رمان یه بار بهم بگو دوستم داری 1

مهديس مهديس مهديس
مهــــــــــــــــــــديـ ـــــــــــــــس
اوف چرا جواب نمي دي كجايي واي خدا بازم برگه رو آينه
عزيزم من رفتم بيرون تا شب بر نمي گردم گفتم كه ناهار منتظرم نشي قربونت ماماني
اه بازم بازم بازم بازم آخه تا كي خسته شدم
يكي نيست بگه اين رفت و امدنت براي چيه اصلا چرا بچه اوردي براي چي زندگي مي كني تو كه تو عالم مجردي سير مي كني بي خود كردي ازدواج كردي بدتر از اون بي خود كردي يه سر خر كه من باشم اوردي اه اه اه
حالا چرا دارم بي خود حرص مي زنم اون كه مادرم نيست به درك هر كاري كه دلش مي خواد بكنه
بيچاره باباي من دلشو به كي خوش كرده بود

كار هر روزم بود ديگه حوصله نداشتم سريع لباسامو پوشيدم و از خونه زدم بيرون به ايستگاه اتوبوس رسيدم
يكم شلوغه شايد بازم بايد سر پا وايستم مهم نيست چه فرقي مي كنه ده دقيقه هم بشينم دردي از من دوا نمي كنه
به مردم نگاه مي كنم.
هركي كار خودشو مي كنه يكي با گوشيش ور مي ره اون دوتا زن هي دارن پچ پچ مي كنن پيف خدا زنو آفريد فقط براي حرف زدن
اين حرفو پدربزرگم هميشه مي گفت از ديدن او دوتا خندم گرفت ازشون رو گرفتم دوتا پسر دختر جون كه به زور سنشون به 17 يا 18 مي رسه در حال دل و قلوه دادنن نمي دون كيلويي چند حساب مي كنن كه خيليم راضين
بقيه هم فقط دارن از فضاي زيبا و خوش هوا البته با دود غليظ تهران لذت مي برن و ريه هاشونو صفا مي دن
هنوز اتوبوس نيومده بهتره برم بشينم حداقل اينجا يه دل سير نشته باشم كه عقده برام نشه
خدارو شكر يه جا هست اوه اوه پسرو ببين با چه پوزيشني نشسته انگار آسمون سوراخ شده همين يه نفر افتاده پايين
از حرفاي خودم خنده ام مي گيره ولي به زور خودمو كنترل مي كنم انگار نيشخندمو ديد واي چرا داره بر و بر منو نگاه مي كنه پسره هيز به سمت ديگه خير ميشم دو دقيقه نگذشته كه اتوبوس امد .
سريع از جام بلند شدم شانسمو امتحان مي كنم شايد امروز خوش اقبال بودم
ايول شانس ،لاغري هم براي همين روزا خوبه ها از بين يه عالمه ادم مي توني رد بشي البته اگه بعد از رد شدن به كمپود تبديل نشي خيليه
خوب تا برسيم يه نمه لا لا كنم كه خير سرم با انرژيه بيشتري در محل كارم حاضر بشم.
اكهي چرا خوابم نمياد نخير چشام ديگه خسته نيست خوب بزار از مناظر بيرون لذت ببرم نه چيز جالبي براي ديدن نداره خوب بذار ادماي اتوبوسو ورانداز كنم شايد يه مورد خوب براي خودم پيدا كنم
بابابزرگم مي گه تو با اين فكر كردنت خودتو كشتي بشر نمي دونم مخت تاب داره يا نه و حسابي سر به سرم مي زاره حسابي دوسش دارم تنها كسيه كه از ته ته ته ته دلش منو دوست داره (اخ كه فداش بشم من)
خوب حالا بابايي رو بي خيال بريم سراغ يكي از برنده هاي خوش اقبال اتوبوس
خوب خانوما رو كه وله لش همش چشمو هم چشمي و بزك دوزك بريم سراغ اقايون كه عشق است .

خوب اين اتوبوس خوبيش اينه كه بين مردا و خانوما نرده نداره ولي ماشالله اقايون و خانوما خوب رعايت كردن هر كس به حق خوش قانعه مثلا ما خانما همه صندليا رو گرفتيم يه دوتا آقا كه پيرن فقط نشستن و بقيه سرپا مي بينيد ما واقعا رعايت كرديم بايد بهمون جايزه بدن
خوب بزار ببينم اممممممممممم
اي واي چي مي بينم يهو دلم گرفت خنده از لبم محو شد اصلا فكرشو نمي كردم اي خدا چقدر تو دلم مسخره اش كردم همون پسره كه به قول من از آسمون افتاده بود با يكي از دستاش پشتي يه صندلي رو گرفته و با دست ديگش عصا شو چرا اصلا دقت نكرده بودم دقيقا كنار من وايستاده
بايد اعلام كنم چند لحظه اي از خودم بدم آ
مد خواستم بهش نگاه نكنم ولي بازم نشد خيلي ناراحت بودم با حر كت اتوبوس بد جور تكون مي خورد و به زور تعادلشو حفظ مي كرد.
به خود جرات دادم و صداش كردم
ببخشيد اقا
اقا
نشنيد لبه كتشو گرفتم و فشار دادم بلاخره فهميد به طرفم برگشت نمي دونم من اينطوري فكر كردم و يا اينكه واقعا اينطور بود احساس كردم تو چشاش يه غمه يه غم بزرگ
گفت بله بفرمايد
چه صداي آروم و گيرايي داره هنوزم بهش خيره ام خاك بر سرم بازم رفتم تو فاز احساسي و دارم سوتي مي دم
كاري داشتيد خانوم؟
تازه يادم آمد مي خوام چه غلطي كنم
بفرمايد جاي من بشنيد
نه ممنون راحتم
تعارف نمي كنم خواهش مي كنم بفرمايد و بلند شدم مردد وايستاده بود و منو نگاه مي كرد
بفرماييد ديگه
نه خيلي ممنون چيزي نمونده
بله مي دونم همين يه چيزي نمونده رو بفرماييد بشينيد با گفتن اين حرف رومو كردم اون طرف و به سمت پنجره رفتم وقتي برگشتم ديدم نشسته ولي انگار يه جوري شده بود.
يهو نگاهم به نگاهش گره خورد با سر ازم تشكر كرد و منم با يه لبخند
چهره جذابي داشت صورتي سفيد چشاي قهوه اي و درشت موهاي مشكلي قد بلند و چار شونه زياد هيكلي نبود ولي بدن تو پوري داره و البته خوش لباس
هنوز محو تماشاشم انگاري فهميده روشو كرده طرف پنجره فكر كنم از نگاهم ناراحت شد احتمالا فكر مي كنه بهش ترحم كردم
خوب مگه نكردي دختر، خاك بر سر بي شعورت يه كار درست و حسابي هم بلد نيستي انجام بدي
بلاخره به ايستگاه مورد نظر رسيدم جلدي پريدم بيرون دوتا كوچه رو بايد رد بشم كه برسم به ميعاد گاهم كه از قضا همون محل كاره منه
خوب خداروشكر زياد دير نيومدم چون هنوز ابدارچي چايي نيورده اين يعني اينكه هنوز 8 و نيم نشده خوب رئيس منو نمي بينه وگرنه تا حالا هزار بار منو اخراج كرده
خوب بزار ببينم امروز چيكارم پشت ميزم مي شينم و با يه حركت كاملا حرفه اي صندليمو مي چرخونم و خودم از ميزم به طرف ميز خانوم رسولي كه قربونش برم با تمام تلاشي كه مي كنه بلكه لاغر بشه و بتونه نظر شوهر مباركش. جلب كنه كه بيشتر قربون صدقش بره مي رسونم با تما م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا پرواز كنم
با ز چيه مينو اول صبحي مي خواي درسر درست كني
نه به جان خانوم رسولي مي خواستم ببينم كارام رو ميز تو جا مونده يا نه
مينو هزار بار گفتم پروندهات و نقشه ها رو اينجا نذار
من نمي زرم اقا يحيي مي زاره وقتي داره ميزا رو مرتب مي كنه
خوب دختر نمي توني عين ادم پاشي بياي بايد حتما حركات نمايشي اجرا كني
اره پرستو جون براي روحيه ام و روحيه خوشگل تو خوبه
همونطور كه دارم رو ميزش برگه ها و پرونده ها رو زيرو رو مي كنم يه نقشه رو كه هفته پيش گم كرده بودم و مربوط به پروژه ساختمون ساحل بودو پيدا مي كنم
انقدر خوشحالم كه با صندلي هي دور خودم مي چرخم
مينو بسه الان رئيس رد ميشه مي بينه ها
مينو
چي مي گي بابا از ترس اينكه نقشه گم شده خواب و خوراك نداشتم
واقعا كه مينو تو درست نمي شي اگه بخاطر اينكارا اخراج نشدي
تو نگران نباش راستي از كلاساي لاغريت چه خبر؟
انگار چيز جالبي گفته باشم خودكارشو انداخت رو ميزو و باهيجان وشوق زياد از كلاس جديدي كه ثبت نام كرده بود شروع به حرف زدن كرد
واي خدا چقدر فك مي زنه سرم رفت ولي خوب گناه داره چيكار كنه با كي درد و دل كنه منم فقط به ظاهر به حرفاش گوش مي كنم و يه لبخند كه باعث ميشه تمام دندونام رديف بشه بهش مي زنم
در حال انجام كار اقا يحيي با اون فنجونا كه از تميزي و براقي فقط به ادم چشمك مي زنن وارد اتاق شد يكي رو ميز من گذاشت يه نگاه به فنجون و يه نگاه به اقا يحيي كردم
اقا يحيحي
بله خانوم كاشاني مي دونم مي دونم
اه وا هنوز حرف نزدم چي رو مي دوني؟
مي دونم ديگه حرف تكراري چرا اينجاش لك داره چرا اونجاش لك داره چرا كم رنگه چرا پررنگه چرا ابزيپوه
چشام چهار تا شد مي خوام از خنده بتركم بيچاره چه زجري مي كشه
براي اينكه ضايع نشم بهش مي گم
نه بابا نمي خواستم اينا رو بگم كه
پس چي مي خواستي بگي
آهان خوب ببين مي خواستم بگم كه...
حالا چي بگم خدا همه ي حرفامو تكرار كرده بود
هنوز داره هاج واج منو نگاه مي كنه
چرا اونطوري نگاه مي كني اقا يحيي؟
چطوري؟
اونطوري ديگه
داره حرصش در مياد پرستو كه متوجه شده دارم اذيتش مي كنم هي بهم چشم غره مي ره
خانوم كاشاني چطوري نگاه مي كنم؟
خوب اينطوري ديگه داره زهرم مي تركه
واي خدا اگه دست خودش بود با سيني محكم مي كوبيد رو سرم بزار يه قلوپ از چايي خوشرنگش بخورم شايد اروم بشه
اييييييييييييييي زهر مي خوردم بهتر از اين چاي بي مزه سر د بود انگار جوشيده
واي اقا يحيي اين چايياتونو چطوري درست مي كنيد ادم مي خوره ياد خونه ميفته
انگار نقشه ام گرفت داره گره چشاش باز ميشه اخيش
خانوم كاشاني بازم مي خوايد براتون بيارم
نه دسستون درد نكنه همين كافيه
حالا چه خوشش ام امده بلاخره رفت و منم يه نفس راحت كشيدم
و بقيه چايي رو كنار گلدون خاك خورده كه فقط گلش به درد سفالي مي خوره سرازير كردم
مينو با اين چيكار داري انقدر سر به سرش نذار گناه داره
اخه اين چيه ادم حالش بهم مي خوره نگاش كنه چه برسه بخوره نمي دوني الان معده ام اشوبه پري جون
هزار بار................... اسم منو مخفف نكن ميني
به چشم پري ميني
مينووووووووووووووووو
جونممممممممممممممممم
تا سر بالا كردم خودكارشو پرت كرد طرفم منم كه استاد جا خالي دادن به موقعه جا خالي دادم
واي انچه نبايد مي شد شد خدا به داد دوتامون برسه
خودكار محكم خورد به اقا رئيس اون اينجا چيكار مي كرد يعني كار نمي كرد بي چاره داشت رد مي شد
واي پيرنشو چه سفيدم بود بيچاره امشبي رو زنش پوست كلشو مي كنه تمام جوهر سرازير شد رو پيرهن قشنگش
خوب تقصير من نبود تقصير پرستو ه
اينجا چه خبره خانوما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوتامون از ترس دو متر پريديم هوا
امد وسط اتاق واي خدا چقدر خشن اين چه روزيه كه از اولش همش بد بياريه
مگه اينجا مهد كودكه؟ اينكارا يعني چي؟
انگار بيشتر حرفش با منه چون يه ريزه حرف مي زنه و منو نگاه مي كنه خوب نامرد من كه پرتش نكردم به پرستو هم نگاه كن ديگه دارم اب ميشم
خانوم كاشاني
از ترس زبونم بند امده اينبار با صداي بلندتري مي گه خانوم كاشاني
هان نه بله بله
بيايد دفتر من
و سريع از اتاق خارج شد
اخه اين چه طرز شوخي كردنه
واي مينو حالا چيكار كنيم
چيكار كنيم يا چيكار كنم فعلا منو احضار فرمودن پيف مردك گنده دماغ
يعني چيكارت داره مينو؟
يه اه بلندي كشيدمو گفتم فكر مي كني چيكارم داره حتما مي خواد ازم خواستگاري كنه نه اون كه بايد زن داشته باشه حتما مي خواد بهم پيشنهاد دوستي بده
مينوووووو
مرضو مينو خوب چه مي دونم چيكارم داره حتما مي خواد اخراج كنه
بخدا نمي خواستم اينطور بشه
مهم نيست بي خيال دير يا زود بايد اخراج مي شدم ديگه
به طرف دفترش رفتم مغنه امو رو سرم درست كردم به اينه كه تو راهرو بود رسيدم يه نگاهي انداختم مكثي كردمو به قيافم نگاه كردم
چطوره خودمو مظلوم نشون بدم يه دوتا شيويدم به بقيه شيويداي اويزونم اضافه كردم شايد به قول پرستو دلبري كردم
واي خدا الانم كه مي خواد اخراجم كنه ادم نمي شم
به پشت درش رسيدم يه نفس عميقي كشيدم و در زدم و وارد شدم
منشيش مثل هميشه با ارايش فوق العاده وحشتناك كه بيشتر خودشو به ميمون نزديك كرده بود تا به ادم
در حال حرف زدن با كسي بود حرف زدن كه چه عرض كنم لاس زدن(ببخشيد زيادي راحت حرف مي زنم )
ببخشيد اقاي رئيس گفتن بيام
با يه صدا پر افاده كه انگار از دماغ فيل افتاده با سر اشاره كرد برم تو اتاقش
پيف دختره ايكبري معلوم نيست چطوري استخدام شده اينجا يعني رئيس از اين جور تيپا خوشش مياد پس من اخراجم
من مي دونم كلكم كنده است من مي دونم
واي من اين كارتونو چقدر دوست داشتم گاليور
در زدم
بفرماييد
خوب اجازه صادر شد وارد شدم پشت ميز بزرگش نشسته و داره با پيرهنش ور مي ره بيچاره انگاري خيلي پيرهنشو دوست داشت
اخيه بيچاره من منم كارمو دوست داشتم چه بد دارم اخراج مي شم
ديدم دستمالشو خيس كرده و هي داره روش مي كشه اوه اوه الان بدتر گند مي زنه
ببخشيد اقاي رئيس فكر نمي كنيد اينطوري بدتر ميشه البته ببيخشيدا
خانوم كاشاني شما كه اين شاهكارو خلق كرديد بايدم بدونيد چطوري پاك ميشه
خوب خوب خدمتون عرض كنم شما بدترش كرديد ديگه كاري از دست كسي بر نمياد
با چشاي گشاد بهم نگاه كرد چقدر من رو داشتم مي دونم سرزنشم نكنيد
ولي اب از سرم گذشته ديگه از يه وجب و دو وجبم گذشته
خانوم كاشاني لابد خودم به طرف خودم خودكار پرت كردم
چيزي براي گفتن نداشتم
اگه اجازه بديد من پيرهنتونو ببرم فردا صحيح و سالم بر مي گردونم
خانوم كاشاني شما حالتون خوبه الان من بايد چي بپوشم
خوب اينم حرفي بودا بد بخت انگار جلسه هم داشت
اقاي رئيس شما مي تونيد كتتونو بيشتر بكشيد روش تا ديده نشه
خوب ديگه
خوب ديگه راه حل ديگه اي ندارم
نمي دونست بخنده... داد بزنه.... جيغ بزنه .....منو بزنه
اخه كار منم نبود اون پرستوي خرسالو اين كار و كرده بايد اون جواب گو باشه نه من
ببخشد اقاي رئيس
انقدر نگو اقاي رئيس بله چيه؟
سايز پيرهنتون چنده
بله
گفتم سايز پيرهنتون چنده
انوقت براي چي مي خوايد؟
شما كه با اين پيرهن نمي تونيد تو جلسه شركت كنيد ساعت 10 هم كه جلسه داريد
شما فقط شماره سايزتونو بگيد و يه مرخصي يه ساعتي به بنده
اينطوري مشكل حل ميشه
خانوم كاشاني واقعا حل ميشه(اينو با حالت مسخره اي گفت)
منم كه كارمند زير دست بزنن تو سرممم كه نبايد جيكم در بياد
خلاصه انگار چاره اي نداشت شماره رو داد همين كه داد گفتم من تا يه ساعت ديگه اينجام
انگار مي خواست بپرسه كجا ولي بهش اجازه ندادم و با يه ببخشيد از اتاق امدم بيرون.
رفتم تو اتاق سريع كيفمو برداشتم
كجا مينو اخراجت كرد
پرستو الان وقت ندارم امدم به حسابت مي رسم
سريع از اداره خارج شدم واي چقدر وقت كم دارم
به يه مغازه خيلي هاي كلاس رفتم صاحب مغازه يه پسر جون تو مايه هاي 25 ساله مي خورد
با صداش كه بيشتر به خانوماي سوسول مي خورد گفت: مي تونم كمكتون كنم خانوم
منم بهش گفتم يه پيرهن مردونه مي خوام با اين شماره
وبراي چندتا مدل مختلف اورد با رنگاي مختلف بهترين مارك بهترين رنگو انتخاب كردم كه به كتش بياد كتش به رنگ طوسيه تيره بود برايش يه پيرهن به رنگ صورتي روشن گرفتم فكر كنم از پيرهن سفيدش بهتر بود
براي خودم هيچ وقت از اين غلطا نمي كردما
ببين حالا بايد بيام براي اقا از كجا پيرهن بگيرم اخرشم بايد پول خون بابامو بدم مردشورتو رياسستو ببرن....... منو رئيس صدا نكن (داشتم به حساب ادشاو در ميوردم)
سريع خودمو به شركت رسوندم به طرف اتاق رئيس رفتم
بدون هماهنگي به در اتاق رئيس زدم منشي خون خونشو مي خورد وارد شدم با عجله پيرهنو براش در اوردم
واي خدا قيافش ديدن داشت اصلا فكر نمي كرد من انقدر پرو و راحت باشم بفرمايد اينم از پيرهن
و عاجزانه نگاش كردم
خانوم كاشاني كسي از شما پيرهن نخواست
خوب حالا گرفتم د يگه بفرمايد عوض كنيد و پيرهنتونو بديد ببرم تا فردا لكشو بگيرم و بيارم البته اگه منو اخراج نكنيد
ديگه نتونست خندشو نكه داره و بلند خنديد
براي چي مي خنديد؟
خانوم كاشاني براي اينكه اخراج نشديد اينكارو كرديد؟
نه چون فكر مي كنم اخراج مي كنيد چه من اين كارو مي كردم چه نمي كردم
ممنون ولي من قصدم اخراج كردن نبود خانوم مهندس
و ديدم چه كسي خودكارو پرت كرد
وا ادم نامرد خوب حالا كه خريدم و پول گذاشتي رو دستم اين حرفو مي زني
خيلي ناراحت شدم
حالا اجازه مي ديد من برم سركارم ؟
بفرمايد
داشتم خارج مي شدم صدام كرد
خانوم كاشاني
بله
ممنون بابت پيرهن
خواهش مي كنم
بازم مي خواستم برم
خانوم كاشاني
بله
كيفتون
آوه بله ببخشيد
خانوم كاشاني
به طرفش برگشتم
لطفا پروندها و نقشه ها رو براي جلسه اماده كنيد
بله چشم
خانوم كاشاني
ديگه داشتم جوش ميوردم بهش نگاه كردم
اين دفعه رسما سركار بودم طرف بدتر از من تو فاز شوخي افتاده بود
هيچي فقط مي خواستم بگم باز م ممنون و خندشو خورد
خواهش و با يه با اجازه سريع از اتاق امدم بيرون
پشت ميزم نشستم يه كلمه هم با پري حرف نزدم
هرچي گفت دريغ از يك كلمه همه ي كارامو اماده كردم
نزديك ساعت ده بود تلفن رو ميز زنگ خورد بر داشتم منشيش بود
خانوم كاشاني جناب رئيس گفتند تا 15 دقيقه ديگه نقشه و پروندها رو بياريد
بله باشه ميارم
و تقي گوشي رو گذاشتم 10:20 دقيقه شده بود
بلند شدم دستي به سر و روم كشيدم و به طرف اتاق رفتم مثل اينكه همه امده بودن.

در زدم و وارد شد م و سلام كردم 3 تا از مهندسا رو مي شناختم
يعني از قبل باهاشون كار كرده بودم
دوتاشون كه خبرشون بياد عين كرو كوديل بودن نه اخلاق داشتن نه ادب ولي ظاهرشو ن خوب بود يكيشونم كه اروم بود و سرش تو لاك خودش زياد با كسي دم خور نبود
وا اين اينجا چيكار مي كنه ؟
پرونده ها و نقشه ها رو ميز رئيس گذاشتم و رو يكي از صندلي نشستم و جلسه شروع شد.
همش زير چشمي بهش نگاه مي كردم اونم همين طوري اگه هواسسشون بهمون بود فكر مي كردن داريم براي هم دلبري مي كنيم (اخي چه رمانتيك )
قرار بود اين پروژه تو يكي از شهراي شمال انجام بشه ما 5 تا مثلا مهندس بايد اين پروژه رو به اخر مي رسونديم
نمي دونم چرا هميشه من تنها بين اين همه قل چماق بيفتم كار روزگار ديگه
تا اينكه جلسه تموم شد قرار بود اخر هفته بريم شمال و يه سري بزنيم و كارو شروع كنيم
اگه من هم نمي رفتم مشكلي نبود براي همين خيالم راحت بود كارامو تو تهران انجام مي دم و اونا اونجا هستن ديگه چه نيازي به رفتن من
رو به طرف رئيس كردمو گفتم
من نقشه ها رو اماده مي كنم اقايون مهندس هم هستن فكرنمي كنم نيازي به رفتن من باشه
انگار اونا هم اينطوري راضي تر بودن
ولي ولي امان از اوني كه انتظار نداري يهو جيك بزنه
ببخشيد خانوم مهندس اين كار گروهيه بايد همه با هم سر بزنيم شما چطور بدون در نظر گرفتن مكان و مصالح مي خوايد شروع به كار كنيد.
تا خواستم حرفي بزنم
كه رئيس گفت بله خانوم كاشاني حق با مهندس همتي يه بهتر شما هم بريد تا كارا دچار مشكل نشه
پيف پس فاميليش همتيه
بعد از جلسه ديگه كاري تو دفتر نداشتم سريع رفتم كه سوار اتوبوس بشم وقتي به خونه رسيدم ساعت 6 بود /.
هنوز مامان(مهديس) نيومده بود خيلي ناراحت شدم
از دستش كلافه بودم تو همين فكرا بودم كه سرو كلش پيدا شد
داشتم تلويزيون مي ديدم حسابي گشنه ام بود سلامي كرد و رفت لباساشو در بياره
بلند گفتم خوش گذشت.... دوستان به جاي ما
بازچيه داري با كنايه حرف مي زني
هيچي هيچيم نيست فقط خواستم بگم من اخر هفته مي رم شمال يه سفر كاريه تا دو هفته اي نيستم
انگار خوشحال شد ولي به روي خودش نيورد
باشه عزيزم نهار خوردي ؟
از روي ناچاري گفتم اره و شام ميل ندارم و رفتم كه بخوابم
يه هفته عين برق و باد گذشت قرار بود صبح زود حركت كنيم از جلوي شركت
بازم دير امده بودم مهندس صمدي باز شروع كرد
صمدي- خانوم يكم ديرتر ميومديد هنوز زوده
صمدي- ببخشيد عجله كردم ولي سريع تر از اين نشد
امان از ادمايي كه فقط خودشونو مي بينن
همه اماده بودن مهندس همتي از در شركت خارج شد معلوم بود با مهندس راضي كه رئيس شركته حسابي دوسته.
ديد كه دارم ساكمو مي زارم صندوق عقب عجله كرد و امد كمكم يهو چشمم به پاش خورد از عصا خبري نيود يعني چي شده ؟
دوتا ماشين بوديم مهندس صمدي و اريا نژاد كه تافته جدا بافته با يه ماشين و ما سه تا بيچاره با يه ماشين شروع به حركت كرديم.
خوب عقب كه كسي نيست مي تونم راحت برم لا لا ولي الان زوده بده بهتره نخوابم
نمي دونم چرا نگرن مهديسم اصلا ازش خوشم نمياد اون نامادريمه حدود 20 سال مادرم بوده هيچ وقت مراقبم نبود الانم كه 3 سال بابا مرده دنبال خوشگذرانياش
اون دنبال كاراي خودش منم كاراي خودم
همش از ماشين استفاده مي كنه براي همينم من نمي تونم با ماشين بيام سر كار برامم مهم نيست .
مثل دوتا همخونه هستيم كه سر ناهار، شام همو مي بينيم و يه سلام و خداحافظ
جاده هاي شمالو دوست دارم باعث ارامشم ميشن
اگه كسي هم همصحبت خوبي باشه بدم نمياد حرف بزنم ولي چه كنم با دوتا برج زهرمار همسفرم
به ياد مادر افتادم يعني الان كجاست چقدر از رفتن من خوشحال بود احتمالا مي خواد مهموناشو بياره خونه
جاي مادرو فرزندي عوض شده حالا خوبه مادر و دختر واقعي نيستيم از مادرم فقط يه عكس دارم و هيچ خاطره اي ازش ندارم .
همه مي گن مهربون بوده و منو خيلي دوست داشته ولي من چيزي يادم نمياد هميشه چهره مهديس تو ذهنم جاري مي شه وقتي كسي مي گه مادر ...
دلم نمي خواد به گذشته ها بر گردم چون چيز براي ياداوري وجود نداره
پدرمم مثل همه ي پدراي ديگه ولي يكمي بي احساس تر
هرچي بيشتر در گذشته سر مي خورم تازه مي فهم هيچ جايگاهي تو زندگي گذشته نداشتم و هميشه تنها بودم
اكهي بهتر بي خيال شم الان ابغورم راه مي فته اتو مي دم دست اقايون برج زهرمار
خدا خيرش بده حداقل ظبتشو روشن كرد
اون يكي نمي دونم تو اون گوشيش چي هست كه عين غاز سرشو خم كرده داره با گوشيش ور مي ره
اين يكه هم فكركنم تو زمينه عشقي شكست خورده كه داره كشتياش يكي يكي تو دريا غرق ميشه بهتره خودم سكوتو بشكنم
ببخشيد اقا ي همتي خيلي مونده؟
يه دو ساعتي مونده تا برسيم خسته شديد
نه فقط پرسيدم ببخشيد... شما گشنتون نيست؟
از توي اينه يه نگاهي بهم كرد و گفت:
خانوم كاشاني شما گشنتونه؟
اي كمو بيش
يكم جلوتر وايميستم يه چيزي بخوريم خوبه؟
ممنون
همتي- مثل اينكه به اين سفرا عادت نداريد
-چرا عادت دارم ولي به سفر در سوتو كور عادت ندارم ... بعدشم عادت به سفر كاري ندارم
همتي - اهان بله... پس تا حالا تو بقيه پروژه ها چيكار مي كرديد؟
هيچي اقايون مي رفتن منم تو تهران پيگير كارا بودم به همين راحتي
لبخندي روي لبش نشست كه شبيه پوزخند بود تا لبخند (موردشور قيافش
خوبه زياد از اقايوخوشم نمياد وگرنه بايه جان گفتنشون حالي به هولي ميشدم)
انگار دوست داره حرف بزنه ولي ترديد داره چطور سر به سرش بذارم يكم بهش بخندم
شما هميشه انقدر تو سفر ساكت هستيد؟
همتي - نه ولي هواسم بيشتر به رانندگيه و بعدشم اخه كسي حرف نمي زنه (اينم انگار از شوخي بدش نمياد)
پيف داره اداي منو در مياره
-ولي به نظر مياد كم حرف باشيد و از ادماي وراج هم خوشتون نمياد
همتي - شما هميشه انقدر راحت درباره ديگران اظهار نظر مي كنيد؟
اي معمولا زياد دوست ندارم حرفام تو دلم انباشته بشه
همتي - پس بدتونم نمياد ديگران درباره شما حرف بزنن ؟
نه چرا بدم بياد ولي اگه واقعا درست باشه و در صدد تلافي نباشه
اينو باش انگار از حرف زدن ما خوشش امده دل از گوشيش بريده (فرهمند)و داره ما رو نگاه مي كنه فكر كنم اينم حرف زياد داره مي خواد عقده هاشو خالي كنه
همتي - اولين بار كه ديدمتون فكر مي كردم با يه من عسل هم نمي شه خوردتون
بي ادب چقدر راحت حرف مي زنه شيطونه مي گه بكوبم تو دهنش تا زود پسر خاله نشه حيف كه بايد دو هفته تحملش كنم
يه نگاه به من كرد تا مطمئن بشه مي تونه ادامه بده
همتي - خيلي سرد و جدي با طرف مقابلتون رفتار مي كنيد
به نظرتون بايد در برابر كسي كه زود پسر خاله ميشه چطور بايد رفتار كرد انتظار نداريد مثل ليلي و مجنون رفتار كنم يعني داريد؟
دلم خنك شد دهنش باز موند
فرهمند كه داره مي خنده رو به همتي گفت
اقاي همتي حواستون به جاده و رانندگي باشه اين بحث نتيجه خوبي نداره و دوباره خنديد
سرمو تكيه دادم به صندلي و سعي كردم حرفي نزنم نزديك يه قهوه خونه رسيد و نگه داشت فرهمند زودتر پياده شد تا خواستم پياده بشم رو به من گفت :
بفرمايد پايين كه خدايي نكرده از گشنگي نميريد و رفت پايين
وا اين هنوز كينه داره
بره گمشه مردك از خود راضي
منم پياده شدم ديدم دوتايشون روي تخت نشستن و منتظرن تا سفارشاشونو بيارن من برم يه چيز بگيرم بخورم و بشينم تو ماشين بهتر از اينكه با اين دوتا ديونه هم خوراك بشم
رفتم يه كيك و شير كاكاو گرفتم بعدشم رفتم و تو ماشين نشستم
مشغول خوردن شدم 10 دقيقه اي گذشت ولي اينا انگار قصد امدن ندارن گوشيمو ورداشتم و در حال ور رفتن شدم
در يهو باز شد خانوم كاشاني شما تشريف نمياريد؟
بهش يه نگاهي انداختم مي خواستم سر به تنش نباشه ولي هنوز سرش رو تنش بود ممنون يه چيزي خوردم شما بفرماييد بخوريد بلكه زخم معده نگيريد خدايي نكرده و رو دستمون بمونيد
همتي - تا حالا كسي بهتون گفته زبون گزنده اي داريد؟
بله شما هم هزارومين نفر هستيد امري باشه
بيچاره نمي دونست چي بگه
براي همين گفت بقيه راهو واينميستم پس هر كار داريد انجام بديد من ديگه نگه نمي دارم شونه هامو بالا انداختم و ازش رو گرفتم
اونم با حرص درو محكم بست و رفت
5 دقيقه نگذشته بود كه در يهو قفل شد هر چهار تا درو امتحان كردم
كار خود پدر سوختشه اين مسخره بازيا ديگه براي چي بود
حالا چرا دستشويم گرفته اي خدا باز اين شير كاكائو كار دستم داد
بي مروت در و باز كن
فكر كنم نيم ساعتي تو ماشين بودم داشتم حرص مي خوردم
اين ديگه چه سفري شده بود هم حرص بايد بخورم هم خودمو نگه دارم اي خدااااااادارم منفجر ميشم
حسابتو مي رسم اقاي همتي عزيز من كسي رو بي جواب نمي زارم
در حال نقشه كشيدن بودم يه فكري به ذهنم رسيد سريع تو داشبورتو كشتم چيزي خاصي توش نبود سه تا پونز بين برگها بود يه خنده مليحي كردم و برشون داشتم
و به طوري كه معلوم نشه رو صندلي گذاشتمشون از خوشحالي رو پام بند نبودم انگار يادم رفته بود نياز فوري به دستشويي دارم
درا باز شد خودمو به خواب زدم و زير چشمي داشتم بهشون نگاه مي كردم كه داشتن نزديك ميشن دركه باز شد به ثانيه نكشيد
كه داد ش در امد ولي زود خفش كرد واي داشتم ذوق مرگ مي شدم مي خواستم بلند بلند بخندم
به زور خودمو نگه داشت
فرهمند - همتي جان چيزي شده چرا رنگت پريد
همتي - نه چيزي نشده يه لحظه فكر كنم بايد برم دسشويي الان ميام
و با دو رفت فكر كنم رفت دادشو يه جاي ديگه خالي كنه
اه شما امديد چرا حركت نمي كنيد
فرهمند - مثل اينكه مهندس تازه يادش امده نياز به دستشويي داره
- انگار زياد پر خوري كردن و خنديدم
با چشاي متورم شده و گرد به ماشين نزديك شد از دور معلوم بود داره برام خطو نشون مي كشه اب دهنمو قورت دادم ولي بعدش به خودم قوت قلب دادم حقشه تا اون باشه درو براي من قفل نكنه
تازه بدتر هم مي كنم مهندس جان
نمي دونم چرا باهاش سر لج افتاده بودم تازه داره از اين بازي خوشم مياد
بقيه راهو اصلا حرف نزديم تا اينكه رسيديم
مهندس رازي يه ويلا برامون در نظر گرفته بود تا راحتر باشيم و نزديك به زمين تا رفت و امدمون مشكل نداشته باشه
مهندس صمدي و اريا نژاد زودتر رسيده بودن از ماشين پارك شدش مشخص بود همتي و فرهمند ساكشونو برداشتن بي ادبا يه تعارف هم نكردن كه چمدونمو بردارن جلوتر از من رفتن منم چمدونو برداشتم و دنبالشون رفتم
سريع از پله ها بالا رفتم تا يه اتاق خوب پيدا كنم قبل از اينكه تصرف بشن
درو باز كردم يه اتاق دنج راحت با پنجره اي كه رو به دريا باز ميشه و افتاب گير بود چمدونمو رو تخت انداختم و رفتم روي تراس ريه هامو پر كردم از هواي نم دارو بوي بهار نارنجا
سرمو به پايين گرفتم همتي كنار ماشينش بود و دنبال چيزي مي گشت تا خواست برگرده نگاش به نگام گره خورد
قبل از حركتي من زودتر از اون از تراس رفتم داخل اتاق و شروع كردم به مرتب كردن وسايلم
موقعه ناهار بود نازگل خانوم و شوهرش تو ويلا كار مي كردن وقتي دنبالم امد من مشغول كار روي نقشه ها بودم
خانوم ناهار اماده است تشريف بيار پايين
ممنون الان ميام
فكر مي كردم سر به سر گذاشتن منو همتي ديگه تموم شده شال سفيدمو انداختم رو سرم به طرف پايين رفتم
همهشون نشسته بودن و در حال كشيدن غذا بودن يه صندلي خالي بود اونم كنار فرهمند و همتي رو به روي من بود
صندلي از قبل بيرون كشيده شده بود و نيازي به اين كار نبود با يه سلام خواستم بشينم تا نشستم احساس كردم زيرم خالي شد و محكم خوردم زمين چنان صدايي وحشتناكي داشت كه احساس كردم تموم استخونام شكستن
همشون با نگراني بلند شدن و براي كمك امدن
چشمم خورد به همتي فقط سر جاش بلند شده بود و داشت بهم مي خنديد
دست صمدي رو كه براي كمك كردن به طرفم دراز كرده بودو پس زدم و با چشام به همتي حالي كردم كه فهميدم كار خودت بود
و با تنفر و انزجار به سمت اتاقم برگشتم
دلم چقدر زود رنج شده بود اشك تو چشام حلقه زد
بايد جواب اين كارشو مي ديد نمي تونستم تحمل كنم اينطوري تا دو هفته جونم در مياد براي اينكه ارامش بگيرم دوبار ه پشت ميز نشستم و شروع به كار كردم 20 دقيقه اي مشغول بودم كه صداي در اتاق در امد
اهسته گفتم بفرماييد ناز گل خانوم بود برام ناهار اورده بود
بيا مادر بخور
ممنون چرا زحمت كشيديد اگه گرسنه بودم خودم مي يومدم پايين
نه مادر چه زحمتي بيا بخور تا سرد نشده دوباره برات گرمش كردم
به چهره پير و صورت پر چينش نگاه كردم از هزار فرسنگي هم ميشد تشخيص داد چه دل مهربوني داره با گفتن كاري نداري دخترم از اتاق خارج شد
بايد خوب فكر مي كردم تا تلافي كارشو سرش در بيارم ولي مهمتر از همه نقشها بود كه بايد سريعتر امادشن مي كردم قرار بود از فردا كارمونو شروع كنيم
بعد ظهر هوا عالي بود سعي كردم از فرصت استفاده كنم و كنار ساحل قدم بزنم مثل اينكه بقيه خسته بودن و در حال استراحت، صدايي از پايين نمي امد
از ويلا زدم بيرون و به طرف دريا رفتم
صداي موجا كه مي يو مد دلم مي خواست تا قدرت دارم با دويدن خودم به دريا برسونم و بپرم تو اب
ولي اينجا از اين كارا نمي شد كرد مثلا خانوم مهندس اين مملكت بودم دور از ادب بود (چه با ادب)
پس بهتر مثل خانوم مهندساي با كلاس فقط به دريا خيره بشم
به دريا كه رسيدم روي يه تكه سنگ بزرگي نشستم و به موجايي كه يكي پس از ديگري به ساحل مي رسيدن نگاه كردم .
دلم نمي خواست به چيزي فكر كنم مي خواستم ذهنمو ازاد كنم از تمام ناراحتي ها
در حال نگاه كردن بودم كه صدايي نظر منو به خودش جلب كرد
اره عزيزم فعلا نمي تونم بيام خيلي گرفتارم
بابا خودت برو ديگه من وقتشو ندارم نه انقدر غر نزن خانومي...باشه رسيدم يه سري بهش مي زنم نه مشكلي ندارم راحتم ...باشه باشه كاري نداري تا بعد
اره خودش بود تلفنش كه تموم شد تازه متوجه من شد به پشت نگاه نكردم يعني بودو نبودت كاملا برام بي اهميته
خانوم كاشاني
جواب ندادم
خانوم كاشاني
بازم جواب ندادم ازش بي زار بودم نمي دونم چه رويي داشت كه بازم صدام مي كرد
وقتي جوابي ندادم بدون حرف ديگه اي به سمت ويلا برگشت
بهتره اصلا باهاش هم كلام نشم اينطوري اونم كاري به من نداره ولي نه نميشه بايد حالشو بگيرم
ابرومو جلوي بقيه برد پسره نفهم چلاق از خود راضي حالتو مي گيرم
بلند شدم رفتم طرف دريا ديگه برام مهم نبود بقيه ببين دلم مي خواست به اب بزنم از بچگي عاشق اين كار بودم.
كفشامو در اوردم و پا برهنه به طرف دريا حركت كردم شناي زير پام كه روشون راه مي رفتم با هر قدم رو شون بهم احساس نشاط اوري مي دادن مخصوصا كه باد ملايمي هم در حال وزيدن بود چشامو بستم ارومو به دريا نزديك شدم با اولين تماس اب با پاهام احساس سردي كردم
قدم بعدي رو گذاشتم و جلوتر رفتم تا زانوهام پر اب بود
حالا چشامو باز كردم دلم مي خواست جلوتر برم . به عقب نگاه كردم كسي نبود پس با خيالت راحتري جلوتر رفتم حالا تا كمر تو اب بودم دستامو از هم باز كردم
خوشبختانه از تراس اتاق من يه پله اضطراي بود با توجه به اينكه بعد از دريا راحتر مي تونم برم تو اتاق خودم به اب زدم اينطوري هم كسي منو نمي بينه
دلم مي خواست شيرجه بزنم ولي مردد بودم كه شايد كسي ببينه براي همين تصميم گرفتم برگردم
تا رومو بر گردوندم پام ليز خورد و كله ملق زدم بد جوري غافلگير شدم
فقط تنها شانسي كه اوردم اين بود كه شناگر خوبي هستم تا خواستم خودمو جمع جور كنم دستي بازمو گرفت نمي دونستم كيه ولي هر كي بود بدتر باعث غرق شدنم داشت ميشد
با هر نفسي كه مي تونستم بكشم دادمي زدم ولم كن بابا داري خفم مي كني
ولي انگار نه انگار من هي دست و پا مي زدم و اونم منو به طرف خودش مي كشوند
عجب گير افتاده بود ما
اين ديونه كيه از كجاش پيدا شده خدا مي دونه
اخر سر منو كشون كشون تا ساحل رسوند تازه نفسم داشت جا ميومد كه يه سيلي محكم خود دمه گوشم
ستاره ها جلوي چشمم به رژه افتادن تازه فهميدم اقاچلاقه است (اين اسمو تازگيا روش گذاشته بودم بنده خدا زياد نمي لنگيدا ولي ادم از خشم و عصبانيت گاهي روي ادما هر اسمي مي زاره )
براي چي مي زني ديونه؟
همتي - ديونه منم يا تو
تو ديونه اي ديگه براي چي امدي اينجا؟ با چه حقي منو مي زني؟
همتي - اخه ديونه اين چه وضع خود كشيه ادم بخاطر يه از صندلي افتادن خود كشي مي كنه
چشام چهار تا شد
صبر كنيد ببينم شما چي مي گيد...خودكشي چيه؟ كي قصد خودكشي داشت؟تازه فكر كنم شما داشتيد با عث غرق شدنمم مي شديد اقا
همتي - خانوم محترم من كه نرسيده بودم الان تو را ه سفر اخرت بوديد
اقاي محترم شما معمولا هر كي تو اب باشه فكر مي كنيد قصد خودكشي داره؟
همتي - يعني شما داشتيد شنا مي كرديد؟
نه داشتم خاله بازي مي كردم اصلا شما به چه اجازه اي كاراي منو زير نظر داريد؟ هان؟...گستاخي هم حدي داره مهندس همتي
اون از قفل كردن در ماشين اونم از ناهار واقعا براتون متاسفم بي ادبتر و بي نزاكترازشما نديده بودم اقا
همتي - خانوم مثل اينكه كاراي خودتونو فراموش كرديد پونزاي روي صندلي
بدون هيچ حرفي از كنارش رد شدم تمام هيكلم خيس بود يه لحظه مكث كردم و برگشتم و در برابر نگاه متعجبش يه كشيده محكم زدم دم گوشش
يادتون باشه من عادت ندارم به كسي بدهكار باشم آقا
عصبانيت تو چشاش موج مي زد خودمم از نگاش ترسيدم ولي به خودم مسلط شدم
بعد از چند قدم دست كشيدم كه شالمو مرتب كنم رو سرم كه اي دل غافل اصلا شال رو سرم نيست واي يعني تمام اين مدت اقا داشتن منو ديد مي زدن خاك بر سرم سريع از پله ها رفتم بالا پريدم تو حموم يه دوش ابگرمو بعدش لباسامو پوشيدم رو تخت داز كشيدم شب شده بود
چشامو بستم و به خواب شيريني فرو رفتم
صبح زود با صداي امواج دريا از خواب بيدار شدم به ساعت رو ميز نگاه كردم 7:30 بود و بايد كم كم اماده مي شدم
زودي پايين رفتم ناز گل خانوم صبحونه رو اماده كرده بود ولي من فقط به خودن يه ليوان چاي بسنده كردم بقيه هم سر و كلشون پيدا شد.
ولي از همتي خبري نبود رو به اريا نژاد كردم و گفتم امروز از كجا شروع مي كنيم
اريانژاد - بايد اول يه سر به زمين و مكانش بزنيم
بعدشم شما و اقاي همتي رو نقشها بايد كار كنيد و طرحهاي جديد اماده كنيد
احتمالا كار شما تا يه هفته اي تموم ميشه ولي بهتر از امروز شروع كنيد تا كارا زودتر اماده بشه
و بعد رو به فرهمند گفت پس مهندس همتي كجاست؟
فرهمند - من بيدار شدم تو اتاق نبود احتمالا رفته بيرون
اريا نژاد - يعني نمي دونستن امروز بايد بريم سر زمين؟
فرهمند - چه عرض كنم
در همين موقعه در وردوي باز شد و وارد شد
همتي - ببخشيد دير كه نكردم
اريا نژاد با حالت معترضي گفت نه همين الان مي خواستيم بريم
اريا نژاد - شما صبحونه خورديد
معلوم بود نخورده چون چشش به ميز بود ولي با نگاهي كه به جمع كرد گفت ممنون ميل ندارم بهتره بريم
موقعه خارج شدن با همه سلام و عليك كرد الا من
منم شونه هامو بالا انداختمو سوار ماشين شدم
مسافت زيادي تا زمين نبود و براي همين زود رسيديم
بعد از بررسي شرايط و مكان و مصالح بايد كارمو شروع مي كردم
اينطوري اگه كارم تموم ميشد سريعتر مي تونستم برگردم تهران و از دستشون خلاص مي شدم
فقط مشكلم اين بود كه بايد با همتي كار مي كردم و اين برام سخت بود
بايد خودمو به بي خيالي مي زدم وگرنه تا اخر اين سفر كاري رو براي خودم زهر مي كردم
همه در حال بحث بوديم
كار چنداني ديگه اونروز براي من اونجا نبود به اطراف نگاه كردم منظره هاي قشنگي اون اطراف بودن كه ادم از ديدنشون سير نميشد
چند قدمي كه جلو رفتم... جلوي پامو نگاه كردم اگه حواسم نبود و جلوتر مي رفتم پاهام توي گلهايي فرو مي رفت كه انگار روشونو خاك گرفته بود و در نگاه اول كسي متوجه گلهاي زير خاك نميشد
نگاهي به عقب كردم همتي در حال حرف زدن با تلفن بود
دوباره موزيانه فكري كردم
از روي گلا پريدم و رو به طرف همتي كردم
در حال حرف زدن به من نگاه مي كرد
لبخندي از شيطنت حوالش كردم انگار تعجب كرد
برگشت و به عقب خودش نگاه كرد و همچنان در حال حرف زدن بود و من همچنان لبخند ژكوندمو مي زدم
واون همچنان متحير تو كارمن بود كم كم به طرفم امد مي دونستم مي خواد حرفي بزنه در تلافي سيلي ديشب.
براي همين با هر نزديكتر شدنش لبخندم پر رنگتر مي شد از خنده ام اونم به خنده افتاده بود
انگاري فكر مي كرد منو رام كرده و يا اينكه احساس گناه مي كنم و براي معذرت خواهي اينطوري مي خندم تا از دلش در بيارم و لي بيچاره خبر نداشت چه نقشه شومي براش در نظر گرفته بودم.
درست يه قدم مونده به گلا وايستاد
همتي - چيزي شده خانوم كاشاني؟
من بدون حرفي چند قدم عقب رفتم و همچنان لبخند رو لب و بدون حرف بهش نگاه كردم
چشاشو تنگ تر كرد و سرشو كمي مايل به چپ كج كرد و باديده ترديد به من نگاه كرد
خواستم حرفي بزنم بلكه جلوتر بياد ولي انگار قصد امدن به جلو رو نداشت
براي همين گفتم اقاي همتي به نظرتون نقشاها تا يه هفته اي اماده ميشه يا بايد بيشتر بمونيم
انگار خيالش راحتر شده باشه خواست حرفي بزنه يه قدم ديگه به طرف من برداشت و درست در همون لحظه تا زانو با يه پاش تو گلا فرو رفت و كنترلشو از دست داد و واژگون شد
از خنده در حال انفجار بودم
چنان دادي زد كه فكر كنم هر كي از اونجا رد ميشد به گمانش چه اتفاقي افتاده باشه
خودمو به كوچه علي چپ زدم
- اي واي چي شد مهندس هواستون كجاست لازم نبود به خاطر يه سيلي اينكاراو بكنيد از شما بعيده ديگه بچه نيستيد اين گل بازيا براي چيه ؟
و بايه پوزخند كه همراه با خنده بلندي كه فقط منو اون مي شنيدم ازش دور شدم خودشو زود جم و جور كرد ولي نمي دونم چرا تو بلند شدن دچار مشكل شده بود
و لي با هر جون كندني بود خودشو بلند كرد.
از كارم پشيمون شدم تو همين فاصله مهندس فرهمند و صمدي هم به كمكش امدن
صمدي – اين گلا كجا بودن ادم اصلا متوجه شون نميشن
همتي رو به من كرد بله براي ادماي بي خيالي مثل منو شما قابل ديدن نيست
خودمو زدم به اون راه
اقايون بهتر نيست بريم
همگي سوار ماشين شديم همتي تمام لباساش گلي شده بود ولي احساس مي كردم درد داره چون چهرش مثل هميشه نبود كمي قرمز و رو به كبودي مي زد
غرورم اجازه نمي داد كه ازش بپرسم تا رسيدن به ويلا هم حرفي ردو بدل نشد
سريع به اتاقم رفتم و بعد از يه استراحت كوتاه براي ناهار پايين امدم
همه بودن جز همتي دلم نمي خواست نظر كسي رو جلب كنم
براي همين سعي كردم از يه راه ديگه دربارش بپرسم رو به اريانژاد
نظرتون درباره نقشهاي پروژه موج چيه بهتر نيست از اونا هم استفاده كنيم
اريانژاد-بايد يه نگاهي بهشون بندازم ولي به نظرم اونا هم بد نيست بهتره نظر مهندس همتي رو هم بپرسيم
بله حق با شماست راستي مهندس كجان براي ناهار نميان؟
در اين ميون فرهمند گفت : خسته بودن معذرت خواستن و گفتن ميلي به غذا ندارن
با خودم گفتم اون كه صبحونه هم نخورد يعني هنوز گشنه اش نشده
نمي دونم چرا اشتهام كور شد به جز چندتا لقمه غذا بيشتر نتونستم بخوردم و زودتر از همه بلند شدم و براي خودم و بقيه چاي ريختم
همه نشسته بودن ومن به همه چايي تعارف كردم
خودم اخر سر روي يكي از راحتيا ولو شدم و فنجون چايي رو به لبام نزديك كردم همه درباره كار حرف مي زدن ولي فكر من درگير بود و متوجه حرفاشون نمي شدم
خانوم كاشاني
خانوم كاشاني
هان يعني بله
اريانژاد - حواستون كجاست ؟
ببخشيد داشتم درباره چيزي فكر مي كردم شما چيزي پرسيديد؟
گفتم امروز بعدظهر ما براي بقيه كارا بايد به شركت مهندسي ...سر بزنيم شما هم تو اين مدت مي تونيد با مهندس همتي رو نقشه ها كار كنيد و درباره نقشه هاي پروژه موج هم تبادل نظر كنيد
اوه بله
بعد از خوردن چايي همگي براي استراحت كوتاهي رفتن و من هنوز نشسته بودم نمي دونم چرا نگرانش شده بودم
چهره رنگ پريدش منو بيشتر نگران مي كرد ولي فعلا كاري از دستم بر نمي امد مجبور بودم صبر كنم .
به اتاقم رفتم و خواستم با لپ تاپ شروع به كار كنم ولي ذهنم درگيرتر از اوني بود كه بتونم متمركز رو كارم بشم
لپ تاپمو بستم كنار پنچره رفتم تا يك ساعت هي مثل پاندول ساعت عرض كوچيك اتاقو طي كردمو برگشتم
صدايي از طبقه پايين شنيدم انگار داشتن مي رفتن بيرون از پنجره رو بيرونو نگاه كردم همشون بودن به جز همتي
جالب بود هنوز نمي دونستم اسمش چيه چون تا اون لحظه برام مهم نبود.


مطالب مشابه :


رمان دنيا پس از دنيا

وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا




یه بار بهم بگو دوسم داری

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




اصطلاحات تخصصی معماری

ملات ساروج ,ملات مخلوط شده از آهك شكفته و خاكستر ولوئي گياهي آبرا آهك سياه سبك ميني




رمان یه بار بهم بگو دوستم داری 1

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




دنيا پس از دنيا 7

وپاهام مثل دو تکه سنگ چسبيده بود به زمين وهرلحظه نزديک شدن ميني بودم رو ابرا




رمان یه بار بهم بگو دوسم داری

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




رمان دنیا پس از دنیا فصل 7 تا 10

وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا




برچسب :