دانشمندان ایرانی که بیشترشان مسلمان هم شده بودند، آثار ادبی خود را به زبان عربی مینگاشتند که زبان رسمی تمام قلمرو حکومت اسلامی و از جمله سرزمینهای ایرانی بود، چنانکه ابنمقفّع و دهها نویسنده ایرانی دیگر و بیشتر شاعران ایرانی این دوره از جمله ابونواس اهوازی و بشار بن بُرد اشعار خود را به این زبان می نوشتند.
ادبیات فارسی دری بیشتر در مناطق شرقی و شمال شرقی؛ یعنی در سیستان و خراسان و و رارود (ماوراءالنهر) پا گرفت و در دوره سامانی، در قلمرو شعر و نثر استقرار و گسترش یافت. در قلمرو شعر و شاعری، شاعران بزرگی چون رودکی (م 329 هـ .ق)، شهید بلخی (م 325 هـ .ق)، ابوشکور بلخی (م نیمه دوم قرن چهارم) و اندکی بعد فردوسی (م 416 هـ .ق) و در نثر نیز نویسندگانی چیرهدست و دانشمندانی چون ابوعلی بلعمی (م 363 هـ .ق) و پدیدآورندگان شاهنامه ابومنصوری (تألیف: 346 هـ .ق) و مترجمان تفسیر طبری (تألیف: 351 هـ .ق) و جز آنان نقشآفرینی کردند.[1]
در ادامه این مقاله، ادبیات کهن فارسی در دو بخش شعر و نثر بررسی و پس از آن انواع ادبی، از جمله ادب حماسی، ادب غنایی و ادبیات تعلیمی معرفی خواهد شد.
شعر
شعر دَری (منسوب به دربار) ابتدا در خراسان و وَرارود، با حمایت امیران ایرانیدوست سامانی نفوذ و گسترش یافت و آثار و منظومههایی به این زبان پدید آمد که متأسفانه جز شاهنامه فردوسی، همه آنها از میان رفته و تنها ابیات و قطعات پراکندهای از آنها در کتابهای تاریخ و تذکره و لغتنامههای فارسی باقی مانده است. شاهنامه، با آنکه مربوط به اواخر دوره سامانی است، سرودن آن، پس از سی سال، در دوره غزنوی به پایان رسید.
غزنویان که در اصل قومی بیگانه و در خدمت سامانیان بودند، مانند خداوندگاران خود، برای گسترش شعر فارسی میکوشیدند. به دلیل علاقه ویژه آنان به شعر ستایشی و قالب قصیده، قصیدهسرایی و مدیحهخوانی در دربار غزنه، با حضور شاعران نامآوری چون عنصری (م 341 هـ .ق) فرخی سیستانی (م 429 هـ .ق) و منوچهری (م 432 هـ .ق) رونق یافت. در شعر دوره سامانی، عناصر فرهنگ ایرانی بیشتر بود، تا آنجا که شعر این دوره را باید ادامه ادب و فرهنگ پیش از اسلام و فرزند راستین آن دانست.
با گسترش قلمرو غزنویان، دامنه شعر فارسی نیز از خراسان به ری و طبرستان کشیده شد. چند دهه بعد، با ورود سلجوقیان به فلات ایران، شعر فارسی در اصفهان و همدان و جبال و آذربایجان استقرار یافت و اندکی بعد، اوج و اعتبار و گونهگونی ویژهای پیدا کرد.
در عصر سلجوقیان، اصفهان از نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری، به پایتختی برگزیده شد و شاعران و قصیدهسرایان از خراسان و جاهای دیگر به این شهر آمدند. امیرمعزّی نیشابوری، امیرالشعرای دربار سلجوقی بود و شاعران بنام دیگری همچون ازرقی هروی (م 465 هـ .ق) و لامعی (م 465 هـ .ق) شاهان و شاهزادگان این دودمان را مدح میگفتند. در قرن ششم، اصفهان با حضور انبوهی از شاعران به رهبری جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی (م 588 هـ . ق)، به صورت کانون گرم شعر و ادب فارسی درآمده بود و رونق و شکوه بخارای عصر سامانی را به یاد میآورد. مدیحهسرایی در خراسان نیز با وجود شاعرانی مانند عبدالواسع جبلی (م 555 هـ . ق)، رشید وطواط (م 573 هـ .ق) و انوری (م 585 هـ .ق) همچنان ادامه داشت.
در آذربایجان، اسدی طوسی و قطران تبریزی زمینه را برای ظهور سرایندگان بزرگی چون نظامی گنجوی و خاقانی شروانی فراهم میکردند.
در قرن ششم، میان شاعران آذربایجان با شاعران اصفهان، مشاعره و گفتوگوهایی صورت میگرفت که گاه به کدورت و ناخشنودی میانجامید.
در خراسان، کسایی مروزی، شاعر شیعهمذهب اواخر قرن چهارم، با سرودن اشعار زاهدانه و پندآمیز به شیوه خراسانی، از یک سو زمینه را برای پیدایش اشعار فلسفی و مکتبی ناصر خسرو و قوامی رازی و از سوی دیگر برای شعر حکمتآمیز حکیم سنایی غزنوی (م 535 هـ . ق) آماده کرد.
شعر زاهدانه که در ادب عربی هم بیسابقه نبود، در دیوان سنایی هویت و استحکام تازهای یافت.[2] اینگونه شعری در قصاید سعدی به صورت حکمت و پند جلوهگر شد و در دیوان سیف فرغانی که پس از حمله مغولها در آناتولی میزیست، جنبه اعتقادی به خود گرفت. تا دوره سنایی، قالب اصلی شعر خراسانی قصیده بود. سنایی به غزل هم که بیشتر، شاعران بزرگی مانند رودکی در سرودن آن استاد بودهاند رسمیت بخشید و شرایط را برای ورود مفاهیم عرفانی به عرصه این قالب آماده ساخت. بعد از او عطار نیشابوری و سپس عراقی این روند را ادامه دادند و جلالالدین بلخی و شمسالدین محمد حافظ شیرازی غزل را به اوج خود رساندند.
در دوره حافظ و چند دهه پیش از او، غزلسرایان توانای دیگری همچون خواجوی کرمانی (م 753 هـ .ق)، سلمان ساوجی (م 778 هـ . ق)، عماد فقیه کرمانی (م 773 هـ . ق)، جهان خاتون (م پس از 784 هـ .ق)، نزاری قهستانی (م 721 هـ .ق) و کمال خُجندی (م 793 هـ .ق) بودند که حافظ در غزل خود وامدار برخی از آنهاست.
خاستگاه غزل عرفانی در خراسان بود، ولی در عراق عجم، به ویژه غرب و جنوب ایران گسترش و تکامل یافت. در قرنهای بعد شاعرانی مانند امیرخسرو دهلوی (م 725 هـ . ق)، با ادامه شیوه سعدی در غزلسرایی و درآمیختن آن با مفاهیم و نگرشهای بومی، شیوهای تازه در غزلسرایی فارسی بنیان نهادند.
این شیوه تازه که بر پایه نازکاندیشی و خیالپردازی و عامیانگی استوار بود، چندی بعد در عصر صائب (م 1086 هـ . ق) و پس از او جلوهگر شد و بعدها به دلیل ارتباط با سرزمین هند به «سبک هندی» شهرت یافت. این سبک، پس از انقلاب اسلامی نیز در کانون توجه غزلسرایان قرار گرفت و اندکی بعد، از دل آن، «غزل حماسی» و «غزل نو» پدیدار شد.[3]
نثر
نثرنویسی، بخش دیگری از ادبیات فارسی است که همواره تحتالشعاع شعر فارسی قرار گرفته است. پیش از آغاز بحث باید گفت که تمام متنهای منثور فارسی را نمیتوان در حوزه ادبیات بررسی کرد؛ زیرا برخی از آنها جنبه هنری و خیالانگیزی ندارند و فاقد بار عاطفی هستند و در آنها بیشتر به جنبه ابزاری زبان توجه شده است. پیشینه نثر فارسی هم مانند شعر، به دوره پیش از اسلام برمیگردد.
بیشتر متنهای منثور به زبان فارسی میانه که باقی ماندهاند، به ویژه سرگذشتنامهها و پندنامههای دوره ساسانی، جنبه ادبی دارند. پس از اسلام نثر رسمی فارسی، در پی وقفهای، از شکل ابتدایی خود بیرون آمد و در دوره سامانی به شکل فارسی دری جلوهگر شد.
نخستین متن منثور بر جای مانده، برگهایی از مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که گروهی از دانشوران خراسان و ماوراءالنهر به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، در سال 346 هـ .ق، در موضوع تاریخ و تاریخ داستانی ایران پیش از اسلام نگاشتهاند.
این کتاب سرآغاز نثرهای تاریخی به زبان فارسی است که در همان دوره سامانی با تاریخ بلعمی و کمی بعدتر با مجملالتواریخ و القصص که مؤلف آن ناشناخته است، ادامه یافت.
بعد از تاریخ بلعمی، فن تاریخنویسی غیرداستانی مبتنی بر واقعیتهای موجود، در زبان فارسی مطرح شد. اندکی بعد در دوره غزنوی، یکی از مهمترین کتابهای تاریخی فارسی با جنبه ادبی بسیار قوی، به قلم ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، در مدتی نزدیک به نیم قرن گردآوری و در سی جلد تنظیم شد که بخش اعظم آن با گذشت زمان نابود شد. بخش موجود کتاب که به تاریخ بیهقی موسوم است، کمتر از یکششم کل کتاب و دربرگیرنده تاریخ عصر مسعود غزنوی است و به همین دلیل، تاریخ مسعودی هم نامیده شده است.
از همین دوره غزنویان، تاریخ دیگری به نام زینالاخبار به قلم ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی نیز باقی مانده است که از نظر ادبی ارزش چندانی ندارد.
فن تاریخنویسی در دورههای بعد هم اهمیت و اعتبار داشته است و کتابهایی همچون راحةالصدور اثر محمد بن علی بن سلیمان راوندی در تاریخ سلجوقیان، تاریخ جهانگشا اثر عطاملک جوینی، جامعالتواریخ به قلم رشیدالدین فضلالله همدانی، تاریخ گزیده از حمدالله مستوفی قزوینی، ظفرنامه اثر شرفالدین علی یزدی، مطلع سعدین نوشته کمالالدین عبدالرزاق سمرقندی، روضة الصفا به قلم میرخواند، حبیبالسّیر به قلم خواندمیر، عالم آرای عباسی اثر اسکندربیگ منشی و درّهُ نادری و جهانگشای نادری اثر میرزا مهدیخان استرآبادی، عرصه تاریخنویسی را پربار و پهنه ادب فارسی را رنگارنگ کرده است.
شاخهای از تاریخنویسی فارسی، به تاریخهای محلی اختصاص یافته است که در این زمینه، از گذشتههای دور کتابهایی مانند تاریخ سیستان از نویسندهای ناشناخته، تاریخ بخارا به قلم نرشخی و ترجمه قبادی و تلخیص محمد بن زُفَرِ بن عُمَر، و تاریخ بیهق اثر ابنفندق باقی مانده است.
تاریخنویسی، از قرنهای هشتم و نهم به بعد، در شبه قاره هند هم رونق داشته که از میان کتابهای تاریخی این دوره، تاریخ فرشته و تاریخ الفی معروفتر است. دومین کتاب نثر فارسی که خوشبختانه متن کامل آن از دوره سامانی بر جای مانده است، ترجمه تفسیر طبری است. این کتاب که در سال 351 هـ .ق گروهی از دانشمندان ماوراءالنهر آن را به فرمان سامانیان تنظیم و ترجمه کردند، سرمشق و سرآغاز ترجمهها و تفسیرهای فارسی قرآن و کتابهای دینی به شمار میآید و در واقع ترجمه و تلخیصهایی کاملاً آزاد از تفسیر سی جلدی محمد بن جریر طبری است که در اوایل قرن چهارم به زبان عربی تألیف شده است. بعد از ترجمه تفسیر طبری، هم تفسیر و ترجمه قرآن به پارسی ادامه یافت و هم چند کتاب دینی و کلامی در حوزه معارف اسلامی به زبان فارسی نوشته شد که ادبیات دینی ایران را پربارتر ساخت.
از تفسیرهای معروف دورههای بعد، میتوان از تفسیر سورآبادی، تفسیر تاجالتراجم از شهفور اسفراینی، روضالجنان و روحالجنان از ابوالفتوح رازی و کشفالاسرار از میبدی نام برد.
در کنار کتابهای تاریخی محض، از تذکرهها که کتابهای تاریخ ادبیات دوران گذشته به شمار میآمدند نیز باید یاد کرد. تذکرهنویسی با محمد عوفی و تألیف کتاب لبابالالباب آغاز شد. بعدها دولتشاه سمرقندی با تألیف تذکرة الشعراء کار او را دنبال کرد. در دوره صفوی هم در ایران تذکرههای متعدد و مشهوری چون تحفة سامی، هفت اقلیم، عرفاتالعاشقین و تذکره نصرآبادی تدوین شده است. این کار تا دوره قاجار و در واقع تا پیش از تألیف تاریخ ادبیات به شیوه جدید ادامه یافت. از میان واپسین تذکرههای مهم فارسی که سنت تذکرهنویسی فارسی را تا نزدیک دوران معاصر تداوم بخشید، از مجمعالفصحاء اثر رضاقلیخان هدایت میتوان نام برد.
در سنت نثرنویسی فارسی، غیر از کتابهای رسمی، منشآت و آثار دیوانی مانند عَتَبةُالکَتَبَه اثر منتجبالدین بدیع، التوسل الی الترسّل اثر بهاءالدین محمد بن مؤید بغدادی و در دورههای اخیر منشآت قائممقام فراهانی و سفرنامه ناصرخسرو، شهرت و اعتبار ادبی یافته است. سفرنامه ناصرخسرو که نخستین کتاب در نوع خود به زبان فارسی است، سیمای شهرها و مردمان آن و وضع زندگی و اجتماع آن روزگاران را برای خواننده امروز به تصویر میکشد و با کشش داستانی خود، وی را در غم و شادی و مسائل مردمان آن روز شریک میسازد.
دستهای دیگر از کتابهای منثور فارسی که بیشتر برای شاهان و شاهزادگان و به منظور آموزش شیوههای حکومت و مملکتداری به آنها، تدوین شده، به «آینه میران» یا «نصیحهالملوک» شهرت یافته است و در زبان فارسی اهمیتی ویژه دارد. از میان این نوع آثار میتوان قابوسنامه به قلم امیر عنصرالمعالی، سیاستنامه اثر خواجه نظامالملک و نصیحهالملوک اثر محمد غزالی را یاد کرد.
قابوسنامه دربرگیرنده حکایتهای دلپذیر و هدفدار، با نثر نیکو و استادانه فارسی است. این کتاب بازگوکننده روش خردمندانه زندگی ایرانیان پیش از دوره مغول است.
در ترتیب اهمیت آثار، اندرزنامهها و کتابهایی با درونمایه حکمت عملی قرار میگیرند که از آن میان میتوان به کتابهایی چون بحرالفوائد از نویسندهای ناشناخته، کیمیای سعادت اثر غزالی، اخلاق ناصری اثر خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق محسنی اثر کاشفی سبزواری و اخلاق جلالی اثر جلالالدین دوانی اشاره کرد.
ادبیات داستانی
شاید مهمترین زمینه ادبی در عرصه نثر فارسی، ادبیات داستانی باشد. سنت داستانپردازی در ایران باستان چنان با تاریخ و سرگذشت نیاکان درآمیخته بود که جدا ساختن یکی از دیگری امکان نداشت. وجود کتابهایی مانند هزار افسان، که بعدها در دوره اسلامی به عنوان الف لیلة و لیلة اقتباس و در دوران قاجار با نام هزار و یک شب به فارسی ترجمه شد و نیز آوردن مجموعه داستان تمثیلی کلیله و دمنه از هند به ایران در دوره خسرو انوشیروان، از اهمیت این سنت در فرهنگ ایران پیش از اسلام حکایت دارد. در دوره اسلامی این میراث داستانی، ابتدا به عربی و سپس به فارسی دری منتقل شد. ابنمقفع کلیله را به عربی ترجمه کرد و مقدمه و بابهایی بر آن افزود.
سنّت عیاری و پهلوانی دوره اسلامی نیز آثار دیگری پدید آورد که از میان آنها میتوان به داستان سمک عیّار اشاره کرد. این داستان را فرامرز بن خداداد ارجانی از زبان یکی از قصهپردازان به نام صدقه بن ابیالقاسم شیرازی در اواخر قرن ششم نگاشته است.[4]
در ادامه، آثار دیگری چون روضة العقول با انشای محمد بن غازی ملطیوی و مرزباننامه به انشای مصنوع و متکلف سعدالدین وراوینی پدید آمد. البته اصل طبری مرزباننامه را مرزبان بن رستم بن شروین از زبان حیوانات و پرندگان و دیو و پری و آدمی در اواخر قرن چهارم فراهم آورده بود.
از دیگر آثار درخشان در آسمان ادب فارسی کتابهایی است که در قالب قصهها و حکایتها نگاشته شده است، از جمله کتاب چهار مقاله یا مجمعالنوادر نظامی عروضی که هر چند به منظور روایت داستان نوشته نشده، در عمل، قصهها و حکایتهایی دارد که بیشتر آنها غیرتاریخی و به چهار صنف طبیب، دبیر، منجم و شاعر مربوط است و در نوع خود، از آثار برجسته نثر قرن ششم به شمار میرود.
همچنین کتابهای (ترجمه) فرج بعد از شدت و جوامعالحکایات هر دو با انشای محمد عوفی که بیشتر جنبه اخلاقی و ادبی دارند، از این نوع است. گونه دیگر، حکایتهایی است که در گلستان سعدی آمده و ارزش ادبی و فنی آنها بیشتر از اهمیت رواییشان است و برخی از آن به مقامهنویسی یاد کردهاند. از ویژگیها و نوآوریهای این کتاب، استفاده نویسنده از تمام شیوهها و شگردهای نویسندگی فارسی مانند پرداختزیبا، فشردهنویسی، بهرهوری از شعر و ابزار شعری، نکتهدانی، کاربرد تمثیل و حکایت، تنوع معانی و رنگارنگی الفاظ، دریافتهای تیزبینانه از مسائل مهم اجتماعی و اخلاقی و سرانجام، ریختن همه اینها در ظرفی آراسته و پرداخته و پدید آوردن ترکیبی تازه در نثر فارسی است که اولاً طبع همه نفوس را در هر دورهای سیراب میسازد و در ثانی آهنگ و سازوارگی خاصی در قلمرو زبان در ذهن و ذوق خواننده مینشاند.
در میان دهها تقلیدی که از این کتاب صورت گرفت، میتوان به بهارستان جامی، نگارستان معینالدین جوینی و پریشان قاآنی اشاره کرد.
ادبیات عرفانی
از دیگر کتابهایی که در ادبیات فارسی درخشیدهاند، کتابهایی هستند که درونمایه عرفانی دارند و محتوای آنها حکمت و فلسفه، تفسیر و تأویل قرآن و حدیث، بیان نظری عقاید و اصطلاحات صوفیانه، سخن درباره عشق و معرفت، نقد عقل، اثبات موافقت طریقت با شریعت، شرح اخلاق و آداب و رسوم خانقاهی و بیان سرگذشت مشایخ و بیان رؤیاها و مکاشفات و سخنان وجدآور و شطحیات صوفیانه است.
یکی از قدیمیترین کتابها در زمینه ادبیات عرفانی، شرحی است که ابوابراهیم اسماعیل بن محمد بن عبدالله المستملی بخاری بر کتاب التعرف لمذهب اهلالتصوف از ابوبکر کلاباذی بخاری نوشته است. در این کتاب ضمن شرح مفصل اصطلاحات صوفیان و بیان عقاید آنها و طرح عقاید اهل سنت، تلاش میشود موافقت کامل طریقت صوفیه با شریعت و سنت اثبات شود.
از معتبرترین کتابهای عرفانی، رساله قشیریه، اثر امام ابوالقاسم قشیری است. وی فردی بسیار پایبند به شریعت بود و کتاب خود را در جدا ساختن تصوف از انحرافهای طریقت عصر خود نوشت.
از دیگر کتابهای عرفانی مشهور و باارزش، در کنار ترجمه رساله قشیریه،کشفالمحجوب اثر ابوالحسن علی بن عثمان هجویری است. وی این کتاب را در پاسخ به پرسشهای ابوسعید هجویری نگاشته و در آن، مهمترین بحثهای مسائل عرفانی مانند علم، معرفت، تصوّف، محبت، ملامت و نیز شرح احوال مشایخ و پیشوایان تصوف از صحابه و تابعین و اهل بیت، فرقههای تصوف و مذاهب، مقامات، حکایتها و نیز سخنان و عقاید آنها را آورده است. این کتاب بعدها منبع معتبری برای تذکرة الاولیاء اثر عطار نیشابوری، فصلالخطاب از خواجه محمد پارسا و نفحاتالانس اثر جامی شد که نثری استوار و مستدل دارد. در برخی کتابهای دیگر مثل احیاء علومالدین اثر امام ابوحامد محمد غزالی که خود، به تلخیص و ترجمه فارسی آن به نام کیمیای سعادت پرداخته است، درباره نظریههای مختلف متصوفه و اثبات توافق آن با شریعت بحث شده است. این کتاب یکی از آموزندهترین کتابهای تعلیمی متصوفه است که در آن با نثر ساده، زیبا روان و فصیح، دشوارترین مباحث تصوف طرح و شرح میشود.
از دیگر کارها در این زمینه، کتاب الانسانالکامل اثر عزیزالدین نَسَفی است که نثری بسیار روان و ساده و رسا دارد و نیز کتاب مرصادالعباد از نجمالدین رازی که از مریدان مجدالدین بغدادی و از شاگردان نجمالدّین کبری است. این کتاب از جمله آثار مهم صوفیه است که در آن، اصول و عقاید آنها با نثری استوار و نسبتاً روشن و با نظم و طرحی سنجیده بیان شده است.
ایمان و دلبستگی نجم رازی به طریقت، اعتمادش به درستی سخنان خویش و برداشتهای خاص او از شریعت در جهت شرح و توضیح دیدگاههایش درباره طریقت، روح شاعرانهای در مرصادالعباد دمیده است.
در بحث ادبیات عرفانی، در کنار شرح و بیان اصول و عقاید، کم و بیش بخشهایی هم به شرح سخنان و احوال متصوفه اختصاص دارد. در این زمینه میتوان به کتاب مختصری با نام طبقات الصوفیه اثر ابوعبدالرحمان سُلَمی اشاره کرد که بعدها خواجه عبدالله انصاری آن را در مجالس ذکر و تدریس خود، به زبان هروی، با افزایش مطالبی املا کرد.
نوعی دیگر از آثار منثور عرفانی، کتابهایی است که بیشتر تکموضوعی و گاه مجموعهای از موضوعها با درونمایه عرفانی آمیخته با عواطف نویسنده است. تأثیر این احوال عاطفی، کلام را از حالت ابزار انتقال معنی صرف به مخاطب، بیرون میآورد و آن را با انواع سجع و شعرهای فارسی و عربی و تصویرسازی و صنایع بدیعی درمیآمیزد، بهگونهای که علاوه بر موضوع متن، احساسات و عواطف و شور و ذوق نویسنده نیز در نفوذ معنا در مخاطب و تغییر جهانبینی او مؤثر است. گاهی در این آثار، به اقتضای موضوع سخن و حال نویسنده، نقش معنیرسانی زبان، کمرنگ و تشخص زبان و ساختار دستوری آن، به شعر ناب بدون مخاطب نزدیک میشود.
کتابهایی چون سوانحالعشاق اثر احمد غزالی، رسالة الطیر از ابنسینا و نصیحةالملوک و کیمیای سعادت از امام محمد غزالی، بعضی از نامهها و کتاب تمهیدات از عینالقضات همدانی، بخشهایی از شرح شطحیات روزبهان بقلی، معارف بهاءالدین ولد، لمعات فخرالدین عراقی و لوایح جامی و شطحیات صوفیانه و بعضی رسالههای رمزی شیخ اشراق را باید از این نوع آثار به شمار آورد.
آثار دیگری نیز درباره اخلاق و آداب و رسوم متصوفه نگاشته شده است، مانند عوارفالمعارف اثر شیخ شهابالدین سهروردی که ترجمه و طرح و پرداخت دیگری از آن به نام مصباح الهدایه به قلم شیخ عزالدین محمود بن علی کاشانی صورت گرفت. ترجمه فارسی دیگری از این کتاب در سال 665 هـ . ق به قلم ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی انجام گرفت.
ادبیات حَماسی
حَماسه از ریشه «حَمَسَ» به معنای شدّت و حدّت در کار و در عربی به معنای دلاوری و شجاعت است. در ادب قدیم عرب، حماسه به نوعی شعر رزمی میگفتند که در شرح افتخارات قبایل عرب سروده میشد، ولی امروزه در زبان فارسی برابر اصطلاح غربی، به معنای «منظومه پهلوانی» به کار برده میشود.
خاستگاه حماسه را سرود پهلوانی یا چکامه میدانند. سرود پهلوانی، شعر روایی کوتاهی است در توصیف کارهای پهلوانی که بدون پرداختن به جزئیات ماجرا یا شرح درگیری، تنها به نکات اصلی ماجرا و گفتوگوهای دراماتیک بسنده میکند. در سرود حماسی، پهلوان، کانون توجه است نه داستان.
سرودهای حماسی را آوازخوانهای دورهگرد در میان توده مردم و هنرمندترین آنها در بزمهای اشرافی و درباری یا در همراهی فرمانروایان در سفرها و لشکرکشیها میخواندند و مینواختند. بیشتر این سرودها به دلیل آنکه بر روی کاغذ نیامده، از دست رفتهاند.
موضوع حماسه، شرح اسطورهها و توصیفهای آرمانی از کارهای خدایان و پهلوانان و وصف نبردهای سرنوشتساز میان اقوام است.
بعضی سرایندگان، روایتهای حماسی رایج در میان مردم را به صورت بدیهه به نظم میکشیدند و آنها را با نواختن ساز، به آواز میخواندند.
حماسهها را، چه گفتاری و چه نوشتاری؛ چه به نظم و چه به نثر، به حماسههای اسطورهای، پهلوانی، دینی، تاریخی و کمدی میتوان تقسیم کرد.
بیشتر حماسههای، اغلب به نوعی مخالف حماسه است. نمونه این نوع حماسه در ادبیات فارسی، موش و گربه اثر عبید زاکانی است.
حماسههای ملی ایرانی
حماسه ملی، حماسهای است که متناسب با سرشت ملی و قومی، رویدادهایی را که در ساخت ملیت آن قوم نقش اساسی دارد، شرح میدهد و به همین سبب، در میان آن قوم رواج و محبوبیت بالایی دارد.
بزرگترین حماسه ملی ایران، شاهنامه، سروده شاعر دانشمند ابوالقاسم فردوسی طوسی است. منبع این کتاب، شاهنامه ابومنصوری بوده است.
از دیگر حماسههای ملی ایران میتوان از این کتابها نام برد:
ـ گرشاسپنامه (458 هـ .ق) سروده ابونصر اسدی طوسی؛
ـ بهمننامه و کوشنامه (پایان قرن پنجم و آغاز قرن ششم هجری قمری) سروده ایرانشاه بن ابیالخیر؛
ـ فرامرزنامه (نیمه دوم قرن ششم هجری قمری) سروده رفیعالدین مرزبان فارسی؛
ـ بانو گشسبنامه، کک کوهزاد و شبرنگ که احتمال میرود هر سه از سرودههای همان شاعر فرامرزنامه باشند؛
ـ جهانگیرنامه (گویا از قرن هفتم هجری) سروده قاسم مادح؛
ـ و دو برزو نامه که یکی به نظر میرسد از قرن هفتم هجری، سروده شمسالدین محمد کوسج و دیگری از قرن دهم قمری سروده عطایی باشد.
حماسههای تاریخی
این نوع حماسهها در عین مبتنی بودن بر تصور و خیال، دربردارنده قسمتهای تاریخی نیز است.
از حماسههای تاریخی به زبان فارسی، میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
ـ اسکندرنامه (پایان قرن ششم هجری قمری) سروده الیاس بن یوسف نظامی گنجوی؛
ـ ظفرنامه (735 هجری قمری) سروده حمدالله مستوفی قزوینی؛
ـ شهنشاهنامه (آغاز قرن سیزدهم هجری قمری)، سروده فتحعلیخان صبای کاشانی.
حماسههای دینی
این نوع حماسه درباره زندگی یک یا چند تن از قهرمانان دینی است. از حماسههای دینی موجود میتوان کتابهای زیر را نام برد:
ـ خاوراننامه (830 هـ .ق) سروده ابنحُسام قُهستانی؛
ـ صاحبقراننامه (1073 هـ. .ق) از شاعری ناشناس؛
ـ حمله حیدری (قرن دوازدهم هجری قمری) سروده میرزا محمد رفیعخان باذل و ابوطالب اصفهانی؛
ـ خداوندنامه (قرن سیزدهم هجری قمری) سروده فتحعلیخان صبای کاشانی؛
ـ اردیبهشتنامه (قرن سیزدهم هجری قمری) سروده سروش اصفهانی.
با توجه به این توضیحها درباره حماسه، آثار حماسی موجود به دو گونه تقسیم شده است: حماسه طبیعی و حماسه مصنوعی.
1. حماسه طبیعی
خاستگاه حماسه طبیعی، یک حادثه تاریخی یا شبهتاریخی به معنای ابتدایی و اساطیری آن است. اینگونه حماسهها مؤلف مشخصی ندارند، بلکه یک ملت، در تمام نسلها، مؤلف اینگونه حماسهها هستند. به تعبیر ذبیحالله صفا در کتاب حماسهسرایی در ایران، حماسه طبیعی «عبارت است از نتایج افکار و قرایح و علایق و عواطف یک ملت که در طی قرون و اعصار، تنها برای بیان وجوه عظمت و نبوغ آن قوم به وجود آمده و مشحون است به ذکر جنگها و پهلوانیها و جانفشانیها و فداکاریها و در عین حال از آثار تمدن و مظاهر روح و فکر مردم یک کشور در قرون معینی از ادوار حیات ایشان را در خود که معمولاً دارد از آنها به دوره پهلوانی تعبیر میشود و از اینگونه منظومههای حماسی میتوان ایلیاد و اُدیسه هُمر و رامایانا و مهابهاراتا متعلق به هندوان و شاهنامه فردوسی، گرشاسبنامه اسدی طوسی و... را نام برد».[5]
2. حماسه مصنوعی
این نوع حماسه که تقلیدی از حماسه طبیعی است، مجموعه عوامل خود را از حماسه طبیعی وام میگیرد. در آفرینش حماسه مصنوعی، دیگر تمام افراد یک ملت دخالت ندارند، بلکه فقط یک شاعر آن را پدید میآورد و میسراید.
حوادث غیرطبیعی نیز در این نوع حماسه، جنبه آرایش دارد و ساختگی است. اینگونه از حماسه در حقیقت بازآفرینی حماسه است نه آفرینش آن.
در منظومههای حماسی مصنوع، شاعر با داستانهای پهلوانی ثبت شده و معینی سر و کار ندارد، بلکه با نوآفرینی خود، داستان میسازد. در اینگونه داستانها شاعران، آزاد و مختارند تا با رعایت قواعد و قوانینی مربوط به شعر حماسی، هرگونه بخواهند موضوع داستان خویش را بیافرینند و تخیل خود را در آن دخیل سازند.
حماسههای مصنوع ادبیات فارسی، بیشتر از نوع حماسههای تاریخی یا مذهبی است، مانند: شاهنامه حضرت شاه اسماعیل سروده مولانا عبدالله هاتفی (م 927 هـ .ق) و شاهنامه قاسمی گنابادی، شاعر قرن دهم که به ترتیب به تقلید از شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی گنجوی، در وصف پهلوانیها و جنگاوریهای شاه اسماعیل صفوی سروده شده است.
ادبیات غنایی
غنا در لغت به معنی سرود، نغمه و آواز خوش طربانگیز است.[6]
ادب غنایی در اصل، اشعاری است که احساسات و عواطف شخصی را بیان کند. در شعر فارسی، ادب غنایی به صورت داستان، مرثیه، مناجات، بثّالشکوی و گلایه و تغزل در قالبهای غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و حتی قصیده سروده میشود، اما مهمترین قالب آن غزل است.
خاستگاه ادبیات غنایی، اشعار احساسی و عاطفی و اشعار عاشقانه است که در ادبیات ما نوع دوم شهرت بیشتری دارد.
شعر غنایی در تعریف ادیبان غرب، شعری کوتاه و غیرروایی است و اگر بلند باشد، به آن شعر غنایی نمایشی میگویند؛ زیرا معمولاً شعر وقتی طولانی میشود که محتوای آن داستانی باشد.
از آنجا که در ایران هنر نمایشی رواج نداشته است، به شعرهای بلند غنایی ادبیات فارسی، شعر غنایی داستانی گفتهاند.[7]
نظم داستانهای غنایی در عصر سلجوقیان با ترجمه منظومه مشهور ویس و رامین (سال 446 هـ .ق) از متن پهلوی آن به زبان دری ادامه یافت. این قطعه کهن ایرانی، سرمشق شاعر بلندآوازه عرصه داستانسرایی؛ یعنی نظامی گنجوی قرار گرفت. قرن ششم از نظر به نظم درآمدن داستانهای غنایی، با وجود نظامی گنجوی بیش از پیش درخشید. او توانست با کمک گرفتن از تجربه ادبی دو شاعر بزرگ و منظومهپرداز پیش از خود، یعنی فردوسی و فخرالدین اسعد گرگانی، منظومههای مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفتپیکر و اسکندرنامه را که بر روی هم پنج گنج خمسه را تشکیل میدادند بیافریند.
رویه او را شاعران توانمندی چون امیرخسرو دهلوی، خواجوی کرمانی و عبدالرحمان جامی (م 898 هـ .ق) ادامه دادند. عبدالرحمان جامی، با افزودن دو مثنوی بر خمسهای که به تقلید از نظامی سروده بود، هفتاورنگ خویش را که شامل هفت منظومه سلسلة الذهب، سلامان و ابسال، تحفةالاحرار، سبحة الابرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامه اسکندری است، پدید آورد. او افزون بر این منظومه غنایی و عرفانی، دیوان شعری شامل غزل و قصیده و نیز آثاری به نثر فارسی دارد که نفحاتالانس، لوایح و لوامع و بهارستان از همه مشهورترند.
به راستی یکی از بزرگترین مثنویپردازان ایران مولوی است. او بلندترین و پرمعناترین مثنویهای عرفانی را که دربرگیرنده نغزترین داستانها و پرمغزترین تمثیلهای ادبی فارسی است، سروده و در کتاب مثنوی خویش آموزههای بلند اسلامی، آیات آسمانی قرآن، احادیث و روایتهای درخشان منسوب به پیامبر اکرم(ص) و سخنان گرانمایه بزرگان دین را بهگونهای نو و بیسابقه گنجانده است. دنیای توصیفی مولوی، استوار و متعالی است و در آن انسان در نبرد با بدیها، تباهیها و نادانیها و از آن بالاتر در نبرد با خویشتن، سرافراز و پیروز است.
ادبیات تعلیمی
درونمایههای تعلیمی و اخلاقی چنان با انواع شعر فارسی درآمیخته است که هیچیک از قالبهای شعری را نمیتوان یافت که از آنها جدا باشد؛ حتی بخش ستایش و توصیفی شعر فارسی هم به کلی با این مفاهیم بیگانه نیست. برخی صاحبنظران از این حد فراتر رفته و بسیاری از مضمونهای ستایشی را که برای اربابان قدرت سروده شده است، گونهای ارشاد و تبلیغ غیرمستقیم مفاهیم اخلاقی به ممدوح و مخاطب اشعار و به منظور تزکیه آنان معرفی کردهاند.
از نظر زمانی باید گفت که ادبیات تعلیمی، از پیش از اسلام آغاز شده و در اوایل دوره اسلامی با وجود شاعرانی همچون حنظله بادغیسی و ابوسلیک گرگانی ادامه یافته است. شعر دوره سامانیان در اصل خردورزانه و آمیخته با اخلاق و ادب است، بهگونهای که میتوان مشخصه برترین شاعران این دوره به ویژه رودکی، شهید بلخی و فردوسی را خردورزی دانست.
درباره قالب ادبیات تعلیمی میتوان گفت که قالب مخصوصی ندارد و میتواند در داخل همه قالبهای شعری، حتی منظومههای حماسی و غنایی بالنده باشد، چنانکه برای مثال در شاهنامه و خمسه نظامی نیز هست، ولی اصلیترین قالبی که میتواند بیانگر اندیشههای ژرف و ناب فلسفی باشد، ترانه یا رباعی است. رباعیهای فلسفی از رودکی آغاز میشود، ولی درونمایه فلسفی و تفکر ژرف و فراگیر در شعر خیام (م 527 هـ .ق) در قالب ترانه به کمال میرسد.
غیر از رباعی که بیشتر، قالب سرودههای خیامی معرفی شده است، قالبهای قصیده و قطعه نیز پذیرای مفاهیم تعلیمی بودهاند. این مفاهیم، در کنار قصیدههایی با مضمونهای اخلاقی و اجتماعی، در دیوان شاعرانی مانند ناصرخسرو، سنایی غزنوی، خاقانی شروانی، سعدی و سیف فرغانی، موضوعِ غالب است.
در بسیاری دیگر از قصاید، ترکیببندها و مسمّطها، نعت پیامبر یا مناقب و مراثی بزرگان دین و دنیا، موضوع اصلی قرار میگیرد.
همه اینها از زمره میراث ادبی عرفانی فارسی هستند. درونمایههای تعلیمی در قالب قطعه به مراتب بیشتر از قالب رباعی و قصیده خوش افتاده است، به ویژه که قطعهسرایی هم گویی با شعر فارسی همزاد و همنوا بوده و از همان آغاز در دیوانهای بیشتر شاعران جایی به خود اختصاص داده است. تقریباً تمام قطعههای منسوب به رودکی و ابوشکور و نیز قطعههایی که شاعران مدیحهسرا مانند عنصری و انوری از خود به یادگار گذاشتهاند، اخلاقی و تعلیمی است، اما مشهورترین قطعههای تعلیمی و به طور اساسی هنر قطعهسرایی اخلاقی را باید در دیوان ابنیمین (م 763 هـ .ق) و نیز مقطعات پروین اعتصامی (م 1320 ش) جست.
انتقادهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، شاخهای از اندیشههای تعلیمی است که میتوان آنها را با اشعار زهد و پند از یک سو و با اخلاقیات از سوی دیگر مرتبط دانست. اینگونه انتقادها تقریباً در همه دفترهای شعر فارسی پراکنده است، اما به طور برجستهتر میتوان از کسایی مروزی، ناصرخسرو و سیف فرغانی و در شکل تندتر و تلختر آن از عبید زاکانی نام برد که پرچمدار گونهای از انتقادهای اجتماعی به نام طنز است.
طنز عبید، عام و بیشتر متوجه کلیات فرهنگی است، اما طنز کسانی مانند ابواسحاق شیرازی، معروف به اطعمه (م 827 یا 830 هـ .ق)، یا مولانا نظام قاری (م 993 هـ .ق) از نوع طنز خاص است. شعرهای حافظ، جامی و صائب را نیز میتوان بهگونهای طنز خاص به شمار آورد.
نمونههای برگزیده از سبکهای مختلف ادبیات کهن فارسی
ادبیات حماسی
رزم رستم با اشکبوس کُشانی
دلیری کجا نام او اشکبوس
همی برخروشید بر سان کوس
بیامد که جوید ز ایران ن*برد
سر همنبرد اندر آرد به گَرد
بشد تیز، رُهّام با خود و گبر
همی گَرد رزم اندر آمد به ابر
برآویخت رهّام با اشکبوس
برآمد ز هر دو سپه، بوق و کوس
بر آن نامور، تیر باران گرفت
کمانش کمینِ سواران گرفت
جهانجوی در زیر پولاد بود
به خَفتانْش[8] بر، تیر چون باد بود
نَبُد کارگر تیر بر گبر اوی
از آن تیزتر شد، دل جنگجوی
به گرز گران دست برد اشکبوس
زمین آهنین شد، سپهر آبنوس[9]
برآهیخت رهّام، گرزِ گران
غمی شد ز پیکار، دستِ سران
چو رهّام گشت از کُشانی ستوه
بپیچید زو روی و شد سوی کوه
* * *
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس
بزد اسب کاید برِ اشکبوس
تهمتن برآشفت و با طوس گفت
که رهّام را جام باده است جفت
به می در همی تیغْبازی کند
میان یلان سرفرازی کند
چرا شد کنون روی، چون سندروس[10]
سواری بود کمتر از اشکبوس
تو قلب سپه را به آیین بدار
من اکنون پیاده کنم کارزار
* * *
تهمتن به بند کمر برد چنگ
گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
ستون کرد چپ را و خَم کرد راست
خروش از خمِ چرخِ چاچی بخاست
چو سوفارْش[11] آمد به پهنای گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسید پیکان سرانگشت اوی
گذر کرد بر مهره پشت اوی
بزد بر بر و سینه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت دِه[12]
فلک گفت احسنت و مَه گفت زِه[13]
کُشانی هم اندر زمان جان بداد
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد[14]
ادبیات غنایی و تعلیمی[15]
چند رباعی از خیام
این بـحر وجــود آمــده بـیرون ز نهفــت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست، کس نمیداند گفت
* * *
دوری کـه در آن آمدن و رفتن ماسـت
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
* * *
افسوس که سرمایه ز کـف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد[16]
ادبیات تعلیمی
قصه سلیمان و انگشتری
«سلیمان را صلوات الله علیه، انگشتری بود که همه مملکت سلیمان مر آن انگشتری را به فرمان بودند که نام بزرگ خدای عزوجل بر آن نبشته بود و زنی بود از مادر فرزندان سلیمان، مر او را جراده خواندندی، و سلیمان علیهالسلام از همه زنان بر وی آمنتر بودی و هرگاه که اندر آبخانه[17] شدی یا با زنی بخواستی خفتن، نشایستی که آن انگشتری با خویشتن داشتی از جلالت نام خدای عزوجل، پس آن انگشتری از انگشت بیرون کردی و مر این جراده را دادی.
پس آن روز که خدای تعالی خواست که ملکت از وی بشود، چون به آبخانه اندر شد انگشتری مر جراده را داد. یکی دیو بود از مهتران دیوان، نام او صَخر بود و خویشتن بر مانند سلیمان علیه السلام بساخت و پیش جراده رفت و گفت: انگشتری مرا ده. جراده پنداشت که سلیمان علیه السلام است و هیچ او را از سلیمان علیه السلام بازنشناخت و انگشتری او را داد و آن دیو انگشتری بستد و حالی برفت و بر تخت بنشست و انگشتری در انگشت کرد و همه خلقان، هیچکس او را بازنشناختند از سلیمان و همچنان که فرمانِ سلیمان میبردند، جمله فرمانبردار او گشتند.
پس چون سلیمان علیه السلام از آبدست فارغ شد، پیش جراده رفت و انگشتری طلب کرد و جراده گفت که: من انگشتری، سلیمان را دادم و تو نه سلیمانی. تو دیویای و خود را بر مثال سلیمان ساختهای و اگر نه سلیمان علیهالسلام آبدست کرد و انگشتری گرفت و بر تخت مملکت نشست. تو برو و ابلهی مکن وگرنه سلیمان بداند، و تو را پاره پاره گرداند.
پس سلیمان علیه السلام متحیر اندر ماند و هیچ ندانست که چه کند و او را اندر هیچ حجرهها رها نمیکردند و از خانه بیرون کردند و هر کجا برفتی و گفتی که سلیمانم، چندان بزدندی که بیهوش گشتی، و آن دیو بر تخت نشسته بود و آن ملک میراند و حکم و فرمان همی داد و سلیمان علیهالسلام هرگاه به خانه خود نزدیک زنان خویش اندر رفتی، او را در خانه رها نکردندی، و روی از وی پنهان کردندی. پس عاجز اندر مانده بود و گرسنه شد و هیچ تدبیر نمیدانست.
پس از شهر بیرون شد و دریا نزدیک بود و به لب دریا رفت، پیش صیادان که ماهی همی گرفتند، و گفت که من سلیمانم. صیادی برخاست و چوبی بر سر وی زد و سرش بشکست. پس همچنان گرسنه میبود، و تدبیری نمیدانست و به حمالی صیادان رفت و تا شب حمالی همی کرد. پس چون شب درآمد، به مزد حمالی، دو ماهی او را دادند و آن دو ماهی به شهر برد و یکی بفروخت و به نان بداد. یکی بریان کرد و با آن بخورد و همچنان هر روزی به حمالی همی رفتی و دو ماهی ستدی و روزگار بدان به سر همی بردی تا مدت چهل روز بگذشت. پس خدای عزوجل بر وی ببخشود و مُلْکَت به وی بازداد.
و سبب چنان بود که دیو بر تخت بنشست و حکمی کرد که با حکمهای سلیمان علیه السلام موافق نبود، و بیرون حکم تورات بود، و علما و حکما همیدانستند که آن، مخالف حکم تورات است؛ هیچ نمییارستند گفتن. پس آصفبن برخیا برخاست و بیامد و جمله بنیاسرائیل بیامدند، و آصف در حجرههای سلیمان علیه السلام در میرفت و از حال سلیمان علیه السلام میپرسید. ایشان گفتند که سلیمان علیه السلام اکنون چهل روز گذشت تا هیچ نزدیک ما نیامد. پس یقین گشتند که آن دیو است که بر جای سلیمان علیه السلام نشسته است، پس حقتعالی سلیمان علیه السلام را ملکت بازداد و به جای خویش بازآورد».[18]
ترجمه تفسیر طبری
انوشیروان و پیرزن دانا
«گویند روزی نوشروان عادل برنشسته بود و با خاصّگیان به شکار میرفت و بر کنار دیهی گذر کرد. پیری را دید نود ساله که گوز در زمین مینشاند. نوشروان را عجب آمد؛ زیرا که بیست سال گوز کشته بر میدهد. گفت: «ای پیر گوز میکاری؟» گفت: «آری». خدایگان گفت: «چندان بخواهی زیست که برش بخوری؟» پیر گفت: «کشتند و خوردیم و کاریم و خورند.» نوشروان را خوش آمد. گفت: «زه.» در وقت خزینهدار را گفت تا هزار درم به پیر داد. پیر گفت: «ای خداوند هیچ کس زودتر از بنده گوز نخورد.» گفت: «چگونه؟» پیر گفت: «اگر من گوز نکشتمی و خدایگان این جا گذر نکردی، آن چه به بنده رسید، نرسیدی و بنده آن جواب ندادی، من این هزار درم از کجا یافتمی؟» نوشروان گفت: «زها زه»، خزانهدار در وقت، دو هزار درم دیگر بدو داد؛ بهر آنک دوباره زه به زبان نوشروان رفت».[19]
درویش فارغبال
«چنان شنودم که وقتی دو صوفی با هم میرفتند؛ یکی مجرّد[20] بود و دیگری پنج دینار داشت. مجرّد، دلیر همی رفت و باک نداشت و هرکجا که رسیدی، ایمن بودی و جایگاه مخوف میخفتی و میغلتیدی به مراد دل؛ و خداوندِ پنج دینار از بیم نیارستی. وقتی به سر چاهی رسیدند؛ جایی مخوف بود و سر چند راه بود، صوفی مجرّد طعام بخورد و خوش بخفت و خداوندِ چند دینار از بیم نیارستی خفتن. همی گفت: «چه کنم؟ پنج دینار زر دارم و این جایْ مخوف است و تو بخفتی و مرا خواب نمیگیرد؛ یعنی که نمییارم خفت و نمییارم رفت.» صوفی مجرّد گفت: «پنج دینار به من ده.» بدو داد. وی به تک چاه انداخت، گفت: «برستی، ایمن بخسب و بنشین و برو که مفلس در حصار رویین است».[21]
شناختن دنیا
«مَثَلِ اهل دنیا، در مشغولی ایشان به کار دنیا و فراموش کردن آخرت، چون مَثَل قومی است که در کشتی باشند و به جزیرهای رسیدند. برای قضای حاجت[22] و طهارت بیرون آمدند و کشتیبان منادی[23] کرد که: «هیچکس مباد که روزگار بسیار بَرَد، و جز به طهارت مشغول شود که کشتی به تعجیل خواهد رفت.» پس ایشان در آن جزیره پراکنده شدند. گروهی که عاقلتر بودند، سبک طهارت کردند و بازآمدند. کشتی فارغ[24] یافتند؛ جایی که خوشتر و موافقتر بود بگرفتند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره عجب بماندند و به نظاره بازایستادند و در آن شکوفهها و مرغان خوشآواز و سنگریزههای منقّش و ملوّن نگریستند. چون بازآمدند، در کشتی هیچ جای فراخ نیافتند. جای تنگ و تاریک بنشستند و رنج آن میکشیدند.
گروهی دیگر نظاره اختصار نکردند، بلکه آن سنگریزههای غریب و نیکو چیدند و با خود بیاوردند، و در کشتی جای آن نیافتند. جای تنگ بنشستند و بارهای آن سنگریزهها بر گردن نهادند و چون یک دو روز برآمد، آن رنگهای نیکو، بگردید و تاریک شد و بویهای ناخوش از آن آمدن گرفت، جای نیافتند که بیندازند. پشیمانی خوردند و بار و رنج آن بر گردن میکشیدند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره متحیر شدند تا از کشتی دور افتادند و کشتی برفت و منادی کشتیبان نشنیدند و در جزیره میبودند، تا بعضی هلاک شدند ـ از گرسنگی ـ و بعضی را سباع هلاک کرد. آن گروه اول، مَثَل مؤمنان پرهیزکار است و گروه بازپسین، مَثَل کافران، که خود و خدای را ـ عزوجل ـ و آخرت را فراموش کردند و همگی خود را به دنیا دادند که « اسْتَحَبّوا الْحَیاةَ الدّنْیا عَلَی اْلاخِرَةِ» و آن دو گروه میانین، مَثَل عاصیان است که اصل ایمان نگاه داشتند، ولیکن دست از دنیا برنداشتند. گروهی با درویشی تمتُّع کردند و گروهی با تمتّع، نعمت بسیار جمع کردند تا گرانبار شدند».[25]
قصه آن کس که درِ یاری بکوفت
آن یکی آمد درِ یاری بزد
گفت یارش: «کیستی ای معتمد؟»[26]
گفت: «من» گفتش: «برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مُقام[27] خام نیست»
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد؟ کی وارهاند از نفاق؟»
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته، پس بازگشت
باز گِرد خانه همباز[28] گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که: «بر در کیست آن؟»
گفت: «بر در هم تویی ای دلستان»
گفت: «اکنون چون منی، ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشته دو تا
چون که یکتایی در این سوزن درآ»
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جَمَل[29] سمّ الخِیاط[30]
کی شود باریک هستی جمل
جز به مقراض[31] ریاضات و عمل؟
دست حق باید مر آن را ای فلان
کو بود بر هر محالی کن فکان
هر محال از دست او ممکن شود
هر حرون[32] از بیم او ساکن شود
این سخن پایان ندارد، هین، بتاز
سوی آن دو یار پاک پاکباز
گفت یارش که: «اندرآ، ای جمله من
نی مخالف چون گل و خار و چمن»
رشته یکتا شد، غلط کم شد کنون
گر دو تا بینی حروف کاف و نون
هر نبی و هر ولی را مسلکی است
لیک تا حق میبرد، جمله یکی است[33]
چشم تنگ دنیادار
«بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد. همه شب دیده بر هم نبست از سخنانِ پریشان گفتن که فلان انبازم[34] به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله فلان زمین است و فلان مال را فلان کس ضمین.[35] گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه که دریای مغرب مشوّش است. سعدیا، سفری دیگرم در پیش است؛ اگر کرده شود، بقیت عمر به گوشهای بنشین
مطالب مشابه :
آموزش خیاطی استاد قاسم راوندی(آشنایی با کمینو، سرخود)
هنرکده روبان صورتی - تالار گفتمان هنری - آموزش خیاطی استاد قاسم راوندی(آشنایی با کمینو
آموزش خیاطی استاد قاسم راوندی(آشنایی باشنل و کلاه)
هنرکده روبان صورتی - تالار گفتمان هنری - آموزش خیاطی استاد قاسم راوندی(آشنایی باشنل و کلاه
تراژدی استعمار در کشف حجاب
رفع حجاب جزء یکی از اصلی ترین برنامه آموزش و داشت قاسم بیک راوندی مرتضی
سبک های ادبی
داشته است و کتابهایی همچون راحةالصدور اثر محمد بن علی بن سلیمان راوندی قاسم مادح؛ ـ و
برچسب :
آموزش خیاطی قاسم راوندی