عملکرد اساسی فرهنگ و مشخصه های مختلف آن
ریشه واژه فرهنگ
صورت باستانی فرهنگ در اوستای کنونی و نوشتههایی که از فارسی باستان در دست داریم، دیده نشده است. صورت پهلوی آن «فرهنگ» (frahang) است. گمان میرود که این واژه از پیشوند «فر» به معنی جلو، بالا و پیش، و «هنگ» ساخته شده باشد. «هنگ» از ریشه اوستایی «ثنگ» یا «سنگ» thang یا thanga به معنای کشیدن، سنگین و وزن است. این واژه مرکب از نظر لغوی به معنی بالا کشیدن، برکشیدن و بیرون کشیدن است.
فرهنگ را از نظر لغوی اغلب به معنی عقل و دانش به کار بردهاند، اما به معانی مختلف دیگر نیز آمده است، از جمله: نیکویی، تربیت و پرورش، بزرگی، عظمت، بزرگواری، فضیلت، وقار، شکوه مندی، حکمت، هنر، علم، معرفت، علم فقه، علم شریعت.
با توجه به اینکه کلمة «فرهنگ» به جای کلمه «کالچر» به کار رفته است، لازم است قبل از بیان تعریف اصطلاحی فرهنگ، به واژة «کالچر» اشاره شود.
واژۀ «کالچر» از زبان کلاسیک و شاید پیش از کلاسیک لاتین ریشه گرفته که به معنای کشت و کار یا پرورش بوده است. این کلمه با توجه به این معنی، در کلماتی مانند کشاورزی (agriculture)، باغداری (horticulture)، پرورش زنبور عسل (bee culture) به کار رفته است. مفهوم «کالچر»، دیرگاهی نیست که در مورد جوامع بشری و تاریخ به کار گرفته شده و احتمالاً در سال 1750م نخستینبار در زبان آلمانی به این معنا به کار رفته است.
زبانهای دومانسی و زبان انگلیسی، در آغاز جنب و جوش خود تا دیرزمانی، واژه «سِویلیزِیشن» (civilisation) را به جای «کالچر» به کار میبردند. این اصطلاح به واژههای لاتین سِویس (Civis)، سِویتاس (Civitas)، سِویلیس (Civilis) و سِویلیزِر (Civiliser) باز میگردد که معنای «سیاسی» و «شهری» دارند. بدین معنا که شهروند یک دولت سازمانیافته را در برابر مردم قبیلهنشین قرار میدهد. واژه «سِویلیزِیشن» در لاتین کلاسیک وجود ندارد، چهبسا فرانسوی باشد و از فصل «سِویلیزِر» (Civiliser) به معنای رسیدن به مرتبه آبادانی یا بهرهمند شدن از آن، شهریوار گشتن و برگشتن، گرفته شده باشد!
بدینسان، هر دو اصطلاح «کالچر» و «سیویلیزاسیون» از آغاز، اندیشه بهگشت و پیشرفت به سوی کمال را به دقت در بر داشته و هنوز نیز این معنا را در کاربردهای بسیار، چه عامیانه و چه روشنفکرانه، حفظ کردهاند.
در پایان قرن هیجدهم و آغاز قرن نوزدهم در کشور آلمان برای «بازجست» تاریخ و شناخت نژادها و جامعههای انسانی تلاش چشمگیری شد. نخست آرمانها، آیینها و رسمها، هنرها و دانشهای جامعهها و نژادها را بررسی کردند و سیر تاریخ را بر سیر تکامل منطبق ساختند، سپس واژه «فرهنگ» را برای روشن ساختن سیر تکاملی و تاریخی جامعهها و ملتها و امور معنوی آنان، و «تمدن» را برای پاسخ گفتن به نیازهای مادی و امور شهری به کار بردند.
فرهنگ به معنای جدید بیشتر در آلمان به کار رفت و پیشروان آن آدلونگ (Adelung) و هردر (Herder) بودند. هردو فرهنگ را پرورش پیشرونده استعدادها و توانمندیها تعریف کرده و آدلونگ آن را ادبآموزی و پیرایش دانسته است.
آلمانیها، به ویژه بعد از هردر، مفاهیم فرهنگ و تمدن را در برابر هم قرار دادهاند و مجموع دستاوردهای مادی، آثار فنی و اشکال و صور سازمان اجتماعی را که امکان بروز و تجلی یک جامعه را فراهم میسازند، تمدن میخوانند. از نظر آنها فرهنگ عبارت است از مجموع مظاهر معنوی، آفرینشهای ادبی، هنری و ایدئولوژی مسلطی که تشکیلدهنده واقعیت بدیع و خاص مردمی در یک دوران میباشد.
تعریف جدید فرهنگ پس از آلمان به کشورهای دیگر راه پیدا کرد. در آغاز کشورهای دیگر به دلیل آلمانی بودن آن تعریف در برابر آن مقاومت میکردند و دانشمندان و روشنفکران انگلیسی، تا جایی که میتوانستند با مفاهیم «جامعه» یا «تمدن» مطالب خود را بیان کنند، در برابر اصطلاح «فرهنگ» ایستادگی میکردند. فرانسه از انگلستان نیز بیشتر ایستادگی کرد و «تمدن» را، که گویای پیشرفت و شهری شدن است، تا همین اواخر بر «فرهنگ» ترجیح میداد.
در مورد تعریف فرهنگ، دیدگاههای مختلفی وجود دارد و بنا به هدفهای مورد نظر، تعاریف گوناگونی از آن ارائه شده است. معمولا دانشمندان فرهنگ را از دو بعد متمایز مورد توجه قرار میدهند:
الفــ به عنوان واقعیتی عینی، نظیر آثاری که تحقق پذیرفتهاند یا هر آنچه به عنوان حاصل یا نتیجهای ارائه و کسب میشود؛
بــ به عنوان واقعیتی که انسانها با آن زندگی میکنند، مشارکت در سلسله امور مستمر و باتحرک، هیاتی پرتحرک متشکل از ارزشها.
فرهنگ و قوم مدارى
قـوم مدارى يا قوم پرستى به گرايش يك قوم و ملت براى بهتر و برتر دانستن فرهنگ خود، نسبت به ساير فرهنگ ها اطلاق مى شود.
آيا قوم مدارى درباره تمام ملت ها و جوامع وجود دارد؟ تمام اقوام و ملت ها، فرهنگ خود را برتر از ساير فرهنگ ها مى دانند و اين تفكر و گرايش ، امرى طبيعى محسوب مى شـود، ولى مـسـاله قـابـل تـوجـه، چـگونگى اين گرايش است. مـسلمانان ، فرهنگ اسلامى را برترين فرهنگ ها مى دانند؛ به اين دليل كه قادر است انسان را بـه سـوى رشـد و تـكـامـل سـوق دهـد. غربى ها چه در گذشته و چه در عصر حاضر هميشه بـا سـايـر ملت ها و فرهنگ ها برخوردى سلطه جويانه و استكبارى و تحقيرآميز داشته اند. مثلاً (هرودوت ) اصطلاح (بربر) را براى غير يونانيان به كار برده و (مـنـتـسـكيو) فرهنگ غير اروپايى را توحش ناميده است .(ارنست رنان ) معتقد است غرب ، نژاد كـارفـرمـا و شـرق ، نـژاد عـمـله اسـت و به همين دليل است كه طبيعت ، نژاد عمله را بيشتر و نژاد كارفرما را كمتر مى كند. (زيـگـفـريـد) در ايـن بـاره گـفـتـه اسـت : غربى ، مغزى صنعتى ، ادارى و تمدن ساز دارد، اما شرقى، مغزى احساسى و عاطفى متوسط؛ و از انديشيدن و نظام و نتيجه گيرى امروزه عاجز است
با این وجود نمى توان گفت تمام فرهنگ ها خوب و يا بد هستند، بلكه در اين باره بايد مراتب و درجاتى را بين فرهنگ ملت ها قائل شد. در این خصوص باید گفت که فرهنگی که در ارتباط با مفيد بودن براى انسان و سوق دادن او به تكامل مادى و معنوى ، تلاش دارد، خوب و صحيح است و همگان بايد از آن پيروى كنند تا آن فرهنگ جهانشمول شود.
فرهنگ و شخصيت
شخصيت از منظر روان شناسى وحدت خاصى است كه از مجموع صفات طـبـيـعـى و اكـتـسـابـى نـسـبـتـا ثـابت هر فردى به وجود مى آيد و او را در سازش هاى عمومى و برخوردهاى اجتماعى از ساير افراد متمايز مى سازد. از منظر يك جامعه شناس، شخصيت به مجموعه رويكردهاو صفات ، عواطف و ارزش هايى اطلاق مى شـود كـه در شـخـص ، آمـادگـى قـبـلى بـراى عـمـلكـرد بـه شـيـوه مـعـيـنـى را پـديـد مـى آورد. مقوله فرهنگ و شخصيت محور تحقيقات روان شناسان و مردم شناسان قرار گـرفـتـه و بـه آن اهـمـيـت داده انـد؛ زيـرا رفـتـار افـراد در هـر جـامـعـه مـعـلول فـرهنگ است. اگر فرهنگ را به دو قسم مادى و معنوى تقسيم كنيم، هر يك به گونه اى خـاص بـر شـخـصـيـت انـسـان تا ثير مى گذارند. بنابراين، اشخاص، كالاها، ساختمان ها و ابزارها از عوامل تاثير گذار بر شخصيت انسان به شمار مى روند و از طرفى دين، علم، فلسفه و هنر، تاثير خاصى بر شخصيت انسان دارند. در اين رابطه اين پرسش مطرح مى شـود كه كدام يك از دو فرهنگ بر شخصيت انسان بيشتر اثر مى گذارد؟ در این خصوص باید گفت که تاثير فرهنگ معنوى بر شخصيت آدمى بيشتر از فرهنگ مادى است. از اين روی تحولات فرهنگى باعث تحول در شخصيت افراد جامعه مى شوند.
مدل فرهنگى و مجموعه فرهنگى
مـدل فـرهنگى هر جامعه از تركيب عناصر و مجموعه فرهنگى آن جامعه نشات مى گيرد. عناصر فرهنگى چيست؟ فرهنگ هر جامعه از عناصر فرهنگى تشكيل مى شود كه عبارتند از جزء جزء عقايد، ارزش ها، هنجارها، علوم و فنون و آداب و رسوم اجتماعى .امـا مـجـمـوعـه فرهنگى آن است كه تعدادى از عناصر فرهنگى به صورت هماهنگ و پيوسته با يكديگر ارتباط داشته باشند و بخشى از يك واحد محسوب شوند. مثلاً خواستگارى مرد از زن، مهريه زن، رضايت طرفين، جارى كردن عقد، جشن و سرور و شادى و.... عناصر فرهنگى هستند كـه بـا يـكديگر ارتباط دارند و روى هم رفته (مجموعه فرهنگى ازدواج ) را پديد مى آورند. فـرهـنـگ هـر جامعه متشكل از مجموعه هاى فرهنگى است كه در جوامع مختلف با يكديگر متفاوتند. مثلاً مجموعه فرهنگى اسلامى با مجموعه فرهنگى ليبراليسم تفاوت دارد.
مجموعه هاى فرهنگى زير اجزاى اصلى تشكيل دهنده مدل فرهنگى محسوب مى شوند:
الف) دين و ارزش هاى آن ؛ب) ارزش هاى خانوادگى؛ ج) هنجارهاى سياسى؛ د) نوع توليد و شيوه توزيع و روابط اقتصادى؛ هـ) نوع لباس، مسكن و غذا؛ و) نوع زبان ، ادبيات ، خط، هنر و آداب و رسوم اجتماعى .
مـدل فـرهـنـگـى عبارت است از روح كلى و هماهنگ و منسجم و منحصر به فرد فرهنگ هر جامعه كه همين اختلاف ويژگى ها، مدل و انگاره هاى فرهنگى را به وجود مى آورد و آن ها را از يكديگر جدا مى كند.
كاركرد فرهنگى
هر فرهنگى در جوامع بشرى داراى كاركرد خاص خود مى باشد. بدين جهت فرهنگ بدون كاركرد وجود ندارد؛ زيرا اصولا فرهنگ بايد پاسخگوى نيازهاى ثابت و متغير موجود فردى و اجتماعى انسان ها باشد. ابزارهای تامين اين نيازها نهادهاى اصلى و فرعى اجتماعى برگرفته از فرهنگ هستند؛ مانند نهاد خانواده، حكومت، اقتصاد و آموزش و پرورش كه نهادهاى اصلى هستند و نهاد هنر، مطبوعات ، ورزش و... که نهاد فرعی هستند.
كاركرد فرهنگ به طور كلى به قرار زير است :
1 ـ فرهنگ ها، ملت ها را از يكديگر متمايز مى كنند؛ از اين رو بر اساس آن مى توان گفت ملت ايران ، ملت هند، ملت مالزى و...
2 ـ فرهنگ، نوع رفتارهاى فردى و اجتماعى را مشخص مى كند؛ بـه همين دليل از نوع رفتارها مى توان مليت افراد را شناخت ، مثلا فردى كه در برخوردهاى اجتماعى با افراد به آنان سلام مى كند و دست مى دهد، با فردى كه در برخوردهاى اجتماعى، كلاه خود را از سـر بـر مـى دارد و يـا دست خود را بالا مى برد، تفاوت دارد، و هر يك از اين رفتارها نشانگر فرهنگ آنان است؛ همچنين نوع لباس پوشيدن، غذا خوردن، زبان، خط، آداب و رسوم اجتماعى مانند جشن و عزادارى هر ملتى آن را از ملت ديگر متمايز مى نمايد.
3 ـ فرهنگ، عامل وحدت، انسجام، همبستگى و هدف دارى يك ملت است و افراد را تشويق مى كند كه بـراى رسيدن به هدف هاى مورد نظر، فداكارى ، تلاش و از خود گذشتگى در عرصه هاى مختلف از خود نشان دهند. اگر در جامعه، فرهنگ مشتركى وجود نداشته باشد، و هر كس به دلخواه خود عمل كند، جامعه دچار هرج و مرج و نابسامانى مى شود.
4 ـ فرهنگ، تداوم بخش و انسجام دهنده ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى است؛ افراد را به صورت يك مجموعه متشكل اجتماعى در آورده، و دست آوردهاى نسل هاى پيشين را به آنان مى سپارد و هويت ويژه جامعه را حفظ مى كند.
5 ـ فرهنگ، هويت يك ملت را مى سازد كه به آن هويت فرهنگى اطلاق مى شود. اين هويت در روابط بين جوامع در سطح جهانى بسيار با اهميت است. بنابراين كشورها در روابط سياسى، اقتصادى، صـنـعـتـى و اجـتـمـاعـى در ارتـبـاط بـا انـعـقاد قراردادها و مبادلات كالاها و رفت و آمدها و.... هويت فـرهـنـگـى خـويـش را آشـكـار مـى سازند. اين كه گفته مى شود ايران با چين يا مالزى روابط اقتصادى دارد، نمايانگر دو ملت در سطح جهانى است كه فرهنگ، هويت هر يك را به وجود آورده است .
6 ـ فرهنگ تمام شاخه های مختلف علوم انسانی را بهم می پیوندد و سبب اتحاد میان رشته های روان شناسی، جامعه شناسی، زیست شناسی، باستان شناسی و ... می گردد و به تعبیر مالینوفسکی، چنین مطالعه ای از علم فرهنگ، چهار راه واقعی همه شاخه های انسان شناسی است. فرهنگ در حقیقت دستاورد انسان برای رسیدن به هدف های اوست.
7- فرهنگ، سبب آشتی و تطابق میان واژگان و مفاهیم مختلف فرهنگی می گردد. دراین رویکرد مفهوم لغوی فرهنگ با مفهوم اصطلاحی و محتوایی آن بهم نزدیک می شوند. چنانکه در لغت نامه دهخدا، فرهنگ چنین تعریف می شود:
فرهنگ مرکب از «فر» که پیشاوند است. فرهنگ که از ریشه ثنگ اوستایی است به معنی کشیدن و فرهیختن و فرهنگ هر دو مطابق است. در لاتین با ریشه ادوکا و ادور که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است.
در زبان لاتین نیز لغت culture فرانسوی از کلمه cultivate به معنی پرورش گیاهان و زمین به معنی وسیعتر، پرورش، رشد و نمو آداب، رسوم و قواعد یک ملت است.
فرهنگ گاهی قرین دانش در ادبیات فردوسی می شود و گاهی معادل فرزانگی در ادبیات مولوی می گردد
فرهیختن، بالا کشیدن، جلو کشیدن، تکامل در قدرت ادراک انتزاعی ذهن، مفاهیم کلیدی فرهنگ اند. از این جهت گفته می شود فرهنگ فرآیند پیچیده و پیشرفته ذهن انسان و فرآورده انتزاعی قوه تفکر و ادراک اوست که از تعامل و تعاطی عوامل و موثرات درونی و بیرونی وجود آدمی مایه می گیرد و دیدگاهها و رفتارهای گوناگون او را به طور مستمر شکل و جهت می دهد.
8-فرهنگ به منزله فربهی روح جمعی و تمدن است. همانگونه که جان انسان بنا به نظریه جوهری اتحاد عامل و معقول در نتیجه انجذاب دانش و معرفت، اشتداد وجودی می یابد، جامعه بشری نیز در اثر پیشرفت فرهنگ تکامل و بسط پیدا می کند. یعنی تکامل در زنجیره نظام علی و قدرت فنی صورت می گیرد.
9- به همین علت، فرهنگ، فصل تمیز میان انسان و حیوان است. چنانکه مارتین به عنوان یک جامعه شناس فرهنگی، فرهنگ را شامل تمامی محتواهای فکری - ارزشی که زندگی انسانی را از زندگی حیوانی متمایز و برجسته می سازد، می داند و این خانواده ، اقتصاد، تکنیک دولت، سیستم نظامی را نیز دربر می گیرد. حیوانات نه قدرت تفکر و تئوری پردازی دارند و نه توان ابزارسازی. آن نظام علمی- فنی که منجر به تامین آسانتر و بهتر نیازها می گردد یک فرآیند فرهنگی است. فرهنگ غریزی نیست، بلکه فرآورده پیشرفت ذهن و قدرت انتزاعی ادراک آدمی است که از تعامل و تعاطی درونی و بیرونی وجود آدمی مایه می گیرد. همان کاری که از عهده حیوانات خارج است. پس می توان گفت انسان هم زیست طبیعی دارد و هم زیست فرهنگی.
زیست طبیعی او تابع طبیعت نخستین و وراثت زیستمانی اوست و زیست فرهنگی او تابع طبیعت ثانویه ای است که از راه زندگی اجتماعی و تاریخی حاصل می گردد که البته با زیست طبیعی او در تعامل می باشد. با این وصف، تاریخیت، جامعه، آموزش و زبان، عناصر کلیدی زیست فرهنگی هستند.
10- فرهنگ یک کارکرد جمعی است و ماهیت انفرادی ندارد. فرهنگ رفتار سازمان یافته گروه های پایدار انسانی است. فرد به تنهایی نمی تواند نیازهای خود را ارضا کند مگر از طریق تنظیم فعالیت ها و در درون یک گروه سازمان یافته. از طریق همین گروه های سازمان یافته است که می توان دریافت که آن جامعه نسبت به تامین چه نیازهایی جدی است و کدام نیاز در اولویت اوست. «معاش، امنیت، اخلاق و ... »حول محور اولویت بندی نیازهاست که اولویت بندی نهادهای اجتماعی مطرح می شود. به عبارت دیگر کارکرد جمعی فرهنگ است که مفهوم نهاد یعنی رفتار سازمان یافته را به وجود می آورد و رابطه بین نیاز و نهاد را تبیین می کند. نهاد سازماندهی شیوه تأمین نیاز است. در فرهنگ، ما شاهد ترکیب اجزای فعالیت ها هستیم و همه جا با یک فضا و یک گروه، یک رژیم و ضوابط و همچنین با یک کارکرد سروکار داریم. بنابراین فرهنگ یک نفره، چند نفره معمولاً نداریم. بلکه فرهنگ یک تولید اجتماعی است و محصول مقتضیات و نیازهای زندگی جمعی انسان ها است. فرهنگ آن چیزی که جامعه می آفریند و به انسان وا می گذارد. یعنی ساخته ها و اندوخته های جامعه انسانی. اگرچه برخی از جامعه شناسان ساخته ها و اندوخته های مادی و عینی را تمدن نامند. و تنها ساخته او اندوخته های ذهنی و معنوی را فرهنگ تلقی می کنند. به عبارت دیگر فرهنگ الگوهای رفتاری کلی و عمومی است نه الگوهای رفتار شخصی و انفرادی.
چنین ماهیت جمعی فرهنگ است که امکان کشف قانونمندی های اجتماعی و تعمیم های علمی در جامعه شناسی را به ما می دهد. به همین خاطر عنصر فرهنگی پدرسالاری تا زمانی که از باور و رفتار جمعی بیرون نرفته باشد، الگوی فرهنگی است و هنگامی که از عمومیت و بهتر است بگوییم اکثریت افتاد، در آن صورت پدرسالاری از جرگه فرهنگ خارج می گردد.
ماهیت جمعی فرهنگ ما را به اهمیت ساخت روابط اجتماعی رهنمون می سازد. یعنی پاسخ فرهنگی به نیازها یک پاسخ نمادی و سازمان یافته است. از این رو هر گونه اختلال در روابط اجتماعی و یا پیچیدگی در روابط اجتماعی، سبب اختلال در تأمین نیازها می گردد.
پیچیدگی روابط اجتماعی اختلال در تامین نیازها احساس ناکامی احساس پرخاشگری اختلال در روابط اجتماعی
به همین جهت یکی از سرمشق های مهم مدیریت فرهنگ، تحلیل نیازها از یکسو(سنجش موقعیت جامعه از لحاظ سطح، نوع و مراتب نیازها) و از سوی دیگر تحلیل روابط اجتماعی است. زیرا فرهنگ واکنش عقلانی و جمعی به نیازهای زیستی است و علوم اجتماعی فلسفه دستیابی به چنین قواعد چگونگی تأمین نیازهاست. بعلاوه نسبت فرهنگ با نیازها باعث می شود که فرهنگ واجد صفت پایایی و پویایی گردد. پایایی و پویایی فرهنگ به خاطر آن است که از یکسو نیازهای زیستی بشری همیشگی است و از سوی دیگر سطح و کیفیت نیازها(نیازهای اشتقاقی) تغییرپذیر هستند.
11- فرهنگ یک تولید تدریجی تاریخی است. به منزله اقیانوسی است که از تلائم و تلاطم قطره ها و چشمه ها و باران ها ورودها در مسیر و مسیل تاریخ به وجود آمده است. پس فرهنگ فوری نیست بلکه یک موجود زمانمند و تدریجی است. به همین خاطر، مُد فرهنگ نیست.
تاریخی بودن ماهیت فرهنگ آن است که فرهنگ یک مجموعه ذخیره اطلاعات است. پس یک سرمایه ملی محسوب می شود. اگر چنین ذخیره اطلاعاتی در اختیار جوامع نباشد، نسلی که به دنیا می آید بایستی شیوه زندگی کردن را از نو بشناسد و بسازد. فرهنگ تمام تجارب شیوه زندگی و بهتر زندگی کردن است که نسل های پیشین ساخته و اندوخته اند. به همین خاطر است که به گفته آگوست کنت، جامعه ترکیبی از مرده ها و زنده هاست و ما بر شانه گذشتگان ایستاده و آینده را تماشا می کنیم. این بهترین فرصت برای پیوستگی نسل ها و جلوگیری از گسست فرهنگی است. از همین جاست که مفهوم انتقال فرهنگی طرح و اهمیت می یابد. انتقال فرهنگی چه به صورت زبانی و یا بصورت نوشتاری وسیله انتقال ذخیره اطلاعات نسل های گذشته به نسل های آینده است. در این فرآیند است که هویت ملی یک جامعه حفظ و تداوم می یابد. انتقال فرهنگی مانع از مجهول الهویه بودن ما می شود. بنابراین فرهنگ پدر معنوی همه نسل ها در یک قومیت و سرزمین است زیرا فرهنگ، هویت دهنده است و انتقال فرهنگی عامل حفظ و تداوم هویت جمعی و ملی است.
12- اهمیت زبان شناسی: پاسخ فرهنگی به نیازهای زیستی در سایه روابط اجتماعی یعنی نهادی کردن پاسخ، امکان پذیر است و در هر گونه روابط اجتماعی و رفتار سازمان یافته، ما به زبان شناسی نیازمندیم خواه زبان و فرهنگ شفاهی و خواه فرهنگ نوشتاری و خواه زبان و فرهنگ رفتاری (رفتار معنی دار) و در نهایت زبان رمزی و سَمبُلیک. از این رو اسطوره شناسی شاخه ای علمی از انسان شناسی یا مردم شناسی فرهنگی است. اهمیت اسطوره شناسی چنان است که گِرتز در کتاب تعبیر فرهنگ ها، علم فرهنگ را علم نشانه شناسی می داند.
ماکس وبر نیز معتقد است که فرهنگ الگوی معانی نهفته در صور نمادین از جمله کنش ها، گفته ها و هر گونه مقوله معنی دار است که افراد به واسطه آن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند.
13- وحدت وکلیت فرهنگ: فرهنگ بیانگر کلیت است و اقیانوس وار عمل می کند. این ماهیت سیستمی فرهنگ بنیانی مفید برای درک اتصال و ارتباط میان کلیه حوزه های اجتماعی از جمله اقتصاد و سیاست است. فرهنگ به مثابه مادری است که آداب، عادات، اخلاق، علوم و هنر فرزندان آن هستند. پس فرهنگ یک مجموعه التقاطی و ناهماهنگ نیست بلکه یک واحد تألیفی است و اجزایش با هم سازگاری و تناسب دارند اندیشه اصلی در باب فرهنگ همین است که هر جامعه انسانی یک هویتی دارد به نام فرهنگ که زیرساخت است.
به تعبیر ادوارد ساپیر، فرهنگ عبارت است از سیستم رفتارها و حالت های متکی بر ضمیر ناخودآگاه که شامل انواع مدل های اجتماعی رفتار است. فرهنگ در این معنا نه افراد است نه جدا از افراد. چنانچه از رفتار جمعیتی مشخص، الگو یا شبکه (نظام) روابط آنها را انتزاع کنیم به فرهنگ خواهیم رسید. در این مجموعه مرتبط و منسجم، زمان طولانی لازم است تا جزء جدیدالورودی را به جزئی هم بسته و پیوسته وصل کنیم و در مجموعه اصلی فرهنگ قرار دهیم. بنابراین عنصر غریبه را در فرهنگ زود می توان تشخیص داد. از طرف دیگر این حالت تالیفی و اقیانوس وار فرهنگ، سبب می شود تا شاهد نظم و همبستگی اجتماعی باشیم.
14- فرهنگ جنبه ابزاری و کارکردی دارد. محصول تلاش ذهنی و عینی آدمیان برای رسیدن به اهداف است از این رو:
- می بایستی با اهداف، تناسب پیدا کند: تناسب وسایل با اهداف کار عقل عملی است. بنابراین پیشرفت در عقل ابزاری و عملی یکی از نشانه های پیشرفت فرهنگ می باشد. هر چه یک جامعه قدرت تفکر و علم بیشتری داشته باشد بهتر می تواند به اهدافش دست یابد. این قدرت تفکر، زمانی ضابطه و شاخص پیشرفت است که از سطح خاصان و نخبگان، گذشته و از طریق گسترش زبان به سطح عوام برسد و عمومیت پیدا کند. یعنی قدرت تفکر و تفکر علمی، به ارزش و هنجار تبدیل شود.
- کارکردی بودن فرهنگ به منزله آن است که فرهنگ در خدمت نیازها و اهداف است، نه اهداف نه در خدمت ابزار. باید به طور مستمر در سنجش های اجتماعی نسبت به تاثیر عناصر فرهنگ در تأمین خواسته و نیازهای متنوع جامعه، ارزیابی نمود.
- در داد و ستد فرهنگی، فرهنگی غالب است که قدرت کارکردی بیشتری در تأمین نیازهای اساسی آدمی داشته باشد. به تعبیر لسلی وایت: تأمین نیاز یک متغیر مهم قدرت فرهنگ است و چنانچه یک فرهنگ پاسخگوی نیازهای افراد نباشد، آنها راه های امیدوار کننده ای را جستجو می کنند و این فرآیند منجر به دگرگونی فرهنگی می شود. اسپیرو نیز تحلیلی از دگرگونی فرهنگی دارد که سرکوبی نیازها یکی از شرایط لازم نه کافی برای دگرگونی فرهنگی است. مفهوم تأخر فرهنگی به منزله عدم تطابق فرهنگ با نیازهاست. پس دگرگونی نیازها، دگرگونی فرهنگ را می طلبد.در غیر این صورت جامعه دچار تاخر فرهنگی می شود.
15- از آنجا که تأمین نیازهای جامعه از مسیر نهاد و روابط اجتماعی می گذرد، در رویکرد کارکردی فرهنگ، تنظیم روابط اجتماعی و مقوله نظم اهمیت اساسی دارد.
16- عناصر مادی که به عنوان مفهوم تمدن در برابر عناصر تفکری یعنی فرهنگ قرار داده می شد، در این رویکرد، منتفی است و تمدن جزو تفکیک ناپذیر حوزه فرهنگ محسوب می گردد. تکنیک و اقتصاد نیز به حیطه عناصر تشکیل دهنده فرهنگ اضافه می شود.
17- تکامل و پیشرفت فرهنگی نیز معنا می یابد. یعنی جوامعی که در عمق و وسعت زنجیره علی، شاخص ترند، پیشرفته ترند. نه تنها در ژرفای پاسخ نیازها، بلکه در وسعت و تنوع نیز چنین است. تکامل فرهنگی را می توان بر روی طیفی از پاسخ های فرهنگی به نیازهای زیستی ترسیم کرد. پس جامعه ای از نظر فرهنگی پیشرفته است که برای کلیه شئون زندگی از نحوه خوابیدن تا تربیت بچه ها بطور دقیق فکر و محاسبه کرده و بهترین روش عالمانه را داشته باشد.
18- با توجه به اینکه پیشرفت فرهنگی به معنی اندیشیدن برای راه های مناسب ارضای نیازها و ابداع ابزارهای مناسب است، پس در واقع پیشرفت فرهنگی به معنی پیشرفت فکری است. یعنی هر چه یک جامعه و اعضایش قدرت تفکر و علم بیشتری داشته باشند، بهتر می توانند به اهدافشان دست یابند.
19- گفتگوی فرهنگی و تبادل فرهنگی از آن جهت نیز یک ضرورت است که فرصتی را به دست می دهد برای بهره گیری از شیوه های بهتر زیستن توسط دیگران. دیگرانی که هر کدام از یک مزیت نسبی در تأمین نیازها برخوردار هستند.
20- مرزبندی فرهنگی و هویت فرهنگی نیز یک واقعیت است. زیرا جوامع انسانی به لحاظ عمق زنجیره علی و وسعت تنوع نیازها و همچنین اولویت بندی نیازها با همدیگر متفاوت هستند (تکثر فرهنگ ها) اگرچه زیربنای فرهنگ نیازهای زیستی و ارگانیزم است و از این زاویه ما شاهد اشتراک در ذات فرهنگ ها هستیم(وحدت فرهنگ ها)
21- تفکیک ناپذیری فرهنگ از جامعه: جامعه بدون فرهنگ و فرهنگ بدون جامعه وجود ندارد.
خلاصه:
هر فرهنگى داراى ويژگى هاى خاص خود مى باشد، و همين امر موجب جدايى فرهنگ ها از يكديگر شـده اسـت .هـر قـوم و مـلتـى فـرهـنـگ خود را نسبت به ساير فرهنگ ها بهتر و برتر مى داند. فـرهـنـگ ، شخصيت افراد جامعه را مى سازد و فرهنگ ها در جوامع بشرى داراى كاركرد ويژه خود هـسـتـنـد و از ايـن طـريـق نـقـش خـود را در جـامـعـه نـشـان مـى دهـنـد. ديـگـر ايـن كـه مـدل فـرهنگى هر جامعه با جامعه ديگر متفاوت است و در رفتار انسان ها ظاهر مى شود و تشخصّ خاص خود را به آن ها مى دهد.
فرهنگ فوری نیست، فرهنگ فردی نیست. فرهنگ غریزی نیست.فرهنگ در جمع و جامعه تعریف می شود و بر پایه زیست شناسی استوار است. معیاری است برای سنجش پیشرفت و مدنیت یک جا. مبنایی است که احترام به تفکر، علم و عالمان را توجیه می کند. بر تسهیل روابط اجتماعی جهت تامین آسانتر نیازها تاکید می ورزد. تدریجی بودن فرهنگ، مفاهیم انقلاب و تهاجم فرهنگی را با تردید و تأمل روبه رو می سازد. داد و ستد فرهنگی رونق تازه می یابد. قدرت فرهنگی مفهوم می یابد. گذشته تاریخی یک ملت را، سرمایه مهم تلقی می شود. اهمیت زبان شناسی و آموزش را برای انتقال ذخیره اطلاعات تاریخی یادآور می گردد.
فهرست منابع:
http://eydah.blogfa.com/post-76.aspx
http://tooba.net/Books/Show/262/3-1
http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=11180
http://www.ensani.ir/fa/content/11264/default.aspx
http://www.artqazvin.ir/Default.aspx?page=8800§ion=litem&mid=23213&id=67197
http://hamshahrionline.ir/details/11891
http://rasekhoon.net/article/show/134244/
http://elhamvaali.blogfa.com/post/22/%D9%88%DB%8C%DA%98%DA%AF%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF
http://www.behmani.com/Islamic-culture-is-what.aspx
www.bashgah.net/fa/content/show/29779
http://www.bashgah.net/fa/content/show/99692
مطالب مشابه :
خرده فرهنگ ها
مردم شناسی - خرده فرهنگ ها - بررسی جریان زنده و جاری فرهنگ در جوامع مختلف
حجاب در جوامع مختلف ابعاد گوناگونی دارد
حجاب در جوامع مختلف ابعاد در راستاي فرهنگ سازي و آگاهي بخشي عمومي درخصوص
تعریف فرهنگ
رفتارها به صورت مشخص و خط کشی شده وجود ندارد و حتی رفتارهای مردم در جوامع مختلف فرهنگ در
بررسی رابطه میان اقتصاد و فرهنگ در جوامع مختلف
فرهنگستون - بررسی رابطه میان اقتصاد و فرهنگ در جوامع مختلف - عرصه فرهنگی، عرصه جهاد است
خرافات در زندگی مردم
در فرهنگ نفیسی مفهوم با نگاهی به گستره ی خرافات در جوامع مختلف در می یابیم که این
فرهنگ
فرهنگ در برگیرنده تمام چیزهایی در مورد برآوردن نیاز تغذیه در جوامع مختلف اشکال
عملکرد اساسی فرهنگ و مشخصه های مختلف آن
صورت باستانی فرهنگ در فـرهـنـگ هـر جامعه متشكل از مجموعه هاى فرهنگى است كه در جوامع مختلف
تاثیر اینترنت بر ابعاد مختلف توسعه جوامع
تاثیر اینترنت بر ابعاد مختلف توسعه جوامع توسعه در علوم و فرهنگ های مختلف در معانی مختلف
تدفین در جوامع مختلف
مراسم دفن در جوامع مختلف/ فرهنگ و ارتباطات
برچسب :
فرهنگ در جوامع مختلف