سیمای امام حسین(ع) در شعر حافظ
مقدمه
حافظ هنرمندی بی نظیر است که هنرش تنها شاعری نیست، او اندیشمندی ژرف نگر ، دین داری نواندیش و سخنوری توانمند است که توانسته است حرف های موزونش را به زبانی انتقال دهدکه مردمان همه ی اعصار مشتاق شنیدنش باشند و جامعه را به سوی شکل و شمایلی مطلوب هدایت کند. درک معانی اشعار حافظ، آنقدر ساده و بی تکلف هم نیست. زیرا خود او برای درک معانی سخنان خود رمزی وکلیدی قایل شده است که تا آن را به دست نیاوریم، از فهم آن عاجز می مانیم. آن رمز وکلید، « کرامت نفس» انسان است. او سخن خود را از اغیار و بیگانگان، پنهان می کند. این اغیار و بیگانگان، زاهدان ریا کار، شیخ گمراه، نا محرم راز، خود نا شناس و خدا نا شناسان اند:
من این حروف نوشتم، چنا ن که «غیر» نداند تو هم ز روی «کرامت» چنان بخوان، که توانی
(قزوینی و غنی، غزل 476)
رازی که بر «غیر» نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او، محرم راز است (همان، غزل 40)
شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است. ابهام شعر حافظ بسیار لذت بخش و رازناک است. نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:
اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به نابترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.
دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و نماد و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفتهها را داشت و هم سرایندهاش را از فتنههای زمان در امان میداشت.
سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار، ناپسند شمرده میشود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد.
با توصیف فوق پی بردن به عمق اندیشه های این شاعر بزرگ و آن هم در مورد موضوعی چون واقعه ی کربلا و حضرت حسین ابن علی(ع) کار آسانی نیست و شارحین شعر وی در این خصوص بیشتر به تأویل روی آورده اند تا تفسیر. با این حال هر جا که کمترین بهانه ای برای تبیین ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم اشعار وی با موضوع یادشده به دست آمده، در این نوشتار عرضه شده است. ضمناً در بررسی پیشینه ی تحقیق هیچ مقاله یا متن پژوهشی مرتبط و مستقل یافت نشد.
در باره ی حافظ
شمس الدین محمد حافظ ( 726 ـ 791 هـ.ق) ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است. با وجود شهرت بسیار، از دوران زندگی حافظ، به ویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاع دقیقی در دست نیست. پدرش بهاء الدین نام داشته که در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت میکند. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد .برای کسب علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت. او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.
دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و تصرف این ایالات مهم به دست خاندان اینجو شهرت و نیکنامی حافظ مورد توجه جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس قرار گرفت و حافظ که از لطف امیرابواسحاق بهره مند شده بود، در برخی از اشعار خود با ستودن وی با القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به او بیان داشت.
اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله تیمور . مرگ حافظ احتمالاً در سال 971ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقهای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.
نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفر وی میدانستند؛ مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجرهای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:
قدم دریغ مدار از جنازهی حافظ که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت (قزوینی و غنی، غزل 79)
آثار به جا مانده از حافظ عبارتند از: دیوان غزلیات، قصاید، مثنویات، مقطعات و رباعیات، اما شهرت اصلی حافظ و رمز جاودانگی آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای بسیار زیباست.
مشخصات شعر حافظ
نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند. عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست. تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهانبینی حافظ را تشکیل می دهد.
فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی، طلب موعود و انتظار رسیدن به فضایی آرمانی، از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواستهها و نیازهای متعالی بشر کرده است.
رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانهی راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینهای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبولهایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.
از جمله ویژگی های برجسته ی شعر حافظ، تأویل پذیری آن است که به واقع این صفت تنها در آثار عمیق و پیچیده و چند وجهی قابل مشاهده است. چنان که یکی از حافظ پژوهان اشاره می کند: « شعر او آینه دار طلعت و طبیعت یک قوم است؛ زندگی نامه ی جمعی ماست. همین است که عاشق و غریب و اسیر و درمند و مهجور و آرزومند و مشتاق و گبر و ترسا و مؤمن و آزاداندیش و عارف و عامی و مست و هوشیار، همه نقش خویشتن را در آیینه ی صافی شعر او باز می یابند ... شعر حافظ بس تأویل پذیر است. باده های او را هم می توان به انگوری تفسیر کرد و هم به عرفانی، ... آری غزل های دیگران، فی المثل غزل سنایی و انوری و عطار و عراقی و مولوی و سعدی، این همه چند وجهی و تأویل پذیر نیست. » ( خرمشاهی، 1368، 17)
مذهب حافظ، شیعه یا سنّی؟
همگان اشعار حافظ را با عشق و می و مستی شناخته اند و بسیاری از دوستداران او مخصوصاً از عوام این مفاهیم را مادی و زمینی می پندارند. حال آ ن که با کمی تعمق در اشعار این مرد بزرگ پی به معانی عمیق و ملکوتی آن ها می بریم. حافظ در سرتاسر سروده هایش اعتقاد محکم و استوار خود را به خدا، دین اسلام و به ویژه باور های شیعی فریاد می زند. تشیع مورد نظر حافظ آمیخته ای از عرفان و قیام است. او در سرو ده هایش، ضمن رد عرفان و زهد صوفیانه، عشق و علاقه ی خود را به تشیع ناب علوی و اهل بیت حضرت رسول به زیبا ترین شکل بیان می نماید. در این میان مهدویت و اعتقاد به منجی نقش پر رنگتری در اشعار حافظ دارد. به گونه ای که در بسیاری از غزلیاتش حضرت حجه (عج) را معشوق خود معرفی می کند. جالب این است که بدانیم حافظ در زمانی می زیسته که علویان و شیعیان تحت شدیدترین فشارها و تهدیدات از جانب حکما و فرامانروایان قرار داشته اند. شاید همین موضوع باعث شده باشد تا او ارادت و عشق خود به اهل البیت و بالاخص حضرت صاحب الزمان (ع) را در لفافه و غیر مستقیم بیان کند. با این حال حافظ در یکی از سروده هایش مستقیما نام مبارک حضرت را آورده است :
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید (قزوینی و غنی، غزل 185)
با این حال بر اساس تحقیقات متعددی که درباره شخصیت حافظ صورت گرفته است، نظر قطعی در مورد مذهب وی داده نشده است اما در راستای تحقیق در این موضوع نکاتی وجود دارد:
نخست این که با توجه به جو جامعه آن روز که اکثرمردم سنّی مذهب بودند او عقیده واقعی خود را پنهان می کرده ویا این که تعصب مذهبی نداشته است. علاوه بر این قرائنی بر شیعه بودن او وجود دارد که این قرائن حداقل شیعه به معنای اعم یعنی دوستداری خاندان رسالت را برایش ثابت می کند. به طور کلی می توان گفت: آنچه از اشعار خواجه حافظ بر میآید قدر مسلم آن است که در مشرب تصوف با صوفیان خشک سنی سازش نداشته، به طوری که دیده میشود مکرر از شطح، دلق و ریا و با آن قبیل صوفیان با تمسخر و گاهی تعرض سخن می گوید و صاحبدلان را از دام تصوف و صوفیان برحذر می دارد. و علاقه مندی بیشتری درباره عرفان شیعه و نماز شب و سیر سلوک معنوی و گریه های سحری دارد که در فرهنگ اهل بیت و مذهب شیعه پر رنگ و با مذا ق شیعه سازگار تر است. مانند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه بـاز کرد (همان، غزل 133)
کسانی که حافظ را سنّی دانسته اند چند دلیل ذکر کرده اند که عبارتند از:
1) امیر مبارزالدین محمد مظفر و شاه شجاع سنّی بوده اند و سکه های سلاطین مزبور یافت شده است و حافظ آنها را مدح کرده و به آن ها ارادت داشته است.
2) آن که شاعر در یکی از اشعار خود فرموده: من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق/ چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هســت. در مذهب شیعه پنج تکبیر در نماز میت باید گفت. پس شعر دلالت بر تسنن حافظ دارد.
3) در شعری بهاءالدین امام اهل تسنن را مقرب درگاه الهی دانسته است.
4) به مذهب اشعری که از فرقه های تسنن است سخن فرموده و قرآن را کلام قدیم دانسته است.
در برابر،کسانی که حافظ را شیعه دانسته اند گفته اند که حافظ روابط خوبی با امراء و سلاطین مانند شیخ ابواسحاق و منصور و زین العابدین که شیعی بودند داشته و در مقابل نسبت با امیر مبارزالدین محمد و شاه شجاع که سنّی بودند روابطی در این حد نداشته است. مدح حافظ درباره حاکمان شیعه قوی تر و بیشتر از حاکمان سنّی است.
می توان گفت عدم اظهار تشیع از سوی حافظ و رابطه با امرای سنّی از تقیه بوده که از اصول شیعه به شمار می رود.
با آن چه گذشت می توان نتیجه گرفت که اولاً مذهب غالب مردم ایران در زمان حافظ سنّی بوده است، اما سنیگری او آمیخته با تعصب نبوده و محبت اهل بیت را هم داشته است. شاید بتوان حافظ را شیعه دانست چون گرایش حافظ و تصریحات او بیش از دیگران او را به شیعه نزدیک می کند. علاوه بر این حافظ از مدح خلفا که سنت رایج تمام شعرا و مؤلفان بود در ابتدای کتابش پرهیز کرده اما درباره پیامبر(ص) و امیرمومنان اشعار جامع و عارفانه ای سروده است.ئاین احتمال نیز وجود دارد که حافظ به جهت جو جامعه، تشیع خود را مخفی می کرده و در باطن به حقیقت رسیده باشد، چنان که نظر برخی از علما این گونه است. در عین حال بیت زیر می تواند مؤید شیعه بودنش باشد:
حافــظ اگر قــدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه ی رهت شود همت شحنه ی نجف
(قزوینی و غنی، غزل شماره 296)
که منظور از خاندان می تواند اهل بیت پیامبر باشد و نیز شحنه نجف کسی غیر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیست. (همایی، 1369، 403)
آیت الله سید موسی شبیری زنجانی در یکی از پانوشت های کتاب «جرعه ای از دریا» در خصوص مذهب حافظ شیرازی این چنین می گوید: «یکی از ادله تسنن حافظ شیرازی مدح قاضی فالی است. حافظ می گوید که قوام شرع به چند نفر است یکی از آنان همین مجدالدین اسماعیل فالی است. علاوه بر این که در دوران حافظ شیراز مرکز اهل سنت بود، شیعه بودن حافظ در شیراز مثل سنّی بودن یک شخص در قم است که بعید و غیر عادی است. بعضی افراد اشعاری از دیوان حافظ را دلیل بر تشیع وی می دانند در حالی که این ابیات در نسخه های کهن موجود نیست و به مرور افزوده شده است.» (شبیری زنجانی، 1391، ۳۰۰ )
استاد بهاءالدین خرمشاهی در باره ی مذهب حافظ چنین می گوید:
«نگارنده این سطور به سائقه و سابقه انس سی ساله خود با شعر حافظ و با اعتقاد به این اصل که شعر حافظ آیینه تمام نمای روح و روحیه و عقیده و سلیقه و نگاه و نگرش او به انسان و جهان و طبیعت و ماورای طبیعت است ... » و تردیدی ندارد که حافظ:« ... حافظی که من میشناسم ایمانش آمیزهای از معنویت و رهیافت سه گانه و در عین حال یگانه “شریعت، طریقت، حقیقت” است... حافظ در اصول عقاید، یعنی مکتب کلامی، پیرو اشعری و در فروع (مذهب فقهی) شافعی است و در عین حال آشکارا گرایش به تشیع دارد، اما شیعی کامل عیار نیست و مسلّم است که مثل هر مسلمان پاک اعتقاد بی تعصب صاحبدلی دوستدار خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) است.» (خرمشاهی، 1379،27)
مؤلف حافظ نامه در کتاب دیگرش پس از نقل و بررسی نظرات استاد معین در حافظ شیرین سخن چنین می گوید: اشعری گری حافظ شواهد بسیاری از شعر او دارد و در جنب معانی متواتر، وجود چند اشاره ی حاکی از ارادت به امیرالمومنین علی (علیه السلام) و عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، صراحت قطعی و دلالت تمام بر تشیع حافظ ندارد. و چنان که در جای دیگر نوشته ام: « گرایش او به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی(علیه السلام) نیز دو وجه و محمل دارد: یکی تمایل به اهل بیت علیهم السلام در نزد شافعی و پیروان او. دوم نوعی گرایش کلی و مبهم و کمرنگ به تشیع که در عصر حافظ باب شده بود. چنان که نه فقط علمای معاصرش چون شمس الدین آملی، صاحب نفائس الفنون، و دیگر از اساتیدش، میر سید شریف جرجانی، بلکه حتی شخصیت غریبی چون تیمور نیز از این گرایش ها داشته اند.» (خرمشاهی، 1378، 161).
حافظ و واقعه ی کربلا
از بین 495 غزل منسوب به حافظ شیرازی بر اساس نسخه قزوینی و غنی، مضمون غزلیات و ابیات متعددی را با واقعه ی کربلا و شهادت حضرت اباعبدلله مرتبط دانسته اند و حتی یکی از علما و ارادتمندان به حافظ بر این نظر بوده که حداقل یک بیت از هر غزل حافظ در باره ی امام حسین(ع) و قضیه ی کربلاست. (حسینی مطلق، 1391، 19) و افراد متعددی از خواص و صاحب نظران در مورد احتمال عنایت ویژه ی خواجه شیراز به این واقعه در سرودن اشعارش، اعتقاد راسخ دارند.
در این بخش به اختصار، تنها به ذکر و توضیح غزلیاتی پرداخته می شود که حافظ دوستان و ارادتمندان به سالار شهیدان، بیشترین ارتباط مضمونی را با موضوع فوق برایشان متصور شده اند:
1) غزل شماره ی1:
شاید به سختی بتوان مضامین اولین و مشهورترین غزل دیوان حافظ را با واقعه ی کربلا قابل انطباق دانست، مگر آن که دست به تأویل و تطبیق هریک از واژگان غزل با صحنه های واقعه ی کربلا زد، چنان که در زیر بدان اشاره شده است:
الا يا ايـّها السـّـاقی اَدِر کأسـاً و ناولهـا که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد می دارد که بربنديد محمل ها
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل کجـا دانند حــال ما سـبکباران ســاحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همی خواهی از او غايب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دَعِ الدنيـا و اَهمِلـها
(قزوینی و غنی، غزل شماره 1)
توضیح و تفسیرغزل :
مؤلف "پیر مغان" به نقل از دکتر همایون فرخ صاحب"حافظ خراباتی" در مورد اختلاف نظر بر سر انتساب مصرع دوم بیت اول این غزل به حافظ یا یزیدبن معاویه می نویسد: « ... قصد از طرح این مطلب این است که حافظ با توجه به عشق و علاقه به خاندان عصمت و نبوت، حضرت حسین ابن علی(ع) را سور عاشقان و سالار شهیدان می شناسد و چون خود در مکتب عشق گام زن است، آن حضرت را قافله سالار این مکتب به شمار می آورد. در غزل مورد بحث به خصوص و به عمد مصرعی از غزلی را که شهرت داشته یزیدابن معاویه سروده، در مطلع غزل خود قرار داده تا سخنانش را با این ابهام و کنایه و اشاره با اهل دل در میان بگذارد تا آنان به عمق سخنانش توجه داشته و دریابند که مقصودش چیست و روی سخنش با کیست و از کی و از کجا یاد می کند ... و با توجه به مصرع منتسب به یزید، مصرع دوم برای عارفان و عاشقان، این معنی را تداعی می کند که عشق به خداوند درباره خاندان عصمت و طهارت و به خصوص حضرت سیدالشهدا (ع) سرور عاشقان و اهل بیت ایشان چه مشکلاتی را از طرف یزید فراهم آورد و چگونه این عاشق تمام عیار در میدان عشق بازی به جای چوگان، سر باخت و از نظر ایثار در راه خداوند خود و خاندانشان را به قربانگاه عشق برد و از خونش وضو ساخت و به نماز عشق ایستاد... خواجه حافظ در این غزل عارفانه اش خواسته است با ایهام و اشاره یادی از سرور شهیدان و سالار عاشقان عالم اسلام یعنی حضرت سیدالشهدا نماید، بدون این که ظاهر کلام از این مقال رنگی داشته باشد. برای نیل به این قصد و نظر، نخست مصرعی از یزید را تضمین کرده، تا پیروان عالم تشیع را نظر و توجه به یزیدابن معاویه جلب کند. » (موسوی مطلق، 1391، 80 ) دیگری در شرح این غزل چنین می گوید:
«معاویه برخلاف خلفای راشدین خلافت را در خانواده خود موروثی کرد و فرزندش یزید را به عنوان جانشین خود انتخاب نمود. یزید پس از فوت پدر خلیفه مسلمین گردید او پس از مرگ معاویه در نیمۀ دوم رجب سال ۶۰ اعلام خلافت کرد و در نامهای به ولید ابن عتبه حاکم مدینه از او خواست که از حسین ابن علی، عبدالله ابن زبیر و عبدالله ابن عمربرای او بیعت بگیرد. اجرای خواست یزید با موانع زیادی روبرو شد و با اعلام خلافت او اعتراضات بسیاری در بین مسلمانان شکل گرفت. علاوه بر این سه تن، تعداد دیگری از جمله عبدالرحمن ابن ابی بکر، اصحاب پیغمبر، خوارج و شیعیان عراق خلافت موروثی را خلاف سنت پیغمبر و سیرهٔ خلفای راشدین میدانستند..
امام حسین (ع) کسی نیست که بیعت یزید را بپذیرد. او یزید را در جایگاهی نمی بیند تکیه بر جانشینی پیامبر بزند او به خوبی آگاه است که خلافت یزید یعنی از بین رفتن دین اسلام و به هدر رفتن تمام زحمات جدش و پدرش. لذا او تصمیم می گیرد به هر بهایی شده با یزید مبارزه کند ولو به کشته شدن خود و فرزندانش و اسارت اهل بیتش منتهی شود. او تصمیم قاطعانه ای گرفته است چون احساس تکلیف نموده است و در انجام این تکلیف آماده است از هرچه دارد بگذرد. او قیام می کند تا دین جدش را اصلاح نماید. "انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی"
امام حسین علیه السلام آماده حركت است . افراد گوناگون برای خیر خواهی های دنیوی, آن حضرت را از حركت منع می كنند, ستم یزیدیان را بیادش می آورند، شهادت پدرش را به دست كوفیان متذكر می شوند، پایكوبی این ناسپاسان را در شهادت برادرش امام حسن (ع) برای او تعریف می كنند و بهر طریق سعی می كنند كه حضرتش را از این سفر باز دارند. اما وی عاشقانه راه می پوید و جز به انجام وظیفه شرعی خود كه همانا امر به معروف و نهی از منكر و مخالفت صریح با یزید و نجات امت اسلام و جهاد در راه خداست، نمی اندیشد. زیرا تحریك احساسات او را به انجام این عمل وادار نساخته است كه این حال با این نصایح، تصمیم خود را تغییر دهد.
زبان حال امام حسین در این مرحله مصداق این بیت از غزل حافظ است:
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
(قزوینی و غنی، غزل شماره 1)
امام حسين(عليه السلام) در شب 28 رجب سال 60 هجري همراه با بيشتر خاندان خويش و بعضي ياران، پس از وداع با جدش پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از مدينه به طرف مکه حرکت کرد. و تا هشتم ذیحجه در آن شهر اقامت نمود. و پس از عبو ر از منازلی بین مکه تا عراق و رخ دادن اتفاقاتی در هر یک از این منازل روز پنج شنبه دوم محرم الحرام 61 هجري به نينوا رسید. حرّ دستور يافت حضرت را در بياباني بي آب و علف و بي دژ و قلعه فرود آورد. امام براي اقامت در محل مناسب تري، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزميني رسيد. اسم آنجا را سوال فرمود؛ تا نام کربلا را شنيد، پس گريست و فرمود: پياده شويد، اينجا محل ريختن خون ما و محل قبور ماست، و همين جا قبور ما زيارت خواهد شد، و جدم رسول خدا چنين وعده داد .روزسه شنبه هفتم محرم الحرام 61 هجري عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شريعه فرات مستقر کرد. يکي از آنها فرياد زد يا حسين! به خدا سوگند که قطره اي از اين آب را نخواهي آشاميد تا از عطش جان دهي! روز چهارشنبه هشتم محرم الحرام 61 هجري هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون مي شد، امام حسين(عليه السلام) برادرش عباس را به همراه عده اي، شبانه حرکت داد. آن ها با يک برنامه حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشک ها را پر از آب کردند و به خيمه ها برگشتند. روز پنج شنبه نهم محرم الحرام 61 هجري شمر خود را به خيام امام رسانده، ضمن صدا کردن حضرت عباس و ديگر فرزندان ام البنين، مي گويد: «براي شما از عبيدالله امان نامه گرفتم» آنها متفقاً گفتند: «خدا تو را و امان نامه تو را لعنت کند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟» امام حسين(عليه السلام) توسط حضرت عباس از دشمن يک شب را براي نماز، راز و نياز با خدا و تلاوت قرآن مهلت گرفت. شب به دستور امام چراغ ها را خاموش نمودند امام به یارانش فرمودند ما اینجا برای غنایم نیامده ایم در اینجا شهادت است و اجر آن بهشت است همه آزادند از دو راه یکی را انتخاب کنند یا بمانند و شهید شوند و یا بروند. در تاریکی شب آن هایی که از روی طمع دنیا آمده بودند رفتند و فقط هفتاد و دو تن یاران با وفا ماندند در حالی که همه شوق شهادت داشتند. آن شب را امام حسین و یارانش تا سحر قرآن خواندند و دعا کردند. مضمون این بیت از غزل حافظ مصداق آن شب است.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها (همان)
با طلوع آفتاب روز دهم محرم سال ۶۱ جنگ کاملاً نابرابر بین لشگر حق و باطل شروع شد. یاران امام با کمال شجاعت جنگیدند و حماسه ها آفریدند تمام رفتار، کردار و گفتار آنان مشحون از زیبایی ها بود و به قول بانوی قهرمان کربلا " ما رأیت الا جمیلا". جنگ تا وقت اذان ظهر طول کشید و همه یاران شربت گوارای شهادت را نوشیدند و نماند از یاران ذکور امام، الا عبدالله برادر زاده خرد سالش و امام سجاد که او هم بیمار بود. امام خود عازم میدان شد و عبدالله خردسال نیز به اصرار خود در پیشاهنگ امام به میدان رزم رفت تا امام را برای ادای فریضه نماز محافظت نماید. امام نماز را به جای آوردند. آن کودک خردسال نیز به شهادت رسید. و سر مبارک امام توسط شمر ذی الجوشن از قفا بریده شد و خون مبارک او که عصارۀ تمام عشق عالمیان به خدا بود مانند شراب سرخرنگی که به یکباره از خمره بیرون بریزد به سجده گاهی که او نمازگزارده بود ریخت و این بیت از غزل حافظ را به نمایش گذاشت:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
(قزوینی و غنی، غزل شماره 1)
جنگ تمام عیار پایان یافت. لشکریان به خیمه ها ریختند و با دستور "احرقوالخیام" بنی سعد خیمه ها راآتش زدند و مخدرات را از خیمه ها بیرون ریختند. و هر تار موی آنها که معطر از عشق به خدا و امام بود آشفته شد. عطر آن چنان فضا را معطر ساخت که تا قیامت آن بوی خوش به مشام دوستداران خواهد رسید و مشام ما نیزکه با آن عطر آشناست. مصداق این بیت از غزل حافظ است:
به بوی نافه مشکین صبا زان طرّه بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها (همان)
شب را مخدرات در آن صحرای بی آب و ظلمانی در کنار خیمه های سوخته سپری کردند. در این شب نیز مضمون این بیت حافظ در مورد حضرت زینب(س) و سایر مخدرات که عزیزان خود را از دست داده بودند به اعلی درجه تجلی نمود:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها (همان)
صبح روز یازدهم محرم سال ۶۱ کاروان اسرا را به طرف کوفه حرکت دادند. به اصرار حضرت زینب(س) اسرا را از کنار اجساد شهدا عبور دادند تا اهل و عیالشان آنهارا دیده و وداع نمایند، بدون این که اجازه عزاداری و گریه برای کشتگان خود داشته باشند. سکینه دختر خرد سال تمام نیروی خود را جمع کرد و با شکست دادن مقاومت حریف خود را به روی جنازه بی سر پدر رساند و تن خود را چنان به او چسباند که انگار سلول های این دو بدن در هم فرو رفتند. با ضرب وشتم زیاد، دشمنان این دو را از هم جدا کرده و کاروان را به کوفه هدایت نمودند تا شماتت کوفیان را بشنوند. کوفیان بی وفا قرائت قرآن را از سرهای بریده در بالای نیزه ها شنیدند اما گوش های آنها چنان سنگین و چشم هایشان چنان تار و دل هایشان چنان سنگین بود که کمتر اثری در آنها کرد چون "لهم قلوبٌ لایفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذانٌ لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل" بودند.
کاروان را به شام حرکت دادند. واقعه تنور خولی اتفاق افتاد نهایتاً کاروان به شام رسید و مجلس یزید برپا گردید و قهرمان کربلا خطبۀ مشهور خود را خواند و دشمن را به پلیدی کارشان آگاه نموده و چنان کوس رسوایی به نامشان زد که آثار آن تا قیامت باقی و مصداق این بیت از حافظ است:
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر نهان کی مانند آن رازی کزو سازند محفل ها (همان)
فاعل این بیت یزید است و عبارت محفل ها در این بیت نماد مجالسی است که شیعیانِ جگر سوخته به هر مناسبتی برگزار می نمایند. نتیجه واقعه کربلا این بیت حافظ است که:
حضوری گرهمی خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق عن تهوی دع الدنیا و اهملها
(قزوینی و غنی، غزل شماره 1)
اگر کسی طالب آن است که مدام در محضر خدا باشد و به وصال جانان نایل گردد بایستی تعلقات دنیا و هرچه در اوست را ترک نموده و به حال خود واگذارد، حتی اگر آن تعلق جان شیرینش باشد. اما این کار ساده ای نیست و هرکسی شایستگی این مقام را ندارد مگر اینکه از دست ساقی اصلی شراب ناب طهورا را بیاشامد و دایماً مضمون این بیت از غزل را طلب نماید تا با آشامیدن شراب عرفانی وصال محبوب حاصل گردد والا تحمل مشکلات این راه بدون سقایت ساقی و شرب این شراب روحانی میسور نخواهد شد. و به قول حافظ در همین غزل:
الا یا ایها اساقی ادر کأ سا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها » (همان)
(امین لو، حسن، وبلاگ وایقان شبستر)
2) غزل شماره ی 15:
توضیح و تفسیرغزل :
اولین نشانه ی آشکاری که از عنایت حافظ به واقعه کربلا و حضرت امام حسین(ع) در يكي از نسخه هاي قدیمی ديوان حافظ مربوط به اواخر قرن نهم و همچنين نسخه عثماني (با اندكي تفاوت)به چشم می خورد، غزلي است که در اکثر نسخه هاي بعدي وجود ندارد؛ این غزل که اشاراتی مستقیم در خصوص کربلا و عظمت اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام و اثر زیارت آن حضرت دارد، به عنوان غزل پانزدهم در ترجمه ی شرح سودی بر حافظ نیز آمده است و در پایان شرح غزل یاد شده اشاره می کند: « این غزل در اکثر دیوان های خواجه موجود نیست، اگر هم باشد تقدیراً بایستی در قافیه ی هاء پیدا شود. »( ستارزاده، 1366، 117)
غزل یادشده چنين است:
تا جمالت عاشقان را زد به وصل خـود صلا جـان و دل افتادهاند از زلف و خالت در بلا
آنچه جان عاشقان از دست هجرت میکشد کس نـدیـده در جهان جز کشتگان کربلا
تُـرک ما گر می کند مستی و رندی در جهان تَرک مـسـتوری و رنـدی کرد بـاید اولا
بـزم عیش و مـوسم شادی و هنگام طرب پنج روز ایـام عـشرت را غنیمت دان هلا
حافـظـا گـر پایبـوس شاه دستـت میدهـد یافتی در هر دو عالم رتـبت و عـزّ و علا ( همان)
در تفسیر و تشریح این غزل، یکی از روحانیون صاحب نظر در «کتاب حافظ و پیر مغان» می نویسد: «حسین جان تا جمال دلربایت عاشقانترا به نغمه و مژدۀ وصالت آتش زد، جان و دلم، چشم سر و چشم دلم از دیدن آن زلف و خال زیبایت که مظهری از جمال و جلالت شده اند، در بلا و ناراحتی افتاده اند، حسین جان چه بلائی بالاتر و سخت تر از آتش فراق است، فراقی که سوختنش در مقابل سوختن در آتش این دنیا به حساب نمی آید، همان آتش فراقی که پدر بزرگوارت حضرت ابوتراب اباالحسن علی بن ابی طالب صلوات الله علیه هم از آن می نالید و می فرمود:
"یا الهی و سیدی و مولای و ربی، صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک، و هبنی صبرت علی حر نارک، فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک" یعنی "ای معبود و آقا و مولا و پروردگارم من بر عذاب تو صبر کنم اما چگونه بر دوری از تو طاقت آورم؟ و گیرم که ای معبود من حرارت آتشت را تحمل کنم اما چگونه چشم پوشیدن از بزرگواریت را بر خود هموار سازم؟
آری! کسی را یارای درک حال عاشقان تو نیست، به دیگر سخن عاشق و مجنونی مانند اصحاب شما را که در کربلا کشته شده اند، تاکنون دنیا به خود ندیده است. » (موسوی مطلق، 1391، 28 )
در ادامه ضمن اشاره به عظمت و فضیلت زیارت امام حسین(ع)، به ذکر احادیثی معتبر از معصمومین علیهم السلام در این خصوص و تطبیق آن ها با مضمون بیت آخر غزل می پردازد و از قول یکی دیگر از روحانیون حافظ شناس می نویسد: «... خواجه در این غزل از سختی هجران پس از دیدار، سخن رانده: محبوبا! ما به خود نمی توانستیم عشقت را اختیار کنیم، بل جمال و جذبه ی حُسن تو بود که با زبان بی زبانی فریاد سر می داد:" زیبایی از آن من است؛ به من عشق ورزید." و چون نظاره ات کردیم، عاشقت گشتیم و به کشاکش جمال و جلالت مبتلا گردیدیم. از طرفی زلف و عالم کثرت ما را از دیدارت جدا می نمود، و از طرف دیگر حال و عالم ملکوت ما را به تو راهنما می شدند. حال، بگو چگونه قربت را خریدار بوده و انس دائم با تو داشته باشیم، مگر آن که به کلی از خویش برهیم و در تو، فانی گردیم؟! ... » (همان)
در توضیح بیت دوم غزل چنین عنوان می دارد: « معشوقا! عاشقانت در فراقت چنان در سوز و گدازند، که کسی جز حسین(ع) و یاران او چنین سوز و گداز عاشقانه ای ندیده اند. این بیت، بیانگر آن است که کشتگان کربلا برای رسیدن به دیدار او- سبحانه- سوختند و در عشقش جان باختند. شاید اشاره باشد به انتظار کشیدن شهیدان کربلا پس از نشان دادن حضرت سیدالشهدا(ع) مقام آنان را در بهشت و بی صبری شان برای رسیدن به آن. ... » (همان، 35 ) و در ادامه در توضیح بیت سوم اضافه می کند « ... اگر استاد تُرک ما رندی و مستی پیشه کرده، درسی برای ما است که نخست باید هشیاری و زهد خشک را رها ساخت و سپس در پی وصال دوست بود. ... » (همان، 36 )، آنگاه با شاهد گرفتن ابیاتی دیگر از دیوان حافظ به توضیح بیت چهارم می گوید: « ای رهروان کوی دوست! چند روز ایام عمر و لحظاتی را که می توان با گل جمال او انس برقرار نمود و از وی بهره مند شد، غنیمت شمارید و به غفلت به سر نبرید تا [ با چشم دل ] به تماشای جمالش عشرت و انس با او را اختیار نمایید ... » (همان، 1391، 37 ) و در تأویل بیت آخر غزل، با معادل گرفتن کلمه ی " شاه" با حضرت علی(ع)، چنین می گوید: « ممکن است منظور خواجه از "پای بوس شاه" رسیدن به نهایت عبودیت حضرت حق تبارک و تعالی باشد که موجب علوّ منزلت و عزّت عاشق است. و شاید مراد، عتبه بوسی آستان شاه ولایت، علی(ع) باشد. بخواهد بگوید: ای خواجه! اگر زیارت حضرتش نصیب تو شود، عزّت و سربلندی هر دو عالم را یافته ای ...» (موسوی مطلق ، 39 )
3) غزل شماره ی 94:
توضیح و تفسیرغزل :
غزل زیر یکی از مشهورترین سروده های حافظ است که می توان آن را چنین تأویل نمود: خواجه شیراز در آن رابطه ی بسیار زیبا و معنا داری میان قیام ابا عبدالله الحسین (ع) و قیام مهدی موعود را بیان می دارد. در این سروده حافظ ابتدا عشق و ارادت خود به امام حسین (ع) و مظلومیت ایشان و یاران بزرگوارش را به زبان می آورد، سپس دلتنگی های خود را از دنیا با امام عصر (عج) نجوا می کند و از او مدد می خواهد و برای ظهورش دعا می کند. و در انتها اعتقاد خود را به یکی از باورهای تشیع یعنی مسئله ی شفاعت در روز محشر بیان می کند.
زان یار دل نوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هرخدمتی که کردم یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهدکس گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت
چشمت به غمزه مارا خون خورد، می پسندی؟ جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زینهار از این بیابان وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هرچند بردی آبم روی از درت نتابم جور ازحبیب خوشترکز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
(قزوینی و غنی، غزل شماره 94)
4) غزل شماره ی 145:
اگر بپذیریم که درک معانی حقیقی اشعار خواجه ی شیراز گاه به طریق معمول و حتی با تدقیق فنی هم حاصل نمی شود و لازم است در عوالم بالاتر تفسیر و تشریح شوند، آن گاه روایت ذیل را که به نقل از یکی از محققین حوزه آورده شده، بیشتر مورد توجه قرار می گیرد :
« معمولاً در تهران، هر واعظی را که برای یک دهه برای منبر رفتن در مجلسی دعوت می کردند، در شب آخر وی را برای همان دهه از سال دیگر نیز دعوت مینمودند. در آخرین سالی که مرحوم دُرّی در قید حیات بود، یک شب از دهة محرّم (شب هشتم یا نهم) جوانی از ایشان قبل از منبر سوال می کند که: مراد از این شعر چیست؟:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد (قزوینی و غنی، غزل شماره 145)
مرحوم درّی می گوید: جواب این سوال را در بالای منبر می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد.
ایشان در فراز منبر از قضیّة نهی آدم ابوالبشر از خوردن گندم، و داستان نان جوین خوردن امیرالمومنین علیهالسّلام را در تمام مدّت درازای عمر بیان مینماید، و حتّی این که آن حضرت در تمام مدّت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوین سیر نشد. مراد از شیخ در این بیت، حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام است که وعدة نخوردن از شجرة گندم را در بهشت داد ولی به آن وفا نکرد و از امر خداوند سرپیچی نمود و گندم را تناول کرد. و مراد از پیر مغان حضرت امیرالمومنین علیهالسّلام است که در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و وعدة عدم تناول از شجرة گندم را او ادا کرده و به اتمام رسانید. این مجموع تفسیر این بیت بود که وی بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد. قبل از پایان سال، مرحوم درّی فوت می کند؛ و لهذا در سال بعد، در دهة محرّم در آن مجلس مَدعُوّی که باید حضور داشته باشد، نمیتواند شرکت نماید.
درست در سال بعد در دهة محرّم در همان شبی که این جوان سوال را از مرحوم درّی می کند، وی را در خواب میبیند که: مرحوم درّی به نزد او آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنین شبی از من معنی این بیت را پرسیدی و من آن طور پاسخ گفتم. امّا چون بدین عالم آمدهام، معنی آن، طور دیگری برای من منکشف شده است: مراد از شیخ حضرت ابراهیم علیهالسّلام است، و مراد از پیر مغان حضرت سیّد الشّهداء علیهالسّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعدة وفا داد، امّا حقیقت وفا را حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علیّ اکبر علیهالسّلام انجام داد.
فردای آن شب، این جوان در آن مجلس معمولی همه سالة مرحوم درّی میآید و این خواب خود را بیان می کند. و معلوم است که با بیان این خواب چه انقلابی در مجلس روی داده است.
شعر حافظ معنی اوّلش معنی عامّ است؛ یعنی مراد از شیخ همان علمای ظاهرند که از باطن خبری ندارند، و معنی پیر مغان استاد اخلاق و عرفان است که رشته ی تربیت نفسانی بدست اوست؛ و مراد از وفا به وعده ننمودن شیخ و انجام وعد ی پیر مغان، پابند نبودن برخی از دستة اوّل به اصول اعمال و زهد از دنیا، و ملتزم بودن دستة دوّم به اصول تزکیة نفس و عدم توجّه به زخارف میباشد. امّا معنی دوّمی را که مرحوم درّی نموده بود، لطیفة استنباطی است که دقیقتر است؛ و با حفظ معنی اوّل جای خود را میتواند به خوبی نشان دهد. و امّا معنی سوّمی را که در خواب دیده است، دقیقتر از معنی دوّم میباشد؛ و با حفظ معنی اوّل و همچنین حفظ معنی دوّم که بجای خود صحیح میباشند، معنی خود را بطور جالب و دلنشین اظهار می کند. و بنابراین، معانی متضادّی در شعر نیست؛ بلکه این معانی، تو در تو و باطن در باطن است. و همة اشعار حافظ از یک رموز خاصّی که حاکی از کنایات بدیعه و اسرار مخفیّه و معانی عمیقهای است حکایت مینماید. »
(حسینی طهرانی، 1382، 483)
5) غزل شماره ی 333 :
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد که باز با صنمی طفل عشق میبازم
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس عزیز من که بجز باد نیست دمسازم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی شکایت از که کنم خانگیست غمازم
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
(قزوینی و غنی، غزل شماره 333)
توضیح و تفسیرغزل :
در این غزل ناب، حافظ با به کارگیری کلمات و ترکیباتی چون شام غریبان، گریه، مویه، غریبانه، یاد یار، گریه ی زار، سفر و ...، خواننده شعر را بی اختیار به یاد شام غریبان اهل بیت حضرت اباعبدالله(ع)، می اندازد و چشم ها را به اشک می نشاند. مرحوم دکتر رکن الدین همایون فرخ از حافظ پژوهان معاصر در ذیل این غزل می نویسد: « خواجه حافظ، شیعی مذهب بوده و واقعه ی شام غریبان، متعلَق به فاجعه ی جانسوز دشت کربلا و شهادت جانگداز سرور شهیدان و سالار عاشقان و آزادگان حضرت امام حسین(ع) است. پس از عاشورا، هنگامی که خاندان امامت را در شب به اسارت می بردند و آنان سوگوار شهادت عزیزان خود بودند و حتی دشمنان نمی گذاشتند آن ها مراسم سوگوار ی و کفن و دفن کسان خود را به جای آورند و آنان را در بیابان به حرکت درآوردند، آن شب را شیعیان"شام غریبان" نامیده اند، که نمودار شبی غم افزا و الم خیز است. این نام و اصطلاح، نشانی است از شب های آوارگی و بی کسی و غم از دست دادن عزیزان و دوری از آنان و به سربردن در غربت و گرفتاری به دست بیگانگان و راه به جایی نبردن. خواجه حافظ در این بیت نیز اشاره ای به چنین شب شوم و هجوم هموم دارد.» (همایون فرخ،1361، ج4، 2769 )
صاحب حافظ خراباتی در جایی دیگر اشاره دارد: « برای آن که بدانی از دوری تو و سفرت بر من چه می گذرد، شبی بر من بگذر و بنگر که در تنهایی و بی کسی می گذرانم. وشام من، مانند شب مسافران بی پناه و بی کس و بی آشناست. به جایی راه ندارم و در خاموشی و غم و زاری و اندوه، بر تنهایی خود اشک می ریزم. شام غریبان کنایه از شب های تیره و تار و بی کسی است زیرا غریبان -که مسافران باشند - در دیار غربت ونه آشنا، شب ها در تنهایی و بی کسی به سر می برند و از خانه و خانواده دور هستند و غم غربت را شب ها بیش تر احساس می کنند. ضمناُ در سوگواری اهل تشیع به مناسب وقایع جگرسوز کربلا، شب روز شهادت حضرت امام حسین (ع) که اهل بیت را به طرف شام به اسارت می بردند، شبی اندوهبار بود. خاندان شهیدان، آن شب در تاریکی و بی ک
مطالب مشابه :
شعر زیبا در مورد جوانی
شعر زیبا در مورد جوانی. شعر جوانی, مشفق خدا حافظ مدرسه !!! ثنا
در مورد حافظ شیرازی
در مورد حافظ شیرازی - شعر زندگی خصوصی حافظ. در کتب خواجه در ایام نوجوانی و جوانی
حافظ
کرد.شعر حافظ دارای تقریبا در مورد در ایام نوجوانی و جوانی
معشوق در اشعار حافظ
از نوجوانی به جوانی. معشوق در شعر حافظ نمی دارد در مورد او تصورها و
سیمای امام حسین(ع) در شعر حافظ
در شعر حافظ در این شب نیز مضمون این بیت حافظ در مورد جوانی از ایشان قبل
ای جوانی (شعر)
ای جوانی!(شعر) در دانشگاه مورد توجه اساتیدی چون دکتر انوار، دکتر موسوی و حافظ و مردم
رهیافتی به نگاه سیاسی حافظ به حاکمان ال مظفر
حافظ از زمان جوانی تا دوران پیری چند سلسله شاهی دیده و تحلیل محتوای شعر حافظ در مورد
خداوندگار شعر و عشق مولانا ( کودکی -جوانی- و تولد دوباره ی مولانا)
حافظ شیرین سخن داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری
شرح غزل بهار عمر حافظ
دارد که این شعر در زمان جوانی ودوره در مورد "نقطه دهان حافظ شعر و سخن بگو
برچسب :
شعر حافظ در مورد جوانی