رمان پسر پولدار دختر فقیر 6

چشماش یه تکونی خورد و به خودش اومد.پوفی کشید و گفت:چیه؟ به نظر میرسید دوست نداره از فکری که درگیرش بوده دربیاد.

_کجا سیر میکنی؟

اخمی کرد و میخواست چیزی بگه که متوجه خیسی لباسش شد و به پارچ توی دست من نگاه کرد.وای خشم اژده ها رو داشتم با چشم خودم

میدیدم.همچین به سمت من حرکت کرد که من بدون اینکه بدونم چیکار میکنم یکی از فنای شوتوکان کاراته رو روش پیاده کردم و وقتی آقا غوله فقط چن قدم

بر اثر ضربه من عقب رفت به این که لقب مناسبی براش انتخاب کردم به خودم تبریک گفتم.خدایا حالا چیکار کنم. دیدم غول بی شاخ و دم ما هم گارد گرفت

ای بابا حالا بیا و درستش کن چه جدی گرفته همه چیزو منم که عمراً کوتاه بیام.صدای پای کسی اومد که حدس میزدم افسانه خانم باشه یه دستی به

لباسم کشیدمو یه نگاه به حریفم کردم دیدم از گارد دراومده عجیب به نظر میاد این که کوتاه بیا نبود پس چی شد اینکه نخواد من از اینجا اخراج بشم اصلاً تو

کتم نمیرفت.با صدای افسانه خانم از نگاه به حریف و فکر اضافی دست برداشتم.


افسانه خانم در حالی که به سمت میز ناهار خوری میرفت به پرده های کنار زده و گلای روی میز نگاه کرد و با لبخند گفت:اینجا چقد تغییر کرده.خیلی وقته

اینجا رو اینجوری ندیده بودم حداقل تا قبل از مرگ فربد.بعد نگاهشو به حریف من انداخت منم ناخودآگاه به غولی که نمیدونم چرا با دیدنش یه حس آشنایی

توی دلم دوید نگاهی انداختم.کسری نامی که حالا با شنیدن اسم فربد لبخند به لب داشت و غمی در نگاه.هر دو به سمت میز ناهارخوری رفتند انگار حریف

ما لباسش خشک شده بود که قصد عوض کردن لباسو نکرد منم با گفتن چیزی لازم ندارید یه نگاه به هر دو انداختم که افسانه خانم طوری که شدید مهربون

شده بود گفت:نه عزیزم.میتونی بری.سرمو تکون دادم به سمت اتاقم رفتم بعد از وضو گرفتن جانمازم و از توی کیفم درآوردمو از توی ساک دستیه کوچیکی

که با خودم آورده بودم چادر تا شده ام رو بیرون کشیدم.گلهای یاس خشک شده توی جانمازم و با دست کمی مرتب کردمو قامت بستم.ذهنمو از هر چیزی

غیر از خالقم خالی کردمو شروع کردم به پرستش عزیزی که بیشتر از همه برام عزیزو دوست داشتنی بود کسی که منو هیچ وقت تنها نذاشت حتی توی

سخت ترین شرایط.کسی که فقط خودش منو درک میکنه حتی از خودمم بیشتر.کسی که همه امیدم به اونه.آرامش دنیا به دلم سرازیر شد.بعد از تمام شدن

نمازم جانمازو چادرم و روی تاقچه گذاشتمو به سمت آشپزخونه رفتم تا قهوه ی بعد از ناهار کسی رو که فربد نامی رو دوست داشت و باهاش خاطره ها

داشت آماده کنم.قهوه رو آماده کردمو از اونجا که نمیدونستم شیرین میخوره یا تلخ ظرف شکر با قاشق داخلش رو توی سینی کنار قهوه گذاشتم و لیلا خانم

رو که تازه وارد آشپزخونه شده بود درباره ی محل میل قهوه آقا غوله سؤال پیچ کردم که اونم گفت توی سالن جلوی تلویزیون میل میکنند.به سمت سالن

رفتمو سینی رو روی میزی گذاشتم که مشرف به تلویزیون بود.با صدایی که از پشت سرم میومد برگشتمو دیدم افسانه خانم به طبقه بالا رفت وقتی دوباره

سرمو به سمت در سالن ناهار خوری برگردوندم حریف غول مانندمو دیدم که دستاش توی جیبشه و به من زل زده باهمون ژستش که توی حلقش باد به

طرفم اومدو گفت هفته ای دوبار از این استیکات درست کن بعدم تغییر مسیر دادو روی مبل پشت میز ولو شد کنترل تلویزیون رو برداشت و شروع کرد به بالا و

پایین کردن شبکه ها. اومدم برم که گفت:کاراته رو چه جوری یاد گرفتی؟برگشتم به سمتش نگاهش به تلویزیون بود.گفتم: چطور مگه؟ گفت:دلیل خاصی

نداره محض کنجکاوی فک نمیکنم همچین آدمی باشی که پول واسه ی کلاس کاراته خرج کنه.بعد نگاشو به من دوخت و گفت:اینطور نیست؟


خوشم نمیومد اینجوری به روم میاورد که من محتاج پولم.اما خوب کاراته و خاطره یاد گرفتنش انقد واسه من شیرین بود که اگه هم این غول بی شاخ و دم

منظوری از بیان این حرفش داشت به پشت ذهنم رونده شد. روی مبل تکی ای که کمی دور از مبل او بود نشستمو بعد از لبخندی که روی لبم بود درحالی

که به میز روبروم زل زده بودم گفتم:بچه بودم شاید تازه کلاس اول رفتنو شروع کرده بودم عمویی که من تا هفت سالگی رنگش رو هم ندیده بودم با پسر

کوچیکش وارد زندگیم شد این عموی ما اومده بود توی محلمونو کلاس مجانی کاراته برای بچه های محله توی حیاط پشتی خونه ی خانم جون برگزار میکرد

منم توی کلاساش شرکت میکردمو جدا از کلاس منو پسرش سپهر با هم تمرین میکردیمو گاهی هم مبارزه.خیلی عمو مو دوست داشتم چون هم چیزی به

من یاد داده بود که بتونم از خودم دفاع کنمو اعتماد به نفسی به هم بزنم هم منو مثل پسرش دوست داشتو همراه خودشون به تفریح و پارکی به جز پارک

محله ای میبرد پارکی که توی مدرسه همکلاسیام هر جمعه اونجا بودن اما من تا حالا رنگشم ندیده بودم البته به لطف عموم به آرزوم رسیدمو رنگشو که چه

عرض کنم مزه ی پشمکاش رو هم چشیدم نمیدونم چرا عمو روز به روز لاغرتر میشد نمیدونم چرا خانم جون وقتی پسرشو میدید اشک توی چشماش جمع

میشد اما همه اینها به کنار برق چشماش هیچوقت عوض نشد 3 سال عمو روز به روز آب شد و در این حین با مشقت چه تمرینایی از کاراته رو که به من یاد

نداد یه روز که با بچه های محله و سپهر منتظر عمو بودیم یهو صدای شیون و زاری خانوم جون بلند شد منو سپهر دویدیمو خودمونو به اتاقی که منشأ صدا

اونجا بود رسوندیم ولی دیر رسیدیم چون دیگه چشمای عمو بسته بود نمیتونستم چشماشو ببینم سپهر روی باباش افتاده بودو گریه میکرد من اما شوکه

بودم حتی سر خاک عمو فقط خیره خیره نگاه میکردم ناگفته نمونه که همون سر خاک با سیلی محکمی که صدای ناقوس رو توی گوشم تداعی میکرد به

چشمای سرخ بابا نگاه کردم به پدری که برادرش برام پدری کرد اونجا بود که انقد گریه کردم که چشمام وا نمیشد.بعد از فوت عمو با سپهر تمرینا رو ادامه

میدادیم و پدری که هیچوقت رو نکرده بود کاراته بلده راه برادرشو ادامه دادو استاد ما شد.


با دستمالی که کسی تکونش میداد به خودم اومدم.نگاهم رو از دستش به صورتش کشیدم.با سرش یه اشاره به دستمالو یه اشاره به صورتم کرد و دست

من به سمت صورتم رفت اصلاً دوست نداشتم ضعیف باشمو جلوی کسی گریه کنم غروری که من داشتم نباید خورد میشد اما این خاطره مرا به گذشته ها

برده بود و غم از دست دادن عمویی چون پدر.بدون اینکه دستمالو ازش بگیرم به سمت اتاقم رفتم.
.................................................. .................................................. ..................


مطالب مشابه :


میل امام املش(meel omam)

میل امام دربلندترین نقطه کوه سومان سرا، در ارتفاع ۲۰۰۰ متری سطح دریا قرار دارد.




هفت ماده غذایی

خنده سرا 18+ خنده سرا 18+ خنده دارهای18+ خان محمد هفت ماده دنبال افزایش میل جنسی هم




بقعه شاه میل لرزان

شرکت پویا ارتباطات فرجام - بقعه شاه میل لرزان - سخت افزار - نرم افزار - شبکه - شرکت پویا




آنه سرا

پایگاه اینترنتی کوه نوردان کلاردشت - آنه سرا - Kelardasht Mountaineers Website




فال 25 خرداد 93

فان سرا - فال 25 کنید اوقات خوشی دارید به خاطر اینکه کاملا مشخص است که همه چیز به میل شماست.




رمان پسر پولدار دختر فقیر 6

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان پسر پولدار دختر فقیر 6 - کاش می شد زندگی




فایروال ویندوز ایکس‏پی چیست ؟

کامپیوتر سرا حتا اگر منبع ای‏میل را می‏شناسید و به آن اطمینان دارید، بازهم باید نهایت




میل لنگ و فلایویل

تحقیقات آماده دانشجویی - میل لنگ و برای خرید تحقیقات جدید به سایت پژوهش سرا مراجعه




برچسب :