و این کوتاهترین طریق وصول به بهشت بود
مانتو َم بلند بود تا مچ پاهایم و گشاد ، آنقدر بلند و گشاد که می توانست بادی گرمی که حوصله عابران پیاده رو خیابان ولی عصر را با خود می برد را به تمامی در خودش جا دهد . مانتو َم بلند بود ، یک بلند ِ سیاه . آنقدر سیاه بود که می توانست تمام گرمای خورشید نیم روز ِ خرداد ماه را در تار و پودش جذب کند . زیر این سیاه ِ بلند ِ گشاد باز هم دامنی بود به همان بلندی ، به همان گشادی و به همان سیاهی و این سیاهی تا تا زیر دامنم نیز ادامه داشت و پاهایم نیز با سیاهی ِ دیگری پوشیده می شد . با این همه من سوژه ی گشت ارشاد شدم و به وزراء رفتم ، سوار بر ارابه حماقتشان که آخرین روزهای بهار توی لباسهای دختران و زنان شهر را با خود می برد . در تمامی ساعتی که در بلندترین روزهای سال به کندی می گذشت ، لحظه به لحظه کاسه ی بیقرار چشمانم از آب پر می شد ولی سر گریستن نداشتم ، زشتیهایی که از منظرم می گذشت همچون سدی پشت پلکهایم کشیده می شد و دست آوردش بغضی بود که حجم گلویم را چندبرابر می کرد . چشمهایم را لازم داشتم برای دیدن برای دیدن برای دیدن بی آنکه شوری اشک نگاهم را تار کند . چشمهایم را لازم داشتم و بغضم را نه برای زن پا به ماهی که شمارش معکوس نه ماه انتظارش بود ، نه آن زن معتاد که کسی را نداشت ، نه آن دختر که از خشم پدرش از چشمهایش خونابه روان بود و نه برای هیچ یک از آن زنان و دخترکانی که لباسهایشان بهار و تابستان و سفید و سبز را در خود جای داده بود ، نه ، بغض من از جای دیگری آب می خورد و بزرگتر می شد ؛ از دیدن زنان و دخترانی که در آن گرما حوصله ی مهربانیشان زیر لباسهای فرم سورمه ای رنگشان آب رفته بود و خاطره دوست داشت داشتن زیر چادرهای سیاه رنگشان دفن شده بود و قلبهایشان را برده بودند و دستانشان را برده بودند و یادهایشان را برده بودند پشت میزهایی که نشسته بودند تا پشتشان را به همه مهربانی ها کنند تا پشتشان را به دوست داشتنها کنند و چشمهایشان را خالی کرده بودند تا بهار را توی لباسهای دخترکان این شهر نبینند که تابستان را نبینند تا تغییر فصلها را حس نکنند و بزرگ نشوند جز در حماقت خویش . مرا و تمام دختران بهار پوش ِ رنگارنگ را هیچ کجا نبرده بودند جز در غمی چند ساعته که می گذشت در قلبمهای بزرگ و مهربانمان ولی آن زنان و دختران می ماندند در آن لباسهای فرم سورمه ای رنگ ، یک شکل و سخت و بی حالت بی آنکه گذر زمان را حس کنند ، می ماندند در یک زمان ، پشت میزهایی که تکپاره نانی که بدستشان میرسید را توجیح میکرد و چقدر تصویر چشم ها و دستها و مهربانی های چپاول شده شان غم انگیز بود ..
آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریق وصول به بهشت بود!
شاملو
مطالب مشابه :
مدل های جدید مانتو برای بهار ۹۱
انتخاب رنگی متفاوت برای مانتو و شلوارتان های بزرگ و آستینهای بلند و گشاد استفاده
جدیدترین مدل های مانتو دخترانه شیک ۲۰۱۲
امسال مانتوهای بلند و آزاد گشاد و شلوغ را و رهای این مانتو در كنار
مدل مانتو مجلسی زنانه+عکس
پس به خاطر داشته باشید هرگز مانتو و خیلی گشاد و بزرگ و آستین های بلند
و این کوتاهترین طریق وصول به بهشت بود
مانتو َم بلند بود تا مچ پاهایم و گشاد ، آنقدر بلند و گشاد که می توانست بادی گرمی که حوصله
مانتوی متناسب برای خانم ها
انتخاب رنگی متفاوت برای مانتو و هر مانتوی که خیلی گشاد و بزرگ و آستینهای بلند
برچسب :
مانتو گشاد و بلند