فلسفه تاریخ نویسنده: علیجان سعیدی تاریخ معرفت به حوادث گذ شته می باشد. بعضها مطلق حوادث چه طبیعی وچه انسانی را در حوزه معرفت تاریخ میداند اما بعض از اندیشمندان این مطلق گرای را در تاریخ قبول ندارد وتاریخ را شناخت حوادث مهم گذشته انسانی می داند. علم تاریخ در نگاه سنتی ناظر به امور منفرد و جزئی است، اما در نگاه مدرن تاریخ فقط به امور جزئی نمی پردازد بلکه بررسی نهادها، ساختارها و...هم در حوزه کاری مورخ قرار می گیرد، به همین دلیل است که " فرناند دل" می گوید زمان در تاریخ کهنه شده است یعنی زمان فرق کرده است در بررسی جدید، حادثه به حادثه بررسی نمی شود بلکه یک برهه زمانی بررسی می شود [1]. علم تاریخ از نظر جایگاه در حوزه هستی شناسی قرار دارد و تاریخ، هستی شناسی یک رویداد است. اگر در درون علم تاریخ درباره ماهیت کلی و مفهومی یک رویداد بحث شود نه مصداقی و جزئی، دراین صورت جزء فلسفه نظری تاریخ قرار می گیرد که در باره سمت و سو، مسیر، هدف و رویداد بحث می کند که یک معرفت است و در حوزه اندیشه و معرفت شناسی قرار می باشد اما قبل از آن بحث در حوزه هستی شناسی است. یکی از بحث های مهم در علم تاریخ، فلسفه تاریخ است. بعض از فیلسوفان فلسفه تاریخ را جزء از فلسفه علم می داند[2]. از آنجا که با استفاده از تحلیل های فلسفی به شناخت وقایع گذشته و ماهیت اطلاعات تاریخی می توان دست یافت و چون مفهوم تاریخ نقش حساس و مهم در تفکر بشری ایفا می کند و چون تاریخ به تغیرات اجتماعی در گذشته، و نقش عوامل مادی در تحولات تاریخی، می پردازد و با توجه به جایگاه تاریخ در بینش انسانی و قابلیت آموزشی و نقش الگودهی تاریخ است که فلاسفه به موضوع تاریخ علاقه نشان داده تا در پرتو واکاوی رویدادهای تاریخی به درک بهتر از وضعیت جاری و پیشبینی از آینده نایل آید. فلسفه تاریخ، دو زیر مجموعه دارد: فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ.
تفاوت فلسفه نظری تاریخ وفلسفه علم تاریخ فلسفه نظری تاریخ معرفت درجه 1 و فلسفه علم تاریخ معرفت درجه 2 می باشد. علم تاریخ ناظر به رویداد است و بحث درباره ماهیت این رویداد موضوع فلسفه نظری تاریخ می باشد. فلسفه علم تاریخ ناظر به رویداد نیست بلکه ناظر به گذارش و نقل حادثه است، بحث کلی درباره ماهیت این گزارش ها می شود فلسفه علم تاریخ. در این نوشته به اختصار فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ مورد بحث قرار می گیرد. فلسفه علم تاریخ یکی از بحث های مهم که در فلسفه علم تاریخ مورد کنکاش قرار می گیرد، تعریف تاریخ است براساس یرداشتهای مختلف تعریف های مختلف از تاریخ شده است. اما یک حقیقت واحد در تمامی این تعارف به چشم می خورد که تاریخ معرفت به حوادث گذشته است، سوال که مطرح می شود این است معرفت تاریخی، ذهنی است یا عینی؟ این مساله در واقع همان بحث عینیت تاریخ است که می توان به اصل وعین حادثه تاریخی دست پیدا کرد یا اینکه هیچ وقت به اصل حادثه نمی رسیم بلکه آنچه از حادثه درک می کنیم یک نوع برداشت ذهنی است؟ یعنی گزارش های از یک حادثه تاریخی را هیچگاه نمی تواند عین آنچه که رخ داده است کمال وتمام به تصویر کشید بلکه هر راوی با تاثیر پذیری از ذهن ،زمان ، نوع نگاه وگفتمان حاکم بر عصر خودش از آن گزارش می دهد که ممکن است با اصل حادثه تفاوت زیاد داشته باشد. چون تاریخنگار غیر از وقایع نگار است ، مورخ بر اساس وقایع نگاریها به جمع آوری و تدوین آن می پردازد. اثبات گرایان معتقد به کشف تاریخ است یعنی راوی را یک واسطه می داند ومی گوید خود حادثه با جزئیاتش در روایات وجود دارد .این گروه موسوم به عینیت گرایان هم است چون معتقد به عینیت در تاریخ می باشد. گروه دیگر معتقد به فهم تاریخ است ،در دیدگاه آنها عین حادثه را نمی توان فهمید بلکه با کمک عقل می توان آن را فهم کرد. عنیت در تاریخ سه پاسخ برای این سوال که تاریخ عینی است یاذهنی وجود دارد : 1 - پارادیم سنت : معرفت تاریخی به عینیت ختم می شود وخیلی به راحتی وسهولت. مورخ حکیم، آینه وار حادثه را بصورت تطابقی انعکاس می دهد . 2 _ پارادایم مدرن : پارادایم مدرن هم عینیت گرا است اما نه به سهوات بلکه به صعوبت. این تفکراز قرن 18 به بعد رائیج شد وبر اساس آن ، می توان با کمک روش از سختی عبور کرد وبه اصل حادثه رسید.از پارادایم سنت می توان "ابن فندوق" را از مورخین اسلامی و"ولتر" را از غرب نام برد. ولتر می گوید « علم تاریخ اشرف علوم است چون در این علم انسان هم خالق است وهم مخلوق وچون خالق اشرف از مخلوق است وتاریخ معرفت خالق است پس اشرف است از مخلوق پس معرفت خالق اشرف است از مخلوق ». فارابی در کتاب " الرساله فی فضیلت العلوم والصناعات" می گوید شرافت علوم به سه چیز است : 1- موضوع 2 - روش 3 - فائده . بعض از علوم شرافتش به موضوع ، بعض به روش ، بعض به فائده است وعلم تاریخ شرافتش به فائده است که عبرت آموزی باشد . 3 _ پارادایم پست مدرن : پست مدرن ها که ذهن گرا هستند، قایل به امتناع می باشد ومی گوید به هیچ وجه معرفت به عینیت تاریخ به وجود نمی آید .آنها معتقد به انسان شناسی ارسطوی که قایل به اشتراک وجوه بین همه انسانها است، نمی باشند.طبق انسانشناسی ارسطوی ، انسانها وجوه مشترک دارند ومی تواند به همدیگر معرفت پیداکند. پست مدرنها می گوید انسانها رفتارش کنش ذهنی است ونمی شود به آن معرفت پیدا کرد بلکه شناخت انسانها از همدیگر نسبی است نه مطلق،در نتیجه از نظر آنها شناخت انسان بی معنی است چون معرفت به صورت عینی حاصل نمی شود وبه امر واقع هیچ وقت نمی توانیم معرفت پیدا کنیم گرچند به آن نزدیگ می گردیم. رابطه دانش وارزش در علوم انسانی موضوعیت کلی دارد ، ارزشهای عالمان در معرفت ونظریاتش دخیل است اما قابل مهار کردن می باشد یعنی می شود ارزشها را از کار علمی جدا کرد. اما پست مدرن ها می گوید ارزش جزء وضع وجودی انسان است وآمیخته با خود انسان است واساسا انسان نگاهش واندیشه اش تحت تاثیر ارزش است به گونه ای که با ارزشها می بیند، فکر می کند ومی نویسد . پست مدرنها با این بحث علمیت علوم انسانی را زیر سوال بردند وخدشه ای زیاد بر علوم انسانی از جمله علم تاریخ وارد کردند تا جای رسید که گفتند حتی اگر مورخ بخواهد ارزشها را کنار بگذارد، بعض وقتها بصورت غیر ارادی طبق میل ارزشهایش عمل می کند، چون اندیشه ، زبان ،ونگاه همه مشروط به ارزشها است حتی زیبای بر اساس ارزشها تعریف می شود ، هر فرد طبق علایق وسلیقه هایش چیزی را زیبا می بیند که همان چیز در نظر دیگران مکن است زیبا نیاید. دیدگاه پست مدرن ها سر از نسبیت گرای در می آورد یعنی پذیرش این نکته که هیچ چیزی ثابت وجود ندارد وهمه چیز نسبی است یعنی از واقعیت ، حقیقت ، صدق ، کذب، خطا وغیر خطا نمی شود صحبت کرد لذا استناد در تاریخ هم از بین می رود واهمیتش را از دست می دهد چون به حقیقت هیچ وقت دست پیدا نمی کنیم هر کس اگر درباره آن صحبت می کند ، درست صحبت می کند، در حال که حقیقت های ثابت هم وجود دارد وامروزه منکرین آن به حداقل رسیده اند. رسیدن به کشف صدق وکذب وحقایق تاریخی در علم تاریخ شدنی است به شرط که مورخان به یک توافق بین الاذهانی دست پیدا کند. این توافق بین مورخان در باره صدق یا کذب وجود دارد وآن پذیرش استلال برتر است .چیزی که در علم تاریخ حاصل می شود فراتر از توافق بین الاذهانی مورخان نیست .هیچ وقت اتفاق نمی افتد که یک گزارش عین واقعه باشد اما یک توافق اتفاق می افتد وآن پذیرش استدلال برتر است که مارا به تصدیق یا تکذیب یک واقعه می رساند. دکتر حسن حضرتی در باره سنجش صدق وکذب تاریخی می گوید : « به نظر من معیار صدق وکذب در تاریخ " استدلال برتر است " ...،ابتنای استدلال برتر هم روش عقل تاریخی است. مورخان با همه دل مشغولی های خود در برابر factها قرار می گیرند که در این factهاهم زبان، ملیت ، فرهنگ ، نوع نگاه و...دخیل است ولی براساس روش ومتد می توان به استدلال برتر متصل شد. آنچه در این میان معیار مشترک وفصل الخطاب تاریخ ورزان باشد تنها همان استدلال برتر است که در روش مبتنی بر factology ودر تحلیل مبتنی بر عقل تاریخی، آنگونه که دیلتای می گفت به چشم می خورد.[3] فلسفه نظری تاریخ یکی از بحث های مهم نظری در عرصه تاریخ ، فلسفه نظری تاریخ است که به سیر حرکت تاریخی ، بار انداز تاریخ ،سر انجام ونهایت تاریخ ، جبر تاریخی وتصادف در تاریخ می پردازد. عده ای پیدایش بیشتر حوادث را از تصادف واتفاق دانسته اند ، برخی عقیده دارند که تاریخ راه معین ومشخص دارد که قبلا تعین شده واز اراده انسان خارج است خواه نا خواه سیر خود را طی می کند . " ژان پل سارتر" معتقد است که تاریخ عبارت است از اراده انسانها که به صورت عمل در می آید وهر چه بخواهد وبتواند خواهد شد . بسمارک ونیچه وهایدگر معتقدند که مردان بزرگ ، سازنده تاریخ اند وتصادفات نقش مهمی در جریان تاریخی ندارد. این دوعقیده منطبق با مکاتب جبر واختیار است . منتسکیو معتقد است که هیچ حادثه ای تاریخی، تصادفی واتفاقی نیست ، بعضی از افراد ، علت های ناشناخته را به تصادف وشانس واقبال تعبیر می کنند ، وقایع وجود داردکه مورخ نمی تواند علتی برایش پیدا کند وچون علت را نمی شناسد ، آن را حمل بر تصادف می کند. "هانری پوانکاره" می نویسد که تصادف وقتی رخ می دهد که علت های کوچک ، معلول های بزرگ بوجو آورند. تمام این موضوعات در حوزه فلسفه نظری تاریخ است که با زندگی زیست شده سر کار دارد زندگی ثبت شده ونوشته شده موضوع فلسفه علم تاریخ است . مساله اساسی در فلسفه نظری تاریخ سه پرسش است :
1 _ ماهیت حرکت تاریخ چگونه است ؟ 2 _ موتور محرک تاریخ چیست ؟ 3 - غایت تاریخ به کجا ختم می شود؟ پرسیش اول به حرکت تاریخ می پردازد که خطی است یا دوری؟ ابن خلدون حرکت تاریخ را دوری میداند .هگل قایل به حرکت خطی تاریخ است. کسانی که قایل به حرکت دوری اند ،قایل به تکامل تاریخ نیستند بلکه قایل به انحطاط هستند. حرکت دوری : حرکت دوری تاریخ یکی از قدیمی ترین نظریه ها است .این نظریه مانند حرکت افلاک چون حرکت خورشید ، ماه وستارگان است .طبیعت حرکت دوری دارد گردش روز وشب وماه وفصل ها. انسان هم از طبیعت تاثیر پذیرفته است که همه چیز تکرار می شود ، آغاز وپایان در این نگرش وجود ندارد،مرکزیت برای این حرکت موجود نیست ،چون حرکت دوری است اول وآخر،ابتدا وپایان ومبدء ومقصد ندارد . در این الگو عقیده بر این است که حوادث تاریخی از جایی شروع میشود و طی یک حرکت تناوبی و در یک چرخه عظیم تکرار میشود. بر این اساس تاریخ خود را در ملّتها و ادوار متوالی، تکرار کرده است. کسانی که معتقد به حرکت دوری تاریخ اند، همه چیزرا عرفی میداند وانسان را در زندگی طبیعی خودش اهل بازگشت واهل انحطاط می داند که یک دفعه به عقب می رود واقدام به ایجاد یک حادثه مخرب مانند جنگ می کند که همه چیز را در کام نیستی می برد مانند شعله ور کردن جنگ اوّل ودوّم جهانی .این گروه دوره فعلی را دوره انحطاط می دانند ومعتقدند که دوره طلائی در گذشته بوده وبه چند دوره قایل هستند مانند: دوره طلایی ، دوره نقره ای ، دوره مفرعی ودوره گِلی. اشپنگلر از اندیشمندان غربی قایل به حرکت دوری در تاریخ است واز اندیشمندان مسلمان سید حسین نصر معتقد است که ما فعلا دوره انحطاط را می گذرانیم ، دوره طلایی ما در گذشته بوده است . حرکت خطی : بر اساس این الگو حوادث تاریخ از نقطه مشخّصی آغاز شده و سیر خود را ادامه داده است، تا اینکه اکنون به مرحلهای که ما در آن قرار داریم، رسیده است. در این الگو تاریخ در جهت و راستای معیّنی حرکت میکند.به گفته یکی از نویسندگان، نظریه خطی ممکن است شامل مفهوم ترقّی یا سیر قهقرایی باشد؛ لیکن بخش اعظم چنین نظریههایی بر پیشرفت نوع انسان تأکید کردهاند. همچنین ممکن است تکامل و پیشرفت ادواری با تکامل خطّی توأم گردد و نوعی سیر ارتقایی مارپیچ را پدید آورد؛ نظیر آنچه که ویکو پیشنهاد کرده است. سوال دوم به این می پردازد که تاریخ را چه چیز به حرکت در می آورد منظور تحول وتغیر است ،چه چیز باعث تحول می شود ؟عوامل محرک تاریخ چیست ؟ اینکه چه چیز تاریخ را به حرکت در می آورد؟ چه عوامل در تحرک تاریخی دخیل است ؟ موتور محرک تاریخ چه است ؟ فیلسوفان تاریخ به تناسب برداشت از هستی وجهان بینی حاکم بر تفکر وبینش آنها، نظرات مختلف ابراز کرده اند. از نظر "مارکس" دیالکتیک وتضاد طبقاتی تاریخ را به حرکت درمی آورد . "منتسکیو" شرایط جغرافیای وآب وهوای را در حرکت تاریخ دخیل می داند . "گوبین" معتقد است که اصولا بعض نژادها تاریخ ساز وتمدن آفرین هستند وبعضی نژادها در تحرک تاریخ، عقیم وغیر تاثیر گذار هستند. "بوسوئه" خواست ومشیت الهی را یگانه عامل دگر گونی جوامع وحرکت آنها می داند. فاشیست ها قهرمانان را عامل حرکت تاریخ می داند. "فروید" غریزه جنسی ، "دورینگ" قدرت وعوامل سیاسی، و"ابن خلدون" عصبیت را موتور محرک تارخ می داند. سوال سوم در باره غایت تاریخ است .مهم ترین مساله در فلسفه نظری تاریخ "اصل غایت" ومعنا داشتن تاریخ است . چنین نظر از جانب کسانی بیان می شود که ارتباط منطقی وپیوند مناسب بین پدیده های تاریخی که به ظاهر حوادث پراکنده ونامربوط است برقرار می کند وبدین سان تاریخ دارای طرح والگوی مشخص است، نیروهای خاص آن را به حرکت در می آورد ومراحل وادوار معلوم را می پیماید .اساس این نظر این است که تاریخ دارای ارگانیسم حیاتی ، روح وجسم ،آهنگ وحرکت، خواست،مسیر وقانون می باشد. معنا دار بودن تاریخ به آینده معلوم ختم می گردد. از نظر کسانی که تاریخ را فاقد معنی می داند ، تاریخ طرح ، الگو ، مسیر، قانون ، محرک ، حیات وغایت ندارد وآینده تاریخ نامعلوم وتاریک است . به نظر مارکس غایت تاریخ رسیدن به جامعه بی طبقه می باشد . "فوکویاما" تمدن غربی را پایان تاریخ میداند ومعتقد است توسعه وپشرفت تمدنی غرب ، به منتهی درجه رسیده است ومافوق این تمدن قابل تصور نیست . ادیان توحیدی پایان تاریخ را روشن وزمان حاکمیت مستضعفان وپا برهنگان می داند. مسلمانان معتقدند که سرانجام منجی ومصلح بزرگ به امر واراده خدا از پس پرده غیب ظهور می کند،جهان فرورفته در منجلاب تباهی وعصیان را از لوث نابکاران تطهیر میکند و حقوق غضب شده را به صاحبان آن بر می گرداند وپابرهنگان وارثان زمین وحاکمان آن می گردند. [4] ابعاد فلسفه نظری تاریخ الف : شناخت رویدادهای تاریخ شناخت حقایق تاریخی ورسیدن به درک معنای از آن ، یک حقیقت کلی در تاریخ است ، اما اینکه آیا مورخ اصولا می تواند به حقایق تاریخی دست یابد واز ورای اسناد ومدارک به کشف رویدادها آنگونه که بوده است موفق شود ؟ این بحث است که اکثر فیلسوفان آن را انکار می کند چون مدارک واسناد در بسیاری از موارد یاری نمی کند ومورخ باید با قدرت تخیل وایجاد فرضیه حلقه های مفقوده اسناد را باز سازی کند واز این طریق بتواند غبار ها وابهام مدارک تاریخی را بزداید چون از دومعنای تاریخ که یکی کل جریان حوادث ووقایع، ودیگری بمعنای دیدگاها ونظرات بیان شده در باره آن حوادث است ، فلسفه نظری تاریخ ، قسم دوم آن را در بر می گیرد، این نظر با دیدگاه فیلسوفان مانند " دبلیو ایچ والش" و"استنفورد"تقویت می شود که بحث وکنکاش نظری در موضوع مشروح حقایق تاریخی ، وشناخت ماهیت سرشت وطبیعت تاریخ را،وظیفه فلسفه نظری تاریخ می داند.بنا براین فیلسوفان نظری تاریخ،نه تنها به پژوهش های تاریخی می پردازد ، بلکه خود از مورخان عمومی هستند. یعنی به درک وشناخت وقایع می رسد ،علت های حاکم بر قوانین تاریخی را شناسای می کند ، به پیشبینی وتعمیم علت ها اقدام می کند. از اینجا است که فرق فلسفه نظری تاریخ وفلسفه انتقادی وتحلیلی تاریخ مشخص می شود، چون اگر فلسفه تاریخ، ناظر به نفس رویدادهای تاریخی باشد، فلسفه نظری تاریخ است واگر به تعبیر وبازگوی اشکالات وتفسیر وتبین علتها بپردازد، فلسفه تحلیلی تاریخ می باشد. ب : معنا بخشی به رویدادها درک اینکه حوادث ورویداد که بصورت پراکنده اتفاق می افتد ، نامربوط ومنفصل به نظر می آید ،و انسجام منطقی ندارد بصورت تصادفی نیست بلکه پیوند معنا دار دارد،نیازمند بینش وسیع فلسفی می باشد. فلسفه نظری تاریخ ،حوادث را یک کل منسجم وپیوسته می داند وبا پیوند آنها نتایج را بدست می آورد که راه گشاه در تبین علل آنها می باشد .چگونگی معنا دار کردن حوادث تاریخی، بستگی به ارائه طرح والگوی مشخّص برای تاریخ و تبیین آن بر اساس نیروهای محرک خاص و ادوار و مراحل گوناگون و دگرگونی کل فرآیند تاریخی،دارد که در نتیجه آن را معقول میگرداند. فلاسفه نظری تاریخ، تاریخ را موجود زنده ،متحرک ،پویا ودارای روح ،قوانین ،مسیر،آهنگ ،خواست ،اراده ومحرک میداند.همین مساله باعث میشود که تاریخ مانند یک موجود زنده حرکت کند ،آهنگ خاص به خود بیگیرد، فراز ونیشیب در مسیر داشته باشد وسرانجام به بار انداز خود برسد،تمام این بحثها دلالت براین می کند که تاریخ غایت مدار ومعنی محور است ،با این دید است که رویدادها معنی دار می شود، حوادث نامرتبط وبی هدف تلقی نمی گردد بلکه در ورای آن،هدف ،غایت، نقشه وطرحی نهفته است وچنین است که تاریخ منطقی وقابل قبول می گردد. ج : قانون مندی حرکت تاریخ گفته شد که تاریخ در مسیر حرکتش دارای قانون است ، فلسفه نظری تاریخ می آید قانون مندی حرکت تاریخ را کشف می کند ، این کشف در اثر مطالعه در نظام علت ومعلولی ، شناخت تحولات وتطورات جوامع ، عوامل موثر در وقایع تاریخی ، وتمرکز برقوانین عمومی حاکم بر رشد وتوسعه جوامع انسانی در طول زمان به دست می آید . د : حتمیت تاریخی بسیاری از فیلسوفان، تاریخ را موجود زنده ودارای ارگانیسم حیاتی میدانند. بنا براین معتقدند در جریان حرکت تاریخ وروند سیر آن ، تلاشهای عوامل انسانی تاثیر گذار نیست وتاریخ بدون توجه به فعالیت های انسانی همچنان به حرکتش ادامه میدهد ودر این میان انسانها را یا هم آوا وهماهنگ با خود کرده ومی برد یا درزیر چرخهای سنگین وپر شتابش نابود میکند . با این تفکر انسان محکوم جبریت محتوم است وضروری بودن رویدادهای تاریخی را می رساند که هیچ مانع از آن نمی تواند جلو گیری کند . برای همین است که در توجیه حتمیت تاریخی، نظرات مختلف از طرف فیلسوفان ارائه شده مثل : مشیت خداوند ، ضرورت تاریخی ، وجبر علمی . گذاره نخست به این معنی است که حوادث تاریخی مقدر شده واین به صورت ناشناخته ومجهول است، این اندیشه هم در نزد یونانیان وهم فلاسفه شرقی جایگاه معتبر داشت وازمنظر دینی ،رویدادها با خواست واراده الهی اتفاق می افتد. در نظریه ضرورت تاریخی ، تاکید بر این است که در روند تاریخ وسیرحرکت آن به صورت عام وکلی ، نوعي ضرورت وحتمیت وجود دارد. در نظریه جبر علمی که جبر تاریخی از آن منتج می گردد این نکته وجود دارد که هر رویداد تاریخی از آن جا که معلول است وهر معلول نیاز به علت دارد وچون علت موجود باشد ، معلول ناگزیر است که شکل وجود به خود بیگیرد، این علت برای رویدادها همیشه وجود دارد ورویدادها هم در حکم معلول بطور جبری اتفاق می افتد. این نظریه واکنش های زیاد در پی داشت . ازنظر دینی گرچند اگر مشیت وخواست الهی نباشد ،هیچ چیز اتفاق نمی افتد ، اما انسانها هم دارای اراده مستقل هستند وخدا می داند که چنین اتفاق می افتد اما انسانها با اراده وآزادی عمل در حوادث دخالت دارند. بسیاری از فیلسوفان ازجمله " پوپر " جبر گرای رانفی می کند. ر: رابطه قهرمان با تاریخ همانطورکه ذکر شد تعامل قهرمانان جریان ساز با شرایط تاریخی از بحث های مهم فیلسوفان نظری می باشد . درحال که بعض از اندیشمندان معتقدند که قهرمان تاریخ را میسازد ، عده ای دیگر می گوید شرایط تاریخی قهرمان را می سازد. اگر شرایط برای یک تحول آماده نباشد قهرمان هم نمی تواند تاریخ سازی کند. بعنوان مثال در انقلاب 1917 روسیه، شرایط تاریخی ووضعیت نابسامان اجتماعی ناشی از سیاست غلط تزارها ، باعث پیروزی انقلاب کمونیستی گردید نه رهبر انقلاب یعنی "لنین". در نقطه مقابل قهرمان گراها می گوید تنها نبوغ فکری وذهنی قهرمانان است که تحول آفرین می شود خصوصا در مورد که قهرمان کاریزما باشد. به همین جهت این تفکر نخبه گرا هستند وبه قهرمانان به مثابه تاریخ سازان ارزش واهمیت زیاد قایل هستند. "برتولد بریچ" می گوید : بدبخت ملتی است که قهرمان ندارد وبدبختر ازآن ملتی است که تاریخ ندارد . نیچه می گوید : چنین گفت زرتشت ، یا جای که ابر مردها می میمرند یا جای که خدا نباشد، ابرمردها ظهور می کند، ابرمرد وزرتشت در اندیشه نیچه همان قهرمان هستند . اما حقیقت آن است که قهرمان وشرایط اجتماعی وتاریخی هردو در تحول تاریخی نقش مهم دارد.
پی نوشت مطالب
[1]. دکتر حسن حضرتی، جزوه درسی دانشگاه باقرالعلوم (ع) پائیز 1387. [2]. والش، دبلیو. اچ، مقدمهای بر فلسفهی تاریخ، ترجمه ضیاء الدین علایی طباطبایی، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1362، ص 18. [3]. حضرتی، حسن؛ تاریخ و تاریخ ورزی (مصاحبه) مجله کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 109 خرداد1386 ص 10 -11 [4]. و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. (سوره قصص- آیه 5)
|