رمان عشق اجباری قسمت5
(ترانه)
صبح ساعت12ازخواب بیدارشدم وبه بیرون ازاتاق رفتم سلام گرمی به باباومامانوزهرا کردمو رفتم دست وصورتموشستم وروبه مامانم گفتم:
-مامی جووون گشنمه
-صبرکن دخترگلم الان ناهار اماده س
-بوشه
وچنددقیقه بعدمادرم وزهرا سفره روچیدن غذا قورمه سبزی بود اووووووم
کلی خوردمو بعدازاتمام غذام تشکری ازمامانم کردموبرگشتم تواتاقم ازاولم معلوم بودکه جوابم به امیرچیه اونم میدونست پس فکربیجانکنم کتاب امارمو برداشتم اه من نمیدونم کی جلسه اخر ترم امتحان میگیره این یابو علفی دومیش باشه هان
شروع کردم به خوندن سه ساعتی مشغول بودم ساعت4شده بود که بابام صدام کرد
رفتم بیرون وگفتم:
-جونم؟؟
-بیابابابرای توئه
-چی هس حالا؟
-بگیرخودت میفهمی
ویه جعبه کادوپیچ شده بهم داد باذوق وشوق خاصی جعبه روبازکردم وازدیدن گوشی اکسپریا ال کپ کردم بابای من برای من گوشی خریده؟انگار متوجه تعجبم شد که خودش گفت:
-دخترم دیگه داری شوهرمیکنی زشته جلوشوهرت گوشی نداشته باشی وگونه مو بوسید منم بوسیدمش وبایه تشکرگرم پریدم تواتاق شماره پیامو سیو کردمو بهش اس دادم ببینم چی میگه
-سلام عسیسم خوبی؟
بعد10دقیقه جواب داد
-شما؟
-اگه گفتی؟
-ترانه؟؟؟؟؟؟
-ازکجافهمیدی؟قبول نیس
-خط کیه ترانه
-خط خودمه گوشی خریدم باخط جدید
-مبارکاباشه
-مرسی
-کاری نداری؟
-نوچ بای
-بای
لاینو واتس اپو وایبرو بیتالکو همرو نصب کردمو شماره بچه هام ذخیره کردمو رفتم توگروه اخ جووووووووووون چه خوب شدااااااااااااا
تمام وقتم پرشد تاساعت5صبح توگروه مشغول فک زدن با سه کله پوک بودم
ونفهمیدم کی خوابم برد ونمیدونم چقدرگذشته بود که بالرزیدن چیزی روسینه م6متر پریدم گوشیم بود شب نفهمیدم کی خوابم برده گوشیم روسینه م مونده ساعتو نگاه کردم12/30بود اهه ی اس داشتم ازامیرحسین واسه همین گوشی لرزید ومنوبیدارکرد نوشته بود:
-سلام به مامانت بگو بزنگه به مامانم قراره امشبو بذارن
-اوکی
وبابدبختی رفتم کمی ناهارخوردم وسرمیزناهار بحثو سرخواستگاری کشیدم که مامانم گفت:
-فکراتونکردی؟نزدیک امتحاناس تا نمیخوام فکرت درگیرشه گندبزنی
-راستش فکرامو کردم
-خب چی؟
-جوابم مثبته
هم زهراوهم مامانوهم بابام بوسیدنمو تبریک گفتن ومامانم زنگ زد به مامان امیر وقرارشد ساعت7اینجاباشن عه الان که ساعت2خب وقت دارم دوساعتی میخوابم بعدش اماده میشم رفتم تواتاقمو تخت خوابیدم
ساعت چهار به زور مامان بیدارشدمو رفتم حموم1ساعت توحموم بودم وقتی دراومدم بابام رفته بود میوه وشیرینی بگیره رفتم تواتاقم ویه تونیک بافت مانند سفید نقره ای پوشیدمو باشلوارکتون سفید شال نقره ای روسرم انداختم ولاکامو باحوصله نقره ای سفید زدم خود امیربرام خریده بود10دقیقه ای معطل خشک شدن ناخونام بودم که وقتی خشک شد مشغول ارایش کردن صورتم شدم و اولش پنکک وکرم مالیدم وبعدش سایه نقره ای رنگ پشت پلکام مالیدمو رژگونه صورتی کمرنگ ورژهمون رنگ خط چشم خوشگلیم کشیدم اووووم بدک نشده بودم ساعت6بود که کارم تموم شد وهمزمان بابا باخریدبسیاراومد خونه رفتم تولاین وتوگروه خودمون نوشتم
-خنگولیااااااااا اماده شدم1ساعت دیگه میان
غزل نوشت:
-اخ جووووووووون
گلنازنوشت:
-دست راستت زیرسرما
بیتانوشت:
-ای جانم مبارکت باشد مادر
نوشتم برابیتا:
-بازتوی مادربزرگ اظهارفضل کردی
نوشت:
گم شوووووحیف که عروسی گناه داری
وهمینطوری حرف زدیم که باصدای زنگ در به خودم اومدم وتندتند نوشتم:
-اومدن بچه ها خدافظ
و وای فای گوشیمو خاموش کردمو گوشیمو گذاشتم روعسلی کنارتختم ورفتم بیرون ازاتاق اول مادرامیرواردشد وسلام واحوال پرسی کردیم بعد الناز جان بعد احسان والمیرا وبعد امیرکه تیپش به طورناخوداگاه نقره ای ومشکی بود وخیلی خوشگل بود دست گلی ازرز سرخ دستش بودوداد دست من گفت:
-قابلتونداره
-مرسی بفرمایید بنشینید
وهمگی نشستن و مهریه مو انداختن 1378سکه به اندازه سال تولدم و1378تارز سرخ ومشکی ی حج عمره
خواستم اعتراضی کنم که هیچکس نذاشت ودهن فرهاد ومامانوباباش که عمووزنموم حساب میشه بازمونده بود وقرار بعله برونم چهارشنبه3دی انتخاب شد ومتاسفانه اینجام کسی به اعتراض من گوش نکرد خب من ساعت2تعطیل میشم اهه
ساعت9بود که مامانم گفت بفرمایید شام وشاممون که زرشک پلوبامرغ وسوپ بودوفسنجون من کمی فسنجون خوردمو ی کم سوپ 1ساعتی به شام خوردن گذشت و بعد شام مشغول حرف سیاسی ورزشی واقتصادی وازاین مزخرفاشد حوصله م عجیب سررفتم رفتم تواتاق که مادرامیرحسین پشتم اومدو گفت:
-عروس گلم این انگشترسرعقدخودم مادرشوهرم بهم داد بیا فعلا این برای تو تا نشون بخریم برات وانداخت توانگشتمو روموبوسیدومنم اونو بوسیدم ورفتم سروقت گوشیم همون موقع امیرحسین اس داد وا این بشرخله ی مترم ازهم فاصله نداریم اونوقت اس میده
-فردا تاساعت چندمدرسه ای؟
-2
-صبح بیام بحرفم یاظهر؟
-ظهربهتره
-اره باخودت مانتوایناببرمدرسه من فردا 1/30میام دنبالت بریم نشونو اینابخریم بریم ازمایش باشه؟
-باشه
وساعت11م بود که مهمونا عزم رفتن کردن و منم برنامه مو گذاشتم ی پالتوجذب مشکی وشلوارجذب مشکی وی شال مشکی وکتونیای مدرسه مم که مشکی بود حله
گذاشتم توپلاستیک ورفتم تو تختم وخوابیدم
صبح بابدبختی پاشدمو بدون صبحونه کوله موبرداشتم اماده شدمو رفتم مدرسه وازحضوربچه هاو فحشهاوکتکاشون مستفیض شدم انقد بیتا کوله شو کوبید توسرم که فک کنم مغزم جابه جاشد که چرا نگفتی چیشد اخرشم باشوخی وخنده براشون گفتم همشون باهام روبوسی کردنو آوا دی جی کلاس امشب چه شبیست وخوند وکلی ماروخندوند
ساعت1بودوزنگ اخر اهه الان امتحان داشتیم شهابی هم تاواردکلاس شد گفت :
برگه ها رومیز
برگه دراوردیمو سوالارو داد من همه روبلد بودم نیم ساعت تایم داشتیم منم سر1/30تحویلش دادمو دل تودلم نبود یعنی امیرحسین میاد ؟اومده؟ توهمین فکرابودم که درکلاس بازشدوخانم اوصتی ناظممون اومد سرکلاس وبهم گفت برم پایین وخودشم رفت پس اومده
ببخشیدی گفتمو رفتم پایین دره دفتروزدمو واردشدم اووووف بیشترمعلماکه میشناختمشون اونجابودن امیرحسین تیپ مشکی زده بود دوباره ست شدیم بااومدن من برگشت سمتم گفت:
-سلام خانومی خخخخخ چه باحالی بالباس مدرسه
-کوفت ببند نیشتو
-اییش عصبانی
-جانم خانم امری داشتید؟
-برو لباساتوعوض کن بیا تابهت بگم
-چشم
ورفتم تونمازخونه و لباساموعوض کردمو ماتیک کمرنگی که اورده بودم رولبام کشیدم ورفتم دفتر وموهامم ی ذره کج ریخته بود روپیشونیم وخانم اوصتی نگاهی به تیپم کردوگفت:
-بشین
روی صندلی کنارامیرنشستم که خانم اوصتی شروع کرد
-این اقا گفتن قضیه ازدواجتونووصوری بودنش وگفتن کسی نفهمه درسته؟
-بعله
-به مدت دوسال درسته؟
-بعله
-کی مجلستونه؟
-چهارشنبه بعله برونمه بعدامتحانام عقدوعروسی
-اوکی مبارک باشه
-مرسی
-میتونی بری برووسایلتوازبالا بگیر بااقاامیربرو
-چشم
وهمراه امیررفتم توکلاس و غزل اینا بادیدن منوامیر کل کشیدنو خانم شهابی قضیه روخودش گرفت وتبریک گفت منم تشکرکردمو رفتم وسایلمو برداشتم باغزل ودوکله پوک بعدی خدافسی کردمو رفتیم بیرون باجنسیسش اومده بود
-خب خانومی کجابریم؟
-خیابون حرم پاساژمهدی
اوکی
و15دقیقه بعدرسیدیم پاساژمهدی وکلشو زیرورو کردیم ولی چیزی پسندنکردیم وساعت3بود دیگه داشتم ازحال میرفتم رفتیم رستوران برگ سبز وناهار مفصلی خوردیمو رفتیم خ حرم ودوساعتم اونجاگشتیم وساعت5خورده ای بود که ی نشون ساده که روش یه برلیان کارشده بودچشم منوامیروهمزمان گرفت1/500شد دوتا النگوهم برام گرفت1000000وی پیراهن مجلسی تابالای زانوم به رنگ سفید که نگینای ریزنقره ای کارشده بود800هزارتومن ساعت 6بودمنورسونددم خونه مون وگفت فردا ناشتا باش من ساعت7میام دنبالت بریم ازمایشگاه مواظب خودت باش بای
-بای
ورفتم خونه وخداروشکرفرداتعطیل بودومن غمی نداشتم خخخخخ وکاری نداشتم البته ی ذره شام خوردم ورفتم تخت خوابیدم تافردا بتونم بیدارشم
(امیرحسین)
امروزشنبه بود ساعت1/30رفتم مدرسه وبامدیروناظمشون حرف زدیمو بعدشم باهاش رفتم بیرون بالاخره ساعت6لباس مجلسی و طلاونشونشوگرفتم ساعت7فردام قراره بریم ازمایش خون بدیم تاساعت12درگیرکارام بودم بهشون گفته بودم مراسم بعله برونو خونه من بگیریمو اونام قبول کرده بودنو ادرس داده بودیم واینا خلاصه وقت شدوبالاخره ساعت12خوابیدم وساعت6بیدارشدم اماده شدمو راه افتادم راس ساعت 7رسیدم ی تک زدم به گوشیش که 5دقیقه ای اومد بیرون سلام کردو جوابشودادم انالیزش کردم شلواروشال سفید پالتووکفش وکیف قهوه ای منم بولوزم سفید بودباکتونی سفیدوشلوارقهوه ای چه قشنگ ست شده بودیم نیم ساعتی توراه بودیم رفتیم شماره گرفتیم ونشستیم ترانه سرشوگذاشت روشونه مو چشماشوبست منم سرموتکیه دادم به سرش وچشماموبستم به نظرم دختربدی به حساب نمیومد اولاش اینجوری به نظرم اومدولی دخترخوبیه تاکارش نداشته باشی کارت نداره ولی خب بعضی موقعه ها دوست دارم حرصش بدم
(ترانه)
اهه الان2ساعته اینجامعطلیم ساعت9شد سرم دوساعته روشونه امیرحسینه اونم سرش روسرمنه تکونی به خودم دادم که سرشوبرداشت منم سرمو برداشتمو گفتم:
-اه خسته شدم
تااومدجوابموبده اسممونوصداکردن رفتم تویه اتاقی وامیرم رفت اتاق بغلی ازازمایش نمیترسیدم خونوگرفتو ورفتم بیرون امیرحسینم اومدورفت پرسید جوابو کی میدین؟
-سه شنبه4ظهر
-ممنون
وهمراه امیررفتیم بیرون ساعت9/30بودکه رفتیم رستوران وصبحونه مفصلی خوردیم بین راه که برمیگشتیم ازم پرسید
-چیزی لازم نداری ؟
-نه
-دوستاتودعوت کن
-نمیگفتیم میکردم
-گستاخ
-خودتی
وپیادم کرددم خونمون ورفت ساعت11بودرفتم خونه ولباساموعوض کردمو خوابیدم
چهارساعتی خواب بودم ساعت3بود پاشدم ناهارخوردمو رفتم گروه غزلوگلی وبیتاروباخانواده دعوت کردم ومادرمم داشت مهمونارودعوت میکرد امشب شب یلدا بودولی به خاطرماه صفر یلدانداشتیم وازهمه مهمترمن فردا امتحان ترم امادگی دفاعی داشتم رفتم بخونم ساعت5شروع کردم ساعت9هم تموم شد ورفتم شام خوردم امیراس داد:
-فردا2تعطیل میشی؟
-اره
-اوکی سه منتظرتم دم خونتون بریم خرید واسه یلدا وعقد بین امتحاناوقت نمیکنیم
-باشه دستت مرسی
-خواهش خانومی
-بای
-بای
و10/30بودکه خوابیدم...
وفردام باکرختی ازخواب بیدارشدمو اهه امروزکیفم سنگینه چی گوش میدم همون اهنگ غمگینه اه خداشفام بده قاط زدم رفتیم مدرسه و ساعت9شد امتحانمو عالی دادم ومدرسه م به گندی گذشت وساعت2که تعطیل شدیم رفتم خونه وسریع اماده شدمو ساعت3باامیررفتیم بیرون دودست مانتوگرفتم یه مانتوسفید یه مانتومشکی دوتاشلوار یکی سفید یکی مشکی ی کفش پاشنه ده سانتی طلایی خوشرنگ وکیف ستش دوتاپالتو گرفتم ابی کاربنی و مشکی یه پوتین مشکی و یه کیف خوشگل وکوچولوی مشکی و4کیلو اجیل نزدیک900تومن شد هم واسه عقدم شد هم شب یلدام ساعت8بود که فوق العاده خسته وگرسنه بودم یادمون رفته بود شام بخوریم داشت دنبال رستوران میگشت که چشمش به یه طلافروشی افتاد زد کنار یه حلقه خوشگل چشمشوگرفته بود رینگ ساده بودونگینای ریزی داشت خوشم اومد ولی به روم نیاوردم1.500خریدواومد بیرون گفتم :
-امیرتوداری منوتحقیرمیکنی اینجوری خومنکه الان پول همرام نیس پول حلقتوبدم
-گفت همش صوریه بیخیال باو
ورفتیم رستورانو غذای خوشمزه ای خوردیم وساعت10منورسوند خونه وباخریدا رفت خونه شون اخ جون فردا تعطیل بودم جونم عشق وحال
مطالب مشابه :
رمان عشق اجباری قسمت5
خونه وسریع اماده شدمو ساعت3باامیررفتیم بیرون دودست مانتوگرفتم یه مانتوسفید یه
داستانم
داشت من برعکس اون موهام مشکی وچشام قهوه ای بووووووود فریماه یه مانتوسفید پوشیده
رمان شروع عشق با دعوا 8
بلندشدم رفتم دستشوی صورتموشستم بدون صبحانه رفتم تاحاضرشم یه مانتوسفید کوتا مدل
رمان شروع عشق بادعوا(13)
بلندشدم رفتم دستشوی صورتموشستم بدون صبحانه رفتم تاحاضرشم یه مانتوسفید کوتا مدل
رمان شروع عشق بادعوا13
بلندشدم رفتم دستشوی صورتموشستم بدون صبحانه رفتم تاحاضرشم یه مانتوسفید کوتا مدل
رمان شروع عشق با دعوا 3
بلندشدم رفتم دستشوی صورتموشستم بدون صبحانه رفتم تاحاضرشم یه مانتوسفید کوتا مدل
رمان بهار ماندگار قسمت چهارم
یه مانتوسفید نخی سنتی که سراستین هایش طرح های ترمه سنتی داشتوپوشیدم
رمان بهار ماندگار پست چهارم
یه مانتوسفید نخی سنتی که سراستین هایش طرح های ترمه سنتی داشتوپوشیدم
برچسب :
مانتوسفید