زمین من , زمین عشق 1

فصل اول
 از زبان پرستو
 با صدای وحشتناک ساعت چشمام رو باز کردم.برای هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم که چرا زنگ لعنتیش رو عوض نکردم.اخه پرستو جون تو اگه با زنگ ملایم بیدار میشدی که الان اینجا نبودی!خوشم میاد هرروز صبح که پا میشم همینو میگم بعد جواب خومم میدم!هه!
 
 حالا اینا رو ول کن!واسه چی ساعت گذاشته بودم؟!!!!!دوستان حال میکنین حافظرو!!!یعنی باهوشما!
 
 امروز چند شنبست؟اگه قرار باشه همین جوری بشینم سر جاتم چیزی یادم نمیاد پاشم برم تقویمو نگاه کنم.
 
 همین جور که غرغر میکردم بلند شدمو رفتم سمت تقویم...اوووف امروز که دوشنبست.یعنی روز زوج!!!نه بابا!اخه نی که بقیه فکر میکنن دوشنبه روز فرده!وجدان جون تا تو دهنی نخوردی گورتو گم کن!!!اهههه وجدان که دهن نداره
 
 بخوام بزنم تو دهنش!!!شادما واسه خودم!!!اه دوباره امروز باید برم خونه ی پیرزنه سگ اخلاقو تحمل کنم...خدایا...این چه زندگیه من دارم؟؟؟هان؟؟؟همسنو سالهای من بهترین زندگیو دارن انوقت من بدبخت باید از صبح تا شب خر
 
 حمالی کنم...هیییییی روزگار!!!دیگه کاریش نمیشه کرد زندگیه منم اینجوریه دیگه!!!باید حمالی کنم...پیرزن بیشعور...میرم خونش رو تمیز کنم یه سلامم نمیده!بد اخلاق!!!با این حرفم لب پایینم رو گاز گرفتم...بنده خدا که به من بدی
 
 نکرده...مهم اینه که مایه رو میده! هینی کشیدمو به یکباره تموم خاطراتم یادم اومد.یادمه وقتی دوم دبیرستان بودم ،خواستم برم رشته ی موسیقی،چیزی که عاشقش بودم...تنها چیزی بود که فوق العاده دوسش داشتم...ولی پدر
 
 مادرم چی گفتن؟؟؟اینکه با ابروی ما بازی نکن!همه ی دختر پسری خواهر برادرای ما دکتر مهندسن اونوقت تو میخوی بشی مطرب؟!!!زشته به خدا!اله و بله که یا میری تجربی یا هیچی!شوهر میکنی!اخه نی که منم خیلی زست
 
 شناسه خوبیم...اصلا هم همه ی نمره ها ی فیزیکو شیمیم تک نبودن!اصلا هم فیزیکه اولو نیوفتادم!اونوقت برم تجربی بگم چی؟منم با کلی گریه زاریو التماس گفتم که تو رو خدا بزارین برم رشته ای که دوست دارم.دیگه اخراش
 
 انقدر گریه کردم که چشمام شده بودن دو تا کاسه ب خون...ولی مرغشون یه پاداشت!یه پا که خوبه پرستو مرغ مامان بابای تو اصلا پا نداشت!!!منم دیدم که چاره ای ندارم.اگه اینجا بمونم که یا باید تجربی بخونم که صد در صد موفق
 
 نخواهم شد...یا باید شوهر کنم!کی میاد منو بگیره؟!!هر کی ببرتم دو روزه پسم میاره!!!واللللللا به جون...جون هیچکس زیاد خوتونو درگیر نکنین...بهشون گفتم یا میرم رشته ای که دوست دارم یا میذارم از این خونه میرم ...بماند که
 
 کلی بهم خندیدنو گفتن توی ترسو از سوسک میترسی اونوقت میخوای از خونه بری؟؟؟بی شعورا مسخرم میکردن...انگار جدی نگرفتن حرفمو...منم گفتم اون موقع که رفتم میفهمید...یه رفیقی داشتم که اسمش یاس بود.خیلی
 
 باهم صمیمی و خوب بودیم.اونم تنها زندگی میکرد.وقتی بهش قضیه رو گفتم گفت بشین تو خونت و با ایندت بازی نکن بچه...ولی من تو تصمیمم مصمم بودم...اونم گفت حالا که اینجوریه کلا خونه ی من زندگی کن.چرا الکی خونه
 
 بخری؟هم من تنها نمیمونم هم تو تنها نمیشی...ولی من گفتم که اینجوری نمیشه.و پس از مدت ها تونستم یه خونه که چه عرض کنم یه اتاق توی پایین شهر واسه خودم بگیرم... بلههه!در حال حاضر هم با سه تا از دوستام که
 
 فرشادو نگینو کامی هست اسمها ی شریفشون گیتارو ویولنو برمیداریم میریم تجریش واسه مردم میخونیم که شاید اونام دست کردن تو جیب مبارکشونو ماهم خوشحال کردن...روزای زوج هم خونه ی یه پیرزن به اسم شهره
 
 محمودی رو تمیز میکنم که ادم فوق العاده بد اخلاق و گند دماغیه...ولی خدا بهش صبر بده چونشوهرش مرده دوتا دختراشم سالی ی بار بهش سر نمیزنن.اینجوریاس...بلههه!
 
 من،پرستو اریا فر،فرزند مهران اریافر و پروانه رحیمی،دختری فوق العاده لجباز و شیطون زبون دراز که گاهی اوقات بسیار بداخلاق میشم...و وقتی عصبانی بشم هیچ کس جلودارم نیست...موهایی به رنگ قهوه ای که میشه گفت
 
 بلنده و حالتای قشنگ موج مانندی توش داره...و چشم وابروهایی درست به رنگ موهام و پوستی که نه زیاد سفیده که عین ماست باشه نه زیاد برنزه که عین اهن پاره باشه...ولی رنگ پوستم به برنزه میزنه...اندامم هم بخاطر اینکه
 
 یه مدت بسکتبال بازی میکردم عضله ای هست.قدم هم 1،63میباشد...
اهههه پرستو چقدر حرف میزنی پاشو حاضر شو برو تا صدای پیرزنرو در نیووردی...از تو کمدم لباسام رو کشیدم بیرون...یه گرمکنه مشکی پوشیدمو یه مانتوی سورمه ای و شال مشکی...یکی میدید فکر میکرد بابام
 
 مرده...ببند فکو پرستو!زبونتو گاز بگیر!بنده خدا هر چقدر هم بدی کرده باشه بازم باباته...با این فکربین انگشت شصت و اشارم مثل این پیرزنا رو دوبار گاز گرفتم...همین طوری داشتم معطل میکردم که یادم افتاد اگه اتوبوس بره من بد
 
 بخت میشم...بعدم مثل این جن زده ها دویدم...درو باز کردم و با حالت دو از خونه زدم بیرون...فقط میدوویدم سمت ایستگاه...انقدر دویده بودم نفسم بالا نمیومد امدم وایسم نفسمو تازه کنم که دیدم اتوبوس داره میره...ای خدا یه
 
 کم از اون شانسا که به بقیه میدی به ما هم بده!!!دوباره شروع کردم به دوییدن...مثل سگ داشتم میدویدم...خدا نکنه پرستو بلا نسبت سگ..وجدان جون دستم بنده ولا از اون گنده ها بارت میکردم!!!...وقتی رسیدم به اتوبوس
 
 کوبیدم به درش...بلکه درو وا کنه...رسما مثل اسب دنبال اتوبوس میدوویدم...خودمو به انواع حیوونای بدبخت تشبیه کردم...انقدر کوبوندم به اتوبوس که دستم.رسما داشت میپکید..اخر سر هم یه بنده خدا گفت که اتوبوس رو نگه
 
 داره.نگهداشت و سوار شدم...سوار اتوبوس که شدم نفسمو با خیال راحت دادم بیرون...سرمو که گرفتم بالا دیدم همه دارن نگام میکنن...تک سرفه ای کردمو انداختم پایین...خب چیه؟؟؟؟ دیرم شده بود!!!از اتوبوس پیاده شدم و راه
 
 افتادم سمت خونه شهره...به خونه شهره جون )اره جون عمم شهره جون( که رسیدم زنگ زدمو رفتم تو خونش...نه نه نه رفتم تو قصرش!!!به به پرستو نگا کن ببین پیرزنه عجب خونه ای داره...از در که وارد میشدی یه باغ زیبا میومد
 
 جلو چشمت...یه راه داشت که پر سنگ ریزه بود...نمای بیرونی خونش شیری بود و کلا خیلی خوشگل بود خیلی باش حال میکردم...داشتم به سمت خونه میرفتم و باغو دید میزدم که تو دیدم داره از پله ها میاد پایین...همون طور که
 
 دستبه سینه ایستاده بود گفت:.
 
 شهره:هفت دیقه تاخیر...
 
 من:سلام ببخشید شهره خانوم منتظر اتوبوس بودم...
 
 شهره:علیک...اشکال نداره ولی سعی کن دیگه تکرار نشه...
 
 من:دیگه تکرار نمیشه.
 
 شهره:خیلی خب کارتو شروع کن...اتاق منو پذیرایی و حال و اشپزخونه رو کامل تمیز کن...در ضمن،،،امروز باید استخرو تمیز کنی.میخوام کامل تمیز شه...
 
 اوهههههه مای گاد...من بخوام تنهایی اینهمه رو سروسامون بدم جنازه ام هم نمیرسه خونه چه برسه به خودم...با صدای شهره به خودم اومدم...
 
 شهره:جوابتو نشنیدم...
 
 من:چشم...همه جا همون طور که خودتون میخواین تمیز میشه.
 
 شهره:اوه راستی یادم رفت باید استخر رو رنگم کنی!
 
 من:هاننننننننن؟!
 
 شهره:هان نه و بله...زودتر کارتو شروع کن....
 
 من:بله شما بفرمایید استراحت کنید...
 
 سری تکون دادو رفت...
 
 شروع کردم.اول اتاقه خودشو قشنگ برق انداختم بعدم اشپزخونش...ایشششش چه شلختس...اخه زنم انقدرشلخته؟؟؟پرستو مثل اینکه یادت رفته خودت از این خیلی بدتری؟!!!وجدان جون برو پی کارت!!!اه تو کار و زندگی نداری
 
 من کارو زندگی دارم!بعد اشپزخونه شروع کردم به تمیز کردن پذیرایی...اه چقدر بزرگه نمیشه جاروش کرد...اخه یکی نیست بگه بش خونه به این گندگی و خوشگلی واس تو زیاد نیست...مردشورتو ببرن...
 
 تموم که شد خومو ولو کردم رو کاناپه...اووووف پدرم در اومد...پدرم اومد جلو چشمم!!!ای تو روح پدرت...!!!ای تو روح ننت که تو رو زایید...ای تو روح اون پدرت که اومد ننت رو گرفت!!!!ای تو روح اون کسی که ننت رو واسه بابات
 
 گرفت!!!!گیر دادم به ننه بابای بدبختش خوب چرا به خودش فوش نمیدم؟؟؟؟؟؟؟؟ماشالله بزنم به تخته از خوابم بلندندنمیشه...وفتی یادم اومد باید استخرو تمیز و بعدم رنگ کنم دلم میخواست بشینم رو زمینو گریه کنمو بزنم تو
 
 سرم!!!عین این کولیا!!!اهه!بلند شدم رفتم تو باغش...وای تا حالا استخرشو ندیده بودم...چه بزرگههههههههه...از پله های توی استخر پایین رفتم شروع کردم به جمع کردن برگای تو استخر...ایییی کمرم ...کودوم کمر؟!!همش رفت
 
 بر فنا...اییییی باید رنگم کنم این صاحاب مرده رو!خب زلیل مرده خبرت میگفتی رنگ لعنتی کجاست؟!رفتم حیاط پشتیش دنبال رنگ...ا؟؟؟ایناش...رنگ زدن استخر که تموم شد ولو شدم وسط حیاط...نه نه نه ببخشید اصلاح میکنم ولو
 
 شدم وسط باغ بزرگ و زیبایش...دیگه جون تو بدنم نبود...صدای پا اومد ولی من جون نداشتم که سرمو بلند کنم ببینم کیه...صدای شهره رسید به گوشم...
شهره:دختر چرا اینجا خوابیدی؟پاشو بیا تو یه خورده استراحت کنو بعدم برو...
 من:نه خانوم شما برین منم خوم میرم.دیگه تو نمیام...
 شهره:هر جور که راحتی...
 من:شما بفرمایید تو منم میرم...
 شهره:پس خداحافظ.پس فردا منتظرم ...
 من:خدافظ.
 بیشور یه تعارف دیگه هم نزد...بی ادب بی نزاکت..خجالتم نمیکشه،یه تعارف نمیزنه...وللش پری اداب معاشرت بلد نیست...ایشش!
 نیم ساعت همون وسط بودم.ساعت هشت بود...بلند شدم که برم.لباسام که تو کولم بود رو پوشیدم و رفتم سمت ایستگاه...سوار اتوبوس شدمو رفتم خونه...کلیدو تو قفل چرخوندم...قبل از اینکه برم تو چشمم افتاد به پشت خونم...یه زمین بسکتبال بزرگ !!!جزو خونه ی من محسوب میشد...یاس چند باری گفت واسه اجارش پول خوبی میدن...ولی تا حالا کسی نیومده بود.منم زیاد دقت نمیکردم...ولش کن بابا خودم کم بدبختی دارم برم جلو بنگاه چادر بزنم بگم اقا تو رو خدا وسه زمین من مشتری پیدا کن...والا انگار بیکارم...خلاصه که اگه از جلوی خونه ی من رد میشدی باید دقت میکردی تا زمینو پشت خونه ببینی...
 وللش پرستو بروتو چار ساعته وایسادی دم در...دروباز کردمو رفتم تو...ماشالله پرستو تو خونه ی خودت مرتب کردن میخوادا!!!لباسامو در اوردم که بذارم تو کمدم...کمدمو نگاه کن تورو خدا...زده رو دست کمد اقای ووپی!!!هه!با صدای قارو قور شکمم سرمو گرفتم پایین و به شکمم نگاه کردم...چقدر گشنمه....وووویییی.در یخچال رو باز کردم و کلمو کردم توش...تو یخچال که چیزی نیست.پس زنگ میزنم که برام غذا بیارن...زنگ زدم و یه چیز برگرو یه پیتزای مخلوط سفارش دادم که برام بیارن...زنگو زدن..زنگ درو ها!!!.پول غذا هارو حساب کردمو رفتم تو...اول با خوشحالی به چیزبرگرم نگاه کردمو یه گاز زدم.اوووووم چه خوشمزس...نصف چیزبرگرو نصف پیتزارو خوردمو بقیشم گذاشتم تو یخچاله کوچولوم...من اوصولا خیلی خوش اشتهام...برم یه زنگ به نگین بزنم که قراره فردارو بذارم...
 گوشیمو برداشتم...تنها چیزی که از خونه ی بابام واسم مونده بود همین گوشیم بود...یه گلکسی اس تو...شماره نگینو گرفتم...به به چه پیشوازش قشنگه. این حقم نیست احسن خواجه امیری...انقدرمحو پیشوازش بودم که نفهمیدم نگین چار ساعته گوشیو برداشته و پشت خط داره خودشو میکشه...
 نگین:الو؟الو؟پرستو؟زنده ای؟حالت خوبه؟
 خندیدم و گفتم:اره بابا خودتو نکش تو کف پیشوازت بودم...قشنگه ها!
 نگین:مردشورتو ببرن پری...
 من:اینا رو ول کن فردا قرارمون کجاست؟
 نگین:دم پاساژ قایمممممممم....
 من:اوکی.ساعت نه دیگه.
 نگین:اره دیگه خنگول مثل همیشه...
 من:توهینتو نادیده میگیرم...ولی باشه.ساعت نه اونجام.فردا میبینمت دیگه.کاری باری؟
 نگین:نه برو دیگه خدافظ...
 من:بابای
تلفونو که قطع کردم خودمو پرت کردم رو تشکم که بخوابم.ساعت ده بود...اههههه خوابم نمیبرد...برم اهنگ گوش کنم...اهنگ یاس و آمین رو گذاشتم...
 سخته حرفم ولی باید رفت دیگه...
 تمومه دیگه بریدم دیگه...
 خستم از اینکه هر چی...
 هی اومدمو نرسیدم...
 سخته حرفم...
 ولی باید بدونی خستم...
 ولی باید بدونی که میرم...
 با یه یادگاری رو دستم...با یه یادگاری رو دستم....
 سخته رفتن...بس که سردم...
 من حرف دلای شکستم...
 من با هم...خاطره با غم...
 میرم با اینکه وابستم...
 سخته رفتن...تلخه حرفم...
 ببین من درارو بستم...
 من،از غروب جمعم...
 حتی از سکوته صبحم...خستمممم...
 سخته حرفم...
 رسیده وقته رفت
 به یاد اون روزا که اسمت در یه سطر دفتر...
 نقش میبست...چشم با اشک خیرس بش...
 فردایی که تو ی زندگیم یه بخش دیگست...
 من نمیدونم...بهت نمیومد...
 که بکشی کنار از کنار من تو بری گلم..
 نخواستی اینو بفهمی که من عاشقتم...
 فهمیدم حق میدم بت تو باشه بخند...
 به من...واقعا که حق داری بخندی...
 که با اون نگاهت منو به رگباری ببندی که...
 بدتر از صدتا گلوله سربه داغه...
 باتو فکر میکردم طلوعه صبحه اخه...
 تا وقتی تو بودی تو زندگیم من غم نداشتم ...
 واست تا جایی که تونستم من کم نذاشتم...
 البته خودم میخواستم اینا منت نیستش...
 ولی از این به بعد باتو بودن واسه ی من من بعد ریسکه...
 دیگه با خاطراته با تو خوشم...
 پس چون که حتی فکر بی تو بودن کشندس...
 بذار بگم...
 اخرین سطرمو بخونی...
 من میرم...تا شاید تو قدرمو بدونی..
 سخته رفتن...
 بس که سردم...
 من حرف دلای شکستم...
 من با هم...خاطره با غم...
 میرم با اینکه وابستم...
 سخته رفتن...تلخه حرفم...
 ببین من درارو بستم...
 من از غروب جمعم...حتی از سکوت صبحم...خستممممم...
 سخته حرفم...
 رسیده وقته رفتن...
 گذشت اون روزا تو حرفا بودی حرف اول...
 حس میکردم اخیرا حرفات با خراشه...
 اونجا بوکه فهمیدم این قصه اخرشه...
 وقته رفتنه و وقت دفن قلبمه...
 و خودت میدونی تمومه الکی جو نده...
 حرف های تلختم که نمک زخممه...
 و تنها دل خوشیم به قلمه دستمه...
 باز منمو حسرت اینکه دوباره تنهام...
 و از خدا من میخوام دوباره پرواز...
 میدونی چند بار بت گفتم تو ماله من باش بگذریم ...
 دیگه ز دستم در رفته شماره دن ها...
 تو که میدونستی من تکیه گاه محکمتم...
 بگو با من دیگه چرا د اخه نوکرتم...
 من که هر دقیقم وابسته به دقیقه ی تو بود...
 من که حتی لباسه تنم به سلیقه ی تو بود...
 منی ک دست هیچ کسی رو با وجودم نمیگرفتم...
 تو باعث شدی که توی قلبم بمیره نفرت...
 رسیده وقته رفتن...هرچند،من از دلت خیلی وقته رفتم...
 باشه تو بردیو اینا برات افتخاره...
 توختم عالمیو منم عند خامم...
 فکر نکنی اهل جبران با انتقامم...
 خودم باید دقت میکردم تو انتخابم...
 سخته رفتن...بس که سردم...
 من حرف دلای شکستم...
 من درد تموم دنیام...
 که زخمامو خودم بستم...
 سخته رفتن...تلخه حرفم...
 ببین من درارو بستم...
 من،از غروب جمعم...
 حتی از سکوت صبحم...خستممممم
 خستم...
 خستم..
اههههههه خستم کرد انقدر خستم خستم کرد...!!!!ااهههه...ای پرستو خود درگیری نداشتی که اونم گرفتی به حمدالله...من از اون جایی که یادم میاد خود درگیری رو داشتم...یعنی این خود درگیری جزوی از وجود منه که ازم جدا نمیشه...خلاصه کهدوجدان جون ببر صداتو میخوام بخوابم...بعدم سرمو فشار دادم تو بالش تا بلاخره خوابم برد...
 با صدای جیغ زدن های متوالی دختر همسایه لای چشمام باز شد...ساکت شو...خفه شو!لال شووووووو!اه...!اه...!اه...!ایشل فلج شی..ایشالله یه بچه نسیبت بشه که کچلت کنه...که کچلم کردی!!!!.بلند شدم تو جام نشستم...رسما داشتم از دست این دختر همسایه دیوونه میشدم...!!!حتم داشتم که الان قیافم خیلی باحال شده...کلافه تو جام نشسته بودم و زیر لب به بچه ی همسایه فوش میدادم...یعنی تو دهنی میخواد...دم پایی ابری میخواد...تو سری میخواد!!!همون موقه صدای ساعتم دراومد...میگما پرستو!میخوای از ان به بعد ساعت نذار!این بچه هست دیگه...حالا اگه ساعت نذارما!از فردا لال میشه بچه!انقدر که بدشانسم من!!!با صدای جیغ نکرش تو جام پریدم...فکر کنم گوشام تا سه روز دیگه کر بزنه...با خودم که غرغر میکردم یه جیغ دیگه زد...پرستو جون!!!سه روز به یه هفته موکول شد!!!همون موق یکی دستشه گذاشت رو زنگ...خب دیگه ایندفه کلا کر شدم...رفتم دم در دیدم چند تاپسر بچه دارن میخندنو فرار میکنن...بیشورا!حیف که دیر شد ولا یه دمپایی بهتون میزدم دم خنک شه...چه حالی میدادا...به به!!!چرا سر جات وایسادی داری چرتوپرت میگی پری؟برو حاضر شو باید زود بری!با این فکر دویدم تو خونه و سریع یه گرمکنه توسیو مانتوی مشکیو شال توسی از کمدم کشیدم بیرونو پوشیدم...گیتارمو کردم تو کیفش و انداختم رو کولم...گوشیمو با هندزفری کردم تو جیب مانتوم و سریع از خونه زدم بیرون....همون جور که راه میرفتم گوشیمو در اوردم که ساعتو نگاه کنم...اههه دیر نشده که تازه هشتو ربعه.پووووووووفی کشیدمو هندزفریمو کردم تو گوشم...اهنگو با خودم زمزمه میکردم...
 ثانیه ها با تو اسون میرن.
 بازیه ماست که توش داغون میشم.
 دوباره باز به تو اروم میگم...
 میخوام ساعت وایسه میخوام ساعت وایسه...
 ثانیه ها با تو اسون میرن.
 بازیه ماست که توش داغون میشم.
 دوباره باز به تو اروم میگم...
 میخوام ساعت وایسه میخوام ساعت وایسه
 وسطای اهنگ بودمو داشتم زیر لب با خودم میخوندمو ریلکس راه میرفتم که یهو یه ادم بیشوری واسم زیر پایی گرفتو با مغز افتادم زمین...اییییییییییی سرم!!!
 داشتم بلند میشدمو تو ذهنم ان فوشایی که میخواستم به یارو بدمو اماده میکردم که دیدم نگینو فرشادو کامی وایسادن بالا سرمو دارن هرهر میخندن...چند لحظه ساکت بودم و تو شک...ولی یهو ترکیدم...
 من:ای بیشوری حمال عوضیه.دیو.....
 به اینجاش که رسید نگین دستشو گرفت جلو دهنم تا فوشای بالا هیجده سال ندم.
 دستشو که برداشت دوباره شروع کردم...
 من:اخ که چقدر شما نفهمید...اگه ضربه مغزی میشدم چی؟هان؟!هان؟!هان؟!کی میخواست از بچه هام مراقبت کنه؟!!!!!!!هان؟!هان؟!هان؟!
 اینو که گفتم دوباره ترکیدن از خنده.پرستو بگیر جلو دهنتو اخه کودوم بچه؟!!!فکو باز میکنی یه چرتی میگیا!!!یه لحظه خودمم خندم گرفت!!!یعنی تو سوتی دادن استادیم واسه خودم!!!استاد نیستم من خدای سوتی دادنم اصلا!!!
 من:حالا اینا رو ول کنین شما اینجا چیکار میکنین
 این حرفو که زدم فرشاد با لحنی که خنده قاطیش بود گفت:
 فرشاد:هیچی فکر کردیم تو الانا بیدار نمیشی گفتیم بیایم زنگ خونتو بزنیم درو که باز میکنی یه خورده به قیافت بخندیم که نقشمون نگرفت..
کامی ادام
 کامی:به خاطر انکه تو راه تو رو دیدیم که هندزفری تو گوشته و اصلا تو باغ نیستی این فکر به سرمون زد...ولی خدایی قیافت دیدنی شده بودا!!!
 شروع کردن به سه تایی خندیدن...میگما پرستو تو تو سیرکم کار کنی خرجت در میادا...وجدان!خفه!عصبانی بشم ادم بدی میشم!!!
 نگین جیغ زد:ویییییییی اتوبوس رفت!!!
 من که با این حرف پرستو یه جیغ کوتاه کشیدم...ای ادمای مردم ازار نگا کنین من یه روز خاستم مثل ادم سوار اتوبوس شم بدونه اینکه دیر کنم یا اتوبوس بره...خدا!!!سرمو گرفتم پایینو حالت گریه رو دراوردم...واقعا داشت گریم میگرفت...یعنیا!!!میخوام بزنم تو سدر خودمو همه ی این خنگا!!!حالا خوبه خودم از همشون خنگ ترم!!!والا!!!پرستو چرا جو میدی بیاین برین دیگه الان اتوبوس میاد...اره اگه یه ساعت دیگه تو دهات مون الانه اره.... الان میاد...هیچ جای نگرانی نیست!!با حالت عصبانیه ساختگی گفتم:
 من:بله دیگه...وقتی مردم ازاریتون گل میکنه همین میشه...اصلا حقمونه تو این افتاب چار ساعت معطل شیم...اه...توی روحاتون بیاد...
 نگین یه پس گردنی به من زد و گفت:
 نگین:غر نزن ن ه داد:
 نه جون بیا بریم تا سه نشده...
 منم یه پس گردنی مهمون نگین کردم)البته به خاطر انکه خودش کرم ریخته بودا...ولا من انقدر دختر خوبیم...خیلی!!!(
 من:بریم...
 اتوبوس که اومد سوار اتوبوس شدیم...بماند که سه ربعی منتظر مونده بودیم...
 من:میگما نگین...
 یهو دیدم کلا اتوبوس سکوته و همه دارن منو نگا میکنن.مخصوصا اینکه منم بلند جملمو گفتم...وجدان جون میدونی چیه؟!
 هان؟!
 هان چیه درست صحبت کن بگو بله!!!
 بلهههه؟!
 من یه روز ضایع نشم روزم شب نمیشه قبول داری؟!
 اره...تو اوصولا ام ضایعی هستی...
 حالامن یه چی میگم پرو نشو...حالام گورتو گم کن حوصلتو ندارم...
 گورمو گم نمیکنم...
 خب انقدر انجا بمون دورت گوسفند جم شه که علفای زیر پاتو بخورن...ایششششششش...
 میدونین دوستان؟!!!خود درگیریه مزمن که میگن همینه...از اتوبوس پیاده شدیمو رفتیم دم پاساژ قایم که بساط کنیم...
 گیتارمو از تو کیفم در اوردمو روبه بچه ها گفتم:امروز میخوام یه اهنگ مخصوص که هیچوقت نزده بودمو بزنم...
 قیافه هاشونو نگاه کن چقدر بنده خدا ها مشتاقن!!!الان حال میده بهشون ضدحال بزنی!به خاطر همین گفتم:
 من:حالا که فکر میکنم میبینم چون اذیتم کردین نمیزنم!
قیافه ی نگین رفت تو هم و گفت:
 نگین:بزن دیگه.لوس نکن خودتو...
 فرشاد:لوس نکن خودتو دیگه راست میگه!!!
 کامیم که دست کمی از اونا نداشت گفت:
 کامی:تورو خدا...!
 بدجنس بازی در اوردم دوباره...
 من:نههههههه...
 قیافه هاشون رفت توهم...
 من:قیافه هاتونو انجوری نکنین باشه میزنم.
 نگین با خوشحالی گفت:
 نگین:هووووووورا!!!
 من:هههههههههه.
 گیتارمو تنظیم کردمو وشروع کردم:
 I'm so tired of being here
 من از اینجا بودن بسیار خستم...
 Suppressed by all my childish fears
 در حالی که تمام ترس های بچگانه در من سرکوب شده...
 And if you have to leave
 و اگر مجبوری که بری...
 I whish that would you just leave
 ارزو میکنم که هر چه سریع تر بری...
 Cause you presence still lingers here
 بخاطر انکه حضورت هنوز اینجاست...
 And it won't leave me alone
 و هیچوقت منو تنها نمیزاره.
 These wounds won't him seem to heal
 این زخمها به نظر خوب شدنی نمیان
 This pain is just to real
 این یه زخم واقعیه.
 There's just too much that time cannot eares
 اینجا خیلی چیزا وجود داره که زمان نمیتونه دستشون کنه.
 When you cried I'd wipe alway all of your tears
 وقتی گریه میکردی تمام اشکاتو پاک میکردم...
 When you'd scream I'd Fight alway all of youre fears
 وقتی فریاد میزدی با تموم ترس هات میجنگیدم...
 And I held your hand trough all of these years
 و من دستتو تو تموم این سالها نگه داشته بودم.
 But you still have
 ولی هنوز هم تو صاحب...
 All of me
 تمام وجود منی..
 You used to captivate me by your resonating light
 تو عادت داشتی منو با نور طنین اندازت جادو کنی
 Now I'm bound by the life you've left behinde
 حالا با زندگی پشت سر گذاشتی بسته شدم
 Your face it haunts my once pleasant dreams
 صورتت به رویا هام که زمانی خوشایند بود میاد
 Your voice it chase away all the sanity in me
 صدای تو هوش و عقله منو شکار کرد
 These wounds won't him seam to heal
 این زخمها به نظر خوب شدنی نمیان.
 This pain s just to real
 این دردی واقعیه
 There's just too much the time cannot eares
 اینجا خیلی چیزا وجود دارن که زمان نمیتونه پاکشون کنه...
 When you cried I'd wipe alway all of your tears
 وقتی گریه میکردی تمام اشکاتو پاک میکردم...
 When you'd scream I'd fight alway all of your fears
 وقتی فریاد میزدی با تمام ترس هات میجنگیدم...
 And I held your hand trough all of these years
 و مت دستتو تمام این سالها نگه داشته بودم...
 But you still have
 ولی تو هنوز هم صاحب...
 All of me
 تمام وجوده منی
 I've tried so harc to tell my self that you're gone
 من خیلی تلاش کردم به خودم بگم که تو رفتی...
 But though you still whit me
 اما تو هنوزم با منی...
 I've been alone all long
 من از همون اولشم تنها ی تنها بودم....
 وقتی اهنگ تموم شد سرمو بلند کردم.دیدم بچه ها دارن با لبخند نگام میکننو دورم پر شده از مردمی که ایستادن...مردم انگار با صدای دست زدن یه دختر جوون شونزده هیفده ساله به خودشون اومدنو شروع کردن به دست زدن...به به چه جو رمانتیکی!!!عینهو این فیلم عاشقانه ها...
 اونروز کارو کاسبیمون بخاطر اهنگی که من زدم خیلی خوب بود...یعنی میشه گفت یه روز خوب کاری...تو راه برگشت بودیم که نگین گفت:
 نگین:پرستو یه چی بگم؟؟؟؟؟؟؟
 من:بنال.
 نگین:ای بی ادب حالا که انجوری شد نمیگم...
 منبپ با بیخیالی:خب نگووو...بعد یه مکث ادامه دادم:
 منکه میدونم اگه نگی شب خوابت نمیبره.
 نگین:مردشورتو ببرن رو که نیست سنگ پای کاشونه...
 من:قزوین...
 نگین:حالا هرچی ولی پرستو صدات خیلی قشنگو دلنشینه...
 من:بروبابا.لابد من؟؟؟
نگین:جون نگین دارم راست میگم...
 من:بر فرضم که خوب باشه...به جز خیابون هیچ جا دیگه به کار نمیاد...
 نگین:ناراحت نشو فقط میخواستم حقیقتو بگم.مگه نه فرشاد؟
 فرشاد:اره پرستو خدایی راست میگه.
 کامی:بی جنبه نشیا ولی خدایی صدات قشنگه...
 من:ممنون...
 نگین:اوهو چه تریپ رسمیم برمیداره...دزبیا از جو رمانتیک...!!!
 من:مرده شورتو ببرن که لیاقت ابراز احساسات نداری!
 نگین:خب دوستان دیگه باید از هم جداشیم...
 من:یعنی طلاق بگیریم؟؟؟کی ازدواج کردیم؟؟؟
 فرشاد:بی شعور منظورش راهامون بود...
 من:اهههههههان از اون لحاظ!!!
 کامی:بله.دیگه خدافظ...
 من:خدافظ همگی...
 نگین:بابای.
 فرشاد:خدافظ پریییی!
 من:هنوز که اینجایین برین دیگه...
 از پشت بهشون نگاه کردم...فرشاد یه پسره قد بلند لاغر چشم ابرو مشکیو پوست سفید...نگینم یه دختر با چشای عسلیه تیره و موهای مشکی و هیکل ریزه میزه...کامی هم چشای سبز تیره که اولین چیزی که تو صورتش خودنمایی میکرد چشاش بودن با موهای قهوه ایو هیکلا هم مثل فرشاد بود.ولی از همشون خوشگل تر کامی بود...مخصوصا چشماش...اخ جون پس فردا جمعس...هههه حال میکنین چجوری جو رو عوض میکنم...پرستو عین دیوونه ها واسدی اینجا چرا برو خونتون...ببخشید خونت...وقتی منو تو اون حالت میدیدی که به ی جا خیره شدمو وحشتناک تو فکرم فکر میکردی دیوونم یا جنونی چیزی دارم...به محض اینکه رسیدم خونه لباسامو عوض کردمو نیمخیز شدم تو تشکم...چیه؟لابد فک کردین الان به سه نرسیده خوابم میبره؟!!!نهههه بعد از ساعت ها غلت زدن خوابم میبره...اووووووووووووف
 فصل دوم
 از زبان سام
 من:اههههههه یعنی چی علی؟!!!!پس ما تو این چند هفته کودوم گوری تمرین کنیم...؟؟؟هان؟؟؟
 علی:داداش به خدا من به همه سپردم هر کس که میشناختم...خودمم که خوابو خوراک ندارم...همه ذهنو فکرم شده زمین!!!دیگه میگی چیکار کنم...
 من:خیلی خب باشه حالا خودتو ناراحت نکن من عصبانی بودم یه چی گفتم...
 علی:ما که باهم از این حرفا نداریم...میدونم ته دلت چیزی نیست...
 من:خیلی خب جو نده هرچی شد خبرم کن خدافظ


مطالب مشابه :


رمان پارادوکس عشق 1

رمــــان ♥ - رمان پارادوکس عشق 1 - میخوای رمان بخونی؟ نات خود آگاه فکرش را بر زبان آورد :




رمان سفر به دیار عشق ( قسمت 9 )

رمــــان ♥ - رمان سفر به دیار عشق ( قسمت 9 ) - میخوای رمان بخونی؟ ـ بیست و شیش سالمه، زبان




رمان سفر به دیار عشق ( قسمت 1 )

رمــــان ♥ - رمان سفر به دیار عشق ( قسمت 1 ) - میخوای رمان بخونی؟ به سختی لیسانس زبان رو گرفتم.




زمین من , زمین عشق 1

رمــــان ♥ - زمین من , زمین عشق 1 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو از زبان سام من:




رمان عشق حقيقي

رمان عاشقانه روز اول اسفند ماه كلاس آخر زبان تخصصي: كه هيچوقت عشق اولتو با هوس هاي زود




یک قطره از عشق

رمــــان ♥ - یک قطره از عشق - میخوای رمان بخونی؟ دارا جهان ندارد، سارا زبان




برچسب :