رابطه میان شعر و موسیقی

بانگ گردش های چرخ است اين كه خلق          می سرايندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بوده ايم                            در بهشت اين لحن ها بشنوده ايم
ناله ی تنبور و بعضي سازها                                   اندكی ماند بدان آوازها

هیچ ملیتی را نمی شناسیم که از موسیقی بی بهره باشد؛ پس باید بپذیریم که موسیقی پدیده ای در فطرت آدمی است. عواملی که آدمی را به جستوجوی موسیقی می کشانده است، همان کشش هایی است که او را وادار به گفتن شعر می کرده و این پیوند سخت  استوار است؛ زیرا شعر در حقیقت موسیقی کلمه ها و لفظ هاست و غنا موسیقی الحان وآهنگ ها بیهوده نیست. هیچ ملتی را نمی شناسیم که غنای او با نثر باشد زیرا جمع میان شعر و موسیقی جمع میان موسیقی الحان است. ارسطو شعر را زاییده ی دو نیرو می داند که یکی غریزه ی کلمات است و دیگری خاصیت درک وزن و آهنگ.



می توان تصور کرد که در ابتدا این دو جدا از یکدیگر رشد کرده و سپس به یکدیگر پیوسته اند، اما بهتر این است که بگوییم در آغاز با هم بوده وسپس از یکدیگر جدا شده اند. در این ارتباط، به نظر می آید که در آغاز اصواتی بوده است ولی معنی نداشته، سپس انسان کوشیده است که جای آنها را با کلمات مفهوم ودارای معانی پر کند از این رهگذر شعر بوجود آمد.


میان روح آدمی وشعر و موسیقی رابطه ای قوی وجود دارد؛ چرا که روح ما از هماهنگی برخوردار است واگر موزون نباشد بیمار است و بیماری روح را با شعرو موسیقی است که می توان شفا بخشید. اما هنرمند بودن موهبت خاصی است که تنها افراد حساس از آن برخوردارند؛ شاعر باید خوب ببیند و خوب حس کند.



هنر موسیقی که ماده ی آن صدا و آهنگ است ابعاد ندارد و جنبه ی روحی آن بی نهایت قوی است، چون حس شنیدن از حس دیدن روحی تر است و به علاوه در موسیقی  حرکات و جنبش های روحی٬ روح ما را به حرکت در می آورد و از جانب دیگر برای فهم یک مجموعه متناسب موسیقی حافظه لازم است، چه تمام آن٬ در آن واحد به گوش نمی رسد و برای لذت بردن از آن باید مجموعه را جزبه جز پیروی کرد؛ پس جنبه ی روحی موسیقی بر جنبه مادی آن غلبه دارد. واز موسیقی برتر، هنر شعر است که آخرین مرحله هنرهاست و ماده ی آن سخن است؛ یعنی لطیف ترین ٬عالی ترین و معقول ترین آثار انسانی است وصورت وروح آن از تمام هنر ها بیش تر و جامع تمام هنرهاست.



شعر یک هنر جسمانی است که اصل آن روحی است، نیروی الهامی که در آن است به سان موسیقی قوی است، به سان مجسمه وضوح دارد وآشکار است.
شعر، معانی روحی را آشکارا بیان می نماید و احساسات نهانی را همان گونه که شخصیت ها و مناظر را نشان می دهد، بیان میسازد. واسطه شعر تصور است، نه صدا مانند موسیقی و تصور واسطه بدن و روح است اما به عقیده ی هگل( فیلسوف وطبیعی دان آلمانی )، موسیقی، شعر را تشکیل می دهد، مانند وزن و آهنگ .



موسیقی تاج هنر هاست



این عقیده که موسیقی تاج هنر هاست نتیجه فلسفه مردی بد بین و فیلسوف بزرگی است که شوپنهاور نام دارد. زیرا با آرزو ها و دل آدمی سروکار دارد و زبان روح است. موسیقی دان طبع ذاتی جهان را نشان می دهد ولذت می برد.



موسیقی دان مانند کسی است که تحت تاثیر خواب مغناطیسی قرار گرفته باشد،سپس نغمه هایی می- سازد که در هنگام بیداری و حال عادی از عهده ی ساخت آنه هرگز بر نمی آید وحتی از درک چگونگی به وجود آوردن آن ناتوان است.



موسیقی مظهر و نمونه ی اراده ی  جهان است. آغاز موسیقی از آواز موزون درختان، از ناله ی جویبار ونغمه ی آبشار، غوغای توفان وآشوب امواج شروع می شود. عالیترین نوع موسیقی مربوط به بشر است و غم های او را نشان می دهد؛ پس، بشر،مهمترین موضوع موسیقی است،درست مانند شعر.



 در گفت و گویی با خانم سیمین دانشور، از او پرسیده شد به نظر شما شعر به چه هنری نزدیک است؟؟؟



پاسخ داد: شعر به موسیقی خیلی نزدیک است. چون شما هر قدر هم که بخواهید شعر سپید یا شعر بی وزن بسرایید، بازهم تا حدودی ناچار هستید یک نوع نظم ویا ضرب یا وزن را رعایت کنید، یک نوع نظم هماهنگ و مدون٬ رمز موسیقی است. شعر به هر جهت صداست و به قول ((فروغ)) تنها صداست که می ماند.  



شعر تو صیفی هنرمندانه است، که از جمال مطلوب، با زبانی موزون و هیجان انگیز به عمل می آید.
زنده یاد، صفا لاهوتی می گوید: شعر آهی است  از یک صاحب درد .



افلاطون حکیم و فیلسوف یونانی درباره ی شعر، اعتقادی خصمانه دارد. او شعر را تقلیدی از طبیعت می داند؛ چون جهان را مثلی بیش نمی پنداشت٬ شعر را هم تصویری می دانست  که کودکی به تقلید تصویری دیگر می نگارد. افلاطون شعر را مولود شوق الهام می دانست. به گفته ی استاد دانشمند، دکتر زرین کوب، این شوق والهام جز تخیل و قدرت شگرف آن چیزی نیست.



شمس قیس میگوید: شعر سخنی است اندیشیده ٬موزون٬معنوی٬مرتب ٬متکرر٬متساوی و حروف آن به یکدیگر ماننده است.



شعر پدیده عجیبی است قدمت آن به قدمت زبان است وبه همین اندازه نیز عمومیت دارد. آن گونه دریافته ایم که انسان های اولیه نیز شعر داشته و با آن زیسته اند و به مرور زمان با شکل گیری تمدن، انسان های متمدن نیز به شعر دل بسته و به آن رونق داده اند.



دریک نگاه کلی می توان گفت: در تمام قرن ها، سر زمین ها و در میان همه ی جوامع و نژادهای بشری شعر سروده می شده، حفظ میشده و مشتاقانه خوانده یا شنیده می شده است.



جوهره شعر احساسی است که از صافی اندیشه می گذرد.



تنها احساس یا عاطفه برای سرودن شعر کافی نیست ودر شعر های عاطفی که از احساس عاطفی شدید سرچشمه گرفته و فاقد پایگاهی اندیشه باشد، و ریشه در اندیشه و تفکر شاعرانه نداشته باشد، هر چند که در قالبی زیبا وآراسته ارائه گردد، نیز شعر به معنی واقعی آن نمی تواند باشد؛ البته به این تعریف ایرادی می توان گرفت، که همانا نادیده گرفتن عنصر موسیقی کلام است، که لازمه ی شعر است؛ همان است که قدما از آن به کلام موزون تعبیر کرده اند. حال فرق نمی کند این موسیقی کلام بر پایه ی همان وزن های شناخته شده کلاسیک (غزل ٬رباعی٬مثنوی٬قصیده و...)باشد یا نباشد.



بر پایه برخی هماهنگی های ناشی از هم نشینی، برخی کلمات خاص در نهایت دارای وزن هارمونی می شوند، که همانا موسیقی کلام نامیده میشود. پس می توان نتیجه گرفت که شعر به تعبیری عبارت است ازساختار کلامی موسیقیایی که در قالب خاصی ارائه شده و در احساس و اندیشه شاعر جا دارد.



اولین چیزی که در کودکان مشاهده می کنیم عشق به کمال است، که آن ها را به تفحص و تجسس وامی دارد و نیز عشق به جمال. کودک همین که احساس در او شکفته می شود می بینیم که لالایی را که یک آهنگ موزون است دوست می دارد و با آن به خواب میرورد. وقتی کودک وارد خیابان میشود اولین چیزی که یاد می گیرد آهنگ های موزون است حال یا به صورت سرود های ملی و یا به صورت ترانه ها .



دلیل بر این است که هنر در سرشت انسان است و طبیعی است که انسان آهنگ موزون را دوست داشته باشد.



شعر رویدای است در عالم زبان یا آفرینشی زبانی .



زبان یک زیر بنای طبیعی (فیزیکی) دارد، که همان ساخت آوایی آن است، که از راه کارکرد اندام های آواساز در تن ما تولید میشود. یک رو نمای معنایی که با جهان ایده ها در رابطه است، بازتاب ایده ها در آواها ودر هم تنیدگی آنها، همان چیزی است که زبان می نامیم.



زبان نیز در کارکرد ها وکاربرهای گوناگون خود سیماها و نام های گوناگون به خود می گیرد .



چنان که زبان شعر٬ زبان نثر ٬ زبان گفتار٬ زبان علم ، زبان عامیانه تا زبان رسمی، نام هایی هستند که ما به گونه های کارکردی و کاربردی زبان می دهیم.



اما در کاربرد هنری زبان است که بازی زبانی میدان می یابد، رخصت می یابد که در ساخت آوایی و معنایی جلوه گری کند. و رسانایی معنایی، پاره ای از صورت هنرمندانه کاربرد زبان شد نه جدا از آن. اما در وجه کاربردی هنری، زبان است که صورت موسیقیایی و بازیگری های آوایی ومعنایی، یعنی در کار آمدن وزن وقافیه و صنایع ادبی و شاعرانه معنا را از راههای دیگر می رساند و قانع کنندگی معنایی آن از راه همدلی با آنچه از دل شاعر می آید حاصل می شود.



زبان که یک شاعر ٬ نقاش یا آهنگساز در کار می آورد زبانی است درخور نمودهای زندگی و زیبایی. زبانی است ستاینده این زندگی و زیبایی وار. منیتی در این زبان هست، تنها از آن جهت است که نمودهای زندگی و زیبایی هرچه زنده تر، زیباتر، یا آراسته تر پدیدار شدند از این رو زبان آنها زبان فنی و اندیشه است. اما آنچنان فنی که در خدمت نمود زیبایی است.



پس ما هنگامی شاعریم و شاعرانه با جهان رویارو می شویم که می گذاریم زبان نمایان شود، در جلوه در آید و از راه آن چیز هایی که در جهان هستند، آنچنان که در هنر نمایان شوند واین نسبت و رابطه ی حسی با جهان و حضور آن است.



هر کوششی برای تعریف شعر ناگزیر به اسبا ب زبانی یا زمینه روانی آن محدود می ماند.



شعر آن پرتو گریزای سبک پا است آن مایه ای از روح وسبک روحی که بر همه چیز پرتو می افکند، اما نه به یک نسبت. هر جا باشد با کرشمه ها ودلربایی هایش طبع شاعرانه را به خود می خواند.



تنها در شعر ها نیست که شعر را می توان یافت، بلکه در بسیاری جاها چنان که در یک نقاشی، دریک موسیقی، در لبخند یک کودک، در زیبایی یک زن یا مرد، در پرتو شامگاهی یا پگاهی خورشید درکنار دریا یا بر یک کوه، شعر خودنمایی میکند.



اما همه نقاشی ها و موسیقی ها نیز شاعرانه نیستند، همچنان که دیدار خورشید نیز در همه زمان ها حال شاعرانه نمی دهد؛ این ها همه بدان معنی است که شعر در جهان پراکنده است.
از برسی مجموع آرای منتقدان و متاخران می توان در تعریف شعر این گونه گفت: ماهیت شعر زاییده تخیل  تصویرگراست و سایل آن، بیان مجازی و آرایش آن ایقاع وقافیه و دیگر صنعتهای لفظی است.



صدای نی را طبع بشر دوست دارد. ولی از صدای نی همه عالمهای مرموز فوق طبعت نمی رود. اما وقتی نی به دست مولوی می افتد از صدای نی به افق های دور دست می رود؛ مولوی از همان نی که ما بارها دیده ایم برداشتی بس ظریف، عارفانه و فلسفی میکند .



بشنو از نی چون حکایت میکند          از جدایی ها شکایت می کند



رهی معیری میگوید:



نی زنغمه واماند چون ز لب جدا شد          وای اگر دل خودرا از خدا جدا بینی



شعر به موسیقی خیلی نزدیک است. اصل زندگی ما با صوت و موسیقی آغاز می شود.هنگامی که نوزاد قلبش می تپد با ضربان قلب اوست که آغاز زندگی اش اعلام می شود. ضربان قلب او آهنگین ترین و خوش نوا ترین موسیقی به گوش مادر است. مادر هم با ضربان قلب خود، وقتی کودک را به سینه می فشارد، به ضربان قلب او پاسخ می دهد و او از این بده بستان ضربان ها اعجاز آورترین موسیقی خلقت نواخته می شود، شاید این موسیقی یاد آور آن آهنگ هایی است که در روز الست شنیده ایم، به قول مولوی:



مه همه فرزند آدم بوده ایم          در بهشت، آن نغمه ها بشنوده ایم



برخی شعر را از موسیقی جدا نمی دانند و حکم اتحاد یا التزام بین آنها میدهند.



سخن والتر پاتر انگلیسی هم مشهور است که می گوید:



تمام هنرها به موسیقی می شود و درباره ی شعر هیچ جای تر دید نیست. در هر حال شعر یک هنر تر کیبی است مانند:رقص یا سینما وتا حدودی مثل معماری، چون به وسیله وزن و قافیه به رقص و موسیقی نزدیک می شود و به وسیله ی تشبیه و توصیف به هنرنقاشی  و مجسمه سازی چنان که گویی مجموعه ای است از جوهر تمام این هنرها.



دکتر سیمین دانشور می گوید به نظر من از میان هنرها شعر به نثر نزدیک است، یعنی می توانم بگویم که ماموریت شعر در این است که هر چه بیشتر به نثر نزدیک شود و ماموریت نثر هم این هست که  هر چه بیشتر به شعر بگراید. اصولا شعر ونثر یک مقوله اند.



همه هنرها به هم نزدیک اند همه شان با خلق زیبایی سر و کار دارند، منتهی ابزار، وسایل وفن یعنی تکنیک متفاوت است. خیلی راحت می توان از نقاشی ها، قطعات موسیقی زمانه خود و زمان  گذشته الهام گرفت. این هنر ها آنقدر به هم نزدیکند که ما نقاش و شاعر وموسیقی دان کم ندیده ایم.



میکل آنژ می گوید: بیست سال در دانشگاه تهران زیبایی شناسی درس می دادم سر کلاس به نقاش های آینده می گفتم ضمن نقاشی به موسیقی هم گوش کنید واقعا خلاقیت تحریک می شود ومغز ودست با سرعت و دلخوشی بیش به کار می پردازند.



شعر حافظ که بهترین وجه لفظ و معنا را همطراز کرده است، هردو سوی کار راحفظ می کند. از تجربه و معنا می گوید ولی آن تجربه و معنا را به الفاظ باشکوه، زیبا و رسا می گوید .



این ویژگی شعر حافظ، مارا به این جا می رساند که بگوییم، هیچ هنرمندی نمی تواند بدون اعتنا به آرایه های سخن اثری بیافریند. در هنر کلامی، بیان ودر نقاشی، طرح ورنگ و در موسیقی، اصوات و قواعد تنظیم آنها اهمیتی حیاتی دارد.



اشعاری مانند سعدی و حافظ و مولوی موسیقی احساسات بشری است.



شاملو میگوید: من فکر می کنم از موسیقی تعریف به درد خوری موجود نیست یا بهتر است بگویم اگر هم هست من ندیده ام. ولی در لغت نامه ذیل این کلمه نکته بسیار قابل تاملی آمده، می نویسد موسیقی را ارسطو یکی از شعب ریاضی برشمرد و فلاسفه اسلامی نیز رای او را پذیرفتند. ولی از آنجا که بر خلاف علوم ریاضی همه قواعد واصول آن مسلم و تغییر ناپذیر نیست، آن را هنر نیز محسوب داشته اند. در هر حال منظورم همین عبارت آخر است، البته باید متذکر بود که موسیقی هنری است که در آن ریاضیات به کار رفته است نه شاخه ای از ریاضیات که آن را به دلیل تغییر پذیری اصول و قواعدش هنر نیز بدانند. پس رک و راست می توان به این نتیجه که موضوعات هنری و از آن جمله شعر تابع اصول وقواعد مشخصی نیست، علم به شمار نمی آیند و لاجرم قابل تعریف نیست. در هیچ کجای دنیا آن تعریفی که شما دنبالش می گردید از شعر داده نشده، اما در موسیقی، فردریک شوپن را شاعر پیانو میشناسند. در ظاهر امر، مقوله ی موسیقی  ربطی به شعر ندارد، اما این قدر هست که نشان بدهد ما به تجربه می دانیم شاعرانگی چگونه حالتی است و به عبارت ساده تر: اگر تعریفی از شعر نداریم، شناختی از آن داریم که به قدر کافی به کارآید.



قولی است که گویند نخستین شعر را حضرت آدم در سوگ فرزند شهیدش هابیل سرود وبدین ترتب می توان سر آغاز پیدایش این هنر ملکوتی را باخلقت بشر همزمان دانست. به عبارت دیگر شعر کهن ترین هنری است که بشر برای بیان احساسات قلبی و عواطف درونی خویش بدان روی آورد.



زبان شعر را به دو گروه تقسیم می کنند: 1. گروه موسیقایی  2. گروه زبان شناسی :
مجموعه عواملی که زبان شعر را از زبان روزمره، به اعتبار بخشیدن آهنگ و توازن امتیاز می- بخشد ودر حقیقت از رهگذر نظام موسیقایی سبب رستاخیز کلمه ها و تشخیص واژه ها در زبان می شود را می توان گروه موسیقایی نامید و این گروه خود عوامل شناخته شده و قابل تحلیلی دارد، از قبیل: انواع وزن٬ قافیه، جناس و ... موسیقی شعر، دامنه پهناوری دارد. گویا نخستین عاملی که مایه ی رستاخیز کلمه ها در زبان شده و انسان ابتدایی را به شگفتی واداشته است، همین کاربرد موسیقی در نظام واژه ها بوده است، که انسان ابتدایی رستاخیز واژه ها را نخستین بار در عرصه ی وزن ویا همراهی زبان و موسیقی به هنگام کار احساس کرده است. در سیر تاریخی این هماهنگی، صورت های مختلف موسیقی با بیان نظام یافته تغییرات ودگرگونی های بسیار دیده و تکامل یافته است.



انواع موسیقی زبانی :



وزن: وقتی مجموعه ی آوایی مورد بحث به لحاظ کوتاه وبلندی مصوت و یا ترکیب صامتها و مصوت ها از نظام خاصی برخوردار باشد نوعی موسیقی به وجود می آید، که آن را وزن می نامیم .



وزن به کلمات خاص هر شعر تاکید می بخشد. هیچ آهنگی بدون وزن (یا دست کم بدون تاکید بر روی برخی اصوات ) نمی تواند وجود داشته باشد. شعر کلاسیک ایران دارای آنچنان وزن های گوناگونی است که حتی مانند وزن موسیقی، می توان آنها را طبقه بندی کرد. وزن شعر باید متناسب با مفهوم یا هدف آن باشد. همین پدیده در تاریخ تحول موسیقی در مورد تبدیل سبک ها رخ داده است. آهنگسازان بزگ تاریخ رفته رفته از محدودیت و همگونی وزن ها خسته می شدند؛ از سوی دیگر آنها به منظور یافتن ایده های موسیقیایی به منابع دیگر روی آوردند؛ یکی از مهمترین این منابع، آهنگ های محلی منطقه ای و مردمی سرزمین های گوناگون ودوردست بود .این آهنگ ها گاه وزنی پیچیده تر از موسیقی سنتی و تاریخی داشتند .



قافیه: همان مجموعه آوایی گذشته از وزن به لحاظ اشتراک صامت ها و مصوت ها در مقاطع خاص وسط یا آخر ویا حتی اول هر قسمت می توانند تناسب دیگری هم داشته باشند، که خود صورت دیگری از موسیقی شعر است.



ردیف: شکل دیگری از موسیقی شعر است که در حقیقت تکمیل کننده موسیقی قافیه است.



در موسیقی کلمات، نکاتی که بسیاری از پژوهشگران ومنتقدان شعر و ادب بدان بسیار توجه کرده اند، رابطه ی شعر و موسیقی در شعر است؛ همین عامل موسیقی شعر نیز خود در خدمت تخیل شاعرانه قرار میگیرد. شاعران بزرگ نیز خود موسیقیدان و لااقل از دوستداران جدی موسیقی بوده اند. حافظ خود موسیقیدان بوده و بسیاری از اصطلاحات موسیقی را در شعر خود به کار برده است. در بین معاصران نیز شاعرانی مانند اخوان٬ شاملو٬ سایه و دیگران شیفته موسیقی بوده اند و همین امر باعث شده که شعر آنها از جهت موسیقایی کلمات شعر به خصوص هنگامی که به اوج خود می رسد که واژه ها درکنارهم بنشیند که وظیفه هر شاعر و ادیبی است و از همین روی شعر به آهنگی تشبیه می شود که از نواها پدید می آید. توللی در مقدمه ی مجموعه شعر رها می گوید: کلمات خوش آهنگ به تارهای کوک شده ی سنتوری می ماند که زیر زخمه های رامشگر به صدا خاسته و احساسات گوناگون در برابر شنونده باز می نماید، بنابراین باید بیش از هر چیز با گرد آوردن الفاظ زیبا و خوش آهنگ به کوک کردن تارهای سخن بکوشیم تا بعدا بتوانیم تلفیقات و مضامین هنری خویش را از راه نواختن در این ساز عینا به خواننده یا شنونده منتقل نماییم. به نظر او انتخاب کلمات نامناسب و یا بد آهنگ مانند نواختن با سازی نا کوک است و از آن جز نوای مرگ وشیون  چیزی بر نخواهد خاست.



استاد غلامحسین یوسفی نیز این ویژگی را در شعر فردوسی بررسی کرده و با بررسی جنبه های مختلف موسیقی درونی در شعر فردوسی اشاره میکند: نکته دیگری در شعر فردوسی هست و آن واج آرایی هماهنگ حروف دربافت شعر است :
 
 به زابل نشسته است و گشته ست مست
نگیرد کسی از مست چیزی به دست



حاصل آنکه  به وسیله همین ظرافت است که موسیقی کلام فردوسی در سراسر شاهنامه دلنشین است و مطبوع وبا مفهوم سخن او کمال تناسب و هماهنگی دارد.



همین جنبه از دیدگاه مرحوم زرین کوب در شعر فردوسی بسیار مهم است و ایشان درباره ی واژه سازی فردوسی می گوید: کاربرد کلمه از جهت ارزش آهنگ یا موسیقی داخلی در القای حالت ها و عواطف مختلف اهمیتی فراوان دارد. گذشته از فضای ذهنی شاعرانه و القای مفاهیم مختلف حماسی به علت آگاهی و شناخت هنرمندانه ی فردوسی از خاصیت آهنگ و نیروی پایان ناپذیر آن، نوعی فضای خاص ایجاد می کند.



استاد باستانی پاریزی درباره ی شعر حافظ می گوید: وقتی حافظ را می خوانم نرمی کلمات طوری است که گویی یک گام از موسیقی ایرانی نواخته می شود، گامی که معمولا تمام نغمات آن در اطراف سر چهار نت از هفت نت موسیقی (دو٬ ر٬ می ٬فا٬ سل٬ لا ٬سی) دور می زند و هر گز مانند موسیقی ارو پایی یکباره بالاو پایین نمی رود. مانند :



شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان



علی موسوی گر مارودی می گوید: بنده موسیقی را نزدیکترین هنر به شعر می دانم. نه ازآن جهت که تاریخ شعر ما همیشه اوزان عروضی شعر است، بلکه از آن جهت که هر دو یک کار را انجام می دهند، با این تفاوت که موسیقی زبان اشارت و شعر زبان عبارت است. با آنکه گفتن ناگفتنی ها مشکل است اما هم شعرو هم موسیقی این وجه مشترک را دارند که نا گفتنی هایی از یک دست را می توانند بگویند. بنابراین می توان گفت شعر و موسیقی در ایجاد مکاشفه اشتراک دارند. شاید به همین جهت است که از دورترین روزگاران وزن را از ذاتیات شعر می دانسته اند ودر تعریف شعر موزون بودن را می گنجانده اند. داریوش آشوری در مقاله ای در کتاب آیینه، پا را از این نیز فراتر می گذارد و برای مطلق  زبان موسیقی را می شناسد، منتها می گوید: موسیقی ودیعه ای است در ذات زبان. و آنگاه توضیح می دهد که در شعر است که زبان موسیقی نهفته در خویش را پدیدار می کند؛ یعنی از به هم جوشیدن و در هم تنیده شدن وا ژه ها آن چنان که کار شاعران است.



دکتر علی شریعتی می گوید : شعر موسیقی عشق است که نت های آن واژه هایند و ساز هایش تارهای حنجره که به بازی دل  نواخته  می شود.



شعر  مانند موسیقی انسان ر ا به سرزمین مقدس می بردو او را سرشار از رویا می کند .



شکسپیر می نویسد: شعر آن موسیقی است که هر کس در درون خود دارد.



وقتی بتوان مفهوم موسیقی را به حوزه ی هرنوع تناظر و تقارن و نسبت فاضلی گسترش داد، در چنین چشم اندازی امور ذهنی و تداعی ها و خاطره ها نیز می توانند از موسیقی برخوردار باشند اینگونه تناظر ها و تقارن های ذهنی را موسیقی معنوی می نامیم .



به این بیت از حافظ توجه کنید :



من که شب ها ره تقوا زده ام
با دف و چنگ این زمان سر به ره آورده ام



چه حکایت باشد! جلوه های موسیقایی این بیت یکبار در پیوند با کل غزل  قابل  بررسی است و یکباردر پیوند اجزای همین بیت با یکدیگر.



آنچه از جلوه های موسیقی این بیت در پیوند کل غزل قابل بررسی است، موسیقی وزن عروضی و موسیقی قافیه وردیف است. در حوزه ی تداعی ها و موسیقی معنوی از تناسب دف و چنگ (مراعات نظیر) که بگذریم، به آنجا می رسیم که ذهن بر سر دوراهی قرار می گیرد و می ماند که راه تقوا زدن چه نوعی راه زدنی است؟ آیا سر گردنه گرفتن و به غارت بردن است؟ یا به معنی نواختن مقام؟ و طریق به اصطلاح موسیقایی آن است همان که خودش در جای دیگر می گوید: راهی بزن که آهی به ساز آن توان زد. این تقابل و تضاد (تقابل بین موسیقی و تقوا) یک نوع تناظر و تقارن در ذهن ایجاد می کند که مرکز اصلی زیبایی این بیت است.



در این بیت حافظ ، ما با دو گروه موسیقایی روبه رو هستیم: 1.موسیقی اصوات  2.گروه موسیقی معنایی یا معنوی



 موسیقی شعر چندین جلوه و نمایش دارد:



1.موسیقی بیرونی شعر: منظور از موسیقی بیرونی شعر جانب عروضی وزن شعر است که بر همه شعر هایی که در یک وزن سروده شده اند، قابل تطبیق است.



2.موسیقی کناری شعر: منظور از موسیقی کناری، عواملی است که در نظام موسیقایی، شعر دارای تاثیر است ولی ظهور آن در سراسر بیت یا مصراع قابل مشاهده نیست و جلوه های موسیقی کناری بسیاراست و آشکارترین نمونه آن قافیه و ردیف است  ودیگر تکرارها و تر جیح ها مثلا در این بیت ها:



ای یوسف خوشنام ما خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما ای بر دریده دام ما



تکرار (م -ِ ما) در چهار مقطع از جلوه های موسیقی کناری است.



3.موسیقی درونی شعر: از آنجا که مدار موسیقی بر تنوع و تکرار استوار است، هر کدام از جلوه ها تنوع وتکرار در نظام آواها در حوزه ی مفهومی این نوع موسیقی گرفته میشود.



دکتر سید حبیب نبوی (مولوی شناس) در ارتباط با رابطه بین شعر و موسیقی گفت: موسیقی و شعر با دو نوع تظاهر و بروز حکایت از عمق دلخواهی‌ها و هنجارگریزی‌های درون پر تلاطم هر انسانی است. موسیقی آنجایی به ظهور می‌رسد که واژگان و کلمات از ابراز احساسات توفانی و عمیق انسان عاجز آید و کلمات به سکوت برسد. این استاد دانشگاه ادامه داد: موسیقی و شعر، حد واسط کلمات و گفتارهای عادی و سکوت است. آنجایی که کلمات باز می‌مانند موسیقی آغاز می‌شود و آنجایی که گفتارهای معهود فرو می‌مانند، شعر و غزل آغاز می‌شود. بطور کلی شعر و موسیقی در جولانگاه عرفان به جولان در می‌آید و ادبیات عرفانی به حساب می‌آید.



مساله آمیزش شعرو موسیقی  در مراحل نخستین خاص هیچ ملتی نیست در یونان وعرب و...وحتی در همین روزگاران اخیر هم کم توجه میشود، میبینیم بسیاری از نوازندگان دوره گرد خود سرایندگانی نیز هستند. شعرو موسیقی جهات اشتراکی نیز دارند زیرا هر دو به منظور ایجاد حالتی به کار میروند، نه به خاطر اثبات امری یا تصویر منظره ای با قطع نظر از تاثیری که ممکن است وصف منظره در بیننده پدید آورد کار هر دو نیز صوت است. یکی صوت های موسیقی که به حسب نسبت زیر و بم، نغمه را و به حسب وقوع در زمان های متساوی، ضرب و وزن را ایجاد می کند. جای دیگر صوتهای ملفوظ که تربیت آنها بر حسب دلالت صوت های گوناگون به ذهن القا میکند و تنظیم آن صوتها به حسب آهنگ و وزن نشاط و شوقی در شنونده بر می انگیزد، که صورتهای ذهن را جان وجنبش می بخشد. شاید رقص، قدیمی ترین زبانی باشد که بشر برای تعبیر از انفعالات نفسانی خود به کار گرفته رقص در حقیقت موسیقی صامت است و هر گاه که رقص و موسیقی باهم آمیخته اند در این حالت دو هنر ترکیب شده است. بنابراین عواطف همیشه همراه با حرکاتی در جسم آدمی بوجود می ایند واز همین نظر است که میگوییم، زبان عواطف همیشه موزون است.


گرد آورنده:آسیه سلیمیان


 باتشکر فراوان از آقای زمانی(استاد موسیقی)


منابع:
شعر چیست (عزیز الله زیادی)
شناخت و تحسین هنر (سیمین دانشور)
موسیقی شعر( دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی)
بصیرت سایه ها وتاملاتی در مسئله هنر( رضا صفریان)
تئوری بنیادی موسیقی(پرویز منصوری)
اینترنت  
www.iscanews.ir

سایت هنر و موسیقی
 


مطالب مشابه :


شعری زیبا در مورد سنتور

موسیقی سنتی - شعری زیبا در مورد سنتور - موسیقی سنتی. شعری زیبا در مورد شعری زیبا در مورد




تحقیق در مورد موسیقی و تاثیرات آن

شعر طنز منظره مختلف، بویژه آهنگ ها ی پرتنش، مورد تجویز هیچ درمانگری نیست.در مورد موسیقی و




موسیقی

موسیقی در مورد استفاده از موسیقی باید توجه داشت که از شعر، ریتم و آهنگ مناسب برخوردار باشد




شناخت موسیقی کلام در نثر و شعر سپید:

مطالبی را در مورد شعر سپید و نثر شاعرانه بیان نموده بودم که ظاهرا به (موسیقی در شعر




عدم تنوع در موسیقی و شعر ترکمن

عدم تنوع در موسیقی و شعر همین مسئله در مورد موسیقی به اصطلاح امّا در خصوص شعر :




موسیقی؛ موسیقی کودک؛ شعر ؛موسیقی درمانی

دغدغه های یک تـوان یاب - موسیقی؛ موسیقی کودک؛ شعر ؛موسیقی درمانی - یه کم در مورد وبلاگم




موسیقی در شعر کودک (قسمت2)

موسیقی در شعر کودک (قسمت2) تاريخ : یکشنبه 1391/08/14 | 17:22 یه کم در مورد وبلاگم می خوام بنویسم.




رابطه میان شعر و موسیقی

بطور کلی شعر و موسیقی در جولانگاه عرفان به جولان در می‌آید و نظر شخصی در مورد مصاحبه




دانلود ساقی نامه و توضیحاتی چند در این مورد

آرشیو موسیقی ملی چند در این مورد. نتیجه گرفت كه در شعر فارسی، قدیمی ترین




برچسب :