اندكي صبر ، سحر نزديك است

داشتم  در مورد « صبر کردن »  فكر مي كردم و بعدش دنبال يه شعري تو شعرهاي سهراب ، مشيري ، حافظ و شاملو  در مورد « صبر »مي گشتم كه شعرهای زیر را ديدم . <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 غمي غمناك

شب سردي است ، و من افسرده.
راه دوري است ، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.

مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت ،
غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است:
هردم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟


مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك، غمي غمناك است.

 

سهراب از مجموعه مرگ رنگ

 

 

ديدارِ واپسين

 

باران کُنَد ز لوح ِ زمين نقش ِ اشک، پاک
آواز ِ در به نعره‌ي ِ توفان شود هلاک
بيهوده مي‌فشاني اشک اين‌چنين به خاک
بيهوده مي‌زني به در، انگشت ِ دردناک.


دانم که آنچه خواهي ازين بازگشت، چيست:
اين در به صبر کوفتن، از درد ِ بي‌کسي‌ست.
دانم که اشک ِ گرم ِ تو ديگر دروغ نيست:
چون مرهمي، صداي تو، با درد ِ من يکي‌ست.


افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن‌که، درد
بيمار و درد ِ او را، با هم هلاک کرد.
اي بي‌مريض‌دارو! زان زخم‌خورده مَرد
يک لکه دود مانده و يک پاره سنگ ِ سرد!

 

صبرِ تلخ

 

با سکوتي، لب ِ من
بسته پيمان ِ صبور ــ


زير ِ خورشيد ِ نگاهي که ازو مي‌سوزم
و به‌نفرت بسته‌ست
شعله در شعله‌ی من،


زير ِ اين ابر ِ فريب
که بدو دوخته چشم
عطش ِ خاطر ِ اين سوخته‌تن،


زير ِ اين خنده‌ی پاک
ورد ِ جادوگر ِ کين
که به پای گذرم بسته رسن...

 

شاملو

 

گفتی که تو را شوم مدار انديشه

گفتی که تو را شوم مدار انديشه

دل خوش کن و بر صبر گمار انديشه

کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند

يک قطره خون است و هزار انديشه

حافظ 

******

اما این یه غزل بی ارتباط با  « صبر »  از حافظ ؛ برای خودم تا شاید بهتر بشم .

 

جان بی جمال جانان ميل جهان ندارد

هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد

با هيچ کس نشانی زان دلستان نديدم

يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد

هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است

دردا که اين معما شرح و بيان ندارد

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن

ای ساروان فروکش کاين ره کران ندارد

چنگ خميده قامت می‌خواندت به عشرت

بشنو که پند پيران هيچت زيان ندارد

ای دل طريق رندی از محتسب بياموز

مست است و در حق او کس اين گمان ندارد

احوال گنج قارون کايام داد بر باد

در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد

گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان

کان شوخ سربريده بند زبان ندارد

کس در جهان ندارد يک بنده همچو حافظ

زيرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

 


مطالب مشابه :


صبر بلبل!

چند خط هم در مورد شعر نیست بجز صبر. در ضمن که البته حافظ در این مورد زیاد شعر




گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez - -شعر گویند سنگ لعل شود در مقام صبر.




اندكي صبر ، سحر نزديك است

داشتم در مورد « صبر کردن » فكر مي كردم و بعدش دنبال يه شعري تو شعرهاي سهراب ، مشيري ، حافظ و




صبر - غزل سومم

ماتم ایوب را، در نظر آر صبر بدار. تنگ شده قالبت، رنگ شده عالمت؟ در مورد پیوندهای شعر من




شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره

شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره بباید صبر سارا گیلانی در حمایت از شعر حافظ




خم ابرو - شعر حافظ

ترویج و تبلیغ مهمترین عبادت یعنی نماز اگر این فریضه مورد قبول شعر. در صبر و دل و هوش




تصوف و عرفان در شعر فارسی

در مورد تاریخ پیدایش شعر عرفانی در ادب پارسی صبر بغایت رسید در شعر حافظ سخن از




برچسب :