نمایشنامه کمدی صدف
5 –زن2
مکان : سالن تئاتر
شرح صحنه مردم برای دیدن تئاتر در سالن نشسته اند و تا دقایقی خبری از بازیگران نیست
که ناگهان صدای جر و بحث زن و مردی از وسط جمعیت شنیده می شود .
..........................................................................................................................
مرد : آقا پس کی شروع می کنید ، یک ساعته مردم و علاف خودتون کردین .
زن1 : چیزی نگو زشته ، آبرومون رفت .
مرد : چی چیو آبرومون رفت مگه ما بیکاریم ، پاشو بریم خونه .
زن1 : من نمییام می خوام تئاتر نگاه کنم .
مرد : می خوام صدسال سیاه نگاه نکنی پاشو بریم می خوام تکلیفمو با تو روشن کنم .... اصلا همین جا تکلیفمو می خوام روشن کنم . ( زن گریه می کند )
مرد : آبغوره نگیر ... خوب ما یکی می خواهیم که بیاد و بین ما قضاوت کنه ، حالا هر کی می خواد بیاد بالا دستش بالا ... نه شما نه ... تو هم قیافت خیلی ضایع است ... توهم معلومه که زن ذلیلی و به نفع زنها رای می دی ( مردی که تعدادی کتاب دارد از وسط جمعیت داد می زند و جلو می آید )
قاضی : من ... من ... من
مرد : آهان اون آقا که کتاب دستشه بیاد .
مرد : ببینید آقا...
قاضی : راستگو هستم.
مرد : خوشبختم ، بنده هم احمدی هستم ، اینم خانومم صدفه .
قاضی : خوب چه کاری از دست بنده بر مییاد ؟
مرد : ما می خواستیم بین ما دوتا قضاوت کنی و حق رو بدی به حق دار . ( به خودش اشاره می کند )
قاضی : خوب بگید ببینم دعوا برسرچیه ؟
مرد : می دونید من از زندگی با این زن لجوج به تنگ اومدم ، هروقت می خوام برم ماموریت می گه تو چرا اینقدر ماموریت می ری ؟ خواهش می کنم هرچه سریعترحکم طلاق رو صادر کنید ، این رو به خیر و ما رو به سلامت ، مهرم حلال جونم آزاد .
زن1 : راست میگه ، منم موافقم تا هرچه سریعتر از دست این مرد چشم هیز نجات پیداکنم.
قاضی : خوب اینطور که نمی شه ، شما خودتون می برین ، خودتونم می دوزین .پس ما اینجا چه کاره ایم ؟
مرد : زنم به من شک داره ، واسه من بپا گذاشته .
زن1 : من شک دارم یا تو ؟ جناب قاضی یک ریز منو سین جیم می کنه ، دائم موبایل منو چک می کنه... پیامکهای منو می خونه.
مرد : بفرمایید ... اگه این خانم ریگی به کفشش نبود چرا از اینکه من موبایلشو چک کنم ناراحت میشه ؟
قاضی : لطفا خودتونو کنترل کنید ، و خیلی آروم در مورد اختلافتون توضیح بدین .
مرد : من زنی می خوام که عفیف و پاکدامن باشه .
زن1 : منم شوهری می خوام که چشم پاک باشه.
قاضی : شما برچه اساسی فکر می کنید شوهرتون چشم هیزه ؟
زن1 : از اونجایی که هرجا عروسی باشه یا عزا ، هی میره و میاد میگه : پلو بیارید واسه زنها ... زنا پذیرایی شدن ... اول زنا بعد مردا ...
مرد : خوب بده به فکرتونم ؟
قاضی : تا اینجا که من مشکلی نمی بینم ، چون هردوی شما خواسته ای مشترک دارین .
زن 1 : مشکلی نمی بینید؟ پس بزارید تا براتون بگم ، چند روز پیش واسم خبر آوردن که آقا توی ایستگاه اتوبوس واحد ... ( سه عدد صندلی چیده می شود و دختری روی صندلی نشسته و منتظر اتوبوس است و جدول حل می کند .)
مرد : سلام .
شکوفه : سلام آقا ، فرمایشی داشتین ؟
مرد : خیلی معذرت می خوام که جسارت می کنم ، می خواستم بپرسم که شما بلیط اضافی دارید ؟ ... دکه بلیط فروشی بسته است و راننده هم پول قبول نمی کنه .
شکوفه : بفرمایید ، اینم یک بلیط .
مرد : خیلی ممنون خانم ، به امید روزی که بتونم این محبت شما رو جبران کنم ، راستش خیلی خوشحال می شم که روزی بیاد و شما بلیط نداشته باشید و از من تقاضای بلیط کنید تا من بلیط بارونتون کنم ...
شکوفه : بس کنیدآقا ، اول صبحی عجب چونه گرمی دارید...
مرد : آره خودمم می دونم ، بر و بچ هم از پر حرفی من خیلی خوششون نمی یاد ، می گن آخر با این زبون وراجی که داری سرتو به باد میدی .
شکوفه : خوب به من چه ؟
مرد : راستی بنده شادزی هستم ( دستش را به طرف دختر 1 دراز میکنه و دختر هم فقط به اون نگاه میکنه )
شکوفه : اسم من هم شکوفه است .
مرد : وای چه اسم قشنگی چقدر هم بهت می یاد .
شکوفه : ممنون اسم شما هم قشنگه ، آدم رو یاد جشن و عروسی میندازه .
مرد : آره ، منم عاشق جشن و پارتی هستم ، همیشه دوستام منو بعنوان پایه ثابت جشن تولدهاشون دعوت می کنن .و کلی خوش
می گذرونیم . اه ... تو هم که گیر دادی به این جدول .
شکوفه : ببینم ، سخن بیهوده ، چهار حرفی ، چی میشه ؟ اولشم ی هست .
مرد : خــــــــوب ...
شکوفه : آهان فهمیدم ، می شه یاوه .
مرد : شکوفه جون ، راستش ، از لحظه ای که تورو دیدم ،یک جذابیت خاصی رو توی وجود شما حس کردم و احساس خاصی نسبت به شما پیدا کردم و دوست دارم بهت پیشنهاد ازدواج بدم .
و اگه دوست داشته باشی همین امروز با هم به مهمونی توپ بریم و تا شب خوش باشیم .
شکوفه : آه ... یعنی به این زودی ؟
مرد : مگه ایرادی داره ؟ می دونم که منم مورد توجه ات قرار گرفتم و نمی خوای دست رد به سینه ام بزنی .
اصلا تو می دونی من چقدر دوستت دارم ؟
شکوفه : نه ... برام اصلا مهم نیست .
خوب من تو رو به اندازی تارهای موی سرت ضربدرتعدادنفس هایی که تا آخر عمر می کشی ، ضربدر تموم ستاره های آسمون ضربدر صفر دوست دارم . خوب حالا پایه هستی با هم یه مهمونی توپ بریم ؟
شکوفه : ولی من بدون اجازه بابام نمی تونم جایی برم .
مرد : بچه نشو ... مهمونی رفتن که دیگه اجازه نمی خواد .
شکوفه : آخه اگه بابام بفهمه پوست از سرم میکنه ... اون کلا مخالف رفتن من به مراسم جشن تولد و مهمونییه ، می گه خیلی از این جشنها و پارتی ها باعث بدبختی جواتها میشه ، مخصوصا پارتی هایی که بهش میگن ایکس پارتی و اونجا قرصهای شادی آور مواد مخدر و سیگار مصرف می کنند .
مرد : بابات اشتباه می کنه ... من و تو بدون اینکه کسی بفهمه می ریم پارتی ... حتما بابات آدم زورگو و قلدریه که تو رو تو منگنه گذاشته ، تو دیگه بزرگ شدی و باید روی پای خودت بایستی ، مگه بابات کیه و چه کاره هست که اینقدر ازش می ترسی ؟
شکوفه : بابام ؟ ... راستش ... خیلی از این دخترا یا پسرایی که تا حالا سر راهم بودن وقتی با ، بابام روبرو میشن ، تو زرد از آب در مییان و معلوم میشه ریگی به کفششون بوده ... و موقعی که در دوستی با من سماجت می کنن ، سر از زندون در مییارن و آب خنک میخورن .
مرد : خوب اگه بیای با هم فرار کنیم چی ؟
شکوفه : فرار کنیم ؟ کجا بریم ؟ مثل آب خوردن پیدامون میکنه ، حتی اگه به یک شهر دیگه بریم .
مرد : مگه بابات چه کاره است ؟
بابام رئیس پلیسه .
مرد : اوه رئیس پلیس ، حتما تو هم خانم مارپلی ؟(میخندد)
شکوفه : جدی میگم بابام پلیسه .
مرد : شوخی می کنی .
شکوفه : من با کسی شوخی ندارم .
مرد : خوب اصلا مهمونی و پارتی رو بی خیال ، یه روز دیگه در موردش حرف می زنیم ، منم الان دیرم شده و باید برم .
شکوفه : مگه نمی خواستین با اتوبوس برین ؟
مرد : اه ... یادم رفت بهتون بگم ... اون خیابون بالایی بود که بعد از 10 سال آسفالتش کرده بودن ها ؟
شکوفه : خوب ؟
مرد : هیچی ، دیروز اداره آب و فاضلآب شخم زده و می خواد لوله فاضلآب کار بزاره ، حالا حالاها هم درست شدنی نیست و اتوبوس هم نمی یاد ، خداحافظ .
شکوفه : به سلامت ... ( با خودش ) : این مرده یکهو چش شد ؟ بهتره منم برم .
( دختر می رود صدف و احمدی و راستگو درجای اول قرار می گیرند )
زن1 : حالا دیدین آقای راستگو ؟
مرد : حالا یه چیزی بوده تموم شده و رفته ، من صد دفعه بهش گفتم صدف جون من خوش ندارم وقتی از خونه مییای بیرون بزک دوزک کنی .
زن1 : منم خوش ندارم که شوهرم تو خونه از زیباییهای زنهای دیگه حرف بزنه و خوشگلی اونا رو به رخ من بکشه
قلضی : ببینید آقای...
مرد : احمد هستم.
قاضی : درسته ... آقای احمدی ، بنا به گفته پیامبر بزرگوار اسلام شما بایدنسبت به زنان دیگران عفت داشته باشید ، تا دیگران نسبت به زنان شما عفت داشته باشند .
مرد : منظورتون چیه ؟ ما به همه به چشم آبجیمون نگاه می کنیم .
قاضی : همین کار شما که در منزل لز زیباییهای زنان دیگره حرف می زنید باعث میشه که خانومتون فکر بکنن شما چشمتون دنبال اوناست و اگر خدای نا خواسته مردی چشم چران باشد و نگاهی گناه آلود به دیگران بکند ، بعید نیست که دیگران نیز چشم طمع به ناموس اون داشته باشند .
زن1 : دیدی گفتم .
مرد : خوب می دونی چیه وقتی آدم چشمش به این همه زن و دختر که هفت قلم آرایش کردن می افته محو جمال خلقت می شه و دلش می خواد سیری به این شاهکار خلقت نیگاه کنه و بگه ماشاالله چشم نرگس شهلا ، ابرو کمون ... آقای قاضی چرا همچین نگاه می کنی ؟ خوب یه نظر حلاله دیگه .
قاضی : یعنی تمام شاهکار خلقت رو شما فقط با یک نظر دیدین .
مرد : خوب بعله ،اساسا باید دیده بصیرت داشت .... اگر بر دیده مجنون نشینی ، بجز زیبایی لیلی نبینی .
زن1 : لیلی ها .
قاضی : اینکه می گن یه نظر حلاله ، یعنی اگه بطور ناخود آگاه چشمتون به نامحرم افتاد اشکالی نداره .
مرد : دیدی صدف خانوم ، ایشونم میگن که اشکالی نداره .
قاضی : مشروط به اینکه نگاهتونوبرگردونید . چون نگاه شهوت آلود تیری زهرآگین از تیرهای ابلیسه و چه بسیار نگاههای به محرم که باعث اندوه و حسرت طولانی میشه .
زن1 : آقای ...
قاضی : راستگو هستم .
زن1 : آقای راستگو ، من صددفعه بهش گفتم نگاه به نامحرم حرومه و مرد مسلمون نباید به زن نا محرم خیره بشه و به قصد لذت به اون نگاه کنه .
مرد : من کی نگاه کردم ؟ حالا شاید یه نظری هم نگاه کرده باشم ... ازقدیم گفتن یه نظر حلاله .
زن1 : آره جون عمه ات ، یه نظر ... البته آقای قاضی راست می گه ها ، هرزن خوشگلی که می بینه یه نظر نگاهش می کنه ، حتی پلک هم نمی زنه که خدای نخواسته دو نظر بشه و حروم بشه ، اینجوری نگاه می کنه ( یک نگاه یکپارچه به تماشاچیان می کند ) یک بار به یک دختر بیچاره که مدل رپ زده بود اینقدر نگاه کرد که طفلی افتاد تو جوب .
مرد : من این حرفها تو کتم نمی ره، ببینید آقای ؟
قاضی : راستگو هستم .
مرد : آقای راستگو ، وقتی یه زن یا دختر تیریپ فشن میزنه ومیاد بیرون یه مشت گریس هم میکشه به موهاشو عین جوحه تیغی سیخ سیخ میشه و کلی کلاس و مدرسه می زاره واسه اینه که دیگرون نیگاهش کنن و اونم کلی ذوق می کنه ودلش شاد میشه ، خوب ماهم خراب اینیم که دل دیگرون رو شاد کنیم .
قاضی : شادکردن دل دیگرون به چه قیمتی ؟ به قیمت غمگین کردن دل همسرتون ؟
مرد : خوب من فقط نگاه می کنم ، عرضه کارهای دیگه رو که ندارم .
زن1 : نه تورو خدا کارهای دیگه هم بکن .
قاضی : ببینید آقای :...
مرد : احمدی هستم .
قاضی : آقای احمدی ، هدف اسلام در ممنوع کردن نگاه به نامحرم مراقبت از کانون گرم خانواده وحفظ اخلاق جامعه است ، درست می گم خانوم ؟
مرد : هی هروقت با اون حرف می زنی به من نگاه کن .
قاضی : چشم .
مرد : راست می گه صدف ؟
زن1 : درسته ، ولی کو گوش شنوا ؟ آقا تا چشمش به زن های خوش تیپ می افته ، یک دل صد دل عاشق می شه و هوس تجدید فراش به سرش می زنه .
مرد : زن عشق چیه ؟ عاشقی کدومه ؟ من فقط به خاطر ثوابش می خوام دوسه تا زن بگیرم ، وگرنه از قدیم گفتن خدا یکی زنم یکی یکی .
قاضی : استغفرالله .
مرد : سبحان الله .
قاضی : صدف خانم ، شاید شما هم در این زمینه مقصر باشید و اونطور که باید برای همسرتون در منزل خودآرایی نکرده باشید ؟
زن1 : این حرفها چیه آقای راستگو ؟ من تا یکم آرایش کنم فوری میگه این قرتی بازیها چیه در میاری ؟
قاضی : معلومه ، زن باید سنگین...
مرد : زن باید سنگین باشه ... زن بای سنگین باشه ، دی لا لا لا لای لای ... دی لا لا لا لای لای
زن1 : خجالت بکش جلو مردم زشته .
مرد : معلومه زن باید سنگین و رنگین باشه، واسه ما افت داره زنمون به خودش رنگ و روغن بزنه .
زن1 : جناب راستگو ، همه اش که این نیست ، ایشون اصلا به زندگیشون توجه ندارن .
مرد : من توجه ندارم ، ددد ... رو که نیست ، من از تهیه خوراک و پوشاک هیچ چی کم نمی زارم ، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد هر چی بخواد آماده است .
زن1 : آخه زندگی که فقط خوراک و پوشاک نیست .
مرد : پس چیه ؟
قاضی : آقای احمدی ، خوراک و پوشاک جزء نیازهای اولیه انسانه ، اضافه بر اون مرد خونه باید وقت بیشتری رو در اختیار خانواده الش بزاره، مثلا با اونا چای و میوه بخوره ، وبعد از یه گفتگوی صمیمانه خانوادگی به سایر فعالیت های خصوصی خودش مثل روزنامه و مجلات و کارهای تجاریش بپردازه .
مرد : د نشد شما که هرچی کاسه کوزه بود توی سر ما خورد کردین ، یه بار هم بگین زنها کمتر بشینن شبکه ماهواره ای رو نگاه کنن وبیشتر به مرداشون برسن .
زن1 : حالا مگه شبکه های ماهواره ای چشه ؟
مرد : بفرمایید چش نیست ؟ بعضی از این شبکه های ماهواره ای رک و پوسکنده هر مزخرفی دلشون بخواد می گن ، حالا کاشکی این تنها بود ، خانم مثل این شبکه های تبلیغ لباس دائم جلو آیینه اینجوری راه میره و مد عوض می کنه ( چتر را بر میدارد و ادای مانکنهای تبلیغ لباس را در می آورد قاضی روی مبل نزدیک زن می نشیند )
قاضی : راستی قسمت سریال دیشبی چی شد ؟
زن1 : هیچی از بس پسره واسه نامزدش نامه نوشت که دختره با پستچیه ازدواج کرد پسره هم خودشو کشت .
مرد : نفهمیدم چی شد ؟
قاضی ( دستپاچه ) : هیچی ... این مشکل شما هم راه حل داره ، اون کسیکه ماهواره و ریسور رو ساخته این اختیار رو هم به بینندگان داده که ....
مرد : زنگ بزنن به پلیس 110 و اونها هم بیان دیشهای ماهواره رو از پشت بون بندازن تو کوچه .
قاضی : خیر این امکان رو به اونها داده که برنامه هایی که بدآموزی داره رو حذف کنند واز برنامه های مفید یا سرگرم کننده استفاده کنند .
زن1 : جناب ...
قاضی : راستگو هستم .
زن1 : جناب راستگو ، این آقا اصلا مسئولیت پذیر نیستند .
قاضی : خوب شما هر دو نفرتون بهتره بدونین که یکی از عوامل شادابی و تکامل خانواده ها تعیین حدود مسئولیت افراد در خانواده است .
مرد : آفرین به آدم چیز فهم ، از قدیم گفتن زن 3 وظیفه داره : شستشو ، رفتو روب ، پخت . پز
زن1 : بفرمایید به جای زن کلفت گرفتین .
قاضی : خیر این حرفها اصلا درست نیست ، با تقسیم کار ، عدالت اجتماعی در محیط خونه بوجود می یاد،درسته که کارهای خونه به عهده خانومها است اما اداره منزل کار آسونی نیست
شوهر باید همسرش رو درک کنه و در مواردی که نیاز هست به اون کمک کنه .
زن : کاش فقط همین بود ، ایشون با کارکردن من در محیط بیرون از خونه مخالفه.
مرد : معلومه که مخالفم ، اصلا چه معنی می ده زن بیرون از خونه کار کنه ؟ مگه مردا مردن که زنها برن سرکار؟
قاضی : آقای احمدی از شما بعیده که چنین حرف هایی بزنین ، خوب چه اشکالی داره که خانومتون بیرون از منزل کار کنه ؟
مرد : اشکالش اینه که مردای دیگه اونو می بینن .
قاضی : خوب ببینند ... خودتون گفتین که یه نظر حلاله .
مرد : من گفتم ... من کی گفتم ؟ ... حالا اگرم گفتم که واسه زن خودم نگفتم .
قاضی : بعله مرگ خوبه ولی برای همسایه ... هـا؟
مرد : به نظر من زن درست نیست که توی محیطی که مردا هستن کار کنه .
قاضی : عزیز من چه اشکالی داره وقتی خانومها حجابشونو رعایت کنند و با ظاهری ساده در محیط بیرون و کار حاضر بشن خیلی هم خوبه و حتی می تونن برای سایرین یک الگوی تربیتی باشن. البته وظیفه مرد هم اینه که مواظب حجاب و پوشش همسرش باشه که حد و حدود شرعی و اخلاقی رو حفظ بکنه و با آرایش و لباسهای آنچنانی از خونه بیرون نیاد، چون این کار هم گناهی کبیره هست وهم اینکه به ضرر خود زن ، شوهر و کل اجتماعه .
مرد : آقای راستگو حالا ما باید چکار کنیم ؟
قاضی : ها ، عاقل کسیه که از خواسته های نفسانیش دوری کنه و در سراشیبی شهوات پاش لیز نخوره، هر وقت عقل آدم به کمال برسه هوسهاشم کم می شه .
مرد : دست شما درد نکنه ، یعنی ما عقل نداریم... یه دفعه بگو دیوونه اید و فارغ .
قاضی : نه منظورم این نبود ، می خواستم بگم همه عقل دارن ولی عقل همه کامل نیست ، فقط کسانیکه عقلشون کامل باشه به شهوات حیوانی بی اعتنا می شن .
زن : که چنین چیزی هم خیلی کمیابه .
قاضی : درسته ، به همین خاطر هم هم هست که خانومها باید توی این نگاههای مسموم چتر حجاب را با خودشون بردارن( یک چتر که با خود آورده را باز می کند و روی سرش می گیرد .)
مرد : بابا ایول ، توهم خیلی سرت میشه و ما نمی دونستیم ها .
قاضی : خوب واسه همینه که اینجا خدمت شما هستم ، چون بعضی چیزا هست که همه می دونن ولی نمی بینن
و بعضی چیزا هم هست همه می بینن ولی نمی دونن .
زن1 : یعنی چی ؟
قاضی : یعنی دنیا زدگی چشم عقل رو کور می کنه ، درسته که چشم جسم اونها می بینه ولی چشم دلشون کوره
صدف : حالا اینهایی که گفتین چه ربطی به مشکل ما داشت ؟
قاضی : ربطش اینه که عقل و ادب دو یار وفادارند ، هرچی آدم عاقلتر باشه آداب اجتماعیش هم بهتره و هرچی کم عقل و بی فکرتر باشه مشکلاتش هم بیشتره البته عقل باید ادب هم بدنبال داشته باشه .
مرد : شرمنده ... منکه مخم گیرپاج کرده اگه می شه یه خورده زیر دیپلم حرف بزن تا ما هم بفهمیم .
قاضی : شرم و حیا لازمه زندگی عاقلانه است و بیشتر جرمها و زشتی ها از بی حیاها سر می زنه ، هر چی حیا کمتر بشه به همون نسبت هم جرم و زشتی ها بیشتر می شه ، تا جایی که دیگه حجاب حیا به کلی از بین میره و اونوقت آدم از هیچ گناهی چشم پوشی نمی کنه .
مرد : بفرما اینم ما بودیم ؟ ... آقای راستگو هم می گن که زنها باید حجاب داشته باشن، حالا هی میگم چادر سرت کن ، باز بگو من از چادر خوشم نمی یاد و چادر مال آدمهای امله .
زن1 : دیدین آقای قاضی ؟ خوب من دو.ست ندارم چادر بپوشم ، تازه وقتی هم به خاطر غیرت آقا چادر پوشیدم باز ایراد گرفت .
قاضی : ایشون که می گن شما از چادر پوشیدنشونم ایراد گرفتین ؟
مرد : بعله آخه میره چادر رنگی و نازک می پوشه .
زن1 : مگه چادر رنگی چه اشکالی داره ؟
اشکالش اینه که یه جذابیت خاصی داره ، خود من وقتی می بینم یه زن چادر رنگی پوشیده دلم می خواد بیفتم دنبالشو یک متلک آبدار نثارش کنم .
زن1 : پس عیب از چادر نیست از بیننده چادره .
مرد : خوب ما هم همینو می گیم دیگه ، اگه چادری بپوشید که نازک و گل منگلی باشه و بدن نما باشه نپوشیدنش خیلی هم بهتره .
قاضی : البته استفاده از چادر باید همراه با متانت ، وقار ، حیا و عفاف باشه و اینم بگم که اگر چه مانتو و مانند اون در صورتی که دوخت ، مدل و رنگش مناسب باشه و تحریک کننده نباشهاشکالی نداره ، با این حال معایبی هم داره که پوشیدن چادر بر اون ارجحیت داره .
زن1 : فکر کنم منظورتون اینه که حجاب نشونه حیا و هویت هر آدمیه ؟ نه ؟
قاضی : دقیقا .. . اگر والدین در لباس پوشیدن بچه هاشون و دیدن فیلم ما و شنیدن قصه ها یا مهمونی بردن اونها دقت بیشتری بکنند ، خیلی راحت زمینه بی حیایی از بین می ره . خدا کنه بعضی ها ازخواب بیدار بشن و بیان ببینن که با این بی بند و باری ، نسل معصوم جامعه ما دارن به کجا می رن ؟
مرد : البته اگه کسی خواب باشه شاید بیدار بشه ، اما اگه کسی خودشو به خواب زده باشه توپ هم بترکونند محاله بیدار بشه ، ما یه رفیق بچه مثبت داشتیم که می گفت :
در کلاس حفظ تقوا و شرف ....................... دختران درند و چادر چون صدف
بهترین سرمایه زن چادر است ................... زانکه زن را زینت زن ، چادر است
قاضی : بعله ، همونطور که از شعر آقای ....
مرد : احمدی هستم .
قاضی : بعله ، همونطور که از شعر آقای احمدی معلومه ، حجاب و پوشش اسلامی یک ارزشه و برای هر ارزش خطری هست و شهوترانان در کمین آبرومندانند ، خوب صدف خانوم آیا یک خانوم مسلمون ، عاقل ، آگاه ، خردمند ، عفیف و پاکدامن و شایسته نباید برای حفظ هستی وجود خود از گوهر حجاب استفاده کنه؟
زن1 : چرا آقای قاضی ، من اشتباه کردم و برای جبران اشتباهم از همین الان حجاب چادر را بعنوان حجاب برتر برای خودم انتخاب می کنم . ( چادری از کیف خود بیرون می آورد و می پوشد )
مرد : منم فهمیدم که کارم اشتباه بوده و صدفی گرون بها رو توی خونه داشتم و دنبال مرواریدهای سیاه توی بازار می گشتم ، منم قول می دم که همسری خوب و مهربون برای صدف باشم .
( در همین لحظه شکوفه وارد می شود و پیش آقای راستگو می رود و احمدی سعی می کند خود را پنهان کند.)
شکوفه : سلام .
مرد : وای این دیگه از کجا پیداش شد ؟
قاضی : سلام دخترم ، تو اینجا چکار می کنی ؟
شکوفه :هیچی ، شنیدیم اینجا می خوان تئاتر خیابونی اجرا کنن ، گفتم بیام ببینم . اه آقای شادزی شما هم اینجایین ؟
مرد : بله سلام ، منم خیر سرم اومدم تئاتر ببینم .
قاضی : البته ایشون آقای احمدی هستن ، ببینم مگه شما ایشون رو می شناسین ؟
شکوفه : خوب آره ... ایشون همونیه که براتون تعریف کردم که تو ایستگاه اتوبوس باهاشون آشنا شدم و به من پیشنهاد ازدواج داده .
زن1 : نفهمیدم چی گفتی ؟
شکوفه : همین به من پیشنهاد ازدواج داد ... منم قرار شد که روش فکر کنم و بهشون جواب بدم ... خوب چی بهتر از این که الان که بابام هم اینجاست منم جواب بعله رو می دم .
زن1 : بله و بلا ... دختره چشم سفید ، خجالت هم نمی کشه .
شکوفه : خانم حرف دهنتونو بفهمید ... بابا شما یک چیزی بگین .
قاضی : آقا شما خجالت نمی کشین که با وجود داشتن زن ، هوس زن دوم به سرتون می زنه ؟
( در همین لحظه زن 2 که همسر اول احمدی بوده با دوسه تا بچه وارد می شود)
زن 2 : نفهمیدم کی می خواد زن دوم بگیره ؟
مرد : وای ... خداوندا سه درد اومد به یک بار ... خرلنگ و زن زشت و طلبکار ... خداوندا زن زشتم تو بردار ... خودم دونم خر لنگ و طلبکار . زن تو دیگه اینجا چکار می کنی ؟
زن 1 : نفهمیدم ... سرکار خانوم کی باشند ؟
زن 2 : من زنشم ... تو رو سننه؟
زن1 : خانم درست صحبت کنید ... من خانومشونم .
زن2 : چشمم روشن پس این پروژه ای که روش کار می کردی ایشون هستن ؟
زن 1 : حالا فهمیدم یک هفته در میون کجا ماموریت می رفتی ؟
شکوفه : تو دوتا زن داشتی می خواستی منم بدبخت کنی ؟بابا حسابشو برس .
زن1 : تو خجالت نمی کشی که با اینکه زن وبچه داشتی با من ازدواج کردی ؟
زن2 : آخه مگه من چم بود که رفتی رو من هوو آوردی ؟
مرد : بابا آدم که نکشتم ... مردم می رن سه هزارملیارد تومن اختلاص می کنن کسی هم کاری به کارشون نداره ، حالا ما رفتیم 2تا زن گرفتیم ، گناه کردیم؟
قاضی : وقتی به جرم کلاهبرداری و اغفال زنان و دختران انداختمت زندون اونوقت می فهمی گناه کردی یا نه ؟
زن 1 : منم وقتی مهریه ام رو گذاشتم اجرا و تقاضای طلاق دادم حالیت می شه با کی طرفی ؟
زن 2 : منم با بچه هام منتظرت می مونم تا از زندون آزادبشی .
( همه می روند و شکوفه تنها می ماند )
شکوفه : اینم مثل اونهای دیگه تو زرد از آب در اومد .
پــــــــــــــایـــــــــــــانــــــــــــ
محمد رسول نیک نهاد
آبان 1391
همراه : 09177916624
مطالب مشابه :
نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص
نمایشنامه - نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص - نمایشنامه - نمایشنامه
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر
صحنه ( وب لاگ تخصصی تئاتر ) - نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر - ( کمدی ) قهوه خانه ي
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر
کافه شب - نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر - حقيقت چيزي نيست که نوشته ميشود آن چيزي است که
نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری
دانلود نمایشنامه های حامد مربوط صادق - نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری - دانلود
نمایشنامه کمدی صدف
گروه تئاتر افق - نمایشنامه کمدی صدف - فعالیت هنری گروه تئاتر افق
نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود
دانلود نمایشنامه های حامد مربوط صادق - نمایشنامه طنز خیابانی : نمایشنامه کمدی,
نمایشنامه کمدی اکتشافات
هنرهای نمایشی - نمایشنامه کمدی اکتشافات - هرچه شما ازنمایش،فیلم و می خواهید.
نمایشنامه کمدی تراژدی کوتاه : فربه و نحیف
نمایشنامه کمدی تراژدی : فربه و نحیف. شخصیت ها . فربه : حدود 25 سال،رئیس،وزن حدود 120 کیلو،بسیار
نمایشنامه تک نفره (کمدی پرواز ) نوشته عبدالرضا رشیدی
هنر نمايشي تئاتر و تعزيه - نمایشنامه تک نفره (کمدی پرواز ) نوشته عبدالرضا رشیدی - دشمني با هنر
برچسب :
نمایشنامه کمدی