در سالگرد فاجعه «فروغ»

در سالگرد فاجعه «فروغ»

بعد از ظهر روز بيست و هفتم تيرماه 1367 در حالي كه گرماي طاقت فرساي عراق يكه تازي مي كرد در آسايشگاه «اركان» تيپ 110 (محمود قائمشهر) زير كولر نشسته بوديم. ناگهان مهرداد ب در را باز كرد و با هيجان گفت «رژيم قطعنامه 598 را  پذيرفته است».

خبر كاملا شوكه كننده بود. براي ما كه ساليان سال از رجوي شنيده بوديم «صلح طناب دار رژيم است» و «رژيم هرگز به صلح تن در نخواهد داد» و الي آخر، اين خبر غيرمنتظره بود. خوشحالي عجيبي در همه ما خوشحال بوديم، براي چه؟ نمي دانم؟ شايد فكر مي كرديم مطابق تحليلهاي سازمان با اين كار رژيم سرنگون مي شود يا شايد فكر مي كرديم اين دوران سخت زندگي در تشكيلات مجاهدين به پايان رسيده است. بهرحال هرچه بود هيجان و خوشحالي عجيبي در همه بچه ها ديده مي شد.

محمود قائمشهر كه فرمانده تيپ، ما را در سالن عمومي (فيافي) جمع كرد و گفت، «بايستي براي عمليات سرنگوني آماده شويم» او گفت كارها به فرماندهان تان ابلاغ مي شود و بايستي بصورت فشرده و در فرصت كم انجام شود. چنانچه بعدا رجوي در نشست گفت در اين فاصله او پشت در اتاق صدام منتظر نشسته بود تا فرصت ملاقات بگيرد و قبول قطعنامه توسط عراق را به تعويق بيندازد.

فرداي آن روز بعد از ظهر گفتند «نشست رهبري» است. همه ما با لباس فرم خاكي براي نشست رفتيم. برخلاف هميشه كه نقشه عملياتي منطقه پشت سر رجوي روي سن بود اينبار نقشه ايران در ابعاد بزرگ روي سن گذاشته بود.

اغلب سخنراني رجوي در آن شب پرالتهاب را شنيده ايد. ما نيز كه پس از ساليان بايستي به ايران مي رفتيم ساده دلانه خوشحال بوديم ولي نمي دانستيم كه چه كمينگاهي در انتظار ماست. از آنجايي كه حرف رجوي براي ما به مثابه آيه مُنزَل بود همه حرفهاي او را با كمال سادگي باور كرديم. باور كرديم كه بيست و چهار ساعته به تهران خواهيم رسيد، باور كرديم كه هيچ كس نه سپاه و نه ارتش جلوي ما مقاومت نخواهند كرد. باور كرديم كه رژيم ناي مقاومت در برابر سيل خروشان ما را نخواهد داشت. باور كرديم تاكتيك «شهاب» كه در عمليات آفتاب و چلچراغ بكار گرفته شده بود، در اين عمليات هم كارآيي دارد. و چه احمقانه باور كرديم...

يكي از زناني كه در نشست بود در مقابل تاكتيكي كه رجوي در عمليات تشريح كرده بود ايستاد و گفت، من چند ماه پيش از ايران آمده ام، چيزي كه شما مي گوييد عملي نيست. ما كه «مي» فارغ شدن از اين تشكيلات ما را مست كرده بود، در دلمان حرف اين زن را به سخره گرفتيم و گفتيم «ول كن بابا تو هم وقت گير آوردي» رجوي در پاسخ به او گفت «وقتي شما با رژيم درگير بشويد مردم تماشاچي هستند و پشت پنجره شما را نگاه مي كنند ولي وقتي شما او را از بين برديد سيل جمعيت به سمت شما سرازير خواهد شد و شما آن وقت مشكل سازماندهي داريد» اين تحليلهاي آبكي كه بدليل از عدم شناخت از فضاي جامعه و قطع و بريدن از جامعه است، هرگز به تحقق نپيوست نه تنها مردم به ما نپيوستند بلكه مه آنها مسلح شدند و عليه ما جنگيدند و ما را از ايران بيرون كردند.

سازماندهي ها بسرعت تغيير كرد، براي هر گروه و هر تيم دو تا سه نفر در نظر گرفتند و گفتند بقيه نفراتتان را در داخل ايران به شما خواهيم داد «از خلق قهرمان نفر به شما خواهيم داد»!! سرانجام روز حركت فرا رسيد دوشنبه ساعت هشت صبح مطابق با سوم مرداد 1387 ستونها كه متشكل از جيپ، هايلوكس، لندكروز، هينو (ماشين نيمه سنگين) و آيفا (ماشين نظامي) بود حركت كرديم. ستونهاي هر تيپ يكي پس از ديگري از درب اشرف خارج مي شدند، رجوي و همسرش نيز جلوي درب ايستاده بودند و با جمعيت خداحافظي مي كردند.

عراق طبق توافقي كه با رجوي كرده بود قرار بود بمباران سنگين هوايي و توپخانه انجام دهد تا نيروهاي ايراني را زمين گير كرده  و سازمان وارد عمل شود. تاكتيك ديگر صدام هم شروع يك حمله تاكتيكي از جنوب كشور بود. هدف اين بود كه نيروهاي ايراني به سمت جنوب گسيل شود و جبهه مياني كه سازمان قرار بود حمله را شروع كند سبكتر باشد.

ساعت چهار عصر شروع عمليات بود. نيروي جلودار (تيپ منصور) ساعت چهار عصر در گردنه پاتاق با نيروهاي ايراني اولين درگيري خودش را انجام داد. منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين كاملا توسط نيروي ايراني خالي بود و توسط عراق بمباران سنگين انجام مي شد تا ما بتوانيم پيشروي كنيم.  گردنه پاتاق و پس از آن شهر كرند تا ساعت هشت شب تسخير شد.

محور ما (شامل دو تيپ) مسئول تسخير شهر همدان بود. قرار بود محور اول كه فرمانده آن ابراهيم ذاكري بود كرمانشاه را تسخير كرد از آن به بعد محور ما جلودار باشد تا شهر همدان و ما در همدان مي مانديم و محور بعدي كه مسئول تسخير قزوين بود از پشت سر ما  حركت را ادامه ميداد.

ساعت 12 شب به ما خبر دادند كه اسلام آباد هم تسخير شده است و ما بعد از نيم ساعت به شهر رسيديم. تا اينجا ما فكر مي كرديم كه همه تحليلها و تفسيرها درست بوده فقط يكي دو ساعت  تا اينجا تاخير داريم كه آنهم مهم نيست بالاخره عمليات به اين بزرگي چند ساعتي ممكن است بالا و پايين شود. البته آن موقع ما نمي دانستيم كه اين چند ساعت ممكن است به چند سال تبديل شود. بهرحال از اسلام آباد هم عبور كرديم و به سمت كرمانشاه حركت كرديم. از اين جا به بعد حركت خيلي كند شده بود تا سپيده دم ما در دشت حسن آباد بوديم. درگيري بشدت در جلو ادامه داشت. فرمان داده شد كه از ماشين ها پياده شويم و در كنار جاده سنگر بگيريم. آتش از بالا و پايين بر سر ما مي باريد. ماشين ها كه در جاده ايستاد بودند يكي پس از ديگري منفجر مي شدند و دود مي شدند. پس از چندي ماشين ما هم مورد اصابت قرار گرفت و همه چيز به دود و آتش تبديل شد.

كم كم داشتيم به اين موضوع فكر مي كرديم كه مثل اينكه به سادگي هايي كه فكر مي كرديم هم نيست. در همين حين يك تير به كمر فرمانده گروه ما اصابت كرد و نقش بر زمين شد. اكنون ديگر سازماندهي ها كاملا به هم ريخته شده بود و هيچ كس تحت فرمان نبود. هرچه مي گذشت نيروهاي ايراني تسلطشان به منطقه بيشتر مي شد. جايي كه ما قرار گرفته بوديم تا تكان مي خورديم تير از بغل گوشمان رد مي شد مجبور بوديم به زمين چسپيده و بي حركت باشيم اين وضعيت تا حدود چهار ساعت طول كشيد. ساعت يازده ظهر چند كاسكاول (تانكهاي چرخدار) آمدند و به سمت ايراني ها شليك كردند و اين فرصت به ما داده شد كه سريعا به عقب برويم و از تير رس خارج شويم.

نيروهاي جلودار تقريبا قلع و قمع شده بودند و از پشت نيرو به جلو تزريق مي شد ولي فايده چنداني نداشت. اصل درگيري در تنگه چارزبر و يالهاي چپ و راست آن بود ما از زمين و هوا بمباران مي شديم و ستونها تقريبا همه متلاشي شده بود و جاده مملو از ماشين هاي سوخته بود. ماشين هاي مهمات هم كه به آتش كشيده ميشد لحظه به لحظه مهمات عمل مي كرد و منفجر مي شد.


بالاخره پس از سه روز يعني اواخر روز پنجشنبه فرمان عقب نشيني آمد. تاكنون صدها نفر كشته و زخمي بودند. شهرهاي پشت سر ما (اسلام آباد و كرند) دائما تحت تهاجم نيروهاي ايراني بود، پشت جبهه اي وجود نداشت كه زخمي ها به آنجا منتقل شود و آمادگاهي براي نيروهاي مهاجم نبود كه مهمات و ارزاق به آنها برسد. اما عمده تلفات ما پس از شروع عقب نشيني بود. نيروهاي ايراني روز پنجشنبه تصميم گرفته بودند كه كار را يكسره كنند يعني از پشت و از جلو بصورت گاز انبري تمام نيروهاي سازمان را كه از گردنه حسن آباد تا چهارزبر پهن شده بودند را نابود كنند. بيش از هشتاد درصد نيروهاي سازمان در اين منطقه  بود.

وقتي شروع به عقب نشيني كرديم پشت سر هم درگيري بود. و هر كدام از درگيريها صدها نفر  تلفات در پي داشت و دهها خودروي سوخته كه جاده را مسدود مي كرد و راه عقب نشيني نيروهاي ديگر را با مشكل مواجه مي كرد. مسعود رجوي پيام داده بود كه وظيفه اصلي و ايدئولوژيك همه شما اين است كه خودتان را به مرزهاي بين المللي برسانيد. ولي امكان بازگشت ديگر خيلي بسختي پيدا مي شد.

وقتي ما از لاي تيرها و موشكها و بمبارانها قدم به قدم به عقب برميگشتيم، در كنار جاده ها صدها جسد زن و مرد افتاده بود كه يا مرده بودند و يا زخمي بودند و نمي توانستند حركت كنند.

نهايتا آماري كه سازمان از كشته شدگان اعلام كرد بيش از 1200 نفر بود. البته اين آمار خيلي بيشتر از اينهاست. چون نفراتي را كه در آخرين روزهاي حركت به يگانها تزريق مي كردند و يا بعد از حركت به سازماندهي اضافه مي شدند هرگز جايي ثبت نشد و كسي حتي اسم آنها را هم نمي دانست.

اين نتيجه يك تحليل غلط و خودخواهانه است كه جان صدها انسان را مي گيرد. ارتش آزاديبخش رجوي از آن روز به بعد ديگر مرده بود. ارتش آزاديبخشي كه استراتژي خود را روي جنگ ايران و عراق و مزدوري براي عراق سوار كرد، ديگر چه كارآيي مي توانست داشته باشد؟

براي من كه شاهد اينهمه كشتار و جنازه و مرگ بودم تا ساليان سال نتوانستم ذهن و روح خودم را از آن پاك كنم. قطعا همه كساني كه در آن فاجعه شركت داشتند همين احساس راداشتند. سازمان پس از آن سعي كرد كه طوري اين مسئله را ماست مالي كند.  رجوي پس از عمليات فروغ، شايد صدها نشست گذاشت و در مورد آن صحبت كرد و نيروهاي وارفته را دلداري داد. سرفصلهاي مختلف تعيين كرد ولي هر بار كه سرفصل مربوطه فرا مي رسيد باز با سفسطه بازي سرفصل ديگري را مشخص كرد.

ناگهان رجوي در  مهرماه سال 1368 بامبولي به نام انقلاب هوا كرد كه با آن مي خواست همه نيروهاي درهم شكسته را سرپا كند و آنها را سرگرم انقلاب دروني كرده تا به مسائل سياسي و استراتژي فكر نكنند. ولي هرگز اين اعمال نتيجه اي  براي رجوي نداشت و ريزش نيروها هميشه در سازمان رو به افزوني بوده و هست.


مطالب مشابه :


پارک های جنگلی مازندران نگین طبیعت گردی ایران

از پارك جنگلي تلار قائم شهر به مساحت حدودا 160هكتار و در كيلومتر 16 جاده نظامي قائمشهر و




دانش آموختگان بهداشت حرفه ای شاغل در صنایع استان مازندران

قائمشهر جاده نظامي قائمشهر ابتداي جاده كياكلا روبروي هنرستان شهيد




معرفی شهرستان قائمشهر

میراث فرهنگی و گردشگری مازندران - معرفی شهرستان قائمشهر - مرکز تحقیقات میراث فرهنگی و




قائمشهر در یک نگاه

ايران,سرزمين من - قائمشهر در یک نگاه - بگذار آدم ها تا مي توانند سنگ باشند/تو از نژاد چشمه باش




درودگر:مسئولین همت نکنند اتفاقات نساجی دوباره تکرار می شود

پایگاه خبری قائمشهر. مدرسه فوتبال شهدای دانش آموز




قائمشهر در یک نگاه

قائمشهر از دلاواله جهانگرد فرانسوي در سال 1205 از جاده در تپه مركزي بعنوان قلعه نظامي




ويژگي‌هاي طبيعي بالاتجن «قائم‌شهر»

وجود مناظر طبيعي، پارك جنگلي، چشم‌انداز طبيعي جاده‌ي ‌نظامي، باغات قائمشهر روستای




در سالگرد فاجعه «فروغ»

محمود قائمشهر كه (ماشين نظامي) فرمان داده شد كه از ماشين ها پياده شويم و در كنار جاده




روستای ملک خیل شهدای بالا تجن قائهشهرشهيد علي گرائيلي ملك‌خيلي

وي براي ادامه‌ي تحصيل به دبيرستان والفجر جادّه نظامي قائمشهر روستای




برچسب :