سخنان دیگران درباره کوروش بزرگ
«این
پادشاه بزرگ برعکس سلاطین قسیالقب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و
مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب
بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) میشمردند و همه قوا و
اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه
انسان صرف میکردند»
--------------
«آخیلوس» هماورد ایرانیان در
نبرد ماراتون، دربارهی كورش مینویسد: «او مردی خوشبخت بود، صلح را برای
مردماناش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود»
-------------------------
کورش در تورات :
خداوند
درباره کورش می گوید که او شبان من است و هر چه او کند آن است که من
خواسته ام . منم ( خداوند ) که او ( کورش ) را از جانب مشرق بر انگیختم تا
عدالت را روی زمین برقرار کند . من امتها را تسلیم وی میکنم و او را بر
پادشاهان سروری میبخشم و ایشان را مثل غبار به شمشیر وی و مانند کاهی که
پراکنده شود به کمال او تسلیم می کنم . من کورش را به عدالت بر انگیختم و
تمامی راهها را در پیش رویش استوار خواهم ساخت . منم که شاهین خود را (
کورش ) را از جانب مشرق فرا خواندم و دوران عدالت را نزدیک آوردم . خداوند
کورش را برگزید و فرماندار جهانش کرده است . بازوی او را بر کلدانیها فرو
خواهد آورد و راه او را همجه هموار خواهد ساخت . در سال اول سلطنت کورش
پادشاه پارس کلام خدا کامل شد . خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت
تا در تمامی سرزمینها خود فرمانی صادر کند که ( یهوه ) خدای آسمانها تمام
ممالک زمین را بر من داده است و امر داده است خانه برای او در اورشلیم بنا
کنم .
----------------------------
سخنان ایسکیلوس
«کوروش فهرمان
بختیار، چون به قدرت رسید، میان اقوام برادر صلح برقرار کرد، و سپس لودیا و
فروگیا را مخسر خود ساخت، و بر نیروی سراسر تسلط یافت. آسمان با او سرکین
نداشت چون فرزانه بود»
افلاطون که در فهرست بزرگترین مردمان گذشت روزگاران است میفرماید:
«هنگام
پادشاهی کوروش٬ ایرانیان آزادی داشتند و همه مردان آزاد بودند و سرور و
فرمانروای بسیاری از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان رعایای خود را در
آزادی سهیم کرده بودند ؛ چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم میدیدند و
با همه به برابری رفتار میکردند٬ سربازان در موقع خطر آمادهی جانفشانی
بودند٬ و در جنگ با جان میکوشیدند. اگر در میان ایرانیان مرد خدردمندی بود
که میتوانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند باشد٬ چنان میکردند که همهی
مردم از خردمندی او استفاده کنند٬ پادشاه بر کسی حسد نمیورزید اما بهمه
آزادی میداد تا آنچه میخواهند بگویند٬ و آنکس را که اندرز بهتر میداد ورای
بهتر مینهاد٬ گرامیتر میداشت. این بود که کشور از هر لحاظ پیشرفت کرد و
بزرگ شد٬ زیرا افراد آزادی داشتند٬ و در دمیان آنان محبت بود و نسبت بهم٬
حس خویشاوندی میکردند
دیودروس:
«کورش٬ پسر کمبوجیه و ماندانه دختر پادشاه ماد٬ در
دلاوری و کارآئی خردمندانه و دیگر فرزانگیها سرآمد مردم روزگار خود گشت٬
زیرا پدرش او را شاهانه پرورده بود٬ و برای رسیدن به بزرگترین هدفها و
دستیابی به بهترین پایگاهها تشویقش کرده بود. از همان آغاز کارش٬ پیدا بود
که به انجام کارهای بزرگ کامیاب خواهد گشت زیرا فرزانگی و کارآئیش برای کسی
چنان جوان و تازه پای بمیدان نهاده٬ شگفت آور مینمود.
همه
گفتهاند که کورش نه تنها در جنگ دلاور و بیباک بود٬ بلکه در رفتار با
زیردستانش میانه رو و پاکاندیش و انساندوست بود٬ و از این جهت ایرانیان
او را «پدر» میخواندند»
Comte Gobineau کنت دوگبینو در ستایش کوروش کبیر میگوید:
«او
هیچگاه نظیر خود را در این عالم نداشته.... این یک مسیح بود و مردی که
درباره اش تقدیر مقرر داشته بود باید از دیگران برتر باشد.»
--------------------------
گزنفون گوید:
روزی
در اندیشه افتادم که به راز کامیابی فرمانروایان و دولتها، و علتهای فراز و
نشیب ملتها و حکومتها و چگونگی رفتار رهبران و کردار زیردستان و مهربانی و
جانفشانی کسان نسبت به یکدیگر ، پی ببرم; و بدین نتیجه رسیدم که برای
انسان بسیار آسانتر است که بر جانوران فرمان راند تا بر آدمیان. اما
هنگامیکه بیاد آوردم که چگونه یکتن، یعنی کورش پارسی، بود که بسیاری از
آدمیان و شهرها و ملتها را فرمانبردار خود کرد، بناچار گمان خود را دیگرگون
کردم، و بر آنم که حکومت بر انسانها نه کاری ناشدنی است، و نه حتی دشوار،
بشرط آنکه بخردانه و با هوشمندی در پی حکومت کردن برآئیم.
باری،
میدانیم که مردمان بدلخواه خود کورش را فرمان بردند. با آنکه گروهی از آنان
از او چندان دور بودند که مسافت میانشان را چندروز، یا حتی چند ماه، می
بایست طی کرد، و بسیاری از آنان هرگزش ندیده بودند، و برای بسیاری امیدی هم
نمیرفت که روزی بدیدارش رسند، با اینهمه همگان او را از صمیم قلب بندگی
میکردند.
این وضع جای شگفتی ندارد، زیرا که وی با شاهان دیگر - چه
آنان که جانشین پدر شدهاند و پادشاهی را بمیراث بردهاند، و چه آنان که با
کوشش و تلاش و تخشائی خود٬ بر تاج و تخت دست یافتهاند - تفاوت بسیار
داشت. در حالیكه تاجوران دیگر اگر بتوانند بر كشور خود حكومتی پایدار و
نیرومند داشته باشند٬ خرسند خواهند بود٬ و نمیتوانند بر همسایگان دست
یابند٬ كورش ملتهای فراوانی از آسیا و اروپا و آفریقا را پیرو و فرمانبردار
خود كرد٬ و بزرگترین شاهنشاهی تاریخ را بنیاد گذارد.
این
فرمانبرداران از قومهای گوناگون و با زبان و آداب و آئینهای متفاوت بودند٬
ولی همه او را میخواستند٬ و از او باك داشتند٬ و یار ایشان نبود كه در
برابرش در ایستند. اما همواره آرزومند بودند كه خدمتش كنند٬ و شادمانش
دارند٬ و بوسیلهی اندرزها و رفتار خردمندانهاش راهنمائی شوند. اگر از
زادگاهش آغاز كنیم٬ به هر سوئی٬ به خاور و یا باختر٬ به شمال و یا جنوب٬ كه
برویم٬ به اندازهی قبیلههائی كه زیر فرمان آورده بود٬ برمیخوریم كه
مسافرت در سرزمین همهی آنان را بسیار دشوار مییابیم. و ما از آنجا كه این
بزرگمرد را در خور همه گونه ستایش میدانیم٬ دربارهی تبار و خاندانش٬
زایش و پرورشش٬ و گوهرها و هنرهای خدا دادیش٬ و فرهنگ و آموختههایش كه
اینهمه او را در فرمانروائی كردن بر مردمان كامیابی داده بود - پژوهشها
كردهایم. و بنابراین میكوشیم كه آنچه را دربارهاش دریافتهایم٬ و یا درست
میدانیم٬ بازگو كنیم.
کورش پسر کمبوجیه پادشاه پارس و ماندانه
شاهدخت ماد بود. ایرانیان تا به امروز (یعنی روزگار گزنفون) در داستانها و
آوازهائی که به یاد او میسرایند و میخوانند، میگویند که وی زیباترین،
بخشندهترین ودریادلترین مردان بود و بزرگترین هواخواه فرهنگ و آموختن، و
بلند پروازترین جوانان بشمار میرفت; و از این جهت برای انگیختن ستایش
کسانس، به همه گونه سختی تن در میداد، و همه گونه خطری را پیشواز میکرد. وی
به آئین نیکوی پارسی که جوانان را کاری، دوراندیش، وفادار و زیرک و
بافرهنگ میسازد-بار آمد; در دوازده سالگی به دربار پدر بزرگش رفت، و بزودی
آئینهای شاهی را به نیکوئی فراگرفت، و دلیریها نمود، و بخشندگیها،
زیرکیها و کارهای شاهانهی بسیار از او سرزد، چنانکه «مادها او را میستودند
و در داستانها و آوازها یادش میکردند»
و داوری میکند که : چون او کسی شایسهتر فرمانروائی، از مادر زائیده نشده است.
------------------------
داوری سایکس
«چنان مینماید که زیبائی مردانه و دلاوری و پهلوانی و تلاشهای او در همهی دوره زندگیش آشکار بوده است٬ هیچگاه خوشگذرانی و تن آسائی-دو بلائی که دچار بسیاری از بزرگان جهان بوده- بمردانگی او گزندی نرسانید. در اداره کننده بودن او جای گمان است٬ چه در آن روزگاران این هنر چند اقبالی نمییافته٬ اما کاردانی و تدبیر و خوشرفتاری و مهربانی او مهشود است٬ و از این رو برخلاف رفتار جهانگیران پیشین بر مردمان٬ ناگوار و سخت نبوده است. جوانمردی و انساندوستیاش در سرحد کمال بود٬ کاساندانه دختر فرناسپهی هخامنشی را بهمسری در پذیرفت٬ و چون وی در گذشت بر سوگ او زاری فراوان کرد. رفتار خوش و نیکویش نیز از غرور و خودپرستی دور بود. مردم را بخوبی میپذیرفت٬ و حال آنکه شاهان پیشین بخصوص از باردادن به مردم پرهیز میکردند و کسی راه نمیدادند»
«خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است.. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشتههای یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستی سزاوار لقب «بزرگ» بوده است. مردم او را دوست میداشتند و «پدر» میخواندند. ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی {اینجا اندیشهاش هندواروپایی است زیرا تنها شاخهی هندوایرانی گروه هندواروپایی است که آریائی خوانده میشود} که سرگذشت بر تاریخ روشن است٬ صفاتی چنان عالی و درخشان داشته es, History Persian, Vol. I , 3rd Edition, 1930, London
در هنگاه توصیف آرامگاه کورش می نویسد:
«من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کردهام ، و توانستهام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته را یادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بودهام که بچنین افتخاری دست یافتهام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران.. ارجمندتر و مهمتر باشد.»
-------------------------------
ادوارد مییر (Edwar Meyer) مورخ نامی آلمانی و نویسندهی تاریخ باستان(Geschichte des Alterturms) ٬ در مقالهای کورش را بدینگونه میستاید: « او که در آغاز پادشاه قوم ناشناختهای بود٬ در اندک زمانی شاهنشاهی فراخی پیریخت که از رود سند و آمودریا (جیحون) تا دریای اژه و مرز هند گسترش داشت. این کار شگرف نشان میدهد که وی سپهبد و کشوردار بزرگی بوده است. از منش او آزادگی میبارد٬ رفتار جوانمردانه و مردم پسندانهای که به از پای افتادگان مینمود٬ او را بیمانند میسازد. وی هرگز شهری را به ویرانی نکشید٬ و شاه تارخ باختهای را به دژخیم نسپرد. در بابل٬ همچون پادشاهی قانونی و قانونگزار رفتار کرد. پارسیان سربلندانه از وی بعنوان پدر یاد میکردند٬ و یونایان و دشمنان دیگر٬ به بزرگی او سر کرنش فرود میآوردند. بنابراین آفرین و ستایشی که گزنفن با برگزیدنش بعنوان قهرمان کتاب خود٬ دربارهاش روا داشت٬ سزا و بجا بود»
----------------------------
ویلیام دورانت William Durant مورخ و فیلسوف نامی آمریکائی کورش را بدینگونه میستاید:
بخش یک:
«کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروائی آفریده شدهاند، و بگفتهی امرسون Emerson همهی مردم از تاجگذاری ایشان شاد میشوند. روح شاهانه داشت و شاهانه بکار برمیخاست; در ادارهی امور بهمانگونه شاستگی داشت که در کشور گشائیهای حیرت انگیر خود چنین بود; با شکست خوردگان به بزرگواری رفتار میکرد، و نسبت بدشمنان سابق خود مهربانی میکرد پس مایهی شگفتی نیست که یونانیان دربارهی وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند.
..آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش زیبا و خوشاندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دورهی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونهی زیبایی اندام مینگریسته اند؛ دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسلهی هخامنشی یا سلسلهی «شاهان بزرگ» است که نامدارترین دورهی تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میکردهاند. دیگر آنکه کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت ارتش شکست ناپذیری در آمد٬ و بر سادریس و بابل مسلط شد٬ و فرمانروائی اقوام سامی را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال ژس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که ژیش از وی در تخت تسلط آشور و بابل و لودیا و آسیای صغیر بود ضمیمهی ایران ساخت٬ و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش اداورترین همهی دورههای تاریخی بشمار میرود
آنچه از داستانهای یونانی برمیآید٬ كوروش از آن كشور گشایانی بوده است كه بیش از هر كشورگشای دیگر او را دوست میداشتهاند٬ و پایههای سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیكوی نیكو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند٬ و بهمین جهت در جنگ با كورش مانند كسی نبودند كه با نیروی نومیدی میجنگد و میداند چارهای نیست جز آنكه بكشد یا خود كشته شود. پیش از این-بنابر روایت هرودتوس- دانستیم كه چگونه كرسوس را از سوختن در میان هیزمهای افروخته رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ و نیز از بخشودگی و نیكی رفتار او با یهودیان سخن گفتیم. یكی از اركان سیاست و حكومت وی آن بود كه برای ملل و اقوام مختلفی كه اجزاء امپراطوری ایران را تشكیل میدادند٬ با آزادی عقیدهی دینی و عبادت معتقد بود٬ و این خود میرساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهی داشت و میدانست كه دین از دولت نیرومندتر است. بهمین جهت است كه وی هرگز شهرها را غارت نمیكرد و معابد را ویران نمیساخت».
--------------------------
بخش یك:
جرج راولینسن G. Rawlinson استاد نامی تاریخ شرق باستان٬ میگوید: «منش و خوی كورش بدانگونه كه یونانیان بما نشان میدهند٬ نمایندهی ستوده ترین پادشاهان باستانی خاور زمین است: كوشا و نیرومند و دلاور٬ در زیركیهای جنگی زبردست٬ و دارندهی همهی ویزگیهای یك سپهبد پیروزمند؛ مردمانش را با رفتاری دوستانه و خودمانی فدائی خود میكرد لیكن از پذیرفتن درخواستهائی كه زیانشان در آن نهفته بود٬ دریغ مینمود.»
---------
اینجا بگمانم راولینسن به این گفتهی كوروش بزرگ نما كرده است: «برای ما آن به كه در سرزمین سخت و كوهستانی خود بمانیم و فرمانفرما باشیم٬ تا در دشتهای خرم و شهرهای پرناز بسر بریم و بندگی دیگران كنیم»
و همچنین هرودتوس گوید گروهی از پارسیان-كه پس از دیری درسختی و زندگی سادهی شبانی زیستن٬ به زر و سیم رسیده بودند و خوشی خفتن در بسترهای نرم و خوردن خورشهای گوارا سخت خوشایندشان افتاده بود - از بازگشت بسرزمینهای كوهستانی و درشتناك خود٬ و نیز از زندگی پهلوانانه و سپاهی٬ در هراس شدند٬ و دل در آن بستند كه زنگی خود را در شهرهای زیبا٬ و در ناز و آرامش بگذارنند. پس روزی بسرداری «ارتمبر» نامی انجمن شدند٬ و آرزوهایشان را با یكدیگر در میان نهادند. آنگاه نزد كورش رفتند٬ و بزرگ انجمن چنین گفت: «ای كورش! اكنون كه جهان آفرین فرٌ شاهی را از ایشتوویگو گرفته٬ و به چنگ تو و پارسیانت سپرده است٬ بیا و بگذار تا این سرزمین تنگ و درشتانكی را كه آشیان ما بوده٬ رها كنیم و زیستگاهی بهتر برای خود برگزینیم. در پیرامونمان٬ چه در این نزدیكیها و چه در آن دوردستها٬ سرزمینهای نیكو فراوان است. اگر یكی را برای خود برگزینیم٬ جهانیان ما را بیشتر از اكنون خواهند ستود. چه كسی توانا بُوَد و چنان نكند؟»
كورش را این سخنان خوش نیامد و چنین پاسخ داد:
«هر كس در آرزوی چنان جنبشی باشد آزاد است٬ و میتواند در سرزمینی نو یافته و زرخیر آشیان جوید٬ لیكن شما را هشدار میدهم كه آنگاه دیگر در آرزوی فرمانروائی نمیتوانید بود٬ و باید آمادهی آن باشید كه به فرمان دیگران گردن بگذارید٬ زیرا كه آشیان و نرم و گرم٬ مردمان ناز پرورده و زودشكن پروراند٬ و اگر چه میوهی آبدار گوارا از زمین نرم برخیزد٬ آزادگی و جنگاوی٬ و منشهای پهلوانی در آن بخواب رود»
پایان ستایش راولینسون:
(بخش سه)
«جای شگفت نیست که پارسیان٬ در سنجش وی با پادشاهان پسینتر٬ یادش را با برترین بزرگداشتها و کرنشها در سینه نگهداشتند٬ و از مهری که بدو داشتند٬ اندامش را نمایندهی دلخواهترین و ستودهترین زیبائی نژادی میدانستند...
کورش اگر چه در آغاز کارش٬ سرداری در سختیها پروریده بیشتر نبود٬ چون به شاهنشاهی رسید بخوبی نشان داد که ارزش و شکوه هنر را به نیکی در میابد. در ساختمانهایش در پاسارگاد٬ بزرگی را با زیبائی در آمیخت٬ و روشی پدید آورد که هم «ساده» است و م «پالوده و ظریف»...گمان میرود که ما ستونهای بلندی را که از پائین به بالا نازکی افسونباری مییابد٬ و مایهی شکوهمندی بناهای پارسی است٬ باید ابداع او بدانیم...
چنان مینماید که کورش در زنگی خصوصی و خانوادگی نیز همان سادگی و میانهروی آزادانهای را که در کارها داشت٬ نگهمیداشته است. میدانیم که وی یک زن بیشتر نگرفت٬ و وی شاهدخت کاساندانه از تخمهی هخامنشی بود... که چون در گذشت شوهر را به اندوهی گران فرو برد...»
-----------------------------------------
ر. گیرشمن R. Ghirshman باستانشناس فرانسوی هم سخنان گیرائی در ستایش کورش دارد:
«از میان پادشاهان عدهی محدودی هستند که پس از خود شهرت و نامی نیک مانند کورش باقی گذاشتهاند. کورش سردار بزرگ و پیشوای مردم بود. بخت نیز با او یاری میکرد. وی سخی و نیکخواه بود٬ و اندیشهی آن نداشت که مماللک مفتوحه را به اتخاذ روشی واحد ملزم نماید٬ بلکه این خردمندی را داشت که موسسات هر یک از حکومتهائی را که به تاج و تخت خود ضمیمه میکرد٬ لاتیغیر باقی گذارد. او هر جا که رفت٬ خدایان مذاهب مختلف را به رسمیت شناخت و تصدیق کرد. همواره خود را جانشین قانونی حکمرانان بومی معرفی مینمود. اسکندر نخستین کسی نبود که این سیاست را اتخاذ کرد٬ بلکه او فقط از سرمشق کورش تقلید نمود و بدین وسیله مورد تحسین رعایای جدید گردید. در دوران کوروش٬ نسیمی جدید سر سراسر جهان وزیدن گرفت٬ شهرها را از قربانیها و قتلهای بناحق نجات بخشید٬ حریق شهرهای غارت شده را خاموش نمود٬و اقوام را از اسارت و بردگی آزاد کرد
کوروش بیش از هر فرد دیگر متوجه بود که «جهان باستان، شهرهای متمدن و قبایل وحشی، از قوای داخلی که میکوشد همه را در یک جامعهی انسانی مستهلک سازد٬ بزحمت اطاعت میکنند.» ما هرگز نمیبینیم که کورش٬ مانند رومیان٬ ملت رقیب خود را با خویش متحد کند٬ و نخست با او مانند ملتی همشأن رفتار نماید٬ و سپس در زمان ضعف وی٬ او را تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد.
ایرانیان کورش را «پدر» و یونانیان – که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود او را «سرور» و «قانونگزار» مینامیدند، و یهدویان این پادشاه را بمنزلهی «ممسوح پرودگار» محسوب میداشتند. با آنکه روح جنگجوی وی هرگز حتی پس از سالها جنگ و پیروزی – سست نشد، همواره نسبت بدشمن مغلوب بلند نظر بود، و بدو دست دوستی دراز میکرد»
----------------------------------------
ستایش دکتر شاپور شهبازی:
کورش در میان قومی چوپان و کوهستانی زاده شد. در خانواده و در میان مردمش٬ زندگی «پدرسالاری» اهمیت داشت٬ و خود او از خاندان نامبردار هخامنشی٬ که رهبران پارسیان از آن برخاستند٬ بیرون آمد٬ و چون از سوی مادر با شاهان ماد پیوستگی داشت٬ از همان آغاز٬ هدف بزرگ و پهلوانانهی «اتحاد پارسیان و مادها» را در سر میپخت٬ و در اندیشهی آن بود که جهان آنروز را بزیر نگین در آورد و پارسیان و ایرانیان دیگر را بفرمانروائی رساند. کوششهای او همه کامیاب بود.
کورش همهی گوهرها و هنرهای یک رهبر بزرگ را دارا بود. در کارها درنگ روا نمیداشت و کار امروز را به فردا نمیگذاشت٬ یعنی درگرفتن تصمیم بسیار سریع بود. و قاطعیت و بٌرائی از هر کارش پیدا بود. در تشخیص دادن خوب و بد کارها٬ و نیکی و نکوهیدگی مردمان هنرمندی و تیزمغزی را با هم داشت٬ و در این کار سخت توانا بود و به تندی در مییافت که چه بایست کرد. میدانست که «بزرگ» بودن مسئولیت فراوان بهمراه دارد٬ و شهامت پذیرفتن مسئولیت و نتیجههای آن را داشت. نظریههای یارانش را به دقت گوش میداد٬ با شکیبائی و خردمندی میسنجید٬ و برای هرکسی در خور او کاری مییافت و کار آمدان را همواره مینواخت و بکارهای مهم میگماشت.
او فرزند دشتهای فراخ و کوهستانهای بلند پارس بود٬ ساده زندگی میکرد و چون انسانی آزاده میاندیشید؛ یک زن بیشتر نگرفت٬ و فرزندانش را شاهانه بار آورد؛ از زندگی اشرافی ولی پوسیدهی بابلی بدش میآمد٬ و شهرهای شلوغ و پرهیاهوی و چرک را سخت ناخوش میداشت٬ اما آب و هوای کوهستانها و هامونهای سخت و سنگدل و مردپرور را میستود. در کار خود اشتیاق و رغب داشت٬ و همواره بیش از دستیازی بکاری٬ در پی آگاهیهای تازه برمیامد٬ و تا راهی را خوب نمیشناخت٬ در آن گام نمیزد٬ و دوستان و زیردستانش را بدان نمیفرستاد. اما چون راهی را میگزید٬ و دور و نزدیک کاری را میدید٬ آنگاه با قاطعیت و برٌائی٬ پی انجام خواستهای خود میرفت و چیزی نمیتوانست او را از کارش باز دارد.
کورش وفاشناس بود؛ دوست داشت یارانش را تشویق کند٬ و دوستانش را پاداش بخشد٬ و میوهی وفادوستیاش تنها به همرزمانش نمیرسید٬ بلکه در این کار حتی کسانی را به درگاهش و به آغوز بازش راه میداد که تا روز پیش در آوردگاه با او جنگیده بودند و دشمنش بشمار میرفتند. بادشمنان به نرمی و بزرگمنشی رفتار میکرد٬ و اهمیت کردار او هنگامی بهتر نمایان میشود٬ و انسانی بودن اندیشهها و کارهایش زمانی آشکارتر میگردد که روزگار خونآلود و پر از کشتارهای همگانی و ویرانگریها و ناموشدریها و بهبردگی کشیدنهای نسلهای پیش از وی را بررسی کنیم و بخوانیم.
آوازهی دادگری و کارهای پسندیدهاش چنان در جهان پیچیده بود که حتی دشمنانش٬ هواخواه سیاست او و قلباً دوستدارش میگشتند. وی بیش از هر پادشاه دیگری بامردم نزدیک بود٬ و چون مردم عادی میزیست٬ و با دشواریهای عاطفی آنان آشنائی داشت٬ و بالا دست بودنش را به رخ کسی نمیکشید. با یهودیان و بابلیان و لودیان و دیگر شکست خوردگان با بزرگمنشی بیمانندی رفتار میکرد٬ نمیخواست اشک ناکامی و نومیدی را در چشمان شکست خوردگان ببیند و به غرور آنان لت زند٬ و یا دین و آداب و رسوم و عواطفشان را خوار دارد٬ و با خودپسندی و سنگدلی جنگاوران پیروز رفتار نماید.
با آمدن کورش یک دورهی تاریخی به پایان رسید: دورهای که سرشار از مردمان ویرانگر و تبهکار٬ و خونخواران درندهخوی و سنگدل بود٬ دورهای که جان انسان و مقام او ارزشی نداشت؛ و دورهی نوینی آغاز گشت: دورهی صلح و سازش٬ همداستانی و همراهی٬ دورهی ارزش نهادن به حقوق و عواطف انسانی٬ دورهای که قانون و داد را پای برجای کرد٬ و ارزش انفرادی و اجتماعی مردم را نمایان ساخت. پس از او دیگر کسی نمیتوانست بیشرم و ترس٬ دست بکشتار زند٬ و ویرانگری کند و از ننگ و بدنامی نهراسد. کورش معنی و اهمیت «انسانیت» واقعی را آشکار کرد.
کورش یک رهبر بزرگ بود٬ از پرورش استعداد زیردستانش شاد و خرسند میشد٬ و از شادمانی و کامیابی یارانش خوشبخت میگشت. برای او خودخواهی معنی نداشت٬ و در برابر هر خدمتی پاداشی بایسه و شایسته میبخشید. فردی «سازماند-دهنده organizer» بود. ایران را به استانهای بزرگی بخش کرد و در چند ناحیهای که میدانیم٬ فرمانداران نظامی را از داشتن اختیارات تام بیبهره گذاشت٬ و در کنار آنان حاکمان اداری که بیشتر آنان از بزرگان محلی بودند٬ و گنجوران و دبیران برگمارد تا از شورش و خودسردی حاکمان٬ و افتادن قدرت مطلق بدست آنان جلوگیری کرده باشد.
این پیشوای فرزانه خوب میدانست برای چه به جهان آمده بود؛ و ماموریت تاریخیاش را به نیکی انجام داد. همچنانکه گوبینو گفته است٬ وی از آن کسانی بود که سرنوشت برای فرمانروائی میآفریند٬ و چرخ زندگی ملتها را به چنگ نیرومند وی میسپارد٬ از آن کسانی که با آمدنشان «نظام» و «آرامش» و «رعایت قانون» معنی پیدا میکند٬ و پیشرفت افراد و فرهنگها در سایهی نظم و آرامش آغاز میشود٬ و غرور شکوهمندی بخاطر انسان بودن و زیست سرفراز و پهلوانی داشتن در دل مردمان میروید و شکوفا میگردد. زندگی کورش٬ ۶۱ سال شاهی و پهلوانی و فرزانگی بود٬ و این ویژگیها او را مایهی افتخار تاریخ بشر کرد.
بلی! وی را از «مردمان بزرگ» تاریخ میدانند٬ اما بزرگان دیگری که همشأن او قلمداد شدهاند٬ هیچکدام در «انسانیت» و «مردم دوستی» و در «عشق به زندگی ساده و سخت آزاده سواری» به پای او نرسیدند. کورش نه تنها به دورانی سیاه و خونآلود پایان داد٬ بلکه قلبها و فرهنگها را بهم نزدیک و خویشاوند ساخت٬ مردم ایران و یونان و هند و بینالنهرین را بهم آشنا کرد٬ و مایهی آن شد که فرهنگ و افکار آنان با هم برخورد کند٬ و پیشرفت نماید. به هنرمندان کشورها فرصت داد که زیر درفش شاهنشاهی ایران٬ و به پیشبرد کار خود بکوشند٬ و پاسارگاد را برای آن ساخت تا جلوهی آن هنر شاهانهای باشد که همهی ایرانشهریان در آفرینش آن انباز بودند. دستگاه حکومت و سازمانهای اداری «شاهنشاهی جهانی» ایران را بنیاد گذارد٬ و با «فرمان آزادی ملتها»(استوانهی کورش کبیر) و کارهای دیگرش٬ به مردمان فهمانید که ارزش آزادی و برابری و همکاری واقعی تاچه پایه است. از همه مهمتر٬ وی بود که به جهانیان یاد داد که انسان را باید ارجمند شمرد٬ و با فرهنگ کرد٬ نه اینکه خوارداشت و گردن زد. چون خودش معنی «انسانیٌت» و «شفقت» را نیک میدانست٬ میکوشید آن را بدیگران نیز بفهماند؛ و با آنکه دستش برای هر کار ستمگرانهای باز بود٬ یکی از مردان تاریخی و از فرمانروایان توانائی است که بر دامنپاکی و انسانیت لکهای بجای نگذارد.
ایرانیان بداشتن شخصیتی چون کورش در تاریخ خود میبالند٬ و جای آنست٬ زیرا که وی آئینهی تمام نمای آزادمردی و پاکی و نمونهی پهلوانی و سادگی و مظهر شفقت و مردمدوستی ایرانی است٬ ملتی که هزاران سال است در برابر طوفانهای بنیادکن روزگار چون کوه ایستاده٬ قومی که اگر تنها همان کورش را برای تاریخ جهان به ارمغان آورده بود٬ برای پایدارماندنش و جاوید نامیش بس بود.
------------------------------------ ستایش فلویگل، اندیشمند بزرگ آلمانی را برای شما دوستان در یک جا گردآوری نمودم.
----------
هنگامیکه اوضاع تاریک و اندوهبار جهان را در اندک روزگاری پیش از کورش بیاد میآوریم، اهمیت بیکران آن شاه شکوهمند و بزرگ، بهتر نمایان میشود. او را به حق لقب «بزرگ» دادهاند، زیرا بدان گروه انگشت شماری از مردمان تعلق دارد که انسانیت نمیتواند از دادن لقب «بزرگ» بدانان دریغ کند
اگر او را بزرگ میدانند٬ برای آنست که باوسایلی ناچیز٬ بکامیابیهائی رسید که نمونهاش را کسی نشنیده بود؛ به یاری پسرش (کمبوجیه) و دوستانش شاهنشهی ای را بنیاد گذاشت که آشوریان در درخشانترین و نیرومندترین روزگار فرمانروائیشان٬ دولتی آنچنان پهناور و استوار نتوانسته بوند بنا کنند. شاهنشاهی او از دریای سیاه تا مروئه (شهری بر کنارهی نیل) و از سیر نائیک Cyrene تا آمودریا (جیحون=اکسوس Oxus) و رود سند (The Indus)٬ گسترش داشت٬ و این نخستین شاهنشاهی جهانی World-Empire (آلمانی Weltreisch) بود٬ همان قلمرو اسکندر بود پیش از آنکه اسکندری پیدا شده باشد.
ولی کورش مانند اسکندر با دولت فراخ اما پوسیده و در بستر مرگ افتاده ای روبرو نشد که شکار آسانی برای هر سرکردهی مزدوران جنگی باشد - چنانکه بوسیلهی آژرزیلائش (سرداری اسپارتی بود که در روزگار اردشیر دوم به مرزهای غربی ایرانشهر تاختن بد، و پیشرفتهائی هم کرد، اما دربار ایران با پول مهان اسپارت را برانگیخت تا اورا از میدان فر خوانند و او ناچار و تهیدست، به کشورش باز گشت) در آسیای کوچک و آمورتیوس در مصر(شاهزاده مصری بود که در ۴۰۵ پ.م بر هخامنشیان شوید و مصر را برای مدتی از امپراتور جدا کرد) ثابت شد که دولت ایران در اواخر دورهی هخامنشی به چنان روزی افتاده بود. کورش همچون اسکندر نبود که بر قومی کوچک ولی فرمانفرمای بتازد٬ قومی که به پاداش سیاست غیر دوراندیشانهاش در واپسین نبر بزرگش تنها مانده بود در حالیکه دشمن (اسکندر) سپاهی زیر فرمان داشت که گرانتر و ورزیدهتر و مسلحتر بود و با روحیهی قویتر میجنگید و در حقیقت نیروئی در هم کوبنده و دشمنشکن بود. برعکس کورش٬ مشتی از پارسیان گزیده و نخبه را به فتح چهار دولت- که بزرگترین و گردنفرازترین دولتهای روزگار خود بودند رهبری کرد. دوتا از اینها٬ اندکی پیشتر٬ نیرومندترین دولتهای نظامی٬ یعنی آشور٬ را شکست داده بودند و خرد کرده. این دو دولت نوخاسته٬ لودیه و ماد٬ در اوج قدرت و جوانی و برومندی خود بودند٬ و از فحتی به ژیروزی تازهای رسیده بودند٬ و از گرفتن کشوری به گشودن سرزمین دیگری پرداخته. دوتای دیگر٬ مصر و بابل٬ دولتهای متمدن بسیار کهن روزگار بشمار میرفتند. نیرومندی و خوشبختی آنان از نخستین روزهای تاریخ آغاز شد بود٬ و ژس از هر شکستی٬ دوباره سربر کشیده٬ و شکوه تازهای یافته بود. ولی کورش دولتهای آنان را برای همیشه بر باد داد.
باز وی «بزرگ» بود٬ اگر بزرگی را در آن گیریم که کسی در راه درستی و داد بجنگد و حتی بمیرد. وی مانند آن فرماندهی رومی که چون مادرکشان تیغی را که «جمهوری» به وی سپرده بود٬ (مقصود ژولیوس سزار است که در آغاز نمایندهی حکومت جمهوری بود٬ لیکن بسبب گرایشش به خودکامگی و حکومت امپراتوری٬ بدست جمهوری خواهان کشته شد) بر روی خود او کشید٬ نبود؛ مانند سرداری آلبانی (آتیلای خونخوار پادشاه هونها که در نیمهی سدهی پنجم میلادی مردم اروپای جنوبی و شرقی را بخاک و خون کشید. خاک آلبانی از استانهای مرکزی دولت وی بشمار میرفت)٬ یا سرکردهی فرانکی(شارل مانی یا کارل بزرگ سرکردهی فرانکها بود که اقوام اروپائی را فرمانبردار کرد و امپراتور بزرگی را بناد ریخت که اصل حکومتهای آلمان و فرانسه را تشکیل داد) و یا خانی مغولی (چنگیزخان درنده که میلیونها انسان را کشت و صد ها شهر را ویران نمود) نبود که برای سیر کردن حس آزمندی و جنگجوئی خود بر سر مردمان بیگانه تاخته باشد. بلکه وی پادشاهی بود که چون بوسیلهی دولت ماد مورد حمله واقع شد٬ و لودیه و بابل و مصر بر علیه او هم پیمان گشتند٬ و بر سرش تاختند٬ شمشیرش را برای دفاع از تخت و تاج و سرزمین پدرانش از نیام بیرون کشید٬ و پیروزیها یافت٬ و «برحق ترین» همهی پیروزمندان گشت.
از همهی اینها بالاتر٬ وی یک «انسان» بود. بر جامهاش لکهی خونآلود هیچ فرمانکشتاری٬ یا کین جوئی و ستمگری و رفتار بیداد گرانهای از آنها که فرزند المپیاس (کنایه است به اسکندر مقدونی پسر فیلیپ و المپیاس٬ که دروزگار فرمانروائیش به کشتارهای عام و ویرانگریهائی چند فرمان داد) را بیآبرو ساخته است٬ یافت نمیشود. حتی هنگامیکه لودیان خیانتکار را برای بار دوم بزیر فرمان آورد٬ اجازه نداد کسی از دم تیغشان بگذراند .
ولی اسکندر بارها قرمان کشتار همگانی داد. در مورد قهرمانان شهرهای تیر (صور Tyre شهری در فنیقیه)، پارساگارد که حتی تا پای جان در ایستادند - در مورد سغدیها، بکین آنکه بروی پیروزی یافته بودند ... نی! از او کاری مانند آن مقدونی که در تخت جمشید، تختگاه دشمن را بآتش کشید و ویران کرد، سر نزد; شاهان و سرکردگان گرفتار آمده را مثله نکرد; و آنان را گرد دیوارهای شهرستان بر خاک نکشانید - چنانکه آن مقدونی در مورد بسوس Bessus و شیرگزه (Gaza) باتیش انجام داد. وی دشمنان را بردار نکشید و با شکنجه نکشت - چنانکه رومیان در مورد شاه پهلوان و آزاده ی آرورنیان (Arvernian) (مقصود بیتوایتوس Bituitus پادشاه پهلوان منش ارورنیان گال Gaul نژاد است که دیری در برابر رومیان جنگید، و اینان او را در هنگام گفتگوی آشتی کنان، بنامردی گرفتار کردند و کشتند) کردند; و هممیهنان خود را بیخردانه به دژخیم نسپرد - آنگونه که اسکندر، آن «خدای دیوانه» ، در مورد برانخیدیها، Branchidae (برانخیدیها گروهی از میلیتوسیان بودند که در روزگار خشیارشا بهواداری از ایران برخاستند و به سغد آمدند، و تا روزگار اسکندر در آنجا بودند. پادشاه مقدونی آنان را بی آنکه گناهی کرده باشند، قتل عام کرد) و کلیتوس (clitus) (کلیتوس از دوستان بسیار فدائی اسکندر بود و بارها جانش را از مرگ حتمی نجات داد. اما اسکندر سرانجام بر او خشم آورد، و بدست خو با نیزه جانش را بستد) و پارمینون (Parminon) سپیدموی (پارمینون، سردار دلاور و پیر و هوشمند مقدونی، بزرگترین و داناترین سپهبدان اسکندر بود، و او را در همه ی جنگها یاری کرد، و همواره پس از اسکندر، مقام دوم را داشت. اما اسکندر پس از آنکه ایران را گشود و بر پایتخهای آن دست یافت، پارمینون و یارانش را فرمود تا کشتند و دارائیشان را ربود) کرد.
باری٬ وی «برترین» بود٬ بسیار بر از آنکه در اندیشهی ملتش٬ و یا روزگارش بگنجد؛ و آینده را چون یک انسان٬ و نیز بمانند یک سیاستمدار بزرگ٬ پیشاپیش میدید. از آنجا که رودخانهای از خون میان وی و مردم شکست خورده جدائی نمیافکند٬ تنها شالودهی استوار و مطمئن برای بنای بزرگش را در آن یافت که فتح شدگان را با فاتحان برابری و هم ارجی دهد.
با اطمینان از پیروزی - اطمینان دلاورانهای که از آن «برتران» است - و با دور اندیشی٬ دشمنان را میبخشود٬ و فرمانبردار میکرد؛ و آنان را بیدرنگ به پایهی «شهریان آزاد» بالا میبرد. وی لشکریانش را به مازارس مادی٬ و به هارپاگوس٬ بزرگزاده٬ شاهپور و سپهبد مادی میسپرد؛ و دل آن را داشت که در لودیه - که تازه فتح شده بود - یکی از شکست خوردگان را فرمان دهد؛ و برای ایونیان فرمانروایان بومی برگزیند٬ و یهدویه Judea را به شاهزادگان و کاهنان آنسامان بسپارد.
همین آئین وی بود که پسرش را واداشت در پیشاپیش کاروان شادی، در جشن بابلیان تازه شکست خورده گام بردارد; و پس از گشودن مصر، حکومت اداری مصر را که مرکزش در سائیس sais بود، به دریاسالار مصری پسامتیک، اوزا هرسنه Udjahorresne پسر کاهن بزرگ سائیش، واگذارد. (در این باره زمان دیگر شاید بیشتر نویسم). این شخص مصر را چون نایب السطنه ای اداره کرد، و پس از او شاهزاده احمس ahmes مصری با آریاندیس Aryandes پارسی در حکومت آن سرزمین همکاری کرد.
بدیسان، کورش سازمانهای «فرمانداری نظامی» و «حکومت اداری» را از هم جدا کرد، و این موضوعی بودن پیشینه بود، و تا دیرگاهی هم ممتاز و بیمانند ماند. او معمولا فرمانداری نظامی را به یاران پارسی و مادی و وفاداراش میسپرد، اما حکومت اداری را به بزرگان محلی وامیگذاشت. بدینگونه وی دستگاهی کاری و نیرومند درست کرد که بهترین سد برای از دست رفتن سرزمینهای مرزی بود، سدٌی که تنها دویست سال ندانم کاریها و بی دلیهای جانشینانش توانست از هم بپاشد.
براستی که این سازمان و نتیجهی آن٬ با نتیجهی کار سطحی اسکندر - که بوسیلهی خون همهی ملتها سیراب شده بود٬ فرق بسیار داشت
اما «آزادگی و بخشندگی» اش هم به «سیاست عالی» اش کمک میکرد. برای آنکه بتوان دشمن را بیجنگ فرمانبردار کرد، این دو عامل- که برٌندهترین جنگ افزارها است - در چنگ پادشاه درخشان و برومندی چون کورش بود٬ و نه تنها مایهی بر انگیختن ستایش هممیهنانش میشد٬ بلکه دشمنانش را نیز به پایش میانداخت٬ و پیروزیهایش را در پرتو سرنوشتی شکست ناپذیر تابانرتر و خیره کنندهتر میساخت٬ و ناامیدی و دودستگی در میان هماوردانش میافکند٬ و وادارشان میکرد که به سوی او بگروند
کورش نه تنها چون پدری - پدری از هر جهت نیکو - مهر و ستایش یاران و هم میهنانش را برانگیخته است; نه تنها همهی شکوهی «داستان» از شخص وی برخاسته - در مورد اسکندر و شارلمانی Charlemange نیز چنین است - بلکه افسانه هم در مورد او بکوشش برخاسته است و نوشتههای گزنفن و آنتیش ثنیس Antisthenis (آنتیش ثنیش از فیلسوفان سدهی پنج و چهارم پ.م. بود و از اهل آثن؛ اصل اعتقاد او بر آنب ود که خرمندی مایهی توانائیست و بهترین حکومتها٬ حکومت پادشاهان خردمند - مانند کورش - است٬ و کتابهائی هم در مورد خردمندان فرمانروا و از آن جمله کورش بزرگ - نوشت» او را شکوهمند و دلپذیر و آروزپرور میکنند. مردم روزگار بدلخواه خویش٬ و به زیان پادشاهانشان٬ برپایش افتاند؛ بزرگترین دولتها و فاتح نینوا - خود و تاجدارانشان را بدون هیچ زد و خوردی٬ به وی تسلیم کردند٬ حتی صور - آن شهر گردنفراز و مغرور و فتح نشدهی ناگشودنی - که مردمش با دلاوری و بیباکی سلف و خلف کورش٬ یعنی نبودکه نصر و اسکندر٬ هر دو٬ را خوار شمردند و با آنان بسختی و تازمانی دراز دست و پنجه نرم کردند - داوطلبانه به وی باج فرستاد. شاه دریاسلار ساموس Samos - که در دوردستها میزیست - نیز چنان کرد.
قوم کوچک یهود بدانگونه احترامش گذاردند که به هیچ آفریدهای چنان ارجی ننهاده بودند و از آن روزگار تا کنون هم ننهادهاند٬ و او را به عنوان پیروزمند و مسیح (رهائیبخش٬ نجاتبخش) و آزاد کننده و ستودهی خداوند٬ و سرور جهان درود فرستادند. او گذاشت که شاهزادهای از خودشان بر آنان فرمان راند٬ و هرگونه مایلند زندگی کنند. وی آن قوم را آزادی بخشید٬ همچنانکه اقوم خودش را رهائی داده بود؛ و این قوم پارسی(ایرانی) که موجودیت خود را بعنوان یک عامل جوان در تاریخ جاودانی بشر مدیوان او است٬ با همهی طوفانهای سختی که بر وی گذشته٬ از سر نوشت هزاران قبیلهای که سرزمین ایران را زیر پای گذاشتند و سپس رفتند و گم شدند و فراموش گشتند٬ دور مانده است.
بدینسان نتیجهی کارهای درخشان کورش هنوز پای برجایاست؛ گو اینکه خود آن کارهای برجسته - مانند بسی چیزهای دیگر در این جهان ژیر - در طی هزاران سال فراز و نشیب روزگار ناپدید گشته است. او مانند پسر فیلیپ٬ یا برادرزادهی ماریوس (از سرداران نامی روم که در سال ۱۵۷ تا ۸۶ پ.م میزیست و رقیب سولا sulla و هماورد مهرداد بزرگ پنتوس بود. مقصود از برادرزادهی ماریوس ژولیوس سزار معروف است) ٬ و یا پسر پپین pepin( پپین سردار فرانکی و از پادشاهان فرانسه بود٬ و از پسر او٬ شارل مانی؛ بزرگترین امپراتور اروپای قرون وسطی گشت)٬ فرزند زمان و پروردهی روزگار خود نبود؛ و نیز زادهی «انقلاب» بشمار نمیرفت (اشاره است به ناپلیون بوناپارث)؛
بلکه آفریننده و پدر زمان خود بود٬ و وجودش یکتا و بیهمتا٬ در تاریخ جهانمانده است. وی ار هر بشر دیگری گردونهی زمان را محکتر چسپید٬ و در مدت زندگیش یک دورهی تاریخی را به پایان رسانید٬ و دورهی نوینی آغاز کرد٬ یعنی فرمانروائی جهان را از چنگ سامیان بدر آورد٬ و برای همیشه به دست آریائیان (آریاییها) یعنی هندواروپائیان سپرد.
مطالب مشابه :
سخنان بزرگان جهان در مورد کوروش کبیر
در مورد کوروش کبیر عشق سخنان زیبا از کوروش کبیر شعر زیبا در وصف کوروش کبیر داستان سخاوت
سخنان کورش کبیر
سخنان کوروش برچسبها: سخنان کورش کبیر. همه چیز در مورد تاریخ ایران
سخنان کوروش کبیر..............
سخنان کوروش کبیر بی شک جهان را به عشق کسی آفریده مطالب جدید در مورد
سخنان کوروش کبیر
سخنان کوروش کبیر زندگیتان را مملو از عشق کنید; نکاتی در مورد زندگی بعد از
سخنان دیگران درباره کوروش بزرگ
کوروش کبیر - سخنان دیگران و «مردم دوستی» و در «عشق به زندگی ساده و در مورد اسکندر و
:: سخنان بزرگان جهان در مورد کوروش بزرگ ::
عشق کوروش نقلی از شعر زیبا در مورد کوروش کبیر سخنان بزرگان جهان در مورد کوروش بزرگ ::
شعر زیبا در مورد کوروش کبیر (ع)
سخنان بزرگان جهان در مورد کوروش بزرگ :: دعای کوروش عشق شعر زیبا در مورد کوروش کبیر
سخنان بزرگان جهان در مورد اشوزرتشت
دکتر شریعتی و عشق سخنان زیبا از کوروش بزرگان جهان در مورد کوروش کبیر مطالب
اس ام اس سخنان کوروش بزرگ
اس ام اس سخنان کوروش و فقط و فقط شامل پست های تاریخ در مورد تاریخ ایران زمین می عشق پارسی
برچسب :
سخنان کوروش کبیر در مورد عشق