رمان ترنم یک زندگی قسمت اخر
الو سلام
سلام
راستش زنگ زدم زنگ زدم....
دانلود تصاویر استوک بسیار زیبا از میوه ها
فال روز جمعه 26 اسفند ۱۳۹۰ – اختصاصی
عکس های زیبا از رنگین کمان ها
مدل مانتو های سال 1391- اسفند 90
عکس های مراسم عقد رضا صادقی
دانلود نرم افزار ساخت دیسک های Bootable - نرم افزار EasyBoot
دانلود نرم افزار غیرفعال کردن پورت USB با Newsoftwares USB Block
دانلود نرم افزار کشف و بازیابی رمزهای عبور - Password Recovery Bundle
دانلود نرم افزار نهایی مرورگر فایرفاکس Mozilla Firefox – لینوکس و Mac
دانلود لانچر بسیار زیبا و قدرتمند Hi Launcher – اندروید
دانلود بازی بسیار زیبا و جذاب Ninja Dash – اندروید
جهت مشاهده والپيپرها (BackGround) در سايز اصلي ، بر روي تصاوير كليك فرماييد. -->
راحت حرفت و بزن می دونم می خوای چی بگی
سامان ببخشید اما باید می رفتم می موندم به خودم به تو به پارسا ظلم می کرد
پیش پارسایی؟
اره
حدس می زدم. تو کبوتر جلد من نبودی از همون موقع که پارسا رو دیدم که با چشمای اشکی بهت نگاه می کرد می دونستم ابر بارونی چشماش از پا درت میاره می دونستم قرار نیست بی هیچ کس جز پارسا بله بگی
سامان بد قولی به تو بدترین خاطره ی زندگیم میشه اما دوست دارم درکم کنی درک کن وقتی سند قلبمو به نام پارسا زدم مالک وجودم اون شد درسته که قلبمو شکست اما این تکه های وجودم فقط به دست خودش بند می خورد
می دونم پارسا رو با تمام وجود دوست داری همیشه می دونستم حتی وقتی بهت پشنهاد ازدواج دادم اما فکر می کردم می تونم کم رنگش کنم که فکرم کاملا اشتباه بود
سامان حلالم می کنی؟
اره حلالت می کنم می دونی چرا چون می دونستم پارسا رو دوست داری و ریسک کردم چون می دونستم تو مال پارسایی اما بازم کوتاه نیامدم می خواستم از اب گل الود ماهی بگیرم اما نشد ولی با این وجود هنوز از دستت دلخورم ترنم تو بازی که بین تو پارسا بود جر زدی که منو وارد بازی کردی
می دونم سامان کارم اشتباه بود اما همش یه حسادت بچگانه بود
حلالت کردم
ممنونم سامان ممنونم
خداحافظ
خدانگهدار
تلفن رو قطع کردم تنها چیزی که واسم واضح و مسلم بود این بود که تا اخر عمرم خودمو بخاطر این حماقت بچگانه نمی بخشم
منتظرم موندم تا هوا تاریک شه بعد از تاریکی هوا به سمت ساحل رفتم از دور معلوم بود پارسا اتش درست کرد و حتما منتظره منه
کمی که قدم برداشتم پارسا نمایان شد هیجان زده به صحنه رو به روم نگاه می کردم پارسا اتش رو به حالت قلب روشن کرده بود و خودش هم وسطش نشسته بود
چیکار کردی پارسا؟ با هیجان گفتم
هنرنمایی
بابا تو دیگه هستی
شوهرت عزیزم شوهرت حالا بدو بیا بغلم که دلم برات لک زده
اخه انجا که فقط جای یه نفره
اشکال نداره عزیزم شما می شنی رو پای بنده
از روی اتش پریدم و در اغوش پارسا فرو رفتم چهار زانو نشسته بود منم روی پاش نشستم دستم رو دور گردنش حلقه کردم و بوسه ای بر لبانش کاشتم و گفتم
ممنونم عشق من
پارسا لبخندی زد و دوباره لبانش رو روی لبانم گذاشت ان شب یکی از خاطر انگیزترین شبای زندگیم بود
فردای اون روز برگشتیم به تهران
پارسا مشغول رانندگی بود
ترنم می خوام یه چیزای رو راجب گذشته روشن کنیم
چه چیزای؟
مثلا قضیه عکسی که با دایت گرفته بودی
خوب
اون عکس دست دایت بود؟
نه مال من بود
پس دست اون چیکار می کرد ؟واسه چی اونو به من نشون داد؟
واسه اینکه زهره خانم ازش خواسته بود
زهره!!!
پارسا بیا در موردش حرف نزنیم
اگه حرفشو نزنیم به این معنی نیست که وجود نداره پس بزار روشنش کنیم. زهره به من گفته بود اون عکس و دایت به اون داده بود و اونم گول دایت و خورده بود
واقعا اینجوری فکر می کنی؟
مگه اینجوری نیست؟
نه
ترنم گیجم کردی تو چیزی می دونی که من نمی دونم
اره اون عکس و زهره از البوم عکس من کش رفته بود.شب ارزوها یادته البمو اورده بود زن دایی ببینه دیگه یادم رفت برش دارم فردای اون روز زهره امد خونه به زن دایت سر بزنه همون روزی که من رفتم خونه خودم وقتی برگشتم زن دایی گفت زهره البوم عکس تو رو نگاه می کرده منم گفتم اشکال نداره فکر نمی کردم عکسی برداشته باشه
بعد از اثبات بی گناهیم توی دادگاه یه روز یه شماره ناشناس با من تماس گرفت وقتی جواب دادم دیدم دایی محمود بهم اعتراف کرد که یه دختری بهش پول زیادی داده تا اون حرفا رو به تو بزنه .ازش خواستم مشخصات اون دختره رو بده اونم یه سری مشخصات ظاهری داد که مطمئنم کرد اون دختر زهره بوده
چرا اینا رو به من نگفتی؟
تو اون موقعیت تنها چیزی که ازارم می داد این بود که تو به زهره بیشتر از من اعتماد داری
نه اینطور نبود
پارسا بیا دیگه این بحث و ادامه ندیم
پارسا دستمو بوسید و گفت
باشه عزیزم هر چی تو بخوای .فقط ترنم بابت همه ی ظلمای که ندونسته در حقت انجام دادم منو ببخش
نزدیکش رفتم گونه اشو بوسیدم و گفتم:بخشیدمت که الان اینجام. دیگه هم دوست ندارم خودتو ناراحت کنی
پارسا لبخندی زد و گفت:خیلی خانمی
به تهران رسیدیم
پارسا منو رسوند خونه خودش که از این به بعد قرار بود خونه ما بشه و خودش رفت شرکت بالا رفتم و سریع با فرشته تماس گرفتم و ازش خواستم بیاد پیشم
خودت که شرکت نمی ای منو هم نمی زاری بیام ورشکست کردی نگی چرا اینجوری شدا
حالا یه امروز رو خودم بهت مرخصی می دم از فردا نه خودم غیبت می کنم نه به تو اجازه می دم
خیلی خوب امدم
خیلی کنجکاو بودم بدونم چرا یه مدت همدم با فرشته تا این حد بد شده بود باید سر از این ماجرا در می اوردم
خیلی کنجکاو بودم بدونم چرا یه مدت همدم با فرشته تا این حد بد شده بود باید سر از ایم ماجرا در می اوردم
فرشته یک ساعت بعد رسید بالا امد
سلام عروس فراری
سلام بر فرمانده عملیات فرار بفرمایید خوش امدین
ممنونم پارسا خان خونه هستن؟
نه رفته شرکت
عجبی از تو دل کند
خوب عروس به این نازی داره بهش حق بده نتونه دل بکنه
تو از خودت تعریف نکنی کی کنه؟
پارسا تا دلت بخواد از من تعریف می کنه
خیلی خوب بسه کشتی ما رو بس که پز این اقا پارسا تون و دادی
خندیدم و گفتم:خوب حالا تو شروع کن
چی رو شروع کنم؟
بگو ببینم قضیه همدم چیه واسه چی با تو بد تا می کنه
خندید و گفت :ای وای از دست همدم
بگو دیگه مردم از فضولی
هیچی بابا اون مدت که خونه تو بودم یه روز با نوه اش که امده بود بهش سر بزنه اشنا شدم پسر معقول و مودبی بود راستش پسره خواسته همدم منو واسش خواستگاری کنه همدمم می گه این همه دختر توی فامیل داریم واسه چی می خواد تو رو بگیره
همدم همین جوری بهت گفت
نه یکم ملایم تر ولی منظورش همین بود
خوب تو چیکار کردی
طبق دستور همدم خانم عمل کردم اما پسره کوتاه بیا نیست
تا حالا نوه اشو ندیده بودم حالا چیکاره هست؟ادم حسابیه
اره بابا چی فکر کردی اسمش علیرضا ست حسابدار پسره خوبی
پس تو راضی پسره راضی همدم ناراضی
فرشته خندید و گفت خانواده پسر همه راضی بجز همدم
همدم با من
می خوای چیکار کنی
هیچی دیگه واسش قاقالی لی می خرم تا راضی شه
جدی باش ترنم
جدی گفتم یه النگو عمه داره که همدم عاشقشه می خوام به عنوان هدیه بدم بهش البته اگه راضی به ازدواج شما بشه
می خوای رشوه بدی
رشوه چیه بابا؟ این پیرزنا سنگ بی خود جلوی پای ادم می ندازن رگ خوابشونم من بلدم خودم راضیش می کنم
اما درست نیست ترنم
من به خوب بودن تو ایمان دارم نمی خوام تو رو بهشون غالب کنم که .مگه نمی گی پسره راضیه پس همدم داره سنگ بی خودی می ندازه دیگه
اما یادگار عمه ات چه جوری دلت میاد
من از عمه بیشتر از اینا دارم در ضمن جاش قلب عاشق شما دوتا واسم دعا می کنه
فرشته جلو امد و صورتم و بوسید و گفت
خیلی ماهی ترنم
دیدی بجز پارسا کسای دیگه هم هستن که ازم تعریف کنن
خندید
پاشدم حاضر شدم تا به خونه خودم برم قرار شد فرشته هم همراه من بیاد
با هم راه افتادیم به خونه رسید ماشین و داخل بردم همدم با شنیدن صدای ماشینم بیرون امد با دیدنم ذوق کرد جلو امد و در اغوشم کشید
الهی قربونت برم نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی شنیدم برگشتی پیش اقا پارسا
مرسی همدم خانم حالا بیا بریم بشینیم که کارت دارم فرشته تو هم بیا داخل
همدم با دیدن فرشته اخمی کرد و سلامی اجباری داد
با هم داخل رفتیم روی مبل نشستم همدم هم نشست
همدم جون واسه چی این فرشته خانم ما رو قبول نداری؟
این چه حرفی خانم
پس چرا نمی زاری عقد کنن و برن سر خونه زندگیشون
اخه خانم فامیل چی می گن فردا نمی گن این همه دختر تو فامیل بود واسه چی رفتین با غریبه وصلت کردین اه و نفرینشون پشت سر علیرضام می افته
این اه و نفرین ها نمی گیره
همدم جون می خوام النگوی عمه رو که خیلی دوست داشتی بهت پیشکش کنم به شرطی که بزاری قلب این دو تا عاشق بهم برسه
برق رضایت تو چشمای همدم نشست
اخه خانم
اخه نداره همدم مردم زیاد حرف میزنن اگه قرار باشه به حرف اونا زندگی کنیم که باید هر روزی به یه رنگی در بیایم
یعنی شما می گین این دوتا با هم خوشبخت میشن
مطمئنم میشن زندگی که از سر عشق باشه بجز خوشبختی نتیجه ی دیگه ای نداره
باشه خانم هر چی شما بگین
لبخندی زدم و بالا رفتم از جعبه جواهرات عمه النگوی قدیمیشو در اوردم و پایین بردم به فرشته دادم و گفتم پاشو اینو دست همدم کن
فرشته لبخندی زد النگو رو گرفت و به دست همدم کرد همدم لبخندی بهش زد فرشته دست همدم و بوسید و همدم هم بر پیشونیش بوسه ای کاشت
پسرمو خوشبخت کن
تمام سعیمو می کن فرشته-
خیلی خوب مبارک انشاالله همدم جون یه چیز دیگه هم هست
چی خانم؟
شما باید با من بیای خونه پارسا اخه قرار اونجا زندگی کنم
پس اینجا چی خانم ؟نکنه می خواین بفروشینش اینجا یادگار عمه تونه
همچین قصدی ندارم همدم جون اینجا موقتا در اختیار فرشته و اقا علیرضا قرار می گیره تا یه جای مناسب واسه خودشون پیدا کنن
فرشته بهت زده به من نگاه می کرد
چی شد جن دیدی؟
نه فرشته می بینم
خودتو می گی
جلو امدم و صورتم و بوسید و گفت نه عزیزم تو رو می گم
با هم از خونه خارج شدیم
دو ماه بعد بساط عروسی فرشته به پا شد شوهرش ادم خوب و مهربونی بود از اینکه فرشته دوست و خواهرم خوشبخت شده بود در اوج خوشحالی بودم
زندگی خودمم با وجود پارسا بهشت بود دیگه به این باور رسیده بودم که اگه خدا همه کسم و ازم گرفت در عوض کسی رو بهم هدیه داد که تمام بی کسی هام رو از خاطرم ببره
فردای عروسی فرشته خسته و کوفته در اغوش پارسا خوابیده بودم جمعه بود واسه همین می شد تمام خستگی شب پیش رو از تن به در کرد ساعت تقریبا 9 بود که موبایلم زنگ زد پارسا دستش رو به سمت گوشیم که روی پاتختی بود برد و تلفنم رو برداشت خواب الود گفتم
پارسا ببین کیه؟
شماره شهرستان
خوب جواب بده ببین کیه
گوشی تو حتما با تو کار دارن
منو تو نداریم که
پاشو ترنم تنبلی نکن شاید کاری باشه
تلفن رو با اکراه ازش گرفتم و جواب دادم صدای دختری در گوشی پیچید
الو سلام ترنم خانم؟
سلام بفرمایید خودم هستم
من گلنازم
گلناز! بجا نمی ارم؟
لحظه ای مکث کرد و بعد گفت:خواهرت
بلند شدم و سیخ روی تخت نشستم
خواهرم؟
اره خواهری که هیچ وقت ندیدی راستش زنگ زدم بگم مراد حالش خیلی بد یعنی یه جورای باید بگم داره نفسای اخرش و می کشه می خواد قبل از مردنش ببینتت
از فشار قبر می ترسه می خواد حلالش کنم که عذابش کم شه بهش بگو نمی بخشمش واگذارش کردم به همون جایی که داره میره
ترنم خواهش می کنم بیا گناه داره داره عذاب می کشه
نمی تونم بیام اصرار نکن خداحافظ
تلفن و قطع کرد پارسا که متوجه حال و روزم بود در اغوشم کشید و گفت:مراد می خواد ببنتت؟
اره داره می میره می خواد حلالیت بگیره
ترنم عزیزم اروم باش مراد با تو بد کرد اما جواب بد و با بد نمی دن
می گی چیکار کنم؟
پاشو با هم بریم روستا بزار تکلیفته و با خودتو مراد روشن کنی یا حلالش می کنی یا واگذارش می کنی به روز حساب
همین الانم واگذارش کردم
شاید حرفای داشته باشه که نظرت و عوض کنه
باشه پارسا بریم
خیلی خوب پاشو عزیزم حاضر شیم
با پارسا حاضر شدیم و به سمت روستا رفتیم تا حالا اونجا رو ندیده بودم اما پارسا ادرس و بلد بود جاده قشنگی داشت
توی راه همش متفکر بودم داشتم فکر می کردم چه جوری باید برخورد کنم با خواهرای که تا به حال ندیده بودمشون با پدری که ازش متنفر بودم
انقدر فکر کردم که بلاخره رسیدیم
پارسا از بچه های که جلوی دروازه ده بودن ادرس مراد و گرفت و راهی شدیم طولی نکشید که جلوی یک خونه نسبتا بزرگ و قدیمی نگه داشت پیاده شد اما من همچنان نشسته بودم در کنارم و باز کرد دستم و گرفت و گفتم:شجاع باش عزیزم
با هم پیاده شدیم پارسا در زد خانمی 50 ساله در رو باز کرد با باز شدن در بهم زل زد و زمزمه وار گفت :گلنار
سرم و بالا گرفتم و گفتم:دخترشم
به وضوح فک زن و می دیدم که می لرزید
ترنم
بله می تونم بیام داخل
بله
زن با لرزش حرف میزد
منو پارسا وارد شدیم رو به زن کردم و پرسیدم
می تونم بپرسم شما چه نسبتی با من دارین
زن به من من افتاد و لرزش فکش زیاد شد جوری که دندوناش با هم برخورد می کرد
من......من.....عمه اتم
اب دهنم و قورت داد و گفتم:همونی که کفنم کرد
زن چیزی نگفت فقط اشک ریخت
اشکش دلمو که به رحم نیاورد هیچ تنفرمم بیشتر کرد
پارسا دستمو گرفت و از زن پرسید مراد کجاست
ما رو به اتاقی که مراد بود راهنمایی کرد چند دختر کنار مراد نشسته بودن با دیدنم بهت زده نگاهم می کردن بی شک خواهرانم بودن اینو از ته چهره هایشان می شد تشخیص داد
مراد روی تشکی دراز کشید بود و حال و روزش خیلی بد بود با دیدنم اشک از گوشه ای چشمش جاری شد و اشاره کرد که نزدیک شم جلو رفتم و نزدیک تشک نشستم دخترها یکی یکی خود را معرفی کردن و در اغوشم کشیدن یعنی من این همه خواهر داشتم و اینقدر تنها بودم گلناز بود که سکوت و شکست
ترنم جان خوش امدی من خودم ارزوی دیدنتو داشتم
پس چرا بهم سر نمی زدی
گلناز گفت مراد نمی ذاشت به خدا چند بار خواستیم به دیدنت بیام اما نذاشت.چقدر شبیه مادری
اشک در چشمام جمع شد همه دخترها حال و روز مرا داشتن
مراد نفس نفس زنان گفت
تو دنیا.....بیشتر از ......بیشتر از .....همه مدیون توام.....ظلم .....ظلم کردم .....اما پشیمونم......ترنم ....حلال ...حلال ...
حرفش تموم نشد که نفسش قطع شد گلناز جیغ بلندی کشید
وحشت کردم پارسا جلو امد و منو از کناره جنازه بلند کرد و بیرون برد صدای جیغ دخترها همه رو به بالین مراد کشوند پارسا منو از اون فضا دور کرد و زیر درختی نشاند ساکت بودم نمی دونستم باید چیکار کنم جیغ بزنم گریه کنم واسه کی گریه می کردم پدری که نداشتم پدری که فکر کردن بهش واسم عذاب بود اشک از گوشه ی چشمم بی صدا روان شد به حال مراد گریه نمی کردم به حال خودم گریه می کردم
پارسا کنارم نشست و با نک انگشت اشکم رو پاک کرد
ترنم اروم باش
من ارومم
نه می دونم در وجودت تلاطمه
پارسا مرد مراد مرد
اروم اروم
مدتی اونجا نشستم تا از بهت بیرون بیام کمی که گذشت حالم بهتر شد فکر کنم من تنها دختری بود که در سوگ پدر اشک نریخت
همون روز مراد و خاک کردن خواهرانم خاک بر سر می ریختن و گریه می کردن گرچه مراد واسشون پدر خوبی نبود اما مهم این بود که کنارشون بود و درد بی پدری رو احسای نکردن 3 ساعتی بالای سرش نشسته بودن من و پارسا هم از دور نظاره گر بودیم مجلس که تمام شد گلناز کنارم امد
ترنم مراد به تو و مادر بیشتر از همه ظلم کرد اما حلالش کن نزار عذاب بکشه خواهش می کنم
گلناز رو در اغوش کشیدم و با زمزمه هاش اشک ریختم صورتم وبوسید و گفت حالا که همه رفتن نوبت تو که باهاش حرف بزنی برو گله کن شکایت کن اما اخرش ببخشش مراد فهمید که اشتباه کرده همیشه می گفت غرور جوانیش باعث شد همچین خطایی کنه این چند ساله اخر بد جور هوای تو رو می کرد از روزی که سر سفره عقد دیدت از روزی که براش اون فداکاری رو کردی هفته ای یک بار میومد تهران و از دور می دیدت وقتی بر می گشتم همش وصف تو تو خونه بود باور کن مراد پشیمون بود
گلناز رفت و پارسا هم منو به کنار قبر مراد برد فاتحه ای خواند و خودش بلند شد و رفت کنار ماشین ایستاد می خواست تنها باشم تا هر چی دلم می خواد بگم
تنها که شدم زبون باز کردم
می بینی اقا مراد یه روز تو بالای سرم بودی و می خواستی منو بزاری تو گودال حالا من بالای سرتم در حالی که خودت خوابیدی توی گودال
نمی تونی بفهمی چه ظلمی در حقم کردی نمی دونی بی کسی کشیدن چقدر سخته نمی دونی وقتی ادم می فهمه پدرش می خواسته زنده به گورش کنه چه حالی میشه
کجای دنیات و گرفته بودم که می خواستی خاکم کنی می خواستی نیستم کنی مگه از تو نبودم مگه خونت تو رگام نبود
نمی دونم الان چی بگم مراد نمی دونم
لحظه ای سکوت کردم و بعد گفتم
به حرمت اینکه پدرم بودی حلالت می کنم ازت گذشتم مراد ازت گذشتم
اشکامو پاک کردم و از سر قبر بلند شدم به پارسا نگاه کردم داشت نگاهم می کرد مراد به من ظلم کرد اما نباید فراموش می کردم که مسبب داشتن پارسا اونه درسته که این اتفاق خوب به اختیار مراد واسه زندگی من نیفتاده بود اما با وجود مراد این اتفاق افتاده به خاطر بودن پارسا به خاطر عشق پارسا به خاطر وجود پارسا ازش گذشتم به سمت پارسا رفتم اغوشش رو برایم باز کرد خودم را در اغوشش پنهان کرد و گفتم:مراد و بخاطر اینکه مسبب رسیدنم به تو شد بخشیدم
پارسا بوسه ای بر پیشانیم نشاند و گفت:ممنونم
یک ماه بعد از برگشتنم از روستا و بخشیدن مراد زهره به منزلمون امد اسمش واسه حج تمتع در امده بود و مسافر دیار حق بود امده بود تا از منو پارسا حلالیت بگیره گرچه بخشیدن زهره و ظلمهای که در حق منو پارسا کرده بود سخت بود اما شیرینی که از بخشیدن مراد وجودم رو در بر گرفته و ارامش را به زندگیم بر گردانده بود به من اموخت که بخشیدن زیباتر از انتقام . پس از زهره گذشتم تا کشتی زندگیم را به طرف ساحل ارامش هدایت کنم
پایان
مطالب مشابه :
دانلود رمان از نگاهم بخوان
دانلود رمان از نگاهم بخوان. لینک رمان آندروید رمان تبلت
دانلود رمان برایم از عشق بگو برای کامپیوتر
دانلود رمان برایم از عشق بگو برای ادامه رمان یک بار نگاهم برای سیستم عامل اندروید.
رمان ارامم5
رمان ♥ - رمان ارامم5 یه عکس کارتونی از یه دختر بچه بود که یه شکلات گرفته بود توی دستش
رمان دختري به نام سيوا14تا17
♥ رمان رمان رمان ♥ من مارال ده ساله از تهران امشب تولد منه و من بی نهایت
رمان زندگی بی عشق نمیشه
رمان ♥ - رمان و نگاهش نشست تو نگاهم خیلی فهمیده تر از این حرفان که بخوان باهامون مخالفت
رمان ترنم یک زندگی قسمت اخر
اندروید; بودن با دیدنم بهت زده نگاهم می کردن بی شک از دل تو بیا شعری بخوان
رمان ثانیه های عاشقی
رمان |رمان های حاضر نيستن کسي رو استخدام کنن که بخوان يه عمر بهش با شنيدن صداش نگاهم رو
رمان خون اشام ایرونی -نوشته محمدرضا عباس زاده -قسمت 54
آموزش و نقد. داستان نویسی.رمان دانلود ده ها رمان و کتاب داستان از سایت نود و
برچسب :
رمان از نگاهم بخوان اندروید