شعری پند آموز از سعدی
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامههاآوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملک بانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت برآرد کردگار
با غریبان لطف بیاندازه کن
تا رود نامت به نیک در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار
ای که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار
سعدیا چندانکه میدانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار
هر کرا خوف و طمع در کار نیست
از ختا باکش نباشد وز تتار
دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار
خسرو عادل امیر نامور
انکیانو سرور عالی تبار
دیگران حلوا به طرغو آورند
من جواهر میکنم بر وی نثار
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی میکنم درویشوار
یارب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار دار
جاودان از دور گیتی کام دل
در کنارت باد و دشمن بر کنار
مطالب مشابه :
شعر زیبا در مورد جوانی
و به نور فهم مرا گرامی بدار و در درک و فهمیدن مطالب یاری ام شعر زیبا در مورد
شعری برای نوجوانی همه
سالها پیش تو را در دل خود جا کردم / آه از آن روز چه غمها نه مرا در دل شعری برای نوجوانی
شعری از پروین اعتصامی در باره ی نوجوانی
شعری از پروین اعتصامی در باره ی نوجوانی - شعری از پروین اعتصامی در باره ی
تقسیم بندی مطالب - برای ساخت پاورپوینت دانش آموزان هفتم
ضرب المثل یا سخنان حکیمانه در مورد آرزو و حدیث در مورد نوجوانی شعری قطعه
شعری که از دل طبیعت جوشیده است
شعری که از دل در صنایع لفظی است که کودک ویزگی مجموعه ی مورد نقد، کتاب" با دعای
شعری در مورد بم از آقای حامد عسگری
شعری در مورد بم از از در و پنجرهها سلام من رامین نوجوانی بیستو چند ساله اهل شهر وفا
تقسیم بندی مطالب - برای ساخت پاورپوینت دانش آموزان هفتم - هر نفر یک درس به ترتیب دروس کتاب
ضرب المثل یا سخنان حکیمانه در مورد آرزو و حدیث در مورد نوجوانی شعری قطعه
شعری پند آموز از سعدی
مواردی که شما هیچوقت در مورد موبایل نشنیده شعری پند آموز از
برچسب :
شعری در مورد نوجوانی