بله برون

بزارید اول آخرشو بگم: "بله برون به خوبی و خوشی تموم شد."

حالا اگر حوصله دارین قسمت‌های جالب رو بخونید.

ساعت پنج و نیم بعدازظهر من آماده شده بودم. عموها و زن‌عموهام رسیده بودند. خاله و داییم با تاخیر اومدن. ساعت شش و نیم هم مهدی و مهموناشون اومدن. یک سری خانم با سبدهای تزیین شده. تو سبدها انگشتر، پارچه مجلسی، چادرعروس، آیینه و شمعدان کوچیک، قرآن بود. مهدی هم یه سبدگل بزرگ و قشنگ دستش بود01.gif

همینکه مهمونای اونا اومدن تو یهوووویی عمو کوچیکم بلند گفت واسه سلامتی مهندس محمد... صلوات و یه هم‌همه‌ای بینه مهمونا پیش اومد. همه عموهام یکصدا صلوات فرستادن و شروع کردن به روبوسی با مهندس محمد...

 مهندس محمد... دایی بزرگه مهدی بود که دوسته صمیمی و همکاره سابق عموم بود. جالب اینکه تا اون لحظه نه ما میدونستیم اینا با هم دوستن نه مهدی‌اینا. عموم کلی از خوبی‌های خانواده مادری مهدی و خاطراتی که از پدربزرگ مهدی داشت گفت. خولاصه فکر کتم عجیب‌ترین بله‌برون فامیل واسه من بود.

خداروشکر این آشنایی باعث قوت قلب همه اعضای خانواده ما و مهدی‌اینا شد.

مراسم با سخنرانی و ذکر حدیث و دعای عمو کوچیکم که سخنوره فامیله ادامه داشت که اذون مغرب رو گفتن. آقایون نماز جماعتشون رو خونه خواهرم خوندن. این وسط هم خواهرام داشتن کار میکردند و مقدمات شام رو آماده میکردن. کار خیلی زیاد بود ولی من دوس داشتم  خواهرام کنارم باشن.

بعد از نماز عموکوچیکم میخاست محرمیت بین من و مهدی بخونه و اینبار من باید بله میگفتم و از آشناها فقط مامانم کنارم بود. آروم از مامانم پرسیدم: مامان کسی میگه من رفتم گل و گلاب بیارم؟ در کمال ناامیدی مامانم گفت کسی نیس، نمیخاد دیگه! فقط یادت نره بگی با اجازه بزرگترا.(خواهرک قبلا این سوتی رو داده بود و یهوووی گفته بود بله) من خیلی ناراحت شده بودم02.gif. وقتی عموم پرسید عروس خانم آیا بنده وکیلم چند لحظه‌ای مکث کردم ولی هیچ کس هیچی نگفت. دیگه منم گفتم "با اجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله". بعده بله گفتنم مامانم بغلم کرد و بوسم کرد و گفت ایشالا خوشبخت و عاقبت بخیر بشی عزیزم.

بعدش خانما لی‌لی لی‌لی کردن. مهدی اومد کنارم نشست. خواهره مهدی پا شد انگشتر رو آورد نزدیک. مهدی دستمو تو دستاش گرفت و انگشترنامزدی رو دستم کرد04.gif. بعد کادوهارو باز کردن.

در نهایت واسه شام آقایون رفتن خونه خواهرم و خانم ها خونه خودمون. بعد از شام هم یکمی زن‌عموهام رقصیدن و بعدش مراسم بله برون تموم شد و مهدی اینا رفتن.

اگر بخام نظرمو کلا در مورده جشن دیروز بگم اینکه مراسمه خوبی بود. اگر قسمت بله گفتن رو فاکتور بگیرم همه چی خوب و عالی پیش رفت و اون قضیه دوستی دایی مهدی و عموم جالب‌ترین قسمت بود01.gif

 از اظهار لطف شما دوستانه عزیزم ممنونم20.gif 


مطالب مشابه :


بله برون آتی

دیشب بله برون آتی بود,از ابتدا قصد رفتن نداشتم,مراسم بزرگترهاس و رفتن جایز نبود,اما عصر دیدم خودش زنگ زد و گففت باید بیای,هرچی گفتم بمونه واسه عقد قبول نکرد,گفت تو خواهرمی باید باشی. درنتیجه بنده نیز شب رو رفتم و کلا در آشپزخانه ...




من و قوم شوشو و بله برون

جمعه بله برون برادرشوشوی عزیزم بود. مادربابک بهم زنگ زد و گفت اگه دوست دارین و مشکلی براتون نیست از صبح بیاین تا شب باهم بریم. طفلی خیلی مراقب بود تا ما که بچه دارشدیم و کارمون سخت شده تو سختی قرار نگیریم و مجبور نشیم تا برنامه ...




بله برون

رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون - بله برون - از زندگيم مينويسم..از رجوع بعد طلاقم...از پسرم....از آقاي دكتر...از خودم..... - رجوع دوباره من ب زندگي 3نفره مون.




بله برون

عــروسِ زمستـــون - بله برون - :) ی دختر تو ی دنیای مجآزی.




بله برون

بزارید اول آخرشو بگم: "بله برون به خوبی و خوشی تموم شد." حالا اگر حوصله دارین قسمت‌های جالب رو بخونید. ساعت پنج و نیم بعدازظهر من آماده شده بودم. عموها و زن‌عموهام رسیده بودند. خاله و داییم با تاخیر اومدن. ساعت شش و نیم هم مهدی و مهموناشون اومدن. یک سری ...




بله برون

اولا عید قربان مبارک. دیروز مراسم بله برون دختر عمه گرامیمان بود که امیدوارم روزیه همه دخترای دم بخت بشه بنده رو به همراه مامان و بابا دعوت کرده بودن و از اونجایی که اینجور مجالسا خاص بزرگان فامیل می باشد از دعوت شدن خودمان در این مجلس بسیار دچار شور ...




برچسب :