سیر معشوق در ادب پارسی
مدتها بود موضوع این تحقیق در ذهنم بود و هرگاه شعرهای نوکلاسیک را با اشعار کلاسیک مقایسه میکردم خوشحال میشدم که در نیمهی دوم این قرن به دنیا آمدهام و در روزگاری زندگی میکنم و شعر میگویم که شاعران خلاقیت بیشتری دارند و غزلهایی نوکلاسیک از نظر خلاقیت و بهروز بودن در تاریخ ادبیات بیسابقه هستند. البته هنوز هم هستند کسانی که با چشم و گوش حافظ و سعدی میبینند و میشنوند اما غالب شعرای خوب همروزگار ما از این مرحله گذشتهاند. به نظر من اینکه با چشم و گوش خودت نبینی و نشنوی خیلی سخت است و عجیب اینکه بعضی از شعرا هنوز هم به بهانهی زبان فخیم و اینطور چیزها در گذشته زندگی میکنند. این بود که در فروردینماه 1391 که موضوع کنفرانسها را مشخص میکردیم من هم آرزو کردم که کاش بتوانم آنچه در ذهنم راجع به این موضوع است را روی کاغذ بیاوم.
وقتی به ادبیات کلاسیک و گذشتهی شعر پارسی نگاه میکنیم تعداد انگشت شماری شاعر خلاق و جریانساز میبینیم و بینهایت شاعر دنبالهرو که پیروی از آن چند شاعر کردهاند. این که میگویم در کلیت است وگرنه هر شاعری در دیوان خود خلاقیتهایی هم دارد. همین پیرویها و یا بهتر بگویم تقلیدها باعث شده در ادبیات کلاسیک یک سری قواعد بوجود بیاید، مثلا همیشه آه با آیینه است و آیینه با طوطی و طوطی با شکر و شکر با لب معشوق و لب با غنچه و پسته و لعل و غنچه با گل و بلبل و این زنجیره تا بینهایت ادامه دارد. مثلا از این میان میتوان به تشبیه چشم به نرگس و یا لب به لعل اشاره کرد که از پُر بسامدترین تشبیهها و استعارههای تاریخ ادبیات است و همان شاعرانی که با چشم و گوش شاعران گذشته میبینند و میشنوند هنوز هم همین تشبیهات را با همین قواعد قبول دارند.
میخواهم برای روشن شدن مطلب از یک مثال شروع کنم و یک تشبیه در حیطهی وصف معشوق را از آغاز تا امروز بررسی کنم. یکی از شایعترین تشبیهها که فوقالعاده زیاد در شعر پارسی استفاده شده تشبیه چشم به نرگس است. ما در تاریخ ادبیات پارسی اولین شاعر شاخصی که داریم رودکی است و وقتی همین زوج چشم و نرگس را در شعر رودکی بررسی کنیم به این ابیات میرسیم:
نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
رودکی
ببرده نرگس تو آب جادوی بابل
گشاده غنچهی تو باب معجز موسی
رودکی
همانطور که میبینید که نرگس استعاره از چشم آمده، یعنی قبل از رودکی آنقدر چشم را به نرگس تشبیه کردهاند که او میتواند این استعاره را بهکار ببرد. (شاید این دلیلی باشد بر سابقهی طولانی شعر پارسی که در کتابسوزیهای صدر اسلام از بین رفته است) چند نمونهی دیگر از این تشبیه و یا استعاره در شاعران سبک خراسانی:
دو گل را به دو نرگس خوابدار
همی شست تا شد گلان آبدار
فردوسی
دو گلنارشان غرقه در خون شده
دو نرگس به مه بر دو جیحون شده
اسدی توسی
بگفت این و ز نرگس اشکِ چون مل
فرو بارید بر دو خرمن گل
فخرالدین اسعد گرگانی
به گاه مستی چونان شود دو چشم بتم
که نرگسینی غرقه شود به خون پلنگ
منوچهری
حالا اگر چند صدسال جلو برویم و شعر شعرای بزرگ عراقی را از نظر بگرانیم باز هم نرگس را با همین کارکرد میبینیم. برای اینکه طولانی نشود به ذکر یکی دومورد اکتفا میشود.
می حرامست ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
سعدی
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
حافظ
لازم به توضیح نیست که در سبک هندی هم به وفور همان تشبیه را با همان کیفیت میتوانید پیدا کنید و بهتر است به زمان نزدیکتر یعنی شاعران معاصر برویم:
غمزه اش راه دل زند که بیا
نرگسش جام می دهد که بنوش
رهی معیری
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
شهریار
حال برویم سر اصل مطلب که هدف از آوردن این مثالها چیست. کدامیک از این شاعران در طول این هزار سال بین نرگس و چشم معشوق شباهتی دیدهاند که هرجا میخواستند از چشم معشوق بگویند فورا یاد نرگس افتادهاند. من که هرچه از زوایای مختلف به نرگس نگاه کردم آن شباهت را درنیافتم و همیشه برایم سوال بود که این تشبیه از کجا آمده؟ در یکی از کنفرانسهای سبکشناسی که استاد موسوی در شنبهشبها مطرح میکنند وقتی راجع به معشوق در سبک خراسانی صحبت میکردند، همین بحث پیش آمد و نتیجه این شد که شعرای سبک خراسانی که تمولی داشتهاند و غلامان و کنیزانی داشتهاند که برای آنان شعر میگفتهاند. بیشتر این غلامان از ترکستان بودهاند و چشم آنان به نرگس شبیه بوده و وجه شبه آن هم رنگ زرد و تنگ بودن چشم آنان بوده است. حالا در این هزار سال کدام یک از این شاعران چنان معشوقی داشتهاند که چنان تشبیهی کردهاند؟
بقیهی تشبیهها هم همینطور است در همین تشبیههایی که به معشوق و زیبایی او مربوط میشود یک سری قائده و قانون به وجود آمده که هزار سال است عینا تکرار میشود و انگار معشوق تمام این شاعران شمایل همسانی داشتهاند و تازه وقتی این جزء جزء این شمایل را کنار هم بچینی به کاریکاتوری خواهی رسید که هر کسی از دیدن آن وحشت میکند چه برسد به اینکه او را معشوق بداند و به او عشق بورزد و زیباییاش را وصف کند. دهان این معشوق بسیار کوچک است و از کوچکی به غنچه میماند که خیلی تشبیه بهجا و زیبایی است ولی آنکه میخواسته روی دست شاعر قبلی که چنین تشبیهی کرده است، بلند شود دهان معشوقش را به تنگی پسته دیده است غافل از اینکه وجه شبه دهان و پسته خندان بودن بوده است و نه صرفا تنگ دهانی. دهان را به پسته مانند کرده است و به این توجه نکرده که تنها یک وجه شبه برای چنین تشبیهی کافی نیست و یا لااقل اگر کافی باشد زیبا نیست. باز دیگری روی دست او بلند شده و دهان معشوقش را به نقطه مانند کرده است (بگذریم از معانی عرفانی که بعضی بهزور میخواهند از این تعبیرات برداشت کنند) و آخر سر دهان معشوق هیچ شده است. حالا تصور کنید معشوقی را که اصلا دهان ندارد. شاید برای شما خندهدار باشد اما هر شاعری که این تصویر را ساخته فقط از یک زاویه موضوع را دیده است و آن هم این که دهان کوچک زیبا است، پس هرچه کوچکتر باشد زیباتر خواهد بود و هیچ نهایت کوچکی است.
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند
بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی
خاقانی
از آن مرا ز دهان تو هیچ قسمت نیست
که نیست نقطهی موهوم قابل تقسیم
خواجوی کرمانی
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
حافظ
از دهان بینشانت هیچ نتوان دم زدن
سوختم زین معنی موهوم خاموش جواب
بیدل دهلوی
همانطور که در مثالهای بالا دیدید دهان از غنچه و پسته شروع شده و کوچک و کوچکتر شده تا به هیچ رسیده است. همین بلا را سر کمر معشوق هم آوردهاند و همانطور که میبینید در بیتی که از حافظ آورده شده است کمر معشوق از باریکی به موی تشبیه شده است. در این که کمرباریک زیباست شکی نیست اما ابتدا شاعران تنها اشارهای به باریکی کمر معشوق میکردهاند که بسیار هم زیبا و بهجا است و بعد آنقدر در این تشبیه زیاده روی کرده اند تا به مو و بعضی حتی به باریکتر از مو رسیدهاند. در آخر هم، مانند دهان معشوق، کمر معشوق را هم به هیچ رساندهاند.
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پیش از شرم آنک
چون کمر گاه تو بازم کیسه لاغر ساختند
خاقانی
حریف آن میان نتوان شد از باریکبینیها
مگر از زلف مشکین تار مویی درکمر پیچی
بیدل
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
حافظ
از آن طرف یکی از زیباییهای معشوق در ادبیات فارسی راست قامتی بوده است که بعد تبدیل به قد بلند شده است و مثلا در شعر خاقانی همانطور که قد معشوق را به سرو و صنوبر مانند میکند به تیر هم شبیه کرده است که مورد دوم مشخص میکند که وجه شبه راستی بوده است و نه بلندی. اما به تدریج وجه شبه به بلندی تغییر کرده و در آن هم بیاندازه افراط شده است.
هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری؟
یا راستتر ز قد تو باشد صنوبری؟
خاقانی
سرو قد و ماه روی، لاله رخ و مشک موی
چنگ زن و باده نوش، رقص کن و شعر خوان
خاقانی
تیر قدی، کمان کشی، زهره رخی و مهوشی
جانْت فدا که بس خوشی، جان و جهان کیستی؟
خاقانی
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
حافظ
در ادبیات کلاسیک ما از این نمونهها زیاد است و زیاد هم عجیب نیست چون همانطور که در اول این بحث گفته شد شاعران بیآنکه به تشبیهها فکر کنند از روی دست هم مینوشتهاند و سعی میکردهاند شعرشان شبیه همانی باشد که گذشتگان گفتهاند و آنانی هم که پیدا میشدهاند را کمی خلاقانهتر به شعر نگاه میکردهاند متهم به داشتن زبان سخیف و دم دستی میشدهاند. مثلا شعرهای رهی و شهریار و دیگرانی چون ایشان را وقتی نگاهی میکنیم نود در صد همان است که در هزار سال پیش از این گفته شده و گفته شده در حالی که دنیایی که ایشان در آن زیستهاند اصلا به دنیایی که حافظ و سعدی درک کردهاند، شبیه نیست. و دنیای حافظ و سعدی هم با دنیای خاقانی و فرخی سیستانی فرق دارد همانطور که شعرشان فرق دارد. مشکل این جا است که هنوز هم من و امثال من که غزل میگوییم حواسمان دائما باید به این باشد که کدام تصویر و کدام تشبیه و کدام واژه در شان غزل هست و کدام یک در شان غزل نیست و در بسیاری از موارد رعایت شان غزل یعنی کور کردن خلاقیت؛ یعنی باید مواظب باشی که از همان خطی که سعدی و حافظ کشیدهاند بیرون نزنی؛ در صورتی که خود سعدی و حافظ از خطی که پیشینیانشان کشیده بودند دائما بیرون میزدهاند و همین شعرشان را صمیمی و خواندنی کرده است.
غزل فرخی را در نظر بگیرید که با معشوق چگونه سخن میگوید و معشوق چه جایگاهی در شعر او دارد. در مقدمهی قصیدهای که در مدح سلطان مسعود غزنوی گفته، اینطور میگوید:
آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز
هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز
زانچه کردهست پشیمان شد و عذر همه خواست
عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
گر نبودم به مراد دل او دی و پریر
به مراد دل او باشم از امروز فراز
دوش ناگاه رسیدم به در حجرهٔ او
چون مرا دید بخندید و مرا برد نماز
گفتم ای جان جهان خدمت تو بوسه بسست
چه شوی رنجه به خم دادن بالای دراز
...
همانطور که خواندید معشوقش آمده و تعظیم میکند و از او عذرخواهی میکند و او با یار شرط و شروط میگذارد که با تو آشتی میکنم به این شرط که دیگر ناز نکنی. حالا این را مقایسه کنید با "چو یار ناز نماید شما نیاز کنید"ِ حضرت حافظ و دیگر شعرای عراقی را و اینکه کار را به جایی میرسانند که خود را با سگان کوی یار یکی میدانند و عشقشان را یک طرفه میدانستهاند و حتی عقیده داشتهاند که بر معشوق وفا واجب نیست و این زردروی عاشق است که باید صبر کرده و وفاداری پیشه کند.
اما به این فکر کنید که امروز معشوق چه جایگاهی در زندگی شاعر و عاشق امروز دارد. همانطور که معشوق ظرف سیصد، چهارصد سال، از فرخی تا حافظ، آنقدر جایگاهش تغییر کرده است، مسلما امروز هم نمیشود با همان اسلوب همیشگی معشوق را وصف کرد. مثلا به این بیت توجه کنید که مربوط به شعر امروز است نه به این دلیل که تاریخ سرایشش 20 آبان 90 است بلکه به این دلیل که نگاهی که در شعر به معشوق شده، نگاه امروز است و حرف از زبان عاشق امروز است:
گیرم امروز روز سردی نیست؛ ژاکتت را چرا نپوشیدی؟
گفته بودم که رنگ چشمانت با لباست همیشه سِت باشد
محمد دانشور
در دیگر موارد هم چنین است و شعر امروز از بند تشبیههای تکراری آزاد شده است مثلا راجع به قد معشوق یکی از شاعران با استعداد همروزگار میگوید:
شاید به صنوبر نرسد قامتش اما
نسبت به میانگین همین دوره بلند است
صالح دُروند
و به راستی همین که قد معشوق کمی بلند باشد کافی است و لازم نیست با اغراقهای شاعرانه کاریکاتوری از معشوق بسازیم و قدش را چند برابر انسان معمولی در نظر بگیریم. لب معشوق را در نظر بگیرید و ببینید به چیزهایی میتوان تشبیهش کرد. به شرطی که ادبیات کلاسیک را فراموش کنید و از نو شروع کنید. یک تشبیه خوب تشبیهی است که وجه شبههای زیادی داشته باشد. در بعضی موارد دو چیز با هم در یک مورد شباهت دارند ولی در مورد دیگر تفاوت دارند. من این را در کتابهای ادبیات ندیدم و معمولا در کتابهای ادبیات در بحث تشبیه و استعاره به وجه شبه توجه میشود و نه وجه تفریق. مثلا تشبیه لب به لعل را در نظر بگیرید وجه شبه رنگ سرخ و درخشش لب و لعل است. از دید ادبیات همین کافی است ولی من میگویم لعل سرد و سخت و بیروح را چه به لب معشوق. یعنی آن وجه شبه برای من به عنوان یک شاعر کافی نیست و دنبال وجه شبههای بیشتر و وجه تفریقهای کمتر میگردم. مثلا به این بیت توجه کنید:
وقتی که شاهتوت لبت قسمتم شود
دیگر محلّ ِعالم و آدم نمیکنم
مریم فُرقانی
در بیت بالا تشبیه بین لب و شاهتوت است. حالا بیایید به وجه شبههایش توجه کنید و ببینید چند وجه شبه دارد. من که آنقدر وجه شبه میبینم که تعجب میکنم که چرا این تشبیه نباید یکی از پُربسامدترین تشبیههای تاریخ ادبیات باشد. به عنوان یک شاعر که تقریبا تمام کارهایش عاشقانه است به شعرهای عاشقانه دقیقتر نگاه میکنم و همیشه به تشبیههای جدید در وصف معشوق فکر میکنم و شعرها و مخصوصا غزلهای نوکلاسیک که در این راستا سروده شده را میخوانم و همیشه سعی کردهام موقع سرودن ادبیات کلاسیک را فراموش کنم و از تصویرهایم را خودم خلق کنم. در اینجا میخواهم کمی بیشتر به شعر امروز بپردازم و از یکی شاعران امروز مثالهایی بیاورم و راجع به شعرها بحث کنم.
پیدا شده ست با همهی چشم تنگیات
از پشتِ دکمه بادکنکهای رنگیات
ترکیب جالبی ست قلمکاری تنت
پهلوی کفش پاشنهدار فرنگی ات
ترکیب جالبی ست همین عینک مدرن
بر روی چشم و ابروی پارینه سنگیات
...
صالح دُروند
این روسری آشفتهی یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست
بالقوّه سپید است زن اما زن این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیهمند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشایی موهای رهایش
تصویرِ رهاکردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهیست که مابینِ دو پلکش
یک قهوهای سوختهی خیرهکننده ست
با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
...
شاید به صنوبر نرسد قامتش امّا
نسبت به میانگین همین دوره بلند است
...
صالح دروند
گونه هایت دو راه ِ بی برگشت
چشم هایت دو برکهی دورند
وسط چشمهایت انگاری
مردمکها دو حبّه انگورند
طرح موهای قهوهای رنگت
کشف یک فرشباف تبریزی ست
نقش برجستههای گیسویت
چند سوغاتی از نشابورند
...
صالح دُروند
موی تو لشگریست برای ستمگریت
پیداست موی مشکیات از زیر روسریت
...
صالح دُروند
در شعرهای فوق تماما میتوانید نگاه شاعر و عاشق امروزی را به معشوق امروزی و با زبان امروزی ببینید و این است که غزل و به طور کلی شعر امروز را از ادبیات کلاسیک متمایز میکند. نکتهای که در این میان میبایست رعایت کرد این است که امروزی غزل گفتن و در عین حال غزل گفتن مانند راه رفتن بر لبهی تیغ است. بسا شاعران همروزگارمان که میخواستهاند شعر امروزی و غزل نوکلاسیک بگویند و شعرشان حالتی طنز و خندهدار پیدا کرده است ولی کمکم باید سدها را شکست و از مرزها رد شد و هرچه بیشتر شاعران در این زمینه کار کنند، کار را برای شعرهای بعدی و شاعران بعدی هموارتد خواند کرد.
در پایان باز هم باید اعتراف کنم که با توجه به مطالعات اندک بنده امکان لغزش و اینکه دچار کجفهمی و بدفهمی شده باشم زیاد بوده و هست و این تحقیق را برداشتن گامی کوچک در این زمینه میدانم و از تمام خوانندگان فرهیخته بهخاطر اشکالات حتمی و نه احتمالی عذرخواهی میکنم.
بهمن صباغ زاده - خرداد ۱۳۹۱
مطالب مشابه :
شعری زیبا از مهرداد اوستا در وصف معشوق
شعری زیبا از مهرداد اوستا در وصف معشوق. حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید .
شعر «معشوق من» از فروغ فرخزاد با تحلیل
شان کشید و تلاش شان را برای شناخت جهان بدون درک نقش زبانی که برای وصف در شعر «معشوق
بخش ۲ - در وصف معشوق
در وصف معشوق. برای مشاهده معنی هر واژه در متن وبلاگ کافیست روی واژه موردنظر دو بار کلیک
معشوق در اشعار حافظ
معشوق در شعر حافظ سر عاشق که نه خاک در معشوق
شعر حرام، شعر حلال؛ نصرالله پورجوادی
بنا بر این، اگر چه اشعار عاشقانه فارسی، از جمله اشعاری که در وصف اندام معشوق در شعر بیان
سیر معشوق در ادب پارسی
که نگاهی که در شعر به معشوق شده، نگاه های جدید در وصف معشوق فکر میکنم و
چشم معشوق
در شعر و ادب فارسی همواره شاعران درتوصیف چشم معشوق به رنگ سیه آن هایی از این وصف
معشوق در شعر فروغ/قسمت دوم
از شرح محنت ایام و شکایت فراق و وصف دمن و این رو تمایل به طرح معشوق فردی گاهی در شعر معاصر
انتخاب شاعر مردمی در جشنواره شعر فجر و انتقادها
جلوه ی معشوق. در نتیجه شاعری که در وصف اهل بیت . شعر بسراید نزد مردم هم از محبوبیت خاصی
برچسب :
شعر در وصف معشوق