سفرنامه‌ی شمال با تاخیر...

دوشنبه 13 خرداد هیوایی مرخصی گرفت و صبح ما از کرج به طرف جاده چالوس راه افتادیم که واااااااااااقعا وحشتناک بود ترافیکش...بعد همش توو راه میگفتیم که چه خوب شد امروز اومدیم...چون سه‌شنبه دیگه غلغله بود جاده...قبل از تونل کندوان اونجا که یه عالمه آش فروشیه وایسادیم...من آش رشته و آش شله‌قلمکار و هیواییم عدسی و آش رشته خورد...یعنی محشر بود مخصوصا آش شله‌قلمکارش حرف نداشت...خیلی چسبید...بعدم دیگه چالوس و نمک آبرود و تنکابن و رامــــــســـــر دوست داشتنی... تقریبا غروب بود رسیدیم...شانس آوردیم که هتل گیرمون اومد...اونم دقیقا لب دریا...شب اول اتاق 211 بودیم که پنجره‌هاش رو به دریا باز میشد و خیلی دلباز بود...وسایلمون رو گذاشتیم توو اتاق و حاضر شدیم رفتیم بیرون...شام رفتیم کته کبابی دوستان به صرف کته کباب بره و کلی مخلفات خوشمزه...زیتون پرورده‌‌ش حرف نداشت...غذاشم معرکه بود...برگشتنی یه مسیر طولانی رو پیاده اومدیم...یه کم لب دریا وایسادیم و رفتیم هتل..

سه‌شنبه ساعت 7 صبح بیدار بودیم...دریا آبی و آروم...رفتیم لب دریا یه کم عکس انداختیم و نشستیم بعدم رفتیم رستوران هتل که بوفه‌ی صبحانه ش کامل بود و پنجره‌هاش رو به دریا...یه صبحانه‌ی اساسی بر بدن زدیم و نیمروی خیلی لذیذ با لیموترش خوردیم و رفتیم بالا اتاقمون رو با 208 تعویض کردیم و حاضر شدیم و چون ساحل هتل خودمون سنگی بود رفتیم یه کم بالاتر ساحل هتل اشک که به ساحل طلایی معروفه و شنی‌ه...اول از آب بازی شروع شد..بعد یه ذره یه ذره رفتیم جلو...تا ظهر توو آب بودیم و کلی موج بازی کردیم...بعد توو ساحل نشستیم تا یه کم خشک شدیم...توی جیبامون پر از شن بود...بعد رفتیم پیتزا پاپا که میگفتند بهترین فست فود رامسره..من کنتاکی و هیوایی چیز برگر خورد با سالاد و سیب‌زمینی که خوب بود...بعد اومدیم هتل دوش گرفتیم و یه کم خوابیدیم و عصر حاضر شدیم و رفتیم کاخ رامسر...که تقریبا توو جنگل می‌افتاد و خیلی عالی و قشنگ بود...فیلم و عکس گرفتیم و یه مسیری رو پیاده اومدیم تا هتل..بعد رفتیم کافی شاپ دریا که کنار هتلمون بود سان شاین و کوکتل میوه خوردیم و پرسیدیم تا ساعت چند بازه(چون اون شب بازی ایران بود و ما میخواستیم بعدش که 11:30 اینا میشد شام بخوریم که گفتند تا 2 صبح بازه اونجا) بازی رو هم ایران برد...بعد جالب اینجا بود ایران که گل زد از اتاق‌های هتل و لب دریا صدای داد و فریاد و هورا بلند بود...

شب شاممون رو توو بالکن پیتزا دریا خوردیم و دریا زیر پامون بود و کلی رمانتیک بود و خیلی خوشمون اومد...

چهارشنبه صبح من رسما به عشق نیمروی هتل از خواب بیدار شدم...صبحانه خوردیم و رفتیم دریا که اینبار هم خیلیییییییییی رفتیم جلو و هم بنده کلی شنا کردم و مشعوف شدم...بعد رفتیم هتل لباس عوض کردیم و ناهار رفتیم رستوران معروف مظاهری که غذاشم خیلی خوب بود...بعد برگشتیم هتل و استراحت کردیم و عصری رفتیم مجموعه‌ی تله کابین که صفش وحشتناک شلوغ بود...و نتونستیم سوار شیم...ولی کافی شاپ و مراکز خریدش عالی بود..کلی هم دور زدیم و شهر بازی‌شم رفتیم که محشر بود...شب اومدیم شام رو بازم بالکن پیتزا دریا خوردیم و رفتیم هتل...

پنجشنبه بعد از توو رگ زدن صبحانه راهی بازار محلی شدیم که من عاشقشم...بازارای شمال رو خیلی دوست دارم...کلییییییییی آلوچه‌های خوشمزه و رب‌های مختلف(انار و نارنج و...) و کلوچه و گل سیر و مربای بهار نارنج و تمشک و صد البته زیتون و زیتون پرورده و ...(یعنی من از هیچی نمیتونستم بگذرم) گرفتیم و روانه‌ی هتل شدیم برای بستن چمدونامون...بعدم رفتیم لب دریا و با لباس محلی عکس انداختیم که 20 دقیقه بعد روو تخته شاسی تحویلمون داد که خیلی بامزه بود...12 اینا بود که راه افتادیم سمت تهران و ناهار رو هم بعد از کندوان آش خوردیم...آهان...نمک آبرود هم برای خودم و مهسا جعبه حصیری گرفتم...این بود سفرنامه‌ی اولین سفر دوتایی ما که خیلی بهمون خوش گذشت...

+ هیوایی بابت همه‌ی اون لحظه‌های خوب ممنونم...

+ امیدوارم همه‌ی سفرهای آینده‌مون همینقدر بهمون خوش بگذره...