زندگی نامه مرحوم شیخ مرتضی زاهد رضوان الله علیه
تحصیلات بنابر آنچه كه در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا میگیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبههای مدرسه مروی تهران میشود.
او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالكریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده میبرد.اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالكریم لاهیجی ( حکایت آیت الله لاهیجی در پیشگفتار همین بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ اما در زندگی خودش را فقط یك واعظ و روضه خوان ساده میدانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز میكرده است؛ حتی منبرها و روضههایش را هم از روی كتاب برای مردم میخوانده است!
بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بیادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.
تعلیم و تربیت شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود كه باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم كوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.او سالها در یكی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یكی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت میپرداخت تا هر كس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزی بود كه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانهاش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده میبردند. مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت:
« در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند ... یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. » نوه ایشان نقل میکند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود:« من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد میرسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.»شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود و همانطور که در آینده خواهد آمد ، برای عدم وقفه در این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ، با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.
سیره عملی جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند:« روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده است. »رحلت سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت.
حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك میكرد. ایشان نقل می کنند:در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه میگفت:« خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت». یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم شیر بود.»ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیهالسلام در دهان آقا شیخ مرتضی است و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »
محل دفن دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است:
« یكی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به كربلای امام حسین علیهالسلام حمل و دفن كنند.آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می كنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاك بسپارند.
آن مرحوم دفن میشود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش می رسد.
در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می كنند.
و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزكار و خداترس به كربلا حمل میشود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام دفن میشود و سیر برزخی را در آن حریم ملكوتی آغاز میكند. »
کرامات بعد از رحلت 1. نورافشانی حیاط خانهآقای حاج حسن محمدی می گفت:« من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت. آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند.
من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد. من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود.آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است!
در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند!
این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم.دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم،
او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »
2. پیکر سالم آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند:مرحوم پدرم می گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم.
یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »
به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند.
نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.
همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند.
ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »
حکایاتی از مرحوم اقا شیخ مرتضی زاهد
توسل به حضرت ولی عصر(عج) از قول آیت الله بهجت ماجرایی بسیار زیبا نقل شده است :« مرحوم آقا سید حسن در شهر نجف اشرف زندگی میكرد.
او شیعه و مؤمنی با تقوا و اهل ولایت بود. آقا سید حسن در یكی از سالهای حیاتش مشكلات و گرفتاریهای بسیار سنگینی پیدا میكند. این نابسامانیها و گرفتاریها مدتها ادامه مییابد و روز به روز بر قرضها و مشكلات او افزوده میشود. عاقبت صبر و طاقت از كف میدهد و از آن همه قرض و فقر، خسته و دلشكسته میگردد.
دیگر هیچ راه و چارهای به جز توسل باقی نمانده بود. آقا سیدحسن با قلبی شكسته، به ساحت مقدس حضرت حجت ابن الحسن العسكری (ع) متوسل میشود و مشغول خواندن ذكر و دعایی خاص میگردد.
این توسل باید چهل روز پشت سر هم ادامه میداشت.
روز اول، روز دوم، روز سوم ... و همین طور روزها پشت سر هم میآید و میرود. چهلمین روز نیز فرا میرسد. آقا سیدحسن آن روز متوجه نبود درست چهلمین روزی است كه آن دعا و توسل را خوانده است.
آن روز به جز او هیچ كس در خانه حضور نداشت و درهای خانه نیز همه بسته بود. آقا سید حسن در آن خلوت و سكوت حاكم بر خانه، مشغول خواندن دعا و توسلش می شود. ناگهان آن سكوت و خاموشی شكسته میشود و شخصی او را با اسم صدا میزند:
آقا سیدحسن! آقا سیدحسن!
آقا سیدحسن با شنیدن این صداها گمان كرد خیالاتی شده است. دوباره فكرش را به دعا و توسل جمع كرد.
اندكی بعد دوباره همان صدا شنیده شد. این بار صاحب آن صدا آقا سیدحسن را با نام و نام پدرش صدا كرد.
آقا سیدحسن همراه با ترس و اضطراب از جایش بلند شد؛ اطمینان پیدا كرده بود كه این صدا واقعی و حقیقی است. سراسیمه و با شتاب شروع به جستجوی اتاقها و همه گوشه و كنار خانه كرد، اما به جز او هیچ كس در خانه حضور نداشت.
در این هنگام صاحب آن صدا قریب به این مضامین میفرماید:« آقا سیدحسن! شما گمان میكنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمیباشیم! »و بعدها آقا سیدحسن برای دیگران تعریف كرده بود:
« در آن لحظهای كه آن صدای نهانی و جانبخش را شنیدم به یكباره احساس و نیروی خاصی در من پیدا شد. از آن لحظه به بعد بیاختیار اطمینان پیدا كرده بودم كه دیگر هیچ گرفتاری و مشكلی ندارم!
و عجیب تر اینكه بعد هم، بدون اینكه پول و كمك ظاهری و خاصی به من برسد، همه قرضها و مشكلاتم خود به خود و به شكلهای نامحسوسی برطرف شد و همه آن ناراحتیها و گرفتاریها به كلی از میان رفت! »
آیت الله بهجت بعد از این، ماجرایی جالب در مورد شیخ مرتضی زاهد نقل میکنند:
آقا سیدابوالقاسم سیدپورمقدم ( که شخص محترم و موثق و شغل و پیشه اش نجاری بود ) در کسب و کارش مشکل پیدا می کند و چرخش روزگار، سفارشات و درخواستهای ساخت وسیله های چوبی را بسیار کم و ناچیز می کند و درآمد او روز به روز کاهش می یابد.
آن آقای نجار خودش به آیت الله بهجت گفته بود:
« با آنکه تا آنجا که ممکن بود صرفه جویی می کردم، ولی باز هم مجبور شده بودم اندک اندک از سرمایه و وسایل کارم بفروشم و خرج کنم. این وضعیت مدتها ادامه یافت و هیچ گشایشی برای من حاصل نمی شد و روز به روز بر مشکلاتم افزوده می شد...»اما همچنان امیدوار و صبور، مشکلاتش را، حتی برای خانواده اش هم بازگو نمی کرد. هر روز در محل کارش حاضر می شد و همچنان امیدوار به رونق و گشایشی دوباره در کسب و کارش بود.
عاقبت در یکی از شبهای زمستانی، صبر و طاقتش را از دست داد و با دلی شکسته و همراه با نوعی گله مندی، شروع به عرض حاجت به ساحت مقدس حضرت بقیة الله الاعظم حجة ابن الحسن العسکری (علیه السلام) کرد.
فردای آن شب آن آقای نجار به خانه یکی از نیکان دعوت شده بود. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در آن مجلس حضور داشت. صاحبخانه، آقا شیخ مرتضی و چند نفر از مومنین را برای صرف غذا دعوت کرده بود.
حاضرین بعد از غذا بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند؛ اما آقا شیخ مرتضی زاهد همچنان در مجلس نشسته بود. آن آقای نجار نیز همراه با صاحبخانه و دو سه نفر از میهمانها به دور آقا شیخ مرتضی زاهد حلقه زده بودند.
آن آقای نجار برای آیت الله بهجت تعریف کرده بود:
« بعد از اینکه مجلس تمام شد، من و صاحبخانه و دو سه نفر از دوستان در خدمت آقای زاهد در زیر کرسی نشسته بودیم. ایشان بلافاصله و بدون هیچ مقدمه و پیش زمینه ای شروع به تعریف کردن قصه ماجرای آقا سیدحسن (ماجرای اول) کردند.
رداختن به این قصه به اندازه ای بی مقدمه و بی مناسبت بود که به خوبی پیدا بود، علاوه بر من، دیگران نیز از این مطلب تعجب کرده اند.
آقا شیخ مرتضی زاهد در حال بازگویی و تعریف کردن این قضیه بودند و من هم همانند دیگران در حال گوش دادن بودم تا اینکه آقای زاهد به آن قسمت از این قصه و ماجرا رسید که صاحب صدا به آقا سید حسن می فرماید:« شما گمان می کنید ما به یاد شما نیستیم و مواظبتان نمی باشیم! »در این لحظات آقا شیخ مرتضی زاهد این جملات را با نگاهی بسیار نافذ و خاص به من، بازگو کرد.
با شنیدن این جملات ناگهان یک حالت بسیار شگفت و خارق العاده ای در من پیدا شد.
به محض اینکه این جملات از لبهای مرحوم زاهد بیرون آمد، بی اختیار احساس می کردم دیگر هیچ فقر و نیازی ندارم و هیچ گرفتاری و مشکلی برای من باقی نمانده است!
بی اختیار به یاد شب گذشته ام افتادم یعنی شبی که در آن به ساحت مقدس حضرت بقیة الله الاعظم (علیه السلام) متوسل شده بودم. و عجیب تر اینکه من هم بدون اینکه کمک و پول خاصی به من برسد، به سرعت و خود به خود همه مشکلات و کمبودهایم برطرف شد و به شکلهای غیر قابل تصوری از همان اولین لحظه های بعد از آن ملاقات با آقا شیخ مرتضی زاهد، زندگی و کسب و کارم نیکو و خوش و بابرکت شد!
امام صادق (ع) فرمودند: « جالسوا من یذکر کم الله رویته و یزید فی علمکم منطقه و یزغبکم فی الاخرة عمله:
با کسانی نشست و برخاست کنید که رویت و دیدنشان شما را به یاد خدا بیندازد و سخنان و گفتارشان موجب فزونی دانش شما و رفتار و اعمالشان موجب رغبت و تمایل شما به آخرت گردد. » آشنایی مرحوم زاهد با امام خمینی (ره) حاج شیخ علی جاودان ( از نوادگان مرحوم زاهد و از فضلای حوزه علمیه قم ) از قول آیت الله بهجت نقل می کنند:
« یک روز در صحن حرم مقدس حضرت معصومه (علیها السلام) با آقای زاهد برخورد کردیم. ایشان در حال خارج شدن از حرم بود.
در این هنگام آقای خمینی نیز به صحن وارد شدند و تا چشمشان به آقای زاهد افتاد مستقیم به کنار ایشان آمدند. آنها شروع به احوالپرسی و صحبت کردند، معلوم شد به خوبی همدیگر را می شناسند تا آنجا که آقای زاهد به ایشان گفت:
من الان دارم به فلان جا می روم شما هم بیا با ما برویم ...
با توجه به دعوت مرحوم زاهد از حضرت امام(ره) برای رفتن به جایی خاص به خوبی معلوم می شود آن دو بزرگوار با هم آشنایی و انسی جدی داشته اند. »
اقتدا به مادر امام باقر(ع) در کتاب گنجینه دانشمندان از قول مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند آقا شیخ مرتضی نقل شده است:
« خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند. بچه ها و اعضای خانه هر چه تلاش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از شرّ آن حشرات موذی خلاص شوند!
تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت:« خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید. »مرحوم جاودان که خودش شاهد و ناظر این صحنه بوده است، می گوید:
از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند!
آقا شیخ مرتضی زاهد می گفته است: « من این امر را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام! »و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقر علیه السلام را تعریف می کند:
« والده ماجده حضرت امام محمد باقر علیه السلام به دیواری که می خواست بر سر آن بانوی مکرمه فرو ریزد خطاب فرمود: به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سر من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرمه به سلامت گذشت. »
رازداری و عشق به حضرت علی(ع)مرحوم حجت الاسلام اسدالله حمیدی تهرانی می گفت:
« خدا رحمت کند یک آقا سیدی تعریف می کرد، یک روز در جلسه ای در خدمت مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم. بعد از این که جلسه تمام شد و مرحوم زاهد می خواستند تشریف ببرند فقط من و ایشان در اتاق باقی مانده بودیم.
زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد می خواست از اتاق بیرون برود، ابتدا رو به سوی حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام ایستاد و شروع به سلام دادن به ساحت مقدس سیدالاوصیاء، حضرت علی بن ابی طالب(ع) نمود.
زمانیکه ایشان در حال سلام دادن به حضرت امیر(ع) بود، ناگاه من متوجه و ناظر منظره ای بسیار غیر عادی و شگفت شدم، به گونه ای که از مشاهده آن منظره، قلبم به تپش افتاد و بسیار هیجان زده شدم.
در قسمتی از آن اتاق، عکسی از آیت الله العظمی شیخ مرتضی انصاری نصب شده بود و من در آن لحظه ای که آقا شیخ مرتضی زاهد با خم شدن و تعظیم، شروع به سلام کردن به حضرت امیرالمومنین علیه السلام کرده بود، مشاهده کردم آن عکس نیز همراه با آقا شیخ مرتضی زاهد خم شد و تعظیم کرد و دوباره به حالت اول باز گشت!
من در حالیکه هیجان زده شده بودم، بی اختیار و بلافاصله رو به آقا شیخ مرتضی زاهد کردم و خواستم آنچه را که دیده ام برای ایشان بازگو کنم؛ در این هنگام آقا شیخ مرتضی زاهد اشاره به آن عکس کرد و فرمود:
« این چیزی را که شما دیدید من هم دیدم شما هم هر چه را می بینید لازم نیست فوری برای دیگران تعریف کنید! »
از کار افتادن گرامافون ! حاج احمد مصلحی (از کاسب های قدیمی و اهل تقوای بازار تهران) می گفت:
« در آن زمان، در گوشه ای از بازار سیداسماعیل، مغازه ای گرامافون داشت. به اندازه ای صدای آن را زیاد می کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می پیچید و گوششان هم به هیچ اعتراض و تذکری بدهکار نبود.
در آن زمان آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ما رد می شد و من در آن زمان، نه یک بار و دوبار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، به یک باره آن دستگاه عیبی پیدا می کرد و صدایش خفه می شد! و آنها در آن لحظات نمی توانستند آن را درست کنند و از اینکه دستگاهشان بی هیچ دلیل و علتی قطع می شد گیج می شدند.
من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی خواست گوشهای آقا شیخ مرتضی به صورت غیر اختیاری هم، صدای موسیقی و صدای حرام را بشنوند. »
بارش باران و عنایت حضرت زهرا(س)حاج آقای شیرازی می گفت:
« در یکی از سالها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاقها حضور داشتند و جمعی از خانمها در گوشه ای از حیاط نشسته بودند.در وسطهای جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانمهایی که در حیاط نشسته بودند می خواستند خودشان را جمع و جور کنند، همهمه و سر و صدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بالا گرفت و به آرامی گفت: « مگر نمی بینی؛ نبار! »آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبتهایش مشغول شد. کم کم سر و صدای خانمها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.
جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است.
ولی من ناگهان به صورت تصادفی به یک پدیده بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا شکّ کردم، ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و آشکار بود!
در بیرون از خانه در همه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی باریده است!
آن روز به غیر از من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند! »
زیارت کربلا در عاشورا حاج حسین مغزی نقل می کنند:یک آقایی بود به نام « مرحوم حاج آقا حسین نیک بین » او به نقل از پدرش برای ما تعریف می کرد که:« من در یکی از روزهای عاشورا در کربلای امام حسین علیه السلام مشرف بودم. بعد از ظهر عاشورا در حرم امام حسین علیه السلام ناگاه آقا شیخ مرتضی زاهد را دیدم که به داخل حرم می رفت. او بسیار محزون و منقلب بود و یک قسمتی از صورتش مقداری خراشیده شده بود او در حال و هوای خودش بود و هیچ توجهی به اطرافش و به ما نداشت.
من از اینکه آقا شیخ مرتضی را در کربلا می دیدم بسیار خوشحال شده بودم و منتظر ماندم تا او زیارتش تمام شود و با او احوالپرسی کنم. اما بعد از دقایقی هر چه گشتم آقا شیخ مرتضی را در حرم پیدا نکردم.در روزهای بعد نیز اثری از ایشان در کربلا ندیدم. بعد از مدتی از عتبات عالیات به تهران بازگشتم و در تهران معلوم شد آقا شیخ مرتضی زاهد، هم در صبح و ظهر عاشورا و هم در شام غریبان امام حسین علیه السلام در تهران جلسه روضه و منبر داشته است! »
شفاعت آقا شیخ مرتضی حاج ناصر جواهری می گفت:« یکی از عموهای ما مرحوم حاج محمد حسن جواهری بود. ایشان در پای منبرها و جلسه های مرحوم آقا شیخ مرتضی، زیاد حاضر می شد.زمانی که عموی ما از دنیا رفت، بعد از مدتها به خواب و رویای یکی از دوستانش آمد.
او از عموی ما پرسیده بود: معلوم هست شما کجا هستید؟ آیا می دانید چه مدت طولانی است که ما را از خود بی خبر گذاشته اید؟
و عموی ما با آنکه آدمی بسیار مومن و متدین و یکی از پا منبریهای ثابت و باسابقه آقا شیخ مرتضی زاهد بود، با این حال، با حالتی از نگرانی و هشدار جواب داده بود:
راستش در همه این مدت ما در اینجا گرفتار بودیم، و الان هم که توانسته ایم بیاییم، با ضمانت و شفاعت آقا شیخ مرتضی زاهد آزاد شده ایم! »
عیادت از بیمار و عنایت رسول اکرم (ص) مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی ( روحانی و عالمی پرهیزکار و یکی از ائمه جماعت تهران ) به آقا شیخ مرتضی زاهد عنایت و ارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه و هم صحبت بوده است.یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می شود و آقا شیخ مرتضی به او می گوید: « اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم. »حاج حشمت یکی از ذاکران و روضه خوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطر ناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمی آمد.
حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت می روند و در می زنند.
اهالی خانه از پشت در می گویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.
اهالی خانه وقتی متوجه می شوند آقا شیخ مرتضی پشت در است درب را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید: « بهتر است برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم. »حاج حشمت بیهوش و بی رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی می خورد و از جایش بلند می شود و می نشیند.
او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال و هوا می گوید:
من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب زیارت می کردم. پیامبر خدا همین حالا در خواب به من فرمودند:
« برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است. »
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند و دستش را در جیبش فرو می برد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرو می اورد و به حاج حشمت می دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست وعنایت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.
موعظه در خواب مرحوم حاج سید محمد کسایی، یکی از دوستان و اصحاب جلسات آقا شیخ مرتضی بوده و یکی از جلسات هفتگی آقا شیخ مرتضی چندین سال در خانه آن مرحوم برگزار می شده است.
در شبی غم و غصه ای برایشان هجوم می آورد.
ایشان با اینکه از تربیت شده های آقا شیخ مرتضی زاهد، و اهل ایمان و تقوا بود، اما آن شب مسائل و حوادثی دست به دست هم داده تا او از خدای خود شکوه و گلایه کند.
ایشان آن شب در خواب، یار و استادش آقا شیخ مرتضی زاهد را می بیند.
آقا شیخ مرتضی شروع به موعظه و استدلال و برهان می کند تا او را از آن حالت بیرون آورد؛ زیرا آن حالت را از منزلت و تقوای آقا سیدمحمد بسیار دور می دید.
قیامت را به یاد می آورد، بزرگواری ها و نعمت های خدا را ذکر می کند و ...
صبح هنگامی که حاج سیدمحمد برای برگزاری جلسه روضه و توسل آماده می شود، صدای درب بلند می شود و سپس آقا شیخ مرتضی وارد خانه می شود.
آن روز آقا شیخ مرتضی خیلی زود آمد. آقا سیدمحمد با تعجب از ایشان استقبال کرد؛ اما هنوز سلام و علیک ها و احوالپرسی های معمولی تمام نشده بود که آقا شیخ مرتضی بدون مقدمه شروع به گفتن سخنانی کرد که حاج سیدمحمد را به سرعت به یاد خواب دیشبش انداخت.
آقا شیخ مرتضی، همان مطالبی را که در خواب به او گفته بود، دوباره داشت در بیداری تکرار می کرد!
آقا شیخ مرتضی زاهد تصریح می کرد که آن گلایه و دلخوری از خداوند به قدری از آقا سیدمحمد بعید بوده است که او را وادار کرده است تا از همان دنیای خواب و رویا او را از آن حالت بیرون بیاورد! حواله ائمه اطهار(ع) و ادای قرض حاج احمد اخوان نقل می کند:
« مرحوم حاج سیدعباس جوهری در یکی از سالهای عمرش، گرفتار قرض و بدهی می شود. اتفاقات و بازیهای روزگار جلوی ادای بدهی های او را می گیرد و رفته رفته میزان بدهکاریهای او بسیار زیاد و کمرشکن می شود.
برای خلاصی از این گرفتاری هر چه سعی می کند ثمری حاصل نمی شود، تا اینکه در یکی از شبها رویای شگفت و جالبی را مشاهده می کند.
در آن خواب از سوی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او را به آقا شیخ مرتضی زاهد حواله می دهند و به او گفته می شود تا نزد آقا شیخ مرتضی زاهد برود و مبلغ بدهی و قرضش را از ایشان بگیرد!
حاج سید عباس از خواب بیدار می شود. از این خواب، بسیار شگفت زده و متحیر می شود! فردای آن شب به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. در جلوی خانه دچار شک و تردید می شود و پس از اندکی تفکر و کشمکش درونی، از مراجعه به آقا شیخ مرتضی منصرف می شود.
شب بعد، دوباره همان خواب و بشارت را مشاهده می کند و باز همانند شب گذشته او را به آقا شیخ مرتضی حواله می دهند.
حاج سید عباس بعد از دومین خواب، اطمینان و اعتماد بیشتری پیدا می کند و فردای آن شب دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. اما او همچنان نسبت به این امر مقداری شک و تردید داشت و به دلیل اینکه در میان مومنین از شأن و موقعیت اجتماعی برخوردار بود و برایش سخت و نامعقول بود که به آقا شیخ مرتضی مراجعه کند و به ایشان بگوید که آقا در خواب به من فرموده اند بیایم بدهکاری هایم را از شما بگیرم و ادا کنم!
آقا شیخ احمد اخوان می گفت، مرحوم جوهری خودش برای من تعریف کرد و گفت:
« من فردای آن شب بعد از اینکه یک خواب و رویا را دو شب پشت سرهم دیدم، با اطمینان بیشتری دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده بودم؛ ولی با این حال هنوز نسبت به این موضوع اندکی شک و تردید داشتم؛ هنوز هم تکلیفم را نمی دانستم و نمی دانستم چه باید بکنم و چگونه و به چه صورتی این مطالب را با ایشان در میان بگذارم.
من درآن لحظات با آن افکار در جلوی خانه آقا شیخ مرتضی داشتم قدم می زدم و فکر می کردم، که صدایی از پشت در به گوشم رسید، سپس در باز شد و آقا شیخ مرتضی زاهد خودش سرش را از در بیرون آورد و به من فرمود:بنده خدا چرا در نمی زنی و نمی آیی داخل؟!
دیروز هم که همین طوری تا اینجا آمدی و برگشتی!سپس آقا شیخ مرتضی مرا به اتاقش برد و به اندازه مبلغی که من بدهکار و مقروض بودم، در دستهای من گذاشت!... »
جستجوی تسبیح و نیش عقرب !چشمهای آقا شیخ مرتضی زاهد در آخرین سالهای حیاتش مقداری ضعیف شده بود. روزی، بعد از نماز به دنبال تسبیحش می گردد و فرزندش مرحوم حاج شیخ عبدالحسین را می گوید:« آقا عبدالحسین این تسبیح من کجا است؟ »شیخ عبدالحسین و حاضرین رو به آقا شیخ مرتضی می کنند. آنها مشاهده می کنند او در حالی که با کشیدن دستهایش بر روی زمین، در جستجوی تسبیحش می باشد، عقربی را در دست گرفته است.
آنها با مشاهده آن عقرب بسیار وحشت زده و هراسان می شوند و فوراً به آقا شیخ مرتضی می گویند:
آقا تکان نخورید؛ شما یک عقرب را در دست گرفته اید.
در این هنگام آقا شیخ مرضی با خونسردی و بسیار آرام می گوید:« من که با عقرب کاری ندارم؛ من تسبیحم را می خواهم. »و سپس آن عقرب را در گوشه ای رها می کند، انگار نه انگار عقربی را در دست دارد که ذاتش با کوچک ترین تحریکی نیش زدن است و دوباره در حالی که آن عقرب در کنارش می چرخیده، به جستجوی تسبیحش مشغول می شود!
ین مرد عاقبت به خیر می شود !حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی کتابی به نام «آداب الطلاب» دارند. در این کتاب به مناسبت به چند داستان و مطلب از آقا شیخ مرتضی زاهد اشاره شده است.
« روزی؛ چند نفر از دوستانش او را به دوش گرفته بودند و به سوی جلسه ای می رفتند. در راه، با یکی از داش ها و جاهل های تهران روبرو می شوند.
آن شخص به محض اینکه در آن وضعیت، نگاهش به چهره الهی و ملکوتی آقا شیخ مرتضی زاهد می افتد بسیار ذوق زده می شود و بعد از کمی قربان صدقه رفتن برای آقا شیخ مرتضی، با همان مسلک داش مشتی گری اش، با صدای بلند، شروع به فحش و ناسزاگویی به دشمنان و مخالفان اسلام و علمای ربانی می کند.
دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی، از اینکه آن آقا، برای برائت و ابراز انزجار از دشمنان و مخالفان علمای دین از آن کلمات ناپسند و آب دار استفاده کرد ناراحت می شوند اما وقتی از آن مرد، دور می شوند آقا شیخ مرتضی زاهد به آنها می گوید:
« این مرد، عاقبت به خیر و رستگار خواهد شد. » و سالها بعد، مرحوم حاج آقا فخر تهرانی، آن آقای داش مسلک را دیده بود که اهل نماز و مسجد و جماعت شده و مسلک و مرام مومنین را پیدا کرده است. » حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند:
« اذا اردت ان تعلم ان فیک خیرا فانظر الی قلبک، فان کان یحبّ اهل طاعه الله و یبغض اهل معصیته، ففیک خیر و الله یحبک، و ان کان یبغض اهل طاعه الله و یحبّ اهل معصیته فلیس فیک خیر و الله یبغضک و المرء مع من احبّ.
اگر خواستی که بفهمی آیا در تو خیری هست یا نه؟
پس به قلبت نگاه کن. اگر اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصیت را دشمن می دارد پس در تو خیری هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگر دل و قلبت، اهلِ طاعت خدا را دوست ندارد و اهل معصیت را دوست می دارد پس در تو خیری نیست و خدا تو را دشمن می دارد و آدمی، با کسی است که او را دوست دارد. اصول کافی، ج3، ص 192» عریضه برای امام زمان (ع) آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی نقل می کنند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد برای من تعریف کرده بود:« رفته بودم یک عریضه ای به خدمت حضرت امام زمان علیه السلام در «چشمه علی» واقع در شهر ری بیندازم وقتی عریضه را در چشمه انداختم، در میان هوا و نرسیده به آب، دستی از چشمه بیرون آمد و نامه را گرفت و پنهان کرد! » یک عمر ما تو را نگه داشتیم !مرحوم حاج آقا فخر می گفت:
« یک روز، من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم.
آقا شیخ مرتضی، تسبیحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشیدن دست با این طرف و آن طرف، به دنبال تسبیحش می گشت و به ما هم گفت:
شما این تسبیح مرا ندیدید؟ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده فرمود:
« ببنید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید که ای مرتضی! یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم والا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری. » حکومت نظامی ! حاج حسین حیدری تعریف کردند:
« در آن زمان ، حکومت نظامی اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتی معین از شب، حق بیرون آمدن از خانه هایشان را نداشتند در آن دوران یکی از جلسه های آقا شیخ مرتضی بی اندازه به طول می انجامد و تا بعد از ساعت حکومت نظامی ادامه می یابد.
آن شب آقا شیخ مرتضی با چند نفر از دوستان و رفقایش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادی پاسبان روبرو می شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شیخ مرتضی می گویند:
آقا چند پاسبان دارند به این سو می آیند، چه باید بکنیم؟
آقا شیخ مرتضی جواب می دهد: نگران نباشید و همگی بیایید در کنار من بایستید.او به کنار دیوار می رود و همه همراهانش نیز در کنارش می ایستند. آقا شیخ مرتضی شروع به گفتن کلماتی می نماید.پس از لحظاتی پاسبانها به آنها نزدیک می شوند و بدون اینکه آنها را ببیند، درست از جلوی آنها رد می شوند و می روند! » توجه علما به آقا شیخ مرتضی آیت الله سید علی آقای مفسر، یک بار گفته بود:
« در میان همه خوبان و بزرگانی که خودم در طول عمرم از نزدیک دیده ام و با شناختی کافی، توانسته ام آنها را ارزیابی کنم اگر با جرأت بخواهم بگویم، فقط می توانم بگویم که تا به حال فقط؛ دو نفر و نصفی آدم؛ دیده ام که نفر اول، آقا شیخ مرتضای زاهد است. »
ایشان وصیت کرده بود:« وقتی مرا به خاک می سپارید دستمالی را هم که آقا شیخ مرتضی زاهد، گریه و اشکش بر حضرت امام حسین علیه السلام را به آن مالیده است با من در قبر بگذارید! »
مگر شما بهتر از شیخ مرتضی هم می شناسید؟یکی از بازاریان و متدینین تهرانی، در اقتدا کردن و احراز عدالت امام جماعت بسیار اهل احتیاط بود و به هر امام جماعتی اقتدا نمی کرد.
روزی او به شهر مقدس قم و به خدمت موسس حوزه علمیه قم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری یزدی مشرف می شود و از ایشان سوال می کند:
آیا شما، آقا شیخ مرتضی زاهد را در تهران می شناسید؟
مرحوم حایری یزدی جواب می دهد:
بله می شناسم.
آقا می پرسد:
آیا به نظر شما من می توانم با خیال راحت نمازهایم را به ایشان اقتدا کنم؟
آیت الله حایری با تعجب و حیرت، نگاهی به آن آقا می اندازد و با کنجکاوی می پرسد:
مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد را هم می شناسید؟!
دعای ولیّ خدا حاج آقای جاودان میگفت:
مرحوم حاج صادق جواهری یكی از دوستان و رفقای خاص جلسات آقا شیخ مرتضی بود. ایشان میگفت:
« یك روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همین نزدیكیهای مدرسه حاج آقای مجتهدی بود.این خانه دو سه اتاق بسیار كوچك داشت و رفقا به زحمت در كنار هم می نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اینكه من خواستم برای جمع كردن سفره از اتاق بیرون بروم آقا شیخ مرتضی فرمود:آقا صادق، آقا صادق صبر كن.من برگشتم و عرض كردم: بفرمایید آقا.
ایشان همان وقت دستهایش را به حالت دعا بلند كرد و گفت:خدایا این آقا صادق، دوست دارد این رفقا و دوستان را زیاد به خانه اش دعوت كند ولی جا ندارد، خدایا یك خانه وسیعی به ایشان عطا كن.همه حاضرین آمین گفتند و جلسه تمام شد.
درست فردای همان روز من داشتم به جایی می رفتم كه یكی از آشنایان مرا دید و گفت: می توانی پنج هزار تومان به ما بدهی؟
آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمین خریده ام و دلم افتاده است به شما پیشنهاد كنم زمین كنارش را نیز شما بخرید و با هم همسایه شویم.
همین گفتگو سبب شد من فوری بروم آن زمین ششصد متری را معامله كنم و بعد هم شروع كنیم آن را بسازیم .
مرحوم حاج صادق، مالك این خانه ششصد متری شد و آقا شیخ مرتضی هم دو سه ماه بعد، از دنیا رفت و آن خانه را ندید.
نكته مهم این است كه متأسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در كسب و كار كم آورد و ورشكست شد. ایشان تمام دارایی ها و مغازه اش را از دست داد ولی تا آخر عمرش، این خانه ششصد متری برایش باقی ماند و هیچ گاه شرایط و امكان فروش این خانه مهیا نشد و بسیار نیز برایش سودمند شد.
حتی ثلث وصیتش را از این خانه خرج كردند. »
اثر مناجات خالصانه
حاج آقای جاودان میگفت:
میرزا محمد تقی جاودان، دومین پسر مرحوم زاهد بود. ایشان نقل میكرد:
« در دوره كودكی و خردسالی بودم شاید هفت سالم بود كه شبی در كنار مادرم خوابیده بودم. در نیمه های شب از شدت تشنگی از خواب بیدار شدم.
می خواستم مادرم را صدا بزنم و از او طلب آب كنم اما صدای گریه پدرم را شنیدم كه در حال قنوت بود او به گونهای گریه میكرد كه من هم از گریه ایشان به گریه افتادم و بعد هم در همان حال گریه، خوابم برد و به كلی تشنگی را فراموش كردم. »
عطش حاج آقای جاودان نقل می کنند:
« آقا شیخ مرتضی زاهد كه در تمام طول سال، آب آشامیدنی اش فقط آب بسیار خنك و مخلوط با یخ بوده است و به جز این؛ تشنگی و عطشش فرو نمی نشسته است، دو روز از سال به كلی تشنگی و عطش را فراموش میكرده است.
ایشان در روزهای تاسوعا و عاشورا به هیچ وجه، لب به آب خنك نمی زده است. »
حجاب و چشم دل آیت الله مرتضی تهرانی میفرمود:
« با مرحوم پدرم در خدمت آقا شیخ مرتضی نشسته بودیم. ایشان پدرم را صدا زد و گفت: آقای میرزا!
پدرم گفت: بله آقا.
و آقا شیخ مرتضی فرمود:آقای میرزا، ما دستهای خودمان را گذاشتهایم بر روی چشمهایمان و می گوییم چرا خدا را نمی بینیم، یكی نیست به ما بگوید دستهایت را از روی چشمهایت بردار و بعد ببین آیا عالم را خالی از خداوند می توانی ببینی؟ »عنایت امام حسین(ع) به آقا شیخ مرتضی
در یكی از سالها، آقا شیخ مرتضی زاهد به ذهنش می آید تا برای رسیدن به مطلبی، توسلی پیدا كند. تا آن سال، در روزهای تاسوعا و عاشورا برای نوحه و ذكر مصیبت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام از كلمات و الفاظ رایج استفاده میكرد، اما از آن به بعد دوست داشت تا در روزهای جانسوز شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام از كلمات و الفاظی برای سینه زنی استفاده كند كه تأیید و رضایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را در برداشته باشد.
به همین خاطر متوسل به ائمه اطهار علیهمالسلام میشود و بعد، شبی در عالم خواب، خود را در كربلای امام حسین علیهالسلام مشاهده می كند. در میان خیمه های مصیبت زده امام حسین علیهالسلام این كلمات را به او القا میكنند و او نیز شروع به گفتن این كلمات می كند كه:
« هذا عزاك یا حسین روحی فداك یا حسین »
اما همراه با القای این كلمات، یك سوز عجیبی نیز به آقا شیخ مرتضی داده میشود و از آن سال به بعد، به محض اینكه در روزهای تاسوعا و عاشورا با همان لحن و صدای معمولی، از دهانش خارج میشده است كه « هذا عزاك یا حسین روحی فداك یا حسین » یك سوز و گداز غیر عادی و بسیار شدیدی به جان مردم میافتاده است و هر شنوندهای با هر معرفت و مرامی، به شدت منقلب و گریان میشده است.». والسلام علی عباد الله الصالحین. برخی از خاطرات به نقل از حضرت حجت الاسلام جاودان و کتاب شیخ مرتضی زاهد می باشد
مطالب مشابه :
فهرست مقدماتی واحتمالی کسانی که میخواهنددرفرایندی که انتخابات نامیده میشودشرکت کنند
۱۷-آقای مرتضی بدیعی ۱۸-آقای مصلحی ۱۹ آقای عباس رجایی ۱۵- خانم اشرف جواهری
خبرهایی از بیست و هشتمین جشنواره تئار فجر
مریم پرهیزگار، مجتبی اکبرشاهی، محسن سینایی، روزبه کمالی، جعفر مصلحی جواهری ، افسانه
هشدار كارشناسان و فعالان صنفي فرهنگي
علی محمد مصلحی – سیدحسین معصومی نصرت الله جواهری پور – سیدکاظم حسینی زاده
بیانیه 169 استاد و حقوقدان دانشگاههای تهران
میرنجفی، 101- هاشم شهریار، 102- عباس صالحی، 103- مجید بنكدار، 104- عباس مصلحی جواهری تهرانی، 158
فارغ التحصیلان دکترا و تخصص پزشکی بخش کوهپایه
امیرحسین مصلحی محمد ابراهیم جواهری; فارغ التحصیلان فوق
زندگی نامه مرحوم شیخ مرتضی زاهد رضوان الله علیه
حاج احمد مصلحی مرحوم حاج صادق جواهری یكی از دوستان و رفقای خاص جلسات آقا شیخ مرتضی بود.
اعلام اسامي قطعي معلمان نمونه استان قزوين ، سال 92-91
جواهری زن: هنرآموز مصلحی راد: مرد: دبیر
عوامل موثر بر تحول اخلاقی
مصلحی تو ای تو سلطان دیریست که جامعه انسانی محتاج سینه ریز جواهری فضائل اخلاقیست.
سوم تیری ها از احمدی نژاد جدا شدند؟
ها جدا شد و اگر هم امروز معدود بازماندگان قطار سوم تیر مانند حیدر مصلحی مصطفی جواهری
برچسب :
جواهری مصلحی