بر فراز آربابا
ناگفتههایی از عملیات آزادسازی بانه و ارتفاعات آربابا
محمدعلی آقامیرزایی
سیدعلیاکبر مصطفوی پیش از انقلاب از پرسنل ارتش بود که در سه دوره، نفر اول مسابقات تیراندازی ارتشهای جهان شد. او که از نیروهای انقلابی ارتش بود شناسایی شد اما پیش از دستگیری فرار کرد و بعد از انقلاب محافظ بیت امام (ره) شد. از تبحر او در تیراندازی با سلاحهای مختلف مخصوصاً خمپاره، هم شهید صیاد و هم دیگران در خاطراتشان از او تجلیل کردهاند. او در اوایل جنگ در منطقه سرپل ذهاب به اسارت درآمد و 10 سال را در اردوگاهها گذراند. این خاطره حاوی نکات مهمی است که برای نخستین بار منتشر میشود.
دو روز بعد از آزادسازی سنندج خبر رسید یک گردان نیرو از سپاه تهران به سرپرستی برادر سیدداوود رسولی و یک گردان از تیپ قوچان لشکر 77 خراسان بیش از یک ماه در داخل پادگان بانه محاصره شده و در بدترین و سختترین شرایط به سر میبرند. شهید صیاد شیرازی از پادگان سقز زنگ زد و درخواست کرد که هر چه سریعتر با سلاحهای سنگینی که در اختیارمان بود خود را به پادگان سقز برسانیم. هماهنگی لازم با سپاه انجام شد و نهایتاً 30 نفر از همرزمان پاسدار و 15 نفر از داوطلبان ارتشی از گروه ضربت پایگاه سوم شکاری نوژه همدان به سرپرستی ستوان حسین عباسپور داوطلب شدند و در تاریخ 1/3/59 با این نخبگان ارتش و سپاه به طرف پادگان سقز حرکت کردیم.
مسیر را با احتیاط پیموده و بدون درگیری به پادگان سقز رسیدیم. صیاد به استقبال ما آمد، لباس خاکی پلنگی به تن داشت و از ما استقبال گرمی به عمل آوردند. نیروها را در پادگان مستقر کردیم و نزد شهید صیاد رفتم و ایشان وضعیت نیروهای تحت محاصره در بانه را تشریح کرد و از نیروهای موجود گفت که در آزادسازی بانه قرار بود عمل کنند. یک تیپ از لشکر 16 زرهی قزوین، نیروهایی از تیپ 55 هوابرد شیراز و تعدادی از خلبانان هوانیروز و... قبل از اینکه برای نماز مغرب و عشاء جلسه را تمام کنیم، از من خواست که در جلسه بعد از نماز که با مسؤولان و فرماندهان مأموریت فردا برگزار میشد از طرف سپاه شرکت کنم.جلسه بعد از نماز برگزار و گفتوگو در اتاق عملیات داغ شد. سرهنگ پورموسی فرمانده لشکر 16، سرهنگ دوم راد فرمانده تیپ زرهی لشکر 16، سرگرد شهید معصومی که موهای سرش را با تیغ زده بود، سروان محمدیفر، سروان یوسف دزفولیان از تیپ 55 هوابرد شیراز و چند نفر از خلبانان و افسران پادگان سقز در این جلسه حاضر بودند و با وجود اینکه چند نفر از افسران درجهای بالاتر از شهید صیاد داشتند، ولی شهید صیاد به عنوان مسؤول جلسه سخن گفت و هدف از اجرای عملیات را در مرحله اول بازگشایی محور سقز به بانه و در مرحله دوم شکستن محاصره پادگان بانه و در مرحله سوم آزادسازی قله آربابا که به شهر و پادگان مشرف است و در مرحله پایانی آزادسازی شهر بانه ذکر و جزئیات عملیات را در بحث و تبادل نظر نهایی کرد و قرار شد قبل از رسیدن ستون نظامی به مواضع و کمینگاههای ضدانقلاب خلبانان نیروی هوایی کمینگاههای دشمن را در هم بکوبند و در قسمت دوم عملیات امنیت ارتفاعات خاصه محورهای مشرف به گردنه خان با هلی برن تأمین شود. گردنه خان 40 کیلومتر بعد از سقز قرار داشت و از این گردنه تا بانه 15 کیلومتر فاصله بود. ضمناً در جلسه قرار بر این شد تا ستون در شب به هیچ عنوان حرکت نکند و در آخر مسؤولیت هر یک از افسران و نیروها مشخص شد. مسؤولیت پاکسازی و برقراری امنیت ارتفاعات قسمت شرق گردنه خان با اجرای عملیات هلی برن به من واگذار شد و قسمت غرب به سروان یوسف دزفولیان. ستون صبح روز 2/3/59 از پادگان سقز به مقصد بانه حرکت کرد. نیروهایی که قرار بود هلی برن کنند در پادگان منتظر پرواز شدند. ما نیز قرار بود با دو هلیکوپتر 214 و با اسکورت هلیکوپترهای جنگی کبری هلی برن میکردیم و مشغول تمرین بودیم تا فرمان صادر شود.
تا ساعت 5/3 بعدازظهر اطلاعی از ستون نرسید. کمی نگران شدیم. به ما دستور پرواز دادند. با بیش از 15 نفر از نیروهای آموزش دیده، سوار دو هلیکوپتر 214شدیم و دو هلیکوپتر کبری ما را اسکورت میکردند. طولی نکشید که در ارتفاعات شرق گردنه خان در فاصله یک متری از زمین مردها پریده و زمینگیر شدند. به غیر از سلاح انفرادی، تیر بار سنگین و خمپارهانداز 81 م.م از نوع تامپلا همراه داشتیم که بسیار مفید واقع شد و ضدانقلاب در حال فرار را با تیربار سنگین و خمپاره انداز به هلاکت رساندیم. هلی برن که خاتمه یافت مواضع و سنگرهای افراد را مشخص کردیم. در حال حفر سنگر شهید صیاد و بیسیمچی همراهش خود را به ما رساندند. پس از احوالپرسی از نحوه عملیات ما و دزفولیان ابراز رضایت کرد. ظاهراً سه ساعت منتظر هواپیمای جنگی میشوند ولی در نهایت با گلولهباران مطلوب سرگرد معصومی با توپهای 188 م.م خودکششی اهداف را منهدم میکنند و این سبب تأخیر چند ساعته ستون شد.
شهید صیاد آن شب ماند و با هم یک سنگر دو نفره کندیم. سرباز بیسیمچی او نیز سنگری در کنار ما حفر کرد. 9 شب بعد از خواندن نماز و خوردن غذای کنسرو در حال صحبت بودیم که یک باره تکهابری شبیه یک جنازه کفنپوش در آسمان روی نیروهای ستون در گردنه خان دیدیم. صیاد نگاه کرد و گفت، این یک نشانه است و از فاجعه میگوید. هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که صدای ناله و فریاد نیروهای خودی از بیسیم به گوش رسید. پیگیری کردیم و دریافتیم برخلاف قرار قبلی جلوی ستون حرکتکرده و با حرکت، ستون در کمینگاه مرگبار دشمن قرار میگیرد. خبرها از تعداد زیادی شهید، اسیر، مجروح و انهدام خودروهای سبک و سنگین و غنیمت گرفتن تعدادی تانک اسکورپین به دست دشمن حکایت داشت.
واقعاً تکان دهنده و فاجعهبار بود. شهید صیاد از اینکه ستون بر خلاف دستور صریح در شب حرکت کرده ناراحت بود؛ ولی چارهای نبود جز اینکه از بقیه نیروها بخواهیم هرجا هستند زمینگیر شوند و دفاع کنند. ما نیز به علت امکان تخمین مسافت نمیتوانستیم شلیک کنیم چرا که امکان برخورد به نیروهای خودی میرفت. شهید صیاد با پادگان سقز و از آنجا با پادگان سوم شکاری همدان تماس گرفت و خلبانان ارتش با شلیک منور روی دشمن اجرای آتش کردند. پروازها تا صبح ادامه داشت و با مقاومت نیروها در داخل ستون آتش قطع شد. تا صبح بیدار بودیم، شب دلگیر و غمباری بود. بعد از نماز صبح با شهید صیاد به طرف گردنه خان رفتیم به محل درگیری شب قبل رسیدیم. کامیونهای منهدم شده و جنازه شهدا در داخل جاده به چشم میآمد.
در همین حال یک سپاهی که موفق به فرار شده بود، خودش را به ما رساند، هنوز در لابهلای دندانهایش ماسههایی که به خوردش داده بودند دیده میشد. شهید صیاد عقیده داشت که با وجود روحیه متزلزل نیروها باید حرکت کنیم و محاصره پادگان بانه را بشکنیم ولی به رغم آمادگی نیروهایم، کسانی که در ستون بودند با التماس هم، حرف فرمانده خود سرهنگ پورموسی را اطاعت نمیکردند. شهید صیاد نیز از اول تا آخر ستون و با دستورات اکید آنها را موظف به حرکت کرد، ولی متأسفانه اثری نکرد و آنها گفتند که چه حرکت کنیم و چه در دادگاه نظامی محاکمه شویم هر دو یکی است و مرگ در هر حالت در انتظار ماست. من گفتم نیروها احتیاج به یک عملیات روانی دارند تا روحیهشان بهتر شود و بتوانیم اعتمادشان را جلب کنیم و با چند نفر از نیروهای زبده در یک عملیات ضربتی وارد روستایی شویم که احتمال میدادیم افراد آن روستا در عملیات و کشتار دیشب نقش داشته باشند تا نیروها از شوک خارج شوند. شهید صیاد پذیرفت. بیدرنگ با چند پاسدار و نخبگان گروه ضربت پایگاه نوژه 2 تا 3 کیلومتری فاصله محل درگیری تا روستا را طی کردیم. دو قبضه تیربار در ارتفاعات مشرف به روستا که 40 خانوار داشت، مستقر کردیم تا کسی اجازه خروج از روستا را نداشته باشد و بقیه داخل روستا شدیم و 8 نفر را دستگیر کردیم که دو تای آنها زن بودند. همه بدنهایی ورزیده با لباس کردی و کفشهای آدیداس برتن داشتند. خانمها بسیار ورزیده بودند به شکلی که در طول راه اصلاً احساس خستگی نمیکردند. با این افراد به محل ستون بازگشتیم همه به خصوص شهید صیاد به ما تبریک گفتند و دور ما حلقه زدند.
فردای آن روز صبح زود به غیر از توپهای 155 م.م خودکششی الباقی همگی آماده حرکت به طرف بانه شدیم. آن زمان من داخل نفربر شنی دار قرار گرفتم، در جلوستون حرکت میکردم. برای درهم کوبیدن نقاط مشکوک و کمینگاههای دشمن با خمپاره انداز 120 م.م که در داخل نفربر جا سازی شده بود و با تیربار گرینف تیراندازی انجام میدادم. مسیر 15 کیلومتری از گردنه خان تا نزدیکی شهر بانه بیش از ده هزار گلوله تیربار روی مواضع نفرات دشمن که در حال فرار بودند تیراندازی کردیم. تانکهای چیفتن نیز با تیربار کالیبر 50 و توپهای مربوطه روی مواضع دشمن تیراندازی میکردند. حجم آتش سنگین ما نیروهای ضد انقلاب را به وحشت انداخته بود. تاب مقاومت نیاورده، قبل از رسیدن ستون فرار را برقرار ترجیح دادند. ضمناً مسوولیت عملیات هلیبرن آن روز برای آزادسازی قله آربابا به عهده شهید صیاد بود. افرادی را که ایشان برای عملیات هلیبرن انتخاب کرده بودند اغلب از گروه ضربت پایگاه هوایی همدان بودند.
دو فروند هلیکوپتر 214 برای اجرای عملیات به پرواز درآمدند. هلیکوپتر اولی حدوداً 7 نفر از نیروها را در ارتفاع آربابا پیاده میکند. بلافاصله با دشمن درگیر میشوند که یکی از برادران به نام علی اکبر اصلانی و دیگری به نام حاج محمدی از قسمت زانو مورد اصابت گلوله قرار میگیرد (بعدها در عملیاتهای جنوب به درجه شهادت نایل شدند) الباقی به سختی میتوانند از آن مهلکه نجات یابند و خود را به پادگان برسانند. هلیکوپتر دومی که شهید صیاد در داخل آن بوده موقعی که میبیند هلیکوپتر اولی با شکست مواجه شده، قبل از پیاده کردن نیروها قله را ترک میکند، ولی مورد اصابت چندین گلوله قرار میگیرد. یکی از برادران به نام محمد سلیمی که بغل دست شهید صیاد قرار داشتند مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و دقایقی بعد شهید میشود. یکی دیگر از برادران به نام حشمتالله حاجیان نیز در کنار شهید صیاد بوده قمقمهاش مورد اصابت گلوله قرار میگیرد.
در هر حال ستون بیوقفه و پیروزمندانه بدون تلفات با درهم کوبیدن کمینگاههای دشمن به راه خود ادامه میداد تا اینکه به نزدیکی شهر رسیدیم با توجه به شرکت در عملیاتهای سال 58 و آشنایی که به نقاط مختلف شهر و پادگان داشتم، از طرفی اطلاع کامل داشتم که یک گردان از لشکر 1 مرکز چگونه در مدخل ورودی شهربانه در کمین دشمن قرار گرفته و نزدیک به صد نفر شهید و مجروح شدند بنابراین باید با برنامهریزی دقیق و حساب شده عمل میکردیم. در ابتدا دستور توقف ستون را در فاصله یک کیلومتری شهر صادر کردیم سپس برای جلوگیری از دید دشمن با گلولههای دودزای خمپاره انداز 120مم قسمت شمال و شمال غربی شهر بانه را کاملاً پوشاندیم. با ایجاد دیوارهای از دود به نیروها دستور حرکت داده شد تا زمانی که نیروها در قسمت شمال غربی شهر دقیقاً مقابل پادگان مسیر جاده بانه به سردشت در یک میدان باز مستقر نشده بودند، شلیک گلولههای دودانگیز ادامه داشت. پس از استقرار کامل ستون، ما نیز به نیروها ملحق شدیم. مجدداً خمپاره اندازها را در محل استقرار ستون مستقر کردیم.
پس از استقرار 3 قبضه خمپاره انداز 120 مم به اتفاق تعدادی از همرزمان به طرف پادگان حرکت کردیم. قبل از اینکه وارد پادگان شویم، برادرانی که بیش از یک ماه در محاصره قرار داشتند، با شور و شوق وصف نشدنی به استقبال ما آمده بودند. با دنیایی از شادی و امید شتابان همدیگر را به آغوش کشیدیم. در همان ساعتهای اولیه ورودمان به پادگان، یکی از برادران پاسدار که در محاصره قرار داشتند به بنده پیشنهاد کرد ساختمانی که در کنار شهر قرار داشت و یکی از پایگاههای دشمن بود که قبل از ورود ما به پادگان مرتباً به سوی پادگان تیراندازی میکردند، با خمپاره انداز آن را هدف قرار دهم. فاصله ما تا آن ساختمان تقریباً 5/1 کیلومتر میشد. خمپارهانداز را به سمت هدف مورد نظر تراز کردم. گلوله اول حدود 50 متر جلوی پایگاه دشمن اصابت کرد. گلوله دومی، مرکز پایگاه را منهدم ساخت همراه با شعله ورشدن آتش و دود صدای تکبیر الله اکبر بلند شد. پس از شکستن محاصره دشمن و آزاد سازی پادگان، شبانه با شهید صیاد برای آزاد سازی قله آربابا نشستی در داخل پادگان داشتیم. در آن نشست راه و روشهای مختلفی از دوطرف برای آزاد سازی قله آربابا مطرح شد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم. نیروهای پیادهای که قرار است از داخل پادگان به طرف قله حرکت کنند، از پایین ارتفاع تا رسیدن به بالای قله در صورت تدارک نمودن مهمات خمپارهانداز 120م.م را به خواست خداوند طوری پشتیبانی کنیم که دشمن نتواند به نیروهای پیاده آسیب برساند بنابراین به خاطر کمبود مهمات خمپاره انداز عملیات ما دو روز به تأخیر افتاد. شهید صیاد برای تأمین مهمات با یکی از مسؤولان مربوطه تماس گرفت. مهمات مورد نیاز برای فردای آن روز با هواپیمای باربری 130- C ارسال شد. به مقدار یک کامیون مهمات با پالتهای مخصوص توسط چترهای بزرگ از ارتفاع بالا به محلی که ما در آنجا مستقر بودیم فرو ریخت. از نظر مهمات خیالمان آسوده شد.
بعد از ثبت تیر اهداف برای اجرای عملیات فردا اعلام آمادگی کردم. نیروهای پیاده بیش از صد نفر زیر نظر شهید صیاد و با همکاری سروان یوسف دزفولیان و شهید شهرامفر و ستوان علی اصغر نوری از واحد نیروی مخصوص تیپ (نوهد) نیروها را شبانه سازماندهی کرده، صبح زود پس از اقامه نماز خود را به پای قله میرسانند. با هماهنگیهایی که قبلاً با شهید صیاد صورت گرفته بود، به محض اینکه نیروها به نقطه مورد نظر رسیدند، شهید صیاد با من تماس گرفت که آماده اجرای عملیات هستیم. دو قبضه از خمپاره اندازها را روی هدف شماره یک که قبلاً ثبت تیر کرده بودم، روانه کردم. گلوله اولی را 500 متر الی 600 متر جلوی نیروهای پیاده شلیک کردیم به همین نحو نیروها پیشروی میکردند و من هم گام به گام با دو قبضه خمپارهانداز 120 م.م جلوی نیروها را پاکسازی میکردم. قبضه دیگر هم سنگرهای دشمن را در بالای قله هدف قرار داده بود. مرتباً شلیک میشد و از سوی دیگر با توپهای 155م.م خودکشش به دیدهبانی ستوان ناصر آراسته از گردنه خان روی قله آربابا اجرای آتش داشت. با توجه به اینکه شهید صیاد از تخصص بالای دیدهبانی برخوردار بود، بنابراین همین امر سبب شده بود گلولههای خمپاره انداز و توپ دقیق روی مواضع دشمن فرو ریزد.
و ما در حال پیشروی به سمت نوک قله هستیم و دشمن را در حال فرار میبینیم. دشمن پس از ماهها استقرار در قله آربابا تاب مقاومت نیاورده سنگرهای خود را یکی پس از دیگری رها نمود و از قسمت جنوب قله پا به فرار گذاشت. بعد از آن رزمندگان اسلام قله را به تصرف خود در آوردند. در آن هنگام بود که شهید صیاد از طریق بیسیم مژده پیروزی و فتح قله را به بنده اطلاع داد در پی آن صدای اللهاکبر نیروها در پایین و بالای قله آربابا طنین افکن بود. پس از آزادسازی قله آربابا حیفم آمد که نروم و از نزدیک محل اصابت گلولههای خمپاره انداز را که از مسافت حدود پنج کیلومتری تیراندازی کرده بودم نبینم. بنابر این با تعدادی از خدمههای خمپارهانداز حرکت کردیم به مقصد قله.
از میان درختان بلوط گذشتیم، رسیدیم به نوک قله. استحکامات و سنگرهایی که دشمن ضد انقلاب در داخل آنها قرار داشتند کمی پایینتر از نوک قله بود. سنگرها یک وضعیت طبیعی داشت یعنی در شکافها و درزهای کوه بود. طوری که اگر هلیکوپتر یا هواپیمای جنگی قصد تیراندازی به روی سنگرها را داشتند با سنگ درز کوه را میبستند که از ترکش گلولهها در امان باشند و اگر هلیکوپتر 214 برای اجرای عملیات هلی برن قصد پیاده کردن نیرو در ارتفاع را داشت از داخل سنگر خارج میشدند. هلیکوپتر و نیروها را به گلوله میبستند و یا اگر نیروی پیاده از پایین به بالا حرکت میکرد به همان نحو عمل میکردند. شهید صیاد فتح قله آربابا را به عنوان یک حماسه بزرگ و به یادماندنی و پیروزی دلچسب از آن یاد میکردند. بعدها که تعدادی از نیروهای دموکرات را به اسارت درآوردیم اعتراف میکردند با از دست دادن قله آربابا جدا از شکست فیزیکی از نظر روحی بدترین شکست ما در کردستان بود. با شکستی که در قله آربابا نصیب ضد انقلاب شد برای آزادسازی شهر بانه چندان مشکلی نداشتیم.
حدود صد نفر از برادران پاسدار و ارتشی را با شهید صیاد سازماندهی کردیم. زیر نظر شهید صیاد به طرف شهر حرکت کردیم. قبل از اینکه نیروهای پیاده وارد شهر شوند یک دستگاه تانک به دستور شهید صیاد داخل شهر شد. طولی نکشید صدای شلیک توپ به گوش رسید. در ابتدا تصور کردیم صدای شلیک توپ اسکورپین دشمن بود که به غنیمت گرفته بود. ولی بعداً متوجه شدیم صدای گلوله تانک خودمان بود. برای رعب و وحشت در دل ضد انقلاب جولانی در داخل شهر داده و تیری هم رها کرده بود. بعد از برگشت تانک از داخل شهر نیروهای پیاده با احتیاط و به آرامی توأم با رگبار تفنگ و تیربار وارد شهر شدیم. قبل از رسیدن به مرکز شهر دشمن پایگاههای خود را ترک کرده بود. در پی فرار آنان از شهر رزمندگان اسلام در پایگاههایی که دشمن قبلاً در آنها مستقر بودند مستقر شدند بدین طریق شهر بانه نیز آزاد و در کنترل نیروهای ما قرار گرفت.
مطالب مشابه :
خاطرات من/1
که بین قم-شیراز فاصله است,رسیده بودم شیراز. 2ماه دوره افسری توی پادگان مرکز پیاده شیراز
کاملترین کدهای مراکز آموزش نظام وظیفه ( کد محل پادگان آموزشی سربازی) بروز رسانی : 1391/04/26
پیاده سازی وب سایت تجاری و شخصی-ماسال و در اقلید فارس (شیراز ) کد 94 :سپاه پادگان ولیعصر
شهید علی کسائی
سال 1356 که برای انجام خدمت سربازی به پادگان ارتش اعزام سپس به مرکز پیاده شیراز انتقال یافت
100 تا دلاور
یگان 721 پادگان 01 نزاجا بچه های شهر شیراز. بار به دوش و پا پیاده.
بر فراز آربابا
ماه در داخل پادگان بانه محاصره 55 هوابرد شیراز و پیاده بیش از صد نفر
طرح سوال و پاسخ ها در مورد دوره کد شیراز و آموزشی عجب شیر
همینطوری بریم شیراز اگر لطف کنید تلفن پادگان رو هم »» دوره های کد زرهی و پیاده شیراز
برچسب :
پادگان پیاده شیراز