199. بله برون
چهارشنبه تماس گرفتن و قرار بله برونو واسه شنبه گذاشتن. شنبه 13 آبان ، عید قدیر بود و خیلی خیلی اتفاقی دقیقا مصادف شد با چهارمین سالگرد آشنایی من و امیر! برای ما بهترین روز ممکن بود برای جشن بله برون. این اتفاق هیجان هردومون بیشتر کرده بود. چهار سال پیش 13 آبان برای اولین بار همدیگرو ملاقات کردیم، و حالا بعد از چهار سال دقیقا همون روز نامزدیمونو جشن می گرفتیم. بهتر از این نمی شد.
تو دلم غوغا بود. در ظاهر آروم بودم اما فکرم پیش شنبه بود. با امیر در مورد اون روز خیال بافی می کردیم. بزرگتر ها هم کمتر از ما نبودن. مامانم استرس داشت. ناسلامتی من اولین بچه خانواده ام که ازدواج می کنه.
دقیقا نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیوفته! تو نت سرچ کردم "مراسم بله برون". یعنی من عاشق این اینترنتم.
قرار بود از طرف اونا 11، 12 نفر باشن. طرف ما دعوا بود همه دوست داشتن تو مراسم باشن! ماشالا کمم نیستن! مامانم بزرگترا رو دعوت کرد.
می خواستم یکی از لباسایی که تو خونه دارم بپوشم. پنج شنبه تمام لباسامو ریختم بیرون اما هرکدوم به یه دلیلی رد شدن. پنج شنبه شب با فکر اینکه دیگه هیچ لباسی ندارم خوابم نبرد. امیر بهم می خندید. می گفت تو دیگه لباس نداری دیگه بی لباس موندی واااای واای حالا می خوای چی کار کنی!
جمعه صبح با خاله و مامانم رفتیم خرید. تا شب تونستم یه پیرهن خوچکل سبز آبی و یه جفت کفش نقره ای بخرم.
بلاخره روز موعود فرا رسید. شنبه صبح رفتم یه آرایشگاه نزدیک خونه. آرایشم خیلی ساده و لایت و قشنگ بود. اما اون خانومه موهای لختمو گرفت فرفری کرد. وقتی اومدم خونه خودم از موهام ناراضی بود. وقتی عکس العمل بقیه رو هم دیدم که با تردید می گفتن قشنگ شده، یهو بغضم ترکید!!! به اندازه دو روز استرس جمع کرده بودم و منتظر یه اتفاق کوچیک بودم واسه زیر گریه زدن. در اتاقمو بستم نشستم رو تختم و جعبه دستمال کاغذی کنارم! عین دختر بچه ها اشک می ریختم! تا اینکه تصمیم گرفتم موهامو بشورم. با کمک خاله ها موهامو شستم و سشوار کشیدم. خیلی خوشحال بودم که موهای صافمو باز می دیدیم. خیلی از همه چیز راضی بودم. آرایشمو تجدید کردم و رفتم تو نت که خودمو به امیر نشون بدم.
کم کم مهمونای ما اومدن. ساعت 8 شب خانواده امیر هم رسیدن. همه نشستن و به هم معرفی شدن. من تو یکی از اتاقا قایم شده بودم تا صدام کنن. اون لحظه ها از پراضطراب ترین لحظه های اون روز بود. لای درو باز کرده بودمو یواشکی به حرفا گوش می کردم. تو اتاق قدم میزدم، می رفتم جلو پنجره و نفس عمیق می کشیدم. تا اینکه مامانم اومد دنبالم. وقتی می رفتم بین مهمونا همه دست می زدن و کل می کشیدن. می خواستم بپرم تک تکشونو بغل کنم. مادر امیر بغلم کرد و بعد از معرفی همه مهمونا، یه جایی بین خواهر امیر و مامانم نشستم.
حرف راجع به مهریه خیلی آسون شده بود چون همه می دونستن من و امیر از قبل توافق کردیم. وقتی می خواستن مقدار مهریه رو بنویسن، مادر امیر 14 سکه هم اضافه کرد. در تمام مدت امیر از طریق تلفن و وبکم حرف ها رو میشنید و مهمونی رو میدید. اگرچه سرعت اینترنت روی مارو سفید کرد واقعا! منه عروس هی باید وبکمو چک می کردم که قطع نشه. خلاصه ازدواجمون یه جورایی اینترنتی شد! خدا این اینترنتو از ما نگیره واقعا.
پدر امیر هم تلفنی باهام حرف زد و بهم تبریک گفت و ورود منو به خانواده ش خوش آمد گفت. وای که چقدر باباشو دوست دارم. ارتباطم با مادر و خواهرش هم خیلی خوب بود. مادر امیر انگشتر دستم کرد. باز کل کشیدن و دست زدن. من عاشق لی لی لی کردنِ اینا شدم. چون کل کشیدن هم از نظر من یه هنره و من همیشه دوست داشتم یکی باشه که بتونه خوشگل واسه ما کل بکشه. و خوشبختانه آرزو به دل نموندم. یه پارچه پیرهنی و یه پارچه چادری هم بهم دادن. همه کادوهامو مخصوصا انگشترمو خیلی خیلی دوست می دارم. همه شو چیدم رو میزم و هنوز هر روز نگاشون می کنم و واسه پارچه ها نقشه می کشم.
خانومای خانواده امیر یه شعر دزفولی قشنگ خوندن برام. معنی شو خوب نفهمیدم فقط فهمیدم که راجع به عروس بود.
عکس گرفتیم و کیکو بریدم و مادر امیر کیک گذاشت دهنم و باز عکس گرفتیم.
و اما یکی از قسمت های مورد علاقه من.
با آهنگ بله برون ویگن رقصیدم و همه دورم دست میزدن و می رقصیدن. وااای تو این قسمت دیگه واقعا جای امیر خالی بود که مث دامادا برقصه باهام. مادر جونی (مادر امیر) دستمو گرفت و باهام رقصید. وقتی ویگن می گفت : "چه قشنگه موی بافته ش، چه بلنده تازه عروس/ چه قشنگه، چه خوشرنگه، همه رنگه مثل طاووس/ خوش به حال شادوماد" می شنیدم که بعضی ها باهاش می خونن. نمی تونم احساس اون لحظه مو بنویسم. یه چیزی در حد ذوق مرگ شدن بودم.
خلاصه من و امیر بعد از چهار سال که سه سالشو دور از هم و به عشق هم زندگی کردیم، بلاخره به آرزومون رسیدیم. به قول یکی از دوستام که اس ام اس زده بود و می گفت، جدی جدی نامزد کردی ؟؟؟ ، باید بگم دوستای گلم ما بلاخره جدی جدی نامزد کردیم.
خواهر امیر بهم اس ام اس زده می گه، دوران نامزدی بدون حضور نامزد چه حالی داره؟ درسته که امیر هنوز ازم دوره ولی قلبم خیلی خیلی بیشتر از همیشه بهش نزدیکه. تازه شم روز بله برون صحبت شد و بزرگترا تاریخ عقد رو گذاشتن به عهده من و امیر که با توافق خودمون مشخصش کنیم. و بر طبق تواااافق، من گفتم به امیر که زود زود زووووود بیاد پیشم. خلاصه اینکه اندکی صبر سحر خیلی نزدیک است.
من مرده کشته این آهنگ بله برون ویگن شدم :
مطالب مشابه :
دسته گل و تزئین جواهرات و خرید برای شب خاستگاری...بله برون..حنابندان
دسته گل و تزئین جواهرات و خرید برای شب خاستگاری بله برون لباس عروس
بله برون
بله برون عید فطر بود .من از کلی قبلش دنبال لباس بودم پیدا نکرده شب قبل از عید فطر هم
199. بله برون
برای ما بهترین روز ممکن بود برای جشن بله برون. پنج شنبه شب با فکر دیگه بی لباس موندی
بله برون ، تاریخچه و آداب و رسوم
یک حلقه انگشتر و در روستاهای خراسان یک جفت کفش و گاهی یک دست لباس شب بله برون
تاریخچه ای جالب
یک حلقه انگشتر و در روستاهای خراسان یک جفت کفش و گاهی یک دست لباس شب بله برون، از
مدل لباس شب با پارچه گیپور
مدل لباس شب شیک زنانه،زیباترین لباس های نامزدی 2015،مدل لباس حنابندان 2015،لباس بله برون
مدل لباس شب دنباله دار مشکی
مدل لباس شب مدل لباس حنابندان 2015،لباس بله برون بسیار زیبا،خوشکل ترین
بله برون 1.
" و من اون روز با عمو رفتم و لباس بله برون دلم می خواست اون شب مسخره زود تر تموم بشه و از
سابقه تاریخی بله برون
سابقه تاریخی بله برون مجلس بله بران بیشتر هنگام شب و با حضور بزرگان و ریش سفیدان دو
برچسب :
لباس شب بله برون