رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفدهم)
مامان نسا فریاد کشید:
-رضا بس کن..... پرستش برای ما دختری کرد نه فرهان بفهم....
از جام بلند شدم.... دیگه طاقت نداشتم..... دست ارسلان رو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش.... پرهان دنبالم میومد و مامان زار میزد..... ضجه میزد.... از خدا کمک میخواست..... داشتم در حیاط رو باز می کردم که پرهان منو گرفت و چرخوند به سمت خودش..... تا خواست حرفی بزنه نالیدم:
-هرچی که میخواستم رو شنیدم پرهان.... خواهش میکنم منو فراموش کن.... من میخوام مستقل بشم..... خانواده ای ندارم.... پس تنها چاره ام همینه..... لطفاً دیگه مزاحمم نشو..... بابا رو هم راضی کن ارسلان کنارم بمونه.... چون این تنها کسیه که از دنیا دارم..... ادرس جایی رو که توی زندگی میکنم رو بهت میدم..... فعلا نمیدونم کجا اما میدم و خواهشاً وسایلای شخصیمو بیار.....
خواستم برم اما یه چیزی سر گلوم سنگینی می کرد، پس دوباره به سمت پرهان برگشتم و گفتم:
-دوست دارم داداشی..... خیلیم دوست دارم.... تنها کسی بودی که توی سختی رهام نکردی.... مطمئن باش تا اخر بهترین می مونی..... کمک لازم داشتم روت حساب می کنم.... امّا مثل همیشه و مثل قبل به عنوان یه برادر بزرگتر..... دوست دارم یه روزی اسمت و روی مجله ها توی تلوزیون ببینم و بهت افتخار کنم..... خداحافظت باشه
منتظر حرفی نشدم و سریع از اون خونه طلسم شده دراومدم بیرون.... ارسلان سکوت کرده بود و گیج و منگ به من نگاه میکرد..... جلوی در خونه ای که فرید اورده بودتم توقف کردم..... ساعت 12شب بود و از ساعت 9داشتیم پیاده میومدیم..... سردم بود و گشنه.... با اکراه زنگ و فشردم.... در با تیکی باز شد.... وارد خونه که شدم باز هم آرامش.....
-میدونستم بر میگردی.... تو عاقل تراز اونی هستی که به خودت صدمه بزنی....
صدای ارام بخش فرید بود.... از جاش بلند شد و به سمت من و ارسلان قدم برداشت...
-تو باید شاهزاده کوچولوی پرستش خانوم باشی!!!؟ مگه نه؟
کنار شومینه بزرگ کز کرده بودم و توی فکر بودم..... لعنت به من، خدایا لعنت به من، خدایا این بود جواب نماز خوندنام و بی ریایی هام؟ این بود؟ حرف های اون مرد توی ذهنم تداعی می شد و انعکاس پیدا میکرد..... چی می گفت؟ یعنی من این همه سال یه موجود اضافی بودم؟ حتی فکرشم برام سخت بود....
با صدای خش خش گرم کن فرید که به سمتم میومد سرمو بلند کردم.... نشست روی زمین کنار من.....
-کجا بودی؟
خودمو بیشتر مچاله کردم.... حس غریبی شدیدی تموم وجودمو گرفته بود.... نه حرفی میزدم و نه گریه میکردم.... دستش دور بازو هام حلقه شد.... هیچ مخالفتی نداشتم.... چون دیگه تکیه گاهی وجود نداشت.... اگر حتی چند ساعت پیش توی این فکر بودم که اونا خانواده ام هستن، دیگه فکر نمیکردم..... سرمو روی شونه اش گذاشت و گفت:
-پرستش جان... چته عزیز؟ چرا انقدر ناراحتی؟ خوشحال باش خانوادتو پیدا کردی....
با شنیدن این حرف عصبی گفتم:
-کدوم خانواده؟ خانواده زیر خاک؟
چیز دیگه ای نگفت.... کمی که گذشت منو از خودش جدا کرد و رفت آشپزخونه.... بعداز چند ثانیه صداش اومد:
-الو اقای آریا؟
دیگه نمیخواستم چیزی بشنوم.... یعنی توان شنیدنشو نداشتم.... نه توان ترحم؛ نه توان به یاد اوردن قیافه تک تکشون....
دوباره بغضی به گلوم حجوم اورد.... لعنت به این بغض.... با تمام توانم سعی کردم از جام بلند شم.... به سمت همون اتاق رفتم..... با دیدن چهره معصوم ارسلان لبخندی روی لب هام نشونده شد.... نشستم روی تخت.... چه با مزه خوابیده بود.... باز هم توی اوج دردام یه چیزی بود که کمکم کنه.... اگه ارسلان نبود خدا میدونست چیکارا که نمیکردم.... دستمو روی دستهاش می کشیدم.... چند دقیقه بعد فرید اومد داخل اتاق.... یعنی فرید میتونست یه کسی باشه برام؟ یعنی بغیر از فرید کس دیگه ای هم داشتم؟
مطالب مشابه :
رمان تب داغ هوس 26
رمــــان ♥ - رمان تب داغ -مامان ،در موردش حرف نزن انگار نگاهت بهش عوض شده آره؟خدا رو شکر
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و ششم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و ششم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفدهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفدهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هجدهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هجدهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفتم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت هفتم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی ام)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی ام) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت چهاردهم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت چهاردهم) 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت بیست و هفتم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان 66 - رمان تب داغ
رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و پنجم)
رمانکده رمان ها - رمان پرستش نگاهت|نویسنده:نیلوفر پارسیان(قسمت سی و پنجم) 66 - رمان تب داغ
برچسب :
رمان تب نگاهت