دختر فوتبالیست

هلک و هلک داشتم از پله ها میومدم بالا...خدا خفه کنه این اقای رحیمی رو که یه فکری واسه این اسانسور وامونده نمیکنه.کیفم رو روی زمین داشتم میکشیدم که یهو صدای پای یه نفر رو از پشت سرم شنیدم.برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم.اه بخشکی شانس.هم هر وقت من داشتم این پله های

ترقی رو طی میکردم این سعید هم باید یه عرض اندامی میکرد.با اینکه فهمید دیدمش اما بازم خودم رو به نفهمیدن زدم و رومو بر گردوندم و جون کندن و بالا رفتنم ادامه دادم.

سعید-سلام خانومه کیهانی

یه پوفی کردم و زیر لب گفتم خدا لعنتت کنه رحیمی که یه اسانسور رو درست نمیکنی.برگشتم به سمتش و خودمو کاملا متعجب نشون دادم....

من-اااا...شمایید سعید اقا؟؟ببخشید اصلا متوجه حضورتون نشدم.(اره جونه خودم)

سعید-ایرادی نداره.خسته نباشید از دانشگاه برگشتید؟

در کمال پرویی نشوندمش سر جاش

من-باید براتون توضیح بدم؟

بنده خدا یکه خورد.به روی خودش نیورد و سریع گفت مثل اینکه شما خیلی خسته ایید.اگه اجازه بدید من کیفتون رو براتون میارم.طفلی وقتی چشماش به نگاه وحشت ناک من افتاد سریع گفت:البته اگه دوست داری.

من-نخیر اقا.برید زنبیله ننه بزرگتون رو براش ببرید.با اجازه

با حرص ادامه ی پله ها رو تا دم در خونه رفتم.خونه ی دانشجویی من و بهترین دوستام نسیم و بهنوش.اخه دانشگاهمون تو تهرانه اما خونه ی سه تامون تو کرجه.روز ثبت نام دانشگاه هم با هم اشنا شده بودیم.در رو باز کردم و کیف رو پرت کردم وسط حال.بوی خوب غذا رفت تو کلم.نسیم از تو اتاق اومد بیرون و کیفم رو پرت کرد جلوم و گفت:اولا سلام دوما اینجا خونه ی ننه بابات نیس که کیفت رو پرت میکنی.

من-سلام نسیم.جونه من بیخیال امروز.استاد نمره نداد.ماشینم پنچر شد.اتوبوس که دیر اومد.اسانسور که خراب بود.شاخ به شاخ این سعید قراضه هم شدم دیگه حوصله ی تو رو ندارم.

نسیم خنده ی بلندی کرد و به سمته اشپزخونه رفت و گفت:پس امروز حسابی خر کیفی.پاشو لباسات رو در آر بیا واست شامی کباب درست کردم.

مقنه ام رو از سرم کشیدم بیرون و رفتم پشت میز نشستم.چه غذایه توپی درست کرده بود.برعکس منه بی عرضه که حتی نیمرو هام رو هم میسوزونم این نسیم همه جور غذایی بلده.هر دو تامون تعتغاریم وخل و چلم ولی اون خیلی خانوم تر از منه.غذا که تموم شد به هزار بدبختی ظرفا رو شستم و بعدش رفتم یه دله سیر خوابیدم.وای که خواب چه چیز خوبیه.

وقتی بیدار شدم نسیم نبود.اس که به گوشیش زدم گفت رفته خرید.حوصلم سر رفت.رفتم پای ماهواره شانس خیلی خوبه من همه ی کانالا قطع بود.

رفتم تلوزیون خودمون و دیدم فوتبال داره.چه عجب امروز یه چیزه خوب به پست ما خورد.تخمه ها رو از تو کابینت اوردم بیرون و رو کاناپه دراز کشیدم و شروع کردم به تخمه خوردم و فوتبال نگاه کردن.همیشه عشق فوتبال بودم.

طرفدار پیروزی ام.نمیگم استقلال بده ها ولی پیروزی یه چیزه دیگس(ایول دمت گرم)وستای نیمه ی دوم بودم که در باز شد و نسیم اومد تو.ای خدا باز الان داد و قال میکنه.سریع رو مبل سیخ شدم.نسیم تا چشمش به من افتاد صورت سفیدش قرمز شد.هه هه.چه خنده دار شده بود.

اومد طرفم و یه نگاه به من و یه نگاه به پوستای تخمه ی روی زمین کرد و سرم داد کشید:شیرین به مرگ مادرم اگه امشب اینا رو جارو نکنی نمیذارم کله ی بی مغزت به بالش برسه.مثه دخترای  کوچولو لبام رو غنچه کردم و گفتم چشم مامانی.نسیم خریداش رو برداشت و رفت اشپزخونه.چقدر نگران تمیزی خونه بود.نمیدونم چرا.هیچوقتم بهش فکر نکردم اخه کار خیلی سختیه.(پس تو چجوری دانشگاه قبول شدی؟؟)

فوتبالم که تموم شد مثه بدبخت بیچاره ها افتادم به جونه پوست تخمه ها و جاروشون کردم.وای که جارو کردن چه کار سختیه(اره به خدا....چشم دیگه پارازیت نمیام)

ساعت 8 بود که دیدم نه دیگه کلا خوده قابلمه ی حوصلم هم داره از سر رفتن کلافه میشه.رفتم تو اتاق و دیدم نسیم پای لپ تابشه.

من-نسیم من حوصلم سر رفته

نسیم-خب زیرشو خاموش کن

من-یه راحه حل بهتر نداری؟

نسیم لپ تابشو خاموش کرد با یه لخند کج و کوله بهم خیره شد.

نسیم-چرا...میتونیم بریم شام بیرون

من-اخ جون بپر بریم

نسیم-کی حساب کنه؟

من-به حسابه من از جیبه تو

نسیم-خاک بر سر بی ابروت کنن بابایه تو مایه داره

من-یعنی شما دستتون به دهنتون نمیرسه؟

نسیم-تو چیکار به ما داری؟

من-اه اه اه.کنس خسیس.پاشو دنگی دونگی حساب میکنیم.

با نسیم حاضر شدیم و با ماشین نسیم رفتیم یه پیتزا فروشی که همیشه همه جفت جفت میرفتن اونجا.حالا منو نسیم رو نگا.

پشت میز که نشستیم به نسیم گفتم:

خاک بر سر بی عرضه ی منو تو بکنن که نمیتونیم یه جفت واسه خودمون تور کنیم که حداقل این جور جاها دست تو جیبمون نکینم.

نسیم-میخوای زنگ بزنم بهنوش هم با فرهاد بیان اینجا که ما پوله پیتزا رو ندیم؟

من-اره زنگ بزن.اصن بذار ببینم چه معنی میده این بهنوش هر روز با عره و عوره پا میشه میره وسط کافی شاپا جفتک پرونی؟

نسیم در حالی که با گوشیش درگیر بود گفت:چون مثه من و تو بی عرضه نیس.

بهنوش که با اقا فرهادشون کافی شاپ نزدیکه ما بودن قبول کردن بیان.

این بهنوش هر روز با یکی بود.اما خداییش دختر خیلی خوبی بود.

بهنوش و فرهاد که اومدن سفارش پیتزا رو دادیم.نفری یه پیتزا مخصوص.چون میدونستیم تا وقتی فرهاد هست لازم نیس ما دست تو جیبای مبارکمون بکنیم.

به صورت بهنوش نگاه کردم.چشم و ابروی مشکی و صورت سبزه.کاملا معمولی بود.اما وقتی یه رژ صورتی با یه مداد چشم کم رنگ میکشید خیلی ناز میشد.امروز هم با اون مانتوی یشمیش واقعا خوشمل شده بود.مخصوصا هیکل رو فرمش واقعا به چشم میخورد.فرهاد هم خیلی دوس داشتنی بود.از خوده بهنوش شنیدم که گفت فرهاد با دوس پسرای قبلیش فرق داره و اون کم کم داره عاشقش میشه.حق داشت.فرهاد خیلی قیافه ی با نمکی داشت.

نسیم اروم داشت پیتزاش رو میخورد.چشمای قهوه ای درشت با صورت سفید بینیش رو هم عمل کرده بود که باعث شده بود خیلی خوشگل تر بشه.قد بلند و هیکل خوبی داشت.چقدر من بهنوش و نسیم رو دوس داشتم.

بهنوش-پسندیدین اقدس خانوم؟

من-اره دیگه اعظم خانوم نسیم جون دیگه شدن یه میوه ی رسیده و وقتشه واسش جواد اقا بنا رو بفرستم.

بهنوش-خدا خیرتون بده اینطوری این دختر فکرای ناجور مثه دانشگاه هم نمیکنه

فرهاد قهقه ای زد و گفت:بچه ها من دیرم شده دیگه باید برم.

من-باشه برو ما هم میهوایم حرفای زنونه بزنیم.

فرهاد-خیلی رو داری به خدا

من-ایییش.با یه خانوم درس رفتارکن.

بعد از رفتن فرهاد ماهم 5 دقیقه ای نشستیم و پاشدیم بریم که یهو فروشنده گفت:خانوما حسابتون

با تعجب برگشتم ودیدم همه دارن به ما نگاه میکنن.گفتم:مگه اون اقایی که تی شرت سورمه ای تنش بود حساب نکرد؟

فروشنده-نخیر خانوم

رفتم نزدیکش و گفتم:اما اون که اومد جای صندوق

فروشنده:اره اومد و فقط پیتزای دو نفر رو حساب کرد

برگشتم با حرص به بهنوش نگاه کردم و گفتم:تنه لش اینقدر خسیسه؟

بهنوش خندید و گفت:با اقای من درست صحبت کنید اقدس خانوم.

یه نگاه به نسیم کردم و گفتم:بیا بالا اون چرکای کف دستتو(به به چه تشبیه زیبایی...کولی جون خواهشا اینقدر پارازیت ننداز....ببخشید شیرین جون:)

پولا رو گذاشتم رو جلوی فروشنده و گفتم:بفرمایید

فروشنده:حالا خوشگله میتونی از راهه دیگه ای هم حساب کنی

کیفم رو اوردم بالا و محکم کوبوندم تو سرش و بلند داد زدم:سگ خور

و با بچه ها بدو بدو اومدیم بیرون و سوار مشاین نسیم شدیم و بعد از1 ساعت دور زدن تو خیابونا برگشتیم خونه.......24.gif


مطالب مشابه :


مجنون تر از فرهاد

دانلود رمان مجنون تر از فرهاد. مجنون تر از




مجنون تر از فرهاد 4

دانلود رمان مجنون تر از فرهاد. مجنون تر از فرهاد 4. متعجب به او نگاه کردم و.




مجنون تر از فرهاد قسمت اول

دانلود رمان مجنون تر از فرهاد. مجنون تر از فرهاد قسمت اول .




مجنون تر از فرهاد3

دانلود رمان مجنون تر از فرهاد. مجنون تر از فرهاد3 _از اون هم فراتر,




مجنون تر از فرهاد

بیا و رمان بخون - مجنون تر از فرهاد رمان فوق عالیه شروع از پایان رمان محشـــــر




دانلود رمان مجنون تر از فرهاد از م. بهارلویی

دانلود رمان مجنون تر از فرهاد. دانلود رمان مجنون تر از فرهاد از م.




مجنون تر از فرهاد - رمان جدید م.بهارلویی

کتاب فروشی شهر - مجنون تر از فرهاد - رمان جدید م.بهارلویی - فروش کتاب، کرایه کتاب، تهیه کتب




مجنون تراز فرهاد

نام رمان:مجنون تراز فرهاد گفتم و به راهم ادامه دادم که صدای سوت دیگری بلندتر و نزدیک تر از




مجنون تر از فرهاد

مجنون تر از فرهاد. نوشته شده در تاريخ چهارشنبه یازدهم اسفند 1389 توسط محمد کریمی




دختر فوتبالیست

رمان فوق عالیه شروع از پایان رمان محشـــــر مجنون تر از فرهاد دختــر




برچسب :