زندگی نامه خواجه نصیرالدین طوسی 2

َ‌ آثار خواجه‌ نصير
خواجه‌ در بيشتر دانشهاي‌ متداول‌ روزگار خويش‌ به‌ ويژه‌ فقه‌ و حكمت‌ و كلام‌ و منطق‌ و رياضيات‌ و فلك‌ و نجوم‌ و اخلاق‌ و برخي‌ ديگر مهارت‌ شايان‌ داشت‌ و در اغلب‌ اين‌ رشته‌ها تأليفات‌ ارزنده‌ نفيس‌ دارد.
‌فهرست‌ آثار مهم‌ خواجه‌ در «فوات‌ الوفيات» ابن‌شاكر كتبي‌ (در گذشته‌ 762 ه'.ق) و روضات‌الجنات‌ خوانساري‌ و از همه‌ دقيق‌تر در آثار مهم‌ خواجه‌ را كه‌ به‌ نحوي‌ از انحأ مورد دقت‌ و نظر اهل‌ فن‌ بوده‌ نام‌ مي‌بريم‌ و درباره‌ آنها سخن‌ مي‌گوييم:
-1 تجريدالاعتقاد، در علم‌ كلام‌ و آن‌ كتاب‌ در اين‌ موضوع‌ از كتابهاي‌ دقيق‌ و استوار است‌ و مورد عنايت‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ بوده‌ و بر آن‌ شرح‌ كرده‌اند يا تعلق‌زده‌اند. مهم‌ترين‌ شرحهاي‌ اين‌ كتاب‌ از آن‌ علامه‌ حلي، حكيم‌ قوشچي‌ و عبدالقادر لاهيجي‌ است، اين‌ شرحها اغلب‌ با اصل‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و شرح‌ علامه‌ به‌ سال‌ 1353 هجري‌ در صيدا در مكتبه‌ عرفان‌ چاپ‌ شد و نام‌ آن‌ كشف‌المرد است‌ و همين‌ شرح‌ نزديك‌ترين‌ تفسيري‌ است‌ به‌ مقاصد خواجه‌ طوسي‌ كه‌ علامه‌ حلي‌ نوشته‌ است.
-2 شرح‌ اشارات، ابن‌سينا در فلسفه، اين‌ شرح‌ با شرح‌ فخر رازي‌ بر اشارات‌ به‌ سال‌ 1325 هجري‌ در مصر مطبعه‌ خيريه‌ چاپ‌ شد و اخيراً‌ دكتر سليمان‌ دنيا اشارات‌ را در مصر تنها با شرح‌ خواجه‌ و با دقت‌ و حواشي‌ سودمند چاپ‌ كرد. خواجه‌ در اين‌ كتاب‌ بسياري‌ از اشتباهات‌ و نقضهاي‌ نابه‌ جاي‌ امام‌ را بر شيخ‌الرئيس‌ جواب‌ گفته‌ وليكن‌ به‌ هيچ‌ روي‌ از طريق‌ ادب‌ بيرون‌ نرفته‌ و از او به‌ عنوان‌ شارح‌ فاضل‌ ياد كرده‌ است. براي‌ شرح‌ بيشتر در اين‌ باره‌ به‌ ترجمه‌ امام‌ فخر رازي‌ نگاه‌ كنيد.
-3 التذكرة‌ في‌ علم‌ الهياة، و آن‌ كتاب‌ مختصري‌ است‌ كه‌ جامع‌ مسائل‌ اين‌ فن‌ است‌ و شامل‌ چهار باب‌ است، اين‌ كتاب‌ مايه‌ اعجاب‌ دانشمندان‌ گشته‌ و بر آن‌ شده‌اند كه‌ آن‌ را شرح‌ كنند و بر آن‌ تعليق‌ زنند. از شارحان‌ اين‌ كتاب‌ چند تن‌ نام‌ مي‌بريم:
1) نظام‌الدين‌ نيشابوري‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج، كه‌ شرح‌ او توضيح‌التذكره‌ نام‌ دارد.
2) شرح‌ سيدالشريف‌ علي‌بن‌ محمدالجرجاني‌ (در گذشته‌ 816 ه'.ق)
3) شرح‌ شمس‌الدين‌ محمدبن‌ احمد خفري‌ (وفات‌ 960 ه'.ق) كه‌ از شاگردان‌ صدرالدين‌ محمد دشتكي‌ است، اين‌ شرح‌التكمة‌ في‌ شرح‌التذكرة‌ نام‌ دارد، كه‌ در سال‌ 832 پايان‌ يافته‌ است.
4) قطب‌الدين‌ محمود بن‌ مسعود شيرازي‌ (در گذشته‌ 710 ه'.ق) شاگرد بزرگوار خواجه، كه‌ شرح‌ او التحفة‌الشاهية‌ نام‌ دارد.
-4 بيست‌ باب، كه‌ در اسطرلاب‌ است‌ و گويند: اين‌ كتاب‌ از اسطرلاب‌ اسماعيليان‌ است، كه‌ خواجه‌ زماني‌ كه‌ در قرب‌ آنها بود، تأليف‌ كرد و از جمله‌ غنايمي‌ بود كه‌ از اسماعيليان‌ گرفته‌ شد و عطا ملك‌ جويني‌ بر آن‌ دست‌ يافت.
اين‌ كتاب‌ در جشن‌ يادبود خواجه‌ در دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ شد و بر آن‌ چند شرح‌ نوشته‌اند كه‌ از مهم‌ترين‌ آنها شرح‌ دو تن‌ معروف‌تر است:
1) شرح‌ نظام‌الدين‌ بن‌ حبيب‌ الله‌ الحسيني، كه‌ آن‌ را به‌ زبان‌ فارسي‌ در سال‌ 873 هجري‌ به‌ پايان‌ آورد.
2) شرح‌ شيخ‌ عبدالعلي‌ بن‌ محمد بن‌ حسن‌ البيرجندي‌ (در گذشته‌ 934 ه'.ق) كه‌ آن‌ را به‌ سال‌ 893 تأليف‌ كرد.
-5 تحرير اقليدس، در اصول‌ هندسه‌ و حساب، خواجه‌ از تأليف‌ اين‌ كتاب‌ در 22 شعبان‌ سال‌ 646 فراغ‌ يافت. اين‌ كتاب، از كتابهاي‌ پرارج‌ خواجه‌ است‌ و متجاوز از يازده‌ شرح‌ بر آن‌ نوشته‌اند كه‌ مهم‌ترين‌ آنها شرح‌ سيد شريف‌ جرجاني‌ و قاضي‌زاده‌ رومي‌ است، خواجه‌ در آغاز اين‌ كتاب‌ گويد «... تحرير اين‌ كتاب‌ را پس‌ از تحرير مجسطي‌ آغاز كردم».
-6 تحرير اكرمانالاوس، حاوي‌ سه‌ مقالت‌ است؛ مقاله‌ نخستين‌ شامل‌ سي‌ شكل‌ و مقاله‌ دوم‌ شامل‌ هيجده‌ شكل‌ و مقاله‌ سوم‌ شامل‌ 12 شكل‌ است.
خواجه‌ از تأليف‌ اين‌ كتاب‌ در 21 شعبان‌ سال‌ 663 فارغ‌ شده‌ است.
-7 تحرير المجسطي، اصل‌ كتاب‌ از آن‌ بطلميوس‌ است‌ كه‌ در هيئت‌ و علم‌ فلك‌ و حركات‌ نجوم‌ پرداخته‌ و خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را براي‌ حسام‌الدين‌ حسن‌بن‌ محمد سيواسي‌ تحرير كرده‌ است‌ و در 5 شوال‌ سال‌ 644 هجري‌ تمام‌ كرده‌ است. اين‌ كتاب‌ را هم‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ شرح‌ كرده‌اند ازجمله‌ شمس‌الدين‌ محمد سمرقندي‌ و نظام‌الدين‌ اعرج‌ نيشابوري‌ را مي‌توان‌ نام‌ برد.
-8 زيج‌ ايلخاني، فارسي‌ است‌ و اين‌ همان‌ زيجي‌ است‌ كه‌ حاصل‌ رصد مراغه‌ به‌ دستور هولاكو بنا شده‌ بود در آن‌ آورده‌ است‌ و پيش‌ از اين‌ درباره‌ آن‌ صحبت‌ كرديم. خواجه‌ در مقدمه‌ اين‌ كتاب‌ گويد: «... هولاكو خان‌ همدان‌ را قهر كرد و بغداد بگرفت‌ و خليفه‌ را برداشت، تا حدود مصر بگرفت‌ و كساني‌ كه‌ ياغي‌ بودند نيست‌ كرد و هنرمندان‌ را در همه‌ انواع‌ بنواخت‌ و بفرمود تا هنرهاي‌ خويش‌ و رسمهاي‌ نيكو نهادند و من‌ بنده‌ نصير را كه‌ از طوسم‌ و به‌ ولايت‌ همدان‌ افتاده‌ بودم، از آنجا بيرون‌ آورد و رصد ستارگان‌ فرمود و حكما را كه‌ فن‌ رصد مي‌دانستند چون: مؤ‌يدالدين‌ العرضي‌ كه‌ به‌ دمشق‌ بود و فخرالدين‌ مراغي‌ كه‌ به‌ موصل‌ بود و فخر خلاصي‌ كه‌ به‌ تفليس‌ بود و نجم‌الدين‌ دبيران‌ كه‌ به‌ قزوين‌ بود، بفرمود تا از آن‌ ولايتها بطلبند و زمين‌ مراغه‌ رصد را اختيار كردند و بفرمود تا كتابها از بغداد و شام‌ و موصل‌ و خراسان‌ بياوردند، تقرير چنان‌ كرد كه‌ منگوي‌ از ميان‌ برخاست‌ و بعد از آن‌ رصد ستارگان‌ تمام‌ شد...».
اين‌ كتاب‌ چهار مقاله‌ دارد:
-1 در تواريخ؛ -2 در سير كواكب؛ -3 در اوقات‌ طالع؛ -4 در باقي‌ اعمال‌ نجوم.
بر اين‌ زيج‌ چند شرح‌ معتبر نوشته‌ شده‌ است‌ كه‌ بهتر از همه‌ شرح‌ اين‌ چند نفر است:
-1 زيج‌ شاهي(11) كه‌ آن‌ را عليشاه‌ بن‌ محمد بن‌ القاسم‌ خوارزمي‌ معروف‌ به‌ علأالمنجم‌ نوشته‌ كه‌ به‌ فارسي‌ و مختصر است. مؤ‌لف‌ اين‌ كتاب‌ را (عمدة‌ الايلخانيه) نام‌ داده‌ و آن‌ را براي‌ محمد بن‌ احمد التبريزي‌ وزير تأليف‌ كرده‌ است.
-2 شرح‌ حسن‌ بن‌ محمد نيشابوري‌ قمي‌ معروف‌ به‌ نظام‌ اعرج‌ و آن‌ شرحي‌ فارسي‌ است‌ كه‌ كشف‌ الحقايق‌ نام‌ دارد.(12)
-3 شرح‌ غياث‌ الدين‌ جمشيد بن‌ مسعود كاشاني‌ بنام‌ زيج‌ خاقاني. شارح‌ گويد: اين‌ كتاب‌ را در تكميل‌ زيج‌ ايلخاني‌ پرداختم‌ و همه‌ آنچه‌ را كه‌ از اعمال‌ منجمان‌ استنباط‌ كرده‌ بودم‌ و در هيچ‌ زيج‌ ديگر نيامده، با براهين‌ در آن‌ گرد آوردم.(13)
-9 اخلاق‌ ناصري، خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ امير قهستان، ناصرالدين‌ عبدالرحيم‌ محتشم‌ تأليف‌ كرد، چه‌ او از خواجه‌ خواست‌ تا كتاب‌ الطهاره‌ ابن‌ مسكويه‌ را به‌ پارسي‌ ترجمه‌ كند و چون‌ اين‌ كتاب‌ فاقد دو قسم‌ و تدبير منزل‌ بود خواجه‌ اين‌ دو باب‌ را خود بر آن‌ افزود. خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ دو پادشاه‌ تقديم‌ كرده‌ است؛ نخست‌ همان‌ ناصرالدين‌ محتشم‌ كه‌ نام‌ او را در مقدمه‌ آورده‌ و او را ملك‌ الملوك‌ العرب‌ و العجم‌ خسرو جهان‌ و شهريار ايران‌ خوانده‌ است. وليكن‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ بهانه‌ نامه‌نگاري‌ خواجه‌ با خليفه، او را مغضوب‌ داشته‌ و به‌ دژ اسماعيليان‌ تبعيد نموده‌ بود و (پس‌ از آنكه‌ محتشم‌ و گرفتار خان‌ مغول‌ گشته)، خواجه‌ آن‌ مقدمه‌ را بدل‌ نموده‌ و براي‌ آن‌ مقدمه‌اي‌ ديگر پرداخته‌ به‌ هر حال‌ درك‌ عميق‌تر ريشه‌هاي‌ تصميمات‌ خواجه‌ نصير، خود نيازمند پژوهشهاي‌ جامع‌تري‌ است‌ كه‌ اميدواريم‌ دانشجويان‌ بر آن‌ كمر همت‌ بربندند.
به‌ هر حال‌ اين‌ كتاب‌ اخلاق‌ ناصري‌ از پرمايه‌ترين‌ كتب‌ فارسي‌ است‌ كه‌ در علم‌ اخلاق‌ و حكمت‌ علمي‌ نوشته‌ شده. رئوس‌ مسائل‌ و مطالب‌ اين‌ علم‌ را كه‌ حكيمان‌ بزرگ‌ درباره‌ هر سه‌ قسمت‌ تهذيب‌ اخلاق‌ و تدبير و منزل‌ و سياست‌ مدن‌ در تأليفات‌ خويش‌ نوشته‌اند خواجه‌ در اين‌ كتاب‌ جمع‌ كرده‌ و در قسمت‌ مبادي‌ اين‌ كتاب‌ هم‌ آنچه‌ از مسائل‌ فلسفه‌ شرقي‌ براي‌ فهم‌ مطالب‌ لازم‌ بوده‌ با بهترين‌ اسلوب‌ و نيكوترين‌ طرزي‌ نگاشته‌ است.
-10 اوصاف‌ الاشراف، رساله‌ كوچكي‌ است‌ از خواجه‌ در سير و سلوك‌ و اخلاق‌ صوفيان‌ كه‌ پس‌ از اخلاق‌ ناصري‌ تأليف‌ كرده‌ است. خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ خواهش‌ شمس‌الدين‌ محمد جويني‌ وزير پرداخته‌ و آن‌ را بر شش‌ باب‌ نهاده‌ است. اين‌ كتاب‌ را «ركن‌الدين، محمد بن‌ علي‌ الجرجاني» به‌ تازي‌ درآورده‌ است. اين‌ كتاب‌ مكرر چاپ‌ شده‌ است.
-11 الادب‌ الوجيز للولدالصغير، اصل‌ اين‌ كتاب‌ از عبدالله‌ بن‌ المقفع‌ (كشته‌ 142 ه'.ق) است‌ و خواجه‌ اين‌ رساله‌ را به‌ دستور مخدوم‌ نخستين‌ خود ناصرالدين‌ محتشم‌ قهستان‌ به‌ فارسي‌ درآورده‌ است. خواجه‌ اين‌ رساله‌ را مطابق‌ روش‌ ابوالمعاني‌ نصرالله‌ منشي‌ در ترجمه‌ كليله‌ و دمنه‌ و بهأالدين‌ محمدبن‌ حسن‌ بن‌ اسفنديار كاتب‌ در ترجمه‌ نامه‌ تنسر به‌ آيات‌ و اشعار عربي‌ و فارسي‌ مزين‌ ساخته‌ است‌ و مثل‌ دو مترجم‌ مذكور براي‌ آنكه‌ نگاشته‌ خود را به‌ زبان‌ ادبي‌ انشأ كند مطالب‌ اصل‌ كتاب‌ را گرفته‌ و آن‌ را با زوايدي‌ آزادانه‌ در قالب‌ فارسي‌ ريخته‌ است.
-12 جواهرالفرايض، كه‌ برخي‌ آن‌ را الفرايض‌ النصيرية‌ علي‌ مذهب‌ اهل‌ البيته‌ خوانده‌اند، رساله‌ مختصر و جامعي‌ است‌ در اصول‌ علم‌ فرايض‌ و مواريث‌ و گويا اين‌ تنها كتابي‌ است‌ كه‌ خواجه‌ در فقه‌ نوشته‌ و از او باقي‌ است. در اين‌ كتاب‌ خواجه‌ از كتاب‌ تحرير استاد خويش‌ معين‌الدين‌ سالم‌ بن‌ بردران‌ مصري‌ نقل‌ مي‌كند.
-13 اساس‌ الاقتباس، اين‌ كتاب‌ در فن‌ منطق‌ است‌ و پس‌ از منطق‌ شفاي‌ ابن‌سينا بزرگ‌ترين‌ و مهم‌ترين‌ كتابي‌ است‌ كه‌ در اين‌ علم‌ تأليف‌ شده‌ است. كتاب‌ مذكور نه‌ مقاله‌ دارد و هر مقاله، خود به‌ چند فن‌ و هر فن‌ و به‌ چند فصل‌ منقسم‌ مي‌شود بدين‌ قرار:
‌مقاله‌ اولي- در مدخل‌ منطق‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ ايساغوجي‌ گويند.
‌مقاله‌ دوم- در مقولات‌ عشر و آن‌ را به‌ يوناني‌ قاطيغورياس‌ نامند.
‌مقاله‌ سوم- در اقوال‌ جازمه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ باري‌ ارميناس‌ گويند.
‌مقاله‌ چهارم- در علم‌ قياس‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ آنالوطيقاي‌ اول‌ نامند.
‌مقاله‌ پنجم- در برهان‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ آنالوطيقاي‌ دوم‌ نامند.
‌مقاله‌ ششم- در جدل‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ طوبيقا خوانند.
‌مقاله‌ هفتم- در مغالطه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ سوفسطيقا نامند.
‌مقاله‌ هشتم- در خطابه‌ كه‌ آن‌ را به‌ يوناني‌ ريطوريقا خوانند.
‌مقاله‌ نهم- در شعر و آن‌ را به‌ يوناني‌ بوطيقا نامند.
‌اين‌ كتاب‌ را خواجه‌ به‌ سال‌ 642 تأليف‌ كرد و آقاي‌ مدرس‌ رضوي‌ آن‌ را در سال‌ 1326 در جزو انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌ چاپ‌ كرده‌ است. گفتني‌ است‌ كه‌ برخي، تعداد آثار خواجه‌ را از كتاب‌ و رساله‌ به‌ 168 عدد نيز رسانده‌اند.
َ‌ آراي‌ فلسفي‌ خواجه‌ نصير
كاري‌ كه‌ خواجه‌ در استوار كردن‌ مباني‌ فلسفه‌ مشأ كرد از همه‌ كارهاي‌ او بهتر بود، به‌ ويژه‌ براي‌ گروهي‌ كه‌ ارسطو را استاد مسلم‌ و حقايق‌ عالم‌ را با فلسفه‌ او بيان‌ شده‌ مي‌پنداشتند.
‌حكيمان‌ اسلام، غالباً‌ اقوال‌ ارسطو و افلاطون‌ را مانند اصل‌ ثابت‌ علمي‌ مي‌پذيرفتند و اشتباه‌ و خطا و اختلاف‌ آنها را، از شدت‌ اعتقاد تأويل‌ مي‌كردند. گفتار ابونصر فارابي‌ در مقدمه‌ الجمع‌ بين‌ الرايين‌ و دفاع‌ سخت‌ ابن‌سينا از تعليمات‌ و آرأ ارسطو در كتب‌ خود به‌ خصوص‌ كتاب‌ شفأ نمودار اين‌ حسن‌ اعتقاد و تعصب‌ است. ديگران‌ نيز عقيده‌اي‌ نزديك‌ بدين‌ دو تن‌ داشتند تا بدانجا كه‌ براي‌ متأخران، حقي‌ در اصابت‌ واقع‌ و يافتن‌ مطلبي‌ اضافه‌ بر آنچه‌ حكيمان‌ يونان‌ گفته‌ بودند، قائل‌ نمي‌شدند.
‌در اين‌ ميان‌ اشخاصي‌ از قبيل‌ ابوبكر محمدبن‌ زكرياي‌ رازي‌ (در گذشته‌ 313-20 ه'.ق) و ابوريحان‌ محمدبن‌ احمد بيروني‌ (در گذشته‌ 440 ه'.ق) هم‌ گاهي‌ پديد مي‌آمدند كه‌ خود داراي‌ افكار تازه‌ بودند و به‌ ديگران‌ نيز حق‌ مي‌دادند كه‌ آرأ يونانيان‌ را باطل‌ كنند و بر آن‌ نكته‌اي‌ بيفزايند. مناظرات‌ رازي‌ با ابوحاتم‌ محمدبن‌ حمدان‌ رازي‌ (در گذشته‌ 322 ه'.ق) حاكي‌ از وسعت‌ نظر پسر زكريا و جمود فكر ابوحاتم‌ رازي‌ است.
‌پس‌ از انتشار كتب‌ ابن‌سينا و شهرت‌ و آوازه‌ شگرف‌ او در سده‌ پنجم، حكيمان‌ اسلام‌ با نوعي‌ از تعصب، كتب‌ او را درس‌ مي‌دادند و راستي‌ آنكه‌ فلسفه‌ به‌ جاي‌ تحقيق‌ در اسرار آفرينش‌ نزد بسياري‌ از حكمت‌ پژوهان، عبارت‌ شده‌ بود از بحث‌ در اقوال‌ ابن‌سينا و تدريس‌ كتب‌ او. چنان‌ كه‌ جمعي‌ به‌ دفاع‌ از ابن‌سينا مي‌پرداختند و بعضي‌ نيز سخنان‌ وي‌ را رد مي‌كردند. ابوحامد غزالي‌ در مقدمه‌ تهافت‌ الفلاسفه‌ گفته‌ است‌ كه: هرگاه‌ ما بطلان‌ نظر فارابي‌ را و ابن‌سينا را ثابت‌ كنيم، در نتيجه، بطلان‌ اصول‌ فيلسوفان‌ مقرر خواهد گشت. عمر خيام‌ از هواخواهان‌ ابن‌سينا بود و در اين‌ باره‌ اصرار مي‌ورزيد.
‌فخرالدين‌ محمد بن‌ عمر رازي‌ (در گذشته‌ 606 ه'.ق) مشهور به‌ فخر رازي‌ كه‌ در جدل‌ و علوم‌ نظري‌ سخت‌ قوي‌ پايه‌ بود و در بحث‌ تا بدان‌ مايه‌ گستاخ‌ بود كه‌ پس‌ از نقل‌ حديث‌ و روايت‌ از حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ مي‌گفت: محمد تازي‌ چنين‌ گفت‌ و محمد رازي‌ چنين‌ مي‌گويد، بر گفته‌هاي‌ پيشينيان‌ خاصه، ابن‌سينا اعتراضات‌ و شكوك‌ گوناگون‌ وارد ساخت. شاگردان‌ و پروردگان‌ مكتب‌ وي‌ از قبيل: شمس‌الدين‌ عبدالحميدبن‌ خسرو شاهي‌ (در گذشته‌ شوال‌ 652 ه'.ق) و شمس‌الدين‌ احمدبن‌ الخليل‌الخويي‌ (در گذشته‌ 637 ه'.ق) و افضل‌ الدين‌ محمد بن‌ ناماور خونجي‌ (در گذشته‌ 646 ه'.ق) و تاج‌الدين‌ محمد بن‌ الحسين‌ الاُرمَوِ‌ي‌ (در گذشته‌ 654 ه'.ق) و اثيرالدين‌ مفضل‌ بن‌ عمر ابهري‌ (در گذشته‌ 660-3 ه'.ق) در بلاد روم‌ و سوريه‌ و عراق‌ پراگنده‌ شدند و تعليمات‌ استاد خود را منتشر ساختند و بيش‌ از پيش‌ در سست‌ كردن‌ عقايد مشائيان‌ به‌ ويژه‌ شيخ‌ رئيس‌ كوشيدند. تا اينكه‌ خواجه‌ نصير محمدبن‌ حسن‌ طوسي‌ (در گذشته‌ 672 ه'.ق) به‌ دفاع‌ از ابن‌سينا برخاست‌ و شكوك‌ و ايرادهاي‌ فخرالدين‌ رازي‌ و شاگردان‌ او را با دليلهاي‌ استوار و تقريري‌ حكيمانه‌ رد كرد چندان‌ كه‌ طريقه‌ ابن‌سينا بار ديگر سمت‌ قبول‌ يافت‌ و بر جاي‌ محكم‌ خود نشست.
‌از اين‌ مقدمه‌ كلي‌ چند مطلب‌ مهم‌ مي‌توان‌ فهميد:
‌نخست‌ اينكه: سير فلسفه‌ ابن‌سينا تا زمان‌ خواجه‌ چه‌ بوده‌ است.
‌دوم‌ اينكه: خواجه‌ با تمام‌ قوي‌ در تشييد بنيان‌ حكمت‌ ابن‌سينا كوشيده‌ است.
‌حتي‌ گاهي‌ عقايد مشائيان‌ را تزييف‌ و برخي‌ اوقات‌ سخنان‌ ابوالبركات‌ بغدادي‌ (در گذشته‌ 547 ه'.ق) صاحب‌ المعتبر و شيخ‌ اشراق‌ (در گذشته‌ 587 ه'.ق) را بر آرأ شيخ‌ رئيس‌ ترجيح‌ داده‌ و بهتر دانسته‌ است.
َ‌ شماري‌ از عقايد خواجه‌
گفتني‌ است‌ كه‌ افكار تازه‌ و عقايد اصلي‌ خواجه‌ بيشتر در كتاب‌ تجريد العقايد به‌ چشم‌ مي‌خورد و خود در آغاز اين‌ كتاب‌ مي‌گويد: «... من‌ اين‌ كتاب‌ را بر بهترين‌ روش‌ ترتيب‌ و تنظيم‌ كردم‌ و آنچه‌ را كه‌ با دليل‌ برايم‌ ثابت‌ گشته‌ و معتقد خود قرارش‌ داده‌ام‌ در اين‌ كتاب‌ گنجانيده‌ام...»
-1 گروهي‌ از متكلمان‌ و حكيمان‌ وجود و عدم‌ را تعريف‌ به‌ حد و رسم‌ كنند. متكلمان‌ گويند: موجود چيزي‌ است‌ كه‌ ثابت‌العين‌ باشد و معدوم‌ آن‌ است‌ كه‌ منفي‌العين‌ باشد. حكيمان‌ گويند: موجود آن‌ است‌ كه‌ بتوان‌ از او خبري‌ داد و معدوم‌ آن‌ است‌ كه‌ نتوان‌ از او خبر داد. خواجه‌ گويد: اين‌ تعريفها همه‌ فاسد است‌ و نادرست‌ چه‌ شامل‌ دور مي‌شوند زيرا «ثابت» مترادف‌ «موجود» و «منفي» مترادف‌ «معدوم» است‌ سپس‌ گويد كه: مراد از تعريف‌ وجود، شرح‌ و تعريف‌ لفظ‌ است‌ و تبديل‌ لفظي‌ به‌ لفظ‌ ديگر كه‌ روشن‌تر و واضح‌تر از اولي‌ است‌ و اين‌ از آن‌ روست‌ كه‌ چيزي‌ شناخته‌تر و عام‌تر از وجود نيست‌ تا بتوان‌ آن‌ را وسيله‌ تحديد و تعريف‌ وجود دانست‌ و نظير اين‌ قول‌ است‌ سخن‌ حاجي‌ سبزواري‌ در اول‌ منظومه‌ حكمت:
معرف‌ الوجود شرح‌ الاسم‌/وليس‌ بالحد ولا بالرسم‌
مفهومه‌ من‌ اعرف‌ الاشيأ/و كنهه‌ في‌ غاية‌ الخفأ
و شيخ‌ رئيس‌ در كتاب‌ نجاة‌ گويد: «وجود جز به‌ شرح‌ اسم‌ قابل‌ تعريف‌ نيست، چه‌ او مبدأ و پايه‌ همه‌ شرحهاست، پس‌ شرحي‌ نتواند داشت، وليكن‌ صورت‌ آن‌ - بدون‌ آنكه‌ واسطه‌اي‌ داشته‌ باشد - در ذهن‌ هست.»
-2 خواجه‌ در شرح‌ اشارات، نمط‌ هفتم، درباره‌ علم‌ خدا با شيخ‌ رئيس‌ مخالفت‌ كرده‌ و مي‌گويد: «اگر جز اين‌ بود كه‌ در آغاز اين‌ كتاب‌ با خويشتن‌ شرط‌ كردم‌ كه‌ هر جا عقيده‌ خود را با نظر شيخ‌ مخالف‌ ديدم‌ آن‌ را ذكر نكنم‌ راه‌ گريز از اين‌ مضايق‌ و تنگيها و غير آن‌ را بيان‌ مي‌كردم. وليكن‌ بايد به‌ شرط‌ وفا كرد. با وجود اين‌ از دل‌ خويش‌ رخصت‌ نمي‌يابم‌ كه‌ در اين‌ باره‌ اصلاً‌ به‌ چيزي‌ اشاره‌ نكنم. از اين‌ رو در اينجا اشارتي‌ كوتاه‌ مي‌كنم، براي‌ كسي‌ كه‌ طالب‌ آن‌ است. اينك‌ گوييم: اگر گفتار شيخ‌ را در اين‌ باب‌ كه‌ گويد: «علم‌ باري‌ تعالي‌ به‌ حصول‌ صور در ذات‌ او حاصل‌ مي‌گردد»، پذيرفتن‌ اشكالات‌ زير لازم‌ مي‌آيد:
نخست‌ اينكه: ذات‌ واحد بسيط، فاعلي‌ و قابل‌ آن‌ صورتها مي‌شود، اين‌ امر مستلزم‌ پديد آمدن‌ تركيب‌ در ذات‌ خدا مي‌گردد؛
دوم‌ اينكه: ذات‌ واجب‌ محل‌ به‌ صفات‌ زايد غيراضافي‌ و غيرسلبي‌ متصف‌ مي‌گردد در حالي‌ كه‌ بطلان‌ صفات‌ حقيقي‌ براي‌ ذات‌ واجب‌ ثابت‌ است.
سوم‌ اينكه: ذات‌ واجب‌ محل‌ معلومات‌ ممكن‌ و متكثر مي‌شود.
و بالاتر از همه‌ در اين‌ صورت، بايد معلول‌ اول‌ ذات‌ باري، مباين‌ خود او نباشد، بلكه‌ قائم‌ به‌ ذات‌ او باشد و باري‌ تعالي‌ چيزي‌ مباين‌ ذات‌ خويش‌ نيافريده‌ باشد چه‌ بر اين‌ تقدير معلول‌ اول‌ تصورات‌ ذهني‌ يا صور علميه‌ خواهد بود نه‌ موجودات‌ و اعيان‌ خارجي، در حالي‌ كه‌ عدم‌ تباين‌ معلول‌ نخستين‌ با ذات‌ باري‌ خلاف‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ حكيمان‌ و فيلسوفان‌ پيشين‌ بدان‌ رفته‌ و مقرر كرده‌اند. سپس‌ قول‌ افلاطون‌ را آورده‌ كه‌ گويد: صور معقول‌ قائم‌ به‌ ذات‌ باري‌ هستند و گويي‌ در اين‌ را عقيده‌ شيخ‌ اشراق‌ را كه‌ «علم‌ خدا را حضوري‌ مي‌داند.» پسنديده‌ است‌ وليكن‌ از او در «شرح‌ اشارات» نامي‌ نمي‌برد.
-3 به‌ نظر خواجه‌ اتصاف‌ ذات‌ باري‌ به‌ عليت‌ در حق‌ او نقص‌ است، زيرا اين‌ امر موجب‌ مي‌شود كه‌ او سبب‌ موجب‌ باشد نه‌ سبب‌ مختار و نيز خصوصيت‌ يا حيثيتي‌ كه‌ در زمان‌ ايجاد معلول‌ همراه‌ اوست، در قدمت، با او انباز باشد و اين‌ صورتي‌ از شرك‌ است.
از اين‌ رو خواجه‌ «عليت» را صفتي‌ از «امر» خدا كه‌ در قرآن‌ آمده‌ قرار مي‌دهد؛ «و ما امرناالاواحد كلمح‌ البصر» و نيز: «انما امره‌ اذا ارادشيئا أن‌ يقول‌ له‌ كن‌ فيكون.» و از اين‌ راه‌ است‌ كه‌ خواجه‌ به‌ توحيد صرف‌ و تنزيه‌ محض‌ مي‌رسد.
-4 خواجه‌ در حقيقت‌ مكان‌ نيز با شيخ‌ اختلاف‌ داشته‌ و رأي‌ او را نپسنديده‌ است. مي‌دانيد كه‌ افلاطون‌ و بيشتر اشراقيان‌ گويند: مكان، بعد مساوي‌ با بعد متمكن‌ است‌ و مراد از متمكن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در مكان‌ جاي‌ مي‌گيرد.
ارسطو و بيشتر مشائيان‌ ازجمله‌ ابن‌سينا گويند: مكان‌ سطح‌ باطن‌ جسم‌ حاوي‌ است‌ كه‌ با سطح‌ ظاهر جسم‌ محوي‌ مماس‌ باشد.
خواجه‌ در كتاب‌ صراحةً‌ مي‌گويد: «معقول‌ آن‌ است‌ كه‌ مكان‌ بعد مساوي‌ با بعد متمكن‌ است‌ و امارت‌ و دلايل‌ با آن‌ سازگارتر است.(14») و دليل‌ بر اين‌ قول‌ آن‌ است‌ كه‌ معقول‌ از مكان، بعد داشتن‌ است‌ زيرا هرگاه‌ كوزه‌اي‌ تهي‌ از آب‌ فرض‌ كنيم‌ تصور ابعادي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ جرم‌ كوزه‌ را احاطه‌ كند، به‌ نحوي‌ كه‌ اگر پر از آب‌ شود آب‌ تمام‌ آن‌ ابعاد را فراگيرد- و به‌ طوري‌ كه‌ علامه‌ حلي‌ مي‌گويد: اين‌ قول‌ را ابوبكر كات‌ بغدادي‌ نيز اختيار كرده‌ و روش‌ متكلمان‌ هم‌ نزديك‌ به‌ اين‌ روش‌ است(15).
-5 گفته‌اند خواجه‌ در شماره‌ افلاك‌ نيز با شيخ‌ رئيس‌ اختلاف‌ دارد و بنده‌ تا حال‌ آن‌ را جايي‌ نديده‌ و نفهميده‌ام، چه‌ نه‌ در شرح‌ اشارت‌ و نه‌ شرح‌ تجريد علامه‌ حلي‌ به‌ اين‌ مطلب‌ اشارتي‌ رفته‌ است.
-6 مي‌دانيد كه‌ درباره‌ حقيقت‌ جسم‌ دو نظر مهم‌ ابراز شده‌ است، نخست‌ آنكه: جسم‌ را مركب‌ از هيولي‌ و صورت‌ پنداشته‌اند و اين‌ نظر ارسطو و مشائيان‌ است‌ و شيخ‌ رئيس‌ نيز همين‌ مذهب‌ دارد، دليل‌ عمده‌ اين‌ گروه‌ آن‌ است‌ كه‌ در جسمي‌ كه‌ قابل‌ اتصال‌ و انفصال‌ است‌ بايد ماده‌اي‌ ثابت‌ كه‌ پذيراي‌ آن‌ دو باشد.
دوم‌ آنكه: گويند جسم‌ از ذرات‌ كوچك‌ سختي‌ درست‌ شده‌ كه‌ از غايت‌ خردي‌ و سختي‌ قسمت‌پذير نيست‌ و اين‌ عقيده‌ «ذيمقراطيس(16») و معتقدان‌ به‌ اجزأ مي‌باشد، عقيده‌ متكلمان‌ نيز در باب‌ جسم‌ نزديك‌ به‌ همين‌ مذهب‌ است.
يك‌ عقيده‌ سوم‌ هم‌ سهروردي‌ مقتول‌ ابراز داشته‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه: «مادة‌المواد جسم، مطلق‌ است. جزء آن‌ نيست(17) و به‌ دلايل‌ متعدد قول‌ مشائيان‌ را در باب‌ صورت‌ و هيولي‌ رد كرده‌ است.
به‌ هر حال‌ خواجه‌ در كتاب‌ تجريد الاعتقاد دليل‌ معروف‌ اثبات‌ هيولي‌ را درست‌ ندانسته‌ و نامعقول‌ شمرده‌ است‌ و گويد: «اينكه‌ جسم‌ قبول‌ اتصال‌ و انفصال‌ كند به‌ سبب‌ ثبوت‌ ماده‌اي‌ جز جسم، بدان‌ علت‌ كه‌ امري‌ محال‌ پديد آيد اقتضأ ندارد(18).»
مقصود آن‌ است‌ كه‌ جسم‌ بسيط‌ را جزئي‌ نيست‌ و قبول‌ انقسام‌ اقتضاي‌ ثبوت‌ ماده‌اي‌ است‌ كه‌ هر گاه‌ آن‌ را قسمت‌ كنيم‌ محال‌ است‌ كه‌ آن‌ ماده‌ بر وحدت‌ خويش‌ باقي‌ بماند بلكه‌ براي‌ هر جزء آن‌ ماده‌اي‌ جداگانه‌ حاصل‌ مي‌شود، پس‌ اگر ماده‌ هر جزئي‌ بعد از قسمت‌ حادث‌ شود تسلسل‌ لازم‌ مي‌آيد، زيرا در نزد مشائيان‌ هر حادثي‌ ناچار ماده‌اي‌ دارد و اگر اين‌ ماده‌ قبل‌ از قسمت‌ هم‌ موجود باشد لازم‌ مي‌آيد كه‌ فرض‌ وجود مواد بي‌نهايتي‌ در ماده‌ جسم‌ از روي‌ امكان‌ پذيرش‌ انقسامات‌ غيرمتناهي، ممكن‌ باشد(19).

َ‌ پانوشتها
1. زيدان، جرجي، آداب‌ اللغة‌ العربية، 3/234 «... فزها العلم‌ في‌ بلاد المغول‌ علي‌ يد هذا الفارسي، كانه‌ قبس‌ منير في‌ ظلمة‌ مدلهمة.»
2. شمسِ‌ قيس‌ رازي، المعجم‌ في‌ معايير اشعار العجم، د، مقدمه‌ چاپ‌ علامه‌ مرحوم‌ محمد قزويني.
3. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 2/149-50، چاپ‌ مصر، 129 ه'.ق.
4. عزاوي، عباس، تاريخ‌ علم‌ الفلك‌ في‌العراق، 32-9، و خوانساري، روضات‌ الجنات، 583، چاپ‌ تهران.
5. مجمع‌ الاداب، 256، چاپ‌ هندوستان.
6. احوال‌ و آثار خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي، تأليف‌ مرحوم‌ مدرس‌ رضوي، 29.
7. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 149 و مجلة‌ العرفان، سال‌ 47، شماره‌ 4، ص‌ 330 و زيدان، جرجي، تاريخ‌ التمدن‌ الاسلامي، 3/214. اينك‌ عين‌ عبارت‌ كتبي‌ «...وابتني‌ نصيرالدين‌ الطوسي‌ بمراغة‌ قبة‌ و رصداً‌ عظيماً. واتخذ في‌ ذلك‌ خزانة‌ فسيحة‌ الارجأ و ملأها من‌ الكتب‌ التي‌ نهبت‌ من‌ بغداد والشام‌ و الجزيرة، حتي‌ تجمع‌ فيها زيادة‌ علي‌ أربعمأئة‌ ألف‌ مجلداً).
8. كتبي، ابن‌ شاكر، فوات‌ الوفيات، 2/151 چاپ‌ مصر. «... و كان‌ يعمل‌ الوزارة‌ لهولاكو من‌ غيران‌ يدخل‌ يده‌ في‌الاموال‌ و احتوي‌ علي‌ عقله‌ حتي‌ انه‌ لايركب‌ و لايسافر الا في‌ وقت‌ يأمره...»
9. براي‌ اطلاع‌ رجوع‌ كنيد به‌ كتاب: كشف‌ المرادفي‌ شرح‌ تجريد الاعتقاد، چاپ‌ قم‌ (مكتبه‌ المصطفوي، بي. تا).
10. نعمه، شيخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشيعة، 501 و 474، چاپ‌ بيروت.
11. حاجي‌ خليفه، كشف‌ الظنون، 2/16. بايد دانست‌ كه‌ اين‌ غير از آن‌ (زيج‌ شاهي) است‌ كه‌ خود خواجه‌ نوشته‌ و نجم‌الدين‌ لبودي‌ آن‌ را شرح‌ كرده‌ و (زيج‌ زاهي) نام‌ داده‌ است، خواجه‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ نام‌ ركن‌الدين‌ خورشاه‌ اسماعيلي‌ پرداخته‌ است.
12. نعمه، شيخ‌ عبدالله، فلاسفة‌ الشيعة، 497 و حاجي‌ خليف، كشف‌ الظنون، 2/318.
13. حاجي‌ خليفه، كشف‌الظنون، 2/15.
14. والمعقول‌ من‌ الاول‌ البعد (اي‌ البعد المساوي‌ بالبعد المتمكن) فان‌ الامارات‌ تساعد عليه...»
15. حلي، علامه، كشف‌ المراد في‌ شرح‌ تجريد الاعتقاد، 111، چاپ‌ قم.
023-06416) Democritus . ق.م) بنيانگذار مذهب‌ ذره‌ (= ذره‌انگاري‌Atomism = )
17. سهروردي، حكمة‌ الاشراق، 74-80، چاپ‌ هانري‌ كربن.
18. ولا يقتضي‌ ذلك‌ اي‌ قبول‌ الجسم‌ الاتصال‌ و الانفصال، ثبوت‌ مادة‌ سوي‌ الجسم‌ لاستحالة‌ وجود مالايتناهي...»
19. حلي، علامه، كشف‌ المراد في‌ شرح‌ تجريد الاعتماد، 110 چاپ‌ مكتبه‌ مصطفوي‌ قم‌ و آثار و احوال‌ خواجه، به‌ قلم‌ آقاي‌ مدرس‌ رضوي، 103-4.

خواجه نصیرالدین طوسی

خواجه نصیرالدین توسی به عنوان کسی که جامع تمام علوم روزگار خویش بود در شاخه های مختلف دانش میراث هایی ارزشمند و ارزنده از خود به یادگار نهاد . به عنوان نمونه ، او کسی بود که با ساختن رصدخانه ی مراغه پایه های ترویج ، گسترش و رشد نجوم را به عهد مغول بنیان نهاد . آنچه روشن است یکی از علل تلاش او در جهت کشف رازهای آسمان آن بود که برپایه ی باور وی دانش ستاره شناسی پس از علوم دینی برترین دانش به شمار می آمد . بزرگترین دانشمند جامعی که پس از سپری گشتن دوران درخشان تمدن ایران اسلامی ظهور کرد و توانست همپای نامدارانی چون بوعلی سینا ، زکریای رازی ، ابوریحان بیرونی ، عمرخیام ، فردوسی توسی و ... نام خویش را در تاریخ علم جاودانه سازد استاد البشر ، خواجه نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن توسی ، است . وی که در سال ۵۹۷ هجری در جهرود قم به دنیا آمد و بعدها به سبب زیستن در شهر توس لقب توسی یافت ( تاریخ مغول ، ص۵۰۱) به عهد فرمانروایی غم برانگیز مغول مشعل فروزان علم و ادب ایران را در دست داشت . آنچه روشن است ، وی که در رام نمودن خوی ویرانگر و بدوی مهاجمان مغول برجسته ترین نقش را ایفا کرد یارای آن را یافت تا با درایت و خردمندی افزون خود فرهنگ ایرانی را با وجود دریافت آسیب و زخم فراوان ناشی از نادانی و جهل یورش آوران زنده نگه دارد . شاید از این حیث بتوان او را واجد جایگاهی همطراز با حکیم ابوالقاسم فردوسی برشمرد که زنده ماندن زبان پارسی پس از حمله ی اعراب تا اندازه ای مدیون هوشمندی او بوده است . خواجه نصیرالدین توسی به عنوان کسی که جامع تمام علوم روزگار خویش بود در شاخه های مختلف دانش میراث هایی ارزشمند و ارزنده از خود به یادگار نهاد . به عنوان نمونه ، او کسی بود که با ساختن رصدخانه ی مراغه پایه های ترویج ، گسترش و رشد نجوم را به عهد مغول بنیان نهاد . آنچه روشن است یکی از علل تلاش او در جهت کشف رازهای آسمان آن بود که برپایه ی باور وی دانش ستاره شناسی پس از علوم دینی برترین دانش به شمار می آمد . « چون بدیدم بر بسیط زمین هـیــچ دانــشی زبــعـد دانــش دیــن نیست از دانش نجومی بـه کـاندرو گنــج و حکمــت است و فره » (نفیسی ، سعید ؛ « اشعار فارسی خواجه » ؛ یادنامه خواجه نصیرالدین توسی ، ص۳۵) براساس مستندات تاریخی ، با تأسیس رصدخانه و آغاز فعالیت آن مراغه که شهری کوچک و کم رونق بود در زمره ی مهمترین شهرهای ایران و مرکزی برای فراز آمدن علما و ادبا شد . ( جواد مندوب ، مصطفی ؛ « اهتمام نصرالدین باحیاء الثقافه الاسلامیه ایام المغول » ؛ یادنامه خواجه نصیرالدین توسی ، ص۹۹ ) به هر ترتیب ، مهمترین ثمره ی این رصدخانه که در آن کتابخانه ای مشتمل بر چهارصدهزار جلد کتاب وجود داشت و دانشمندان نامی و معروف از سرزمینهای گوناگون اسلامی و دست کم یک اندیشمند چینی به نام ، فائومون جی ، در آن گرد آمده بودند (تاریخ ایران کیمبریج ، ج۵ ، ص۶۳۴) تدوین زیج ایلخانی بود . این زیج توسط خواجه نصیرالدین توسی و با یاری دیگر دانشمندان نامی آن روزگار چون مؤیدالدین عروضی ، فخرالدین مراغی ، محی الدین اخلاطی و نجم الدین دبیران قزوینی تدوین گردید ( تاریخ گزیده ، ص۵۹۰ ) و در آن به نکاتی اشاره شد که « در دیگر زیجات متقدمان چون کوشیار ، فاخر ، علائی و شاهی و غیرها موجود نبود .» ( تاریخ وصاف ، ص۵۲) البته خدمات حکیم نامدار توس در وادی ستاره شناسی تنها محدود به ساخت رصدخانه و تدوین زیج نبود ، چرا که او آثار بسیاری در این مورد و از جمله رساله ی ، بیست باب در معرفت اسطرلاب ، را نگاشت (کشف الظنون ، ج۲ ، ص۱۹۸۵) این اندیشمند برجسته و فرهیخته برای پیشرفت ریاضیات نیز تلاش بسیار پیشه ساخت و پیشوایی و پیشرویی این علم را چونان بسیاری دیگر از علوم بر عهده گرفت . در حقیقت ، وی استادی بود که به مقامی علمی ، برابر و همپایه با بزرگان ریاضی روزگاران پیشین ، دست یافته و توانسته بود زوال و نابودی این دانش را مانع گردد .( آموزش و دانش در ایران ، ص۸۵ ) بزرگترین و ارزشمندترین کار وی در این زمینه نوشتن ، تحریرات ریاضی ، بود .( صفا ، ذبیح الله ؛ « تحریرات خواجه نصیرالدین توسی » ؛ یادنامهٔ خواجه نصیرالدین توسی ، ص۱۶۵-۱۳۳ ) وی که مدتها برای به انجام رساندن این کار به جستجو و تحقیق پرداخته بود درجاهای مختلف تحریرات خود سخن از اصلاح اشتباه های پیشینیان نموده است . این تحریرات حکیم توسی ، از نظر شمول آرای ریاضی دانان یونانی و ایرانی _ اسلامی درباره ی مبادی مختلف تاریخ ریاضیات ، حل های هندسی و اشاره به کارهای گذشتگان در ریاضی ، از مهمترین کتابهای تاریخ ریاضیات اسلامی به شمار می روند . (قاسملو ، فرید ؛ « معرفی نسخه های خطی متوسطات موجود در کتابخانه های ایران » ؛ مجموعه مقالات سومین همایش تاریخ ریاضی ، ص۱۲۱) بنا به باور نگارنده ی تاریخ ادبیات در ایران ، زحماتی که خواجه در اصلاح و نگارش آثار ریاضیدانان بزرگ دنیای پیش از خود کشید دانش ریاضی را برای دانش پژوهان عهد وی و کسانی که پس از او بدین دانش پرداختند آسان نمود .( تاریخ ادبیات در ایران ، ج۳ ، ب۱ ، ص۲۷۰) خواجه نصیرالدین ، به غیر از تحریرات که بیشتر مشتمل بر بازنویسی و ویرایش آثار پیشنیان بود در مورد دانش ریاضی کتابهای پرشمار دیگری نیز نگاشت ، آثاری چون رساله در حساب و جبر و مقابله ، رساله ی رد بر مصادره اقلیدس در اصول هندسه ، کتاب الاستوانه ، جامع الحساب و کتاب الظفر در جبر و مقابله از این جمله اند .( همان ، ص۲۷۱-۲۷۰ ) در آسمان ادب پارسی نیز خواجه نصیرالدین توسی چونان ستارگان درخشان و تابناک است بدانگونه که کتاب اخلاق ناصری او یادگاری ارزنده از آثار منثور ادب پارسی عهد ایلخانی به شمار می آید . در حقیقت ، با وجود آنکه مقام علمی خواجه نصیرالدین بر جنبه ی نویسندگی او برتری دارد لیکن با توجه به آثار و سبک نگارش ، وی در میان نثرنویسان آن دوره دارای پایگاهی بلند و جایگاهی والا است . ( خطیبی ، حسین ؛ « نثر فارسی در قرن هفتم هجری و سبک آثار فارسی خواجه نصیرالدین » ؛ مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، شماره چهارم ، سال سوم ، ۱۳۵۵ ، ص۲۱) در علم کلام که تحقیق در اصول عقاید اسلامی و دفاع از آنها بدان مربوط است نیز خواجه نصیرالدین طوسی نقشی پررنگ ایفا نمود و با نگارش کتاب ، تجرید الکلام ، پایه گذارکلام شیعی در ایران بعد از حمله ی مغول شد . (تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری ، ص۹۲-۹۱ ) نیازمند یادکرد است که از ویژگیهای عهد مغول کشش حکمت به جانب شرع به ویژه نوع شیعی آن است . نمود چنین کششی را می توان در آرای فلسفی خواجه نصیرالدین توسی شیعی مذهب دید که در کنار بابا افضل کاشانی از جمله بزرگترین فلاسفه ی عهد بود و تلاش بسیار برای پیشرفت این علم پیشه کرد . آنچه روشن است ، اگر تأییدات و مدافعات فلسفی محقق مشهور توس نبود اعتراضها و تشکیکها لطمه ی بزرگی به حییثت فلسفه می زد (کارنامه اسلام ، ص ۱۲۰) کتاب ، شرح اشارات ، نمونه ای از این تاییدات و مدافعات فلسفی خواجه نصیرالدین به شمار می آید (تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلامی ، ص ۴۴۶-۴۴۰) در علم منطق نیز همچون بسیاری دیگر از شاخه های علوم ، خواجه نصیرالدین توسی ، سردسته و پیشاهنگ بود . گواه درستی این گفتار را می توان نگارش کتاب ، اساس الاقتباس ، به توسط خواجه دانست . آنچه روشن است این کتاب که در نه مقاله نگارش یافته و هر مقاله ی آن خود به چند فن و هر فن به چند فصل تقسیم می شود بعد از کتاب ، شفای ابن سینا ، بزرگترین و مهمترین کتابی است که در علم منطق تألیف شده است . (همان ، ص۴۳۹-۴۳۸ ) محقق بزرگ توسی همچنین با ترجمه نمودن برخی کتابهای مرتبط با منطق به پارسی ، پایه ی نگارش این دانش را به زبان پارسی استحکام بخشید . (تاریخ ادبیات در ایران ، ج۳ ، ب۱ ، ص۲۴۲) این دانشمند بزرگ و نامی ایران زمین که به واسطه ی نفوذ فوق العاده بر هولاکو خان (فوات الوفیات ، ج۲ ، ص۱۴۹ ) بسیاری از اهل فرهنگ و ادب را از مرگ نجات بخشید سرانجام در سال ۶۷۲ هجری جان به جان آفرین تسلیم ساخت در حالیکه انبوهی آثار ارزشمند برای همیشه و نامی نیک برای تاریخ به یادگار نهاده بود

 


مطالب مشابه :


آيين نامه انضباطي دانش آموزان

اصلاح موي سر متناسب با شئون دانش آموزي و اهداء تقدير نامه علوم غریبه.انواع




آيين نامه انضباطي دانش آموزان

اصلاح موي سر متناسب با شئون دانش آموزي و اهداء تقدير نامه علوم غریبه.انواع




زندگی نامه خواجه نصیرالدین طوسی 2

مقالات و تحقيقات دانش آموزي نامه‌نگاري بر اين‌ تقدير معلول‌ اول




آيين توديع و معارفه مدير سازمان دانش آموزي استان بوشهر برگزار شد

با سلام ، ورود شمارا به وبلاگ ضمن خدمت فرهنگیان بوشهر خوش آمد ميگويم ، براي مشاهده کامل




زندگی نامه خواجه نصیرالدین طوسی 2

مقالات و تحقيقات دانش آموزي نامه‌نگاري بر اين‌ تقدير معلول‌ اول




آيين توديع و معارفه مدير سازمان دانش آموزي استان بوشهر برگزار شد

با سلام ، ورود شمارا به وبلاگ ضمن خدمت فرهنگیان بوشهر خوش آمد ميگويم ، براي مشاهده کامل




گزارش سالانه

آشنائی با مراحل و انواع پژوهش و تقدير از كليه ي دانش آموزان اعطاي تقدير نامه




گزارش سالانه

آشنائی با مراحل و انواع پژوهش و تقدير از كليه ي دانش آموزان اعطاي تقدير نامه




فرم ثبت صورتجلسات شورای دانش آموزی

تقدير نامه دانش آموزان انـــــــواع فرم ثبت صورتجلسات شوراي دانش آموزي




فرم ثبت صورتجلسات شورای دانش آموزی

تقدير نامه دانش آموزان انـــــــواع فرم ثبت صورتجلسات شوراي دانش آموزي




برچسب :