حافظ
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دل سوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قدر شناسی ز که آموخته بود
مطالب مشابه :
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید (فروغ فرخزاد)
اشعار ناب - مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید (فروغ فرخزاد) - به سراغ من اگر می آیی دگر آسوده
مولانا
اشعار ناب - مولانا - اشعار زيبا از شعراي مختلف - اشعار ناب
قیصر امین پور
اشعار ناب - قیصر امین پور - تک بیتی ها و اشعار ناب ایرانی از شعرای مشهور وگمنام - اشعار ناب
اشعاری در مورد ماه محرم و عاشورا (اس ام اس)
اشعار ناب - اشعاری در مورد ماه محرم و عاشورا (اس ام اس) - تک بیتی ها و اشعار ناب ایرانی از شعرای
حافظ
اشعار ناب - حافظ - اشعار زيبا از شعراي مختلف - اشعار ناب
بیوگرافی فروغ فرخزاد
اشعار ناب - بیوگرافی فروغ فرخزاد - تک بیتی ها و اشعار ناب ایرانی از شعرای مشهور وگمنام - اشعار
اشعار روز نیمه شعبان و شعبانیه(اس ام اس،پیامک)
اشعار ناب - اشعار روز نیمه شعبان و شعبانیه(اس ام اس،پیامک) - تک بیتی ها و اشعار ناب ایرانی از
برچسب :
اشعار ناب