مرشد و مارگريتا سهگانه عشق، فلسفه و سياست
شرح آمدن شيطان به مسكو، سرنوشت پنجمين امپراتور اورشليم و تصليب مسيح و در نهايت داستان عشق مردي كه خود را مرشد نام نهاده و زني به اسم مارگريتا، اجزاي سهگانه رمان هستند.
ميخائيل بولگاكف دوازده سال آخر عمر خود را به طرح عوامل ارتباطدهنده ميان بخشهاي داستانش اختصاص داد و طوري آنها را به موازات هم كشيد كه امروز من و شما در پايان 440 صفحه كتاب به وحدتي غيرقابل انكار ميرسيم.
در آغاز وقتي از خلال گفتوگوي سردبير يك مجله وزين ادبي با شاعري جوان زير سايه درختان زيزفون به داستان وارد ميشويم، در جامعه صنعتي و مدرن مسكوي آن روزها انتظار روبهرو شدن با هر كسي را داريم جز شيطان. آن هم نه شيطاني كه گوته در فاوست تصوير كرده، شيطان بولگاكف كت و شلوار گرانقيمت به تن دارد و صورتش را اصلاح كرده.
ادعا ميكند يك پروفسور متخصص جادوي سياه است و از رنگهاي سياه و سبز چشمهايش و ابروهاي بالا و پايين، داد ميزند كه يك خارجي است. براي ريشخندكردن جامعه سكولار و بوروكرات شوروي سابق بدون كمترين ترديد سراغ سردبير مجله ادبي و سردسته مافياي نويسندگان ميرود آن هم درست وقتيكه سردبير و شاعر مشغول بحث داغي درباره مسيح هستند.
«خارجي از كنار نيمكت آنها گذشت و از گوشه چشم نگاهي انداخت و ايستاد و سپس ناگهان بر نيمكتي نشست كه يكي دو قدم آن طرفتر قرار داشت.»
«ايوان نيكولاييچ» شاعر در شعر بلند ضدمذهبي خود كه به دستور سردبير سروده بود، تصوير كاملاً زندهاي را از مسيح نمايش ميداد. همه حرف بر سر اين بود كه به عقيده سردبير اصولاً شخصي به نام مسيح، چه خوب و چه بد، وجود خارجي نداشته و تمام داستانهاي مربوط به او ساختگي محضاند؛ اسطوره صرف. همينجاست كه پروفسور ولند، استاد جادوي سياه، خودش را وارد بحث ميكند و روشنفكران دينزده را به چالش درباره مسيح ميكشاند.
«مرا ميبخشيد، اگر اشتباه نكنم شما ميگفتيد كه مسيح هرگز وجود نداشته. درست شنيدم؟!»
سردبير محترمانه جواب داد: دقيقاً همين را گفتيم. در كشورما الحاد چيز عجيبي نيست.
غريبه كه چشمهايش برق ميزد ادامه داد: به نظر شما چه كسي حاكم بر سرنوشت انسان است و به جهان نظم ميدهد؟
شاعر وسط پريد و گفت: انسان خودش بر سرنوشت خودش حاكم است.
گرفتاري اينجاست كه انسان فاني است و گاه اين فنا كاملاً غيرمنتظره گريبانش را ميگيرد. حتي نميتواند بگويد كه امشب به چه كاري مشغول خواهد بود.
سردبير گفت: ولي من كم و بيش ميدانم امشب چه كار خواهم كرد.
شيطان در حاليكه لبخند پرمعنايي ميزد، ادعا كرد: «مطلقاً چنين نيست و با پيشگويي حادثه مرگ سردبير، شاعر گيج و سردبير هراسان را به سمت خود كشاند و به نجوا گفت: «ميدانيد مسيح به واقع وجود داشت.»
سپس آهسته به روايت داستان «پونيتيوس پيلاطس» حاكم يهودا در سال 29 ميلادي پرداخت.
قهرماني به نام مرشد
آنچه ابليس آن بعدازظهر گرم بهاري تعريف كرد، روايت نويي بود از داستان تصليب عيسي (ع). در واقع فصلي از كتاب چاپ نشده نويسنده گمنامي به نام مرشد كه قرباني دستهبنديهاي ادبي محافل شوروي شده و روشنفكران سرسپرده به او مجال رشد و شكوفايي ندادهاند.
پروفسور ولند با زيرپا گذاشتن زمان و مكان و آنچه خارق عادت و خلاف عقل است، چيزهايي گفت كه به كل با انجيلها تناقض داشت. وقتي پيشبينياش درباره مرگ تكاندهنده سردبير در همان شب جلوي چشمان ايوان شاعر به وقوع پيوست، حاكميت انسان بر سرنوشت خويش و همه شعارهاي روشنفكرانه به شوخي مضحكي تبديل شدند كه شاعر بيچاره را روانه تيمارستان كرد و نويسنده با ظرافت زمينه ورود مرشد به داستان را فراهم آورد.
از اواخر دهه20 با اوجگيري ديكتاتوري استالين، ميخائيل بولگاكف درست مانند قهرمان كتابش، مغضوب قدرتمندان و منتقدان رسمي قرار گرفت. نقدهاي متعددي در تكذيبش نوشتند و از كار بركنارش كردند. عقايد بورژوايياش افشا شد و جانش به خطر افتاد. بولگاكف بالاخره خسته شد و در نتيجه همه فشارهاي رواني و اجتماعي آن دوره در لحظهاي از افسردگي مانند مرشد ،نسخه اول رمانش را با دست خود سوزاند. با نگاهي به آنچه بولگاكف پشت سرگذاشت ميتوان شرح حال مرشد را توصيف احوال نويسندهاش دانست و رمان مرشد و مارگريتا از اين جهت زندگينامه خود بولگاكف به حساب ميآيد.
تنها راه رهايي
در فاصله ظهور شيطان در مسكو و ورود مرشد به داستان، صفحات كتاب به شرح خرابكاريهاي پروفسور ولند و گروه شيطانياش ميپردازد. بهيموت- گربه سخنگو- كه ملاط فلسفي كتاب در بسياري موارد از سخنان او مايه گرفته، عزازيل كه در سنت يهودي از سردستگان فرشتگاني است كه انسان را فريفتند، كروويف- فاگت كه اين يكي نامش سمبل آتشي است كه در انتظار مشركان است و ساحرهاي به نام هلا با ترفند و جادو هرجا كه لازم ميافتاد با اعمال زور و رعب و وحشت در فضايي پر از تخيل و پر از طنز، روشنفكران آن زمان شوروي و شوراهاي نويسندگي فرمايشي روسيه را به باد استهزاء و انتقاد ميگرفتند.
فصل تئاتر واريته مسكو با نمايش جادوي سياه پروفسور ولند تصوير حيرتانگيز سبك مغزي و انديشه سطحي زنان و مردان طبقات مهم و سرشناس شوروي سابق را نشان ميدهد. انسان به شكل تفالهاي پرمدعا نمايش داده ميشود و براي اولين بار نه تنها از شيطان بيزار نميشويم، بلكه او را دوست ميداريم. بايد از اين دنياي عاري از معنويت و دينزده خلاص شد. مرشد بولگاكف كه در دنياي صنعتي روسيه تجسمي از مسيح است راه رهايي را تنها در گرو ايمان و عشقي پرسوز و واقعي ميداند، چيزي كه نهاد خود نويسنده به شدت به آن معتقد است؛ عشق و ايمان اما نه با واسطه و نه به شكل كليشه.
«خواننده! همراه من بيا. چه كسي گفته است عشق واقعي و حقيقي و ابدي وجود ندارد؟ زبان دروغگو بريده باد!»
مارگريتا
تراژدي معروف فاوست كه ساختار اصلي رمان مرشد و مارگريتا شباهت فراواني به آن دارد، به لحاظ موضوع دايرهالمعارفي از روحيات و افكار بشر است. در قسمت اول نمايش دكتر فاوست در زمين عاشق دختر سادهاي به نام مارگارت ميشود و بعد به او خيانت ميكند و مسئول سقوط و مرگ او ميگردد.
مفيستو (شيطان) فكر ميكند ميتواند با وعده نجات مارگارت، روح او را تسخير كند ولي صفاي عشق زن به فاوست و امتناع او از نجات يافتن سبب رستگارياش ميشود. مارگريتاي داستان بولگاكف هم بايد امتحان پس بدهد. يك جمله پرحرارت به معناي بنده شيطان شدن كافي است تا پروفسور ولند او را بيازمايد. مارگريتا در مجلس رقص ابليس، نقش ملكه را به عهده ميگيرد و شجاعانه شكنجه ديدار تمام خائنان، دوكها، سلاطين، جنايتكاران و اغواگران مدعو شيطان را تحمل ميكند.
فضاي وحشتناك مجلس شيطان ذرهاي او را نميترساند و در پايان مأموريت عجيب خود تنها از ابليس خواهش ميكند بنده گناهكاري را كه بيش از سايرين محكوم به عذاب است، عفو كند. به اين ترتيب قدرتي كه همواره خواهان شر است، اعتراف ميكند: «همه چيز شما نشان ميدهد كه آدم فوقالعاده خوبي هستيد.»
اهريمن با نيروي خود مرشد را از تيمارستان به نزد مارگريتا بازميگرداند و نسخه سوخته رمان نيز صحيح و سالم در برابر مارگريتا گشوده ميشود تا او كه مثل متي بيشتر در سوداي حفظ نوشتههاي مرشدش است و در عشق مرشد، رمان را جستوجو ميكند، از لابهلاي صفحات كتاب مرشد، ما را به قصر پيلاطس، حاكم يهودا ببرد.
حواريون
كتاب مرشد و مارگريتا همواره نظر نمايشنامهنويسان و فيلمسازان زيادي را به خود جلب كرده و دستمايه بسياري از آثار دراماتيك بوده است؛ از آن جمله است نمايشنامه «ژان كلود ون» با عنوان «شيطان به مسكو ميآيد» يا اپرايي كه قرار است «اندرو لويد وبر»، آهنگساز و نمايشنامهنويس برجسته انگليسي بر اساس داستان مرشد و مارگريتا روي صحنه بياورد. در ايران نيز فيلم «گاهي به آسمان نگاه كن»، ساخته كمال تبريزي اقتباسي است از اثر عظيم بولگاكف.
مرشد و مارگريتا با پاداش مسيح به عاشق و معشوق تمام ميشود. آن دو در فضاي سورئال از زمين دل ميكنند و دست در دست يكديگر به جهان ابدي ميروند. مهرك زيادلو
همسهري
مطالب مشابه :
زنان مشکی پوش، باوقار و رسمی
با پوشيدن بلوز مشكي زيركت ميتوانيد از اين كت و شلوار مجلسي با بقيه اجزاي پوشش
يونجه
مد كت و شلوار مي پردازيم.عملكرد علوفه با عوامل مختلفي در ارتباط است .در مطالعه اجزاي
اداب و رسوم
كلاه نمدي هم يكي ديگر از اجزاي لباس محلي شلوار زنان به صورت كت است و از
مرشد و مارگريتا سهگانه عشق، فلسفه و سياست
داستان عشق مردي كه خود را مرشد نام نهاده و زني به اسم مارگريتا، اجزاي كت و شلوار
شستشو ی لباس وپارچه
3- كت و شلوار اپل دار آموزش رسم مانكن در حالتهاي مختلف همراه با اجزاي كامل چهره .
اصول تغذیه صحیح و سالم
مدل كت و شلوار زنانه و نيز از جمله اجزاي يك رژيم غذايي مناسب مي باشند. گروههاي
برچسب :
اجزاي كت و شلوار