یاد استاد
یاد استاد خاطره استادان از دوران دانشجویی
درباره استادم دکتر همایون کاتوزیان
از پشت ضخامت زمان
دکتر علی فردوسی
میخواهم، شاید به عنوان نوعی پوزشطلبی، با بیتی از حافظ شروع کنم:
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیای جامی به من ده تا بیآسایم دمی
در شعر فارسی خیلیها از گذر زمان نالیدهاند-- از بی اعتنایی چرخش فلک به روزگار آدمیان. حافظ، امّا به علاوه، از شتاب آن هم گله دارد. تنها این نیست که سپهر بیاعتنا به روزگار آدمیان میگردد، این نیز هست که چنان تیز میرود که نفس میبُرد. آدم مثل موشی بر گردهی توپی که به شتاب میچرخد میدود تا سنگ قلاّب نشود. سپهری که تیز میرود زمان را در پشت خود فشرده و انبوه میکند. هر ساعت میشود هزار ساعت. زمان ضخیم میشود، و خاطره در پشت این ضخامت ناروشن، مبهم و محو. در این اوضاع تنها چند خاطره بسیار نورانی از پشت ضخامت زمان همچنان خطوط خود را حفظ میکنند. اگر شعر فارسی سندیّتی داشته باشد، زمان ما ایرانیها در این سالها ضخامتی دارد که شاید از روزگار حافظ تا کنون نداشته است. و همین است که از آن همه لحظههای کوچک و بزرگ که در محضر دکتر همایون کاتوزیان و در کلاسهایش در دانشگاه شیراز تجربه کردیم جز چندتایی بقیه وضوح خود را از دست دادهاند، البته بی آنکه ردّشان پاک شده باشد. استادی که بیشترین تأثیر را روی پرورش من داشت دکتر حمید محامدی بود که از هاروارد در رشتهی زبانهای ایران باستان درس خوانده بود. دکتر محامدی و دکتر همایون کاتوزیان از دوستان نزدیک هم بودند؛ درست نمیدانم از کی، ولی اگر به خاطرم مانده باشد حداقل از زمان دانشجوییشان در انگلستان، جایی که مدّتی هر دو در آن همراه دکتر حمید عنایت با هم، هماتاق بودند. دکتر محامدی هم مثل دکتر همایون کاتوزیان از کسانی بود که محضر خلیل ملکی را دریافته بودند. من هم در دانشگاه، گرچه رشتهام عمران ملّی بود به حلقه دانشجویانی پیوسته بودم که دور این استاد جوان و خودمانی گرد آمده بودند. دکتر محامدی، که یکی از پایهگذاران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بود، و مدّتی هم به قول خودش «آب خنک زندان قصر» خورده بود، مثل دوست و هماتاقیش دکتر عنایت در دانشگاه تهران، به ضد رژیمی بودن شناخته میشد. چرا من دارم از این راه فرعی به سراغ خاطراتم از دکتر کاتوزیان میروم. به دو دلیل. اوّل این که اگر این نبود که من از حلقهی دانشجویان دکتر محامدی بودم شاید این ارتباطی که بین من و دکتر کاتوزیان برقرار شد هرگز برقرار نمیشد، و دوّم این که آنچه دکتر کاتوزیان را برای من جذّاب میکرد این بود که او هم مثل دکتر عنایت و دکتر محامدی وجهی داشت که در نظام آن روزگار، و اصولاً در نظام دانشگاهی به معنای متعارف و فنّی آن، نمیگنجید. این سه استاد، در عین این که دانشمندانی بودند بزرگ و در حوزهی تخصصی خود در سطح استادان دانشگاههای طراز اوّل جهان، هرگز به صرفِ این کارشناسی قابل فروکاست نبودند. هر سه استادانی بودند صاحب نوعی جهانبینی، آشنا با حیطهی وسیعی از دانش، و از همه مهمتر واجد نوعی ایرانشناسی که به نوعی حکمت جهانروا بالغ میشد. در اطراف این سه استاد نوعی از شناخت انسانی امکان مییافت که دانشجو را نه به عنوان جوری مؤلفهی معلومات، بلکه به عنوان نوعی از انسان ایرانی که بافتش از نوعی تعهد به سعادت مردم تنیده شده بود تربیت میکرد. خوب یادم نیست که ترمی که دکتر همایون کاتوزیان برای تدریس به دانشگاه ما دعوت شد کی بود. به هر حال اوائل دهه پنجاه بود. کلاسی که من با دکتر کاتوزیان برداشتم کلاس تئوریهای توسعه اقتصادی بود، از نظریّههای نئوکلاسیک گرفته تا نظریّههای نهادگرایانه. هنوز که هنوز است اسمهایی مثل الگوی توسعه روستو و الگوی رشد هارود-دومار مثل توپ قرعه کشی توی مخم اینور و آنور میپرند. مشکل ملّی ما آنوقتها یک نام مشخص داشت. ابهامی در جهان نبود، اختلاف نظر البته که بود. ما یک کشور عقبافتاده بودیم، یا در حال توسعه، و مسیری که جلوی پایمان بود یک تابلو بیشتر نداشت که روی آن با خطی اشتباهناپذیر نوشته شده بود: «توسعه.» پرسش این بود که توسعه از چه نوعش. آنچه کلاس را جالب میکرد، و از همان ابتدا گوشهای مرا تیز کرد، تنها تسلط دکتر کاتوزیان بر مبحث نبود، بلکه دید انتقادی او هم بود. او بر خلاف بیشتر استادان آن زمان ما میدانست که ما، که حداقل شماری از ما، آمدهایم سر کلاس تا آینده کشورمان را ترسیم کنیم. دکتر این را میفهمید و آن را جدّی میگرفت. ما هم کمکم یادگرفتیم کلاس و درس او را جدّی بگیریم، به همان جديتی که یک شهروند سرنوشت کشورش را. استادهایی که نوعی چپ بودند منشی خاکی داشتند. ارادت من به دکتر محامدی از یک چنین جایی شروع شده بود. یک بار که تکلیفهایم را انجام نداده بودم او مرا به دفترش احضار کرده بود: «اگر کارهایت را انجام ندهی مجازاتت میکنم». به من برخورد: «مثلاً چکار میکنید آقای دکتر؟» از پشت میزش آمد این طرف دست مرا گرفت کشید به طرف در. «میبرمت کافهتریای دانشگاه، یک قهوه بهت میدم و اینقدر باهات حرف میزنم تا سر راه بیایی.» همین دکتر محامدی بود که مرا در بیرون از کلاس به دکتر همایون کاتوزیان معرّفی کرد، و این اعتماد بین دو هماتاقی بود که گذاشت ما بی ترس و واهمه از ساواک بیرون از دانشگاه دور دکتر همایون کاتوزیان جمع شویم، و بعضی از شبها، تا ساعت دو بعد از نیمه شب، در رستوران هتل اینترکانتینتال شیراز، به خرج دکتر همایون کاتوزیان، بمانیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم-- از همه چیز، چون بر خلاف درس دانشگاهی که حد و مرز دارد، حکمت فقط روش دارد، و آینده سرزمینی به وسعت و عظمت ایران از مبحث «بهرهدهی نیروی کار» تا عرفان مولانا را در بر میگیرد. پیدا بود که در همهی این حرفها ما داشتیم آیندهی ایرانی را ترسیم میکردیم که کوچکترین اشاره به آن ما را از شعفی دلداری دهنده پر میکرد. برای من معلم اول همیشه سقراط بوده است، و نه ارسطو، لابد برای این که من همیشه در استادانم آن چیزی را ستودهام که در نهادها گنجانیدنی نیست: نوعی ارشاد که در بیرون از کلاس، در «اگورا»، در حیاط حافظیّیه، یا در «ضیافت»ی در رستورانی در هتلی در شیراز رخ میدهد. محامدی، عنایت و کاتوزیان در نسبتشان با دانش و حقیقت در بیرون از کلاس درس بود که بزرگترین تأثیر را بر ما گذاشتند. من از هیچ یک از استادانم که در بیرون از کلاس با آنها چنین ارتباطی نیافتم آنقدر نیآموختم که از کاتوزیان و محامدی. هیچ ضخامتی از زمان این تأثیرات را نخواهد زدود.
درباره استادم دكتر حمید عنایت
استادی فاضل و متفاوت
فریدون مجلسی
در سال 1341 وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شدم. پس از گرفتن لیسانس در وزارت امور خارجه مشغول كار شدم. ده سال بعد در مهر 1351 پس از بازگشت از مأموریت خارج بار دیگر برای دوره فوق لیسانس علوم سیاسی به دانشگاه بازگشتم. كلاس ها بعد از ظهرها برگزار می شد و منافاتی با كارم نداشت. در این فاصله ده ساله تغییرات زیادی رخ داده بود. اما در محیط دانشگاه دو تغییر در نظرم بسیار بزرگ و مؤثر بود. یكی خودم بودم كه اكنون ده سال بزرگتر شده و تجربیات بسیار اندوخته بودم و زندگی ام تغییر كرده بود. و دیگری محیط تحصیلی یعنی دانشگاه و دانشجویان بودند كه تغییر كرده بودند! برخلاف دوران نخست كه در شمار جوانترین دانشجویان دوره خودم بودم و جز تحصیل و زندگی دانشجویی، با همه شور و شیرینی هایش، هیچ كار و دغدغه و مسئولیتی نداشتم، در حالی كه اكنون برای خودم كار و مسئولیت زندگی خانوادگی و استقلال اقتصادی داشتم، و بر خلاف دفعه قبل از اغلب دانشجویان همدوره بزرگتر بودم. در آن سنین پنج شش سال اختلاف سنی و خصوصاً اختلاف شیوه زندگی خیلی مهم تر و جدی تر به نظر می رسد، و شما را از آن سبك زندگی پرشور دانشجویی دور، و نسبت به محیط دیگران قدری غریبه می كند. اما تفاوت دوم هم در محیط دانشگاه بود و هم در نوع دانشجویان فارغ از اختلاف سن و نوع زندگی! در گذشته دانشجویان همدوره ما اغلب از تهران یا مراكز استان ها و شهرهای بزرگ با ریشه های كارمندی و طبقه متوسط شهری بودند، كه در میان آنها امكانات تحصیلی همچنین امكانات اقتصادی بیشتری فراهم بود كه بتوانند فرزندی را برای ادامه تحصیل به تهران بفرستند. به همین دلیل مشابهت های فرهنگی و ظواهر زندگی میان دانشجویان بیشتر بود. با اینكه تعداد دیپلمه های سالانه بسیار كمتر بود، اما تعداد دانشگاه ها نیز بسیار كمتر و رقابت در كنكور بسیار جدی تر بود. در طی آن ده سال تحولات اجتماعی موجب تعمیم تحصیلات در سطح گسترده تر شده بود. اكنون دیپلمه های شهرهای كوچكتر كه هم تعدادشان بیشتر شده و هم درسخوان تر بودند در دانشگاه اكثریت یافته بودند. این تغییر موجب بروز تفاوت های فرهنگی و اقتصادی بیشتری شده بود. از لحاظ فرهنگی اكنون بیشترین محور مشترك تشابه فرهنگی دانشجویان مذهب بود كه گروه بزرگی از آنان را به این مباحث جلب می كرد، و از لحاظ اقتصادی اكنون دانشجویان بیشتری با ریشه های كشاورزی و كارگری به دانشگاه راه یافته بودند كه نسبت به شیوه های زندگی شهری خصومت می ورزیدند و به نگرش های چپ و افراطی گرایش داشتند. تفاوت چشمگیر دیگر در این فاصله نوع استادان و نگرش آكادمیك آنان بود كه برایم تجربه جالبی محسوب می شد. در دوران گذشته استادان اكثراً متعلق به نسل دانشجویان اعزامی به فرانسه بودند كه در گذر زمان به مقامات اداری و سیاسی و وزارت و وكالت و سناتوری و غیره دست یافته بودند، و ما نیز گاهی اهمیت های اداری آنان را دلیلی بر اهمیت علمی آنان می گرفتیم. اینان غالباً جزوه هایی از دوران تحصیلی خود داشتند كه وقت كلاس های دانشگاه را با قرائت آن جزوه ها و واداشتن دانشجویان به بازنگاری آنها می گذراندند، كه تا پایان سال به صد صفحه هم نمی رسید،و اغلب به دلائلی حتی جرئت نمی كردند همان مطالب را به صورت پلی كپی به دانشجویان بدهند، تا اگر خطایی در آن دیده شود به حساب دانشجویان بگذارند! و توجه نداشتند كه جزوه آنان خودش برداشتی ناقص از مباحثی متعلق به نیم قرن پیش بود. البته استثناهایی مانند دكتر حسن امامی و دیگر استادان «اهل كتاب» وجود داشت كه با جذب استادانی از نسل های تازه تر رو به تحول بود. وقتی ده سال بعد دوباره به دانشگاه بازگشتم این نسل آكادمیك تسلط یافته و در كیفیت تحصیلی تأثیر جدی گذاشته بود. از آن جمله می توانم از كسانی مانند دكتر رضوی، دكتر جهانبگلو، و خصوصاً دكتر حمید عنایت نام ببرم كه اكنون هیچ كدام در میان ما نیستند. دكتر حمید عنایت از شمار استادانی بود كه ثابت می كنند دانشجویان تشنه آموختن هستند، و به جای چانه زدن با استادان بر سر اینكه كدام بخش های كتاب برای امتحان حذف شود، از این گونه استادان بیشتر و بیشتر طلب می كنند. حتی از كلاس ها و رشته های دیگر، حتی از دانشكده های دیگر فقط برای شنیدن و آموختن خود را به كلاس هایشان می رسانند! مانند آنچه در كلاس های دكتر محمد علی اسلامی ندوشن و دكتر شفیعی كدكنی رخ می داد و می دهد. با این تفاوت كه ادبیات، كه خصوصاً در ایران شیرین ترین مبجث است، كسی مانند دكتر شفیعی كدكنی اگر كلاسش را در استادیوم ورزشی هم بگذارد استادیوم را پر می كند! اما كلاس های حقوقی ونظریه سیاسی خشك است، با این حال كلاس دكتر عنایت انباشته بود. نخستین حسن عنایت انباشتگی علمی و قدرت حافظه ای بود كه می توانست در هر لحظه هرچه می خواست یا هرچه از او می خواستند از لابلای آن انباشتگی بیرون كشد و ارائه دهد. در این زمینه ها جز دكتر داوود هرمیداس باوند شانس آشنایی با استاد دیگری را با چنین تسلط عالمانه ای نداشته ام. اینان مانند دانشنامه های سیار یا اینترنت امروزی هستند كه تا دگمه جستجو را می زنی پاسخ را دریافت می كنی! با این تفاوت كه دكتر عنایت بیشتر به جنبه های تئوریك و فلسفی قضایا توجه داشت و دكتر باوند به جنبه های تاریخی و واقعگرایانه و اجرایی موجود توجه دارد. دكتر عنایت دانشجویان را به كار می گرفت! دست كم در دوره فوق لیسانس كه مستلزم مشاركت تحقیقی دانشجویان و استادان است از دانشجویان می خواست كه قبل از كلاس كتاب یا كتاب هایی را بخوانند و آگاهی قبلی در باره بحث داشته باشند. دانشجویان باید در مباحث مربوط به درس كنفرانس می دادند، و خودشان را در معرض انتقادهای دانشجویان دیگر و استاد قرار می دادند و باید پاسخگو می بودند. یعنی باید خودشان را آماده می كردند و وقت خودشان و دیگران را تلف نمی كردند. آنوقت نوبت استاد بود كه با دخالت خودش هر كنفرانس را به درسی مستقل برای افزودن به آگاهی دانشجویان بدل كند. كمتر استادی را دیده بودم كه به اندازه او بیطرفی و دیدگاه علمی غیر جانبدارانه را رعایت كند! شايد اين صفت دموكراتيك حاصل آموزش عميق او در شيوه بريتانيايي بود. در میان دانشجویان از ماركسیست تندرو تا میانه رو و دست راستی وجود داشتند كه در كنفرانس های خودشان این دیدگاه ها را مطرح می كردند، و او هرگز دخالتی حاكی از تحمیل دیدگاه های شخصی نمی كرد، فقط اگر در شیوه علمی در ارائه اطلاعات به بی راهه می رفتند، یا سخنانشان غیر مستند و غلط و بیجا بود، ایراد می گرفت و تصحیح می كرد. كلاسش زنده، شاداب،و ارزنده بود! ترجمه مقاله مفصلی از حسنی مبارك رئیس جمهور مصر را كه در مجله معروف «فارِین افیرز» منتشر شده بود به من واگذار كرد، كه افكارش هنوز با امضای قرار داد كمپ دیوید فاصله داشت، و هنوز نسخه ای از آن را دارم. به یاد دارم كه بحث مفصلی در باره آن درگرفت، و برخی از دوستان چپ گرای آن روزی از من ایرادهای در باره عقايد آن می گرفتند، بدون توجه به اینكه من مأمور ترجمه و ارائه نظرات كس دیگری بودم!دكتر عنایت در عمر كوتاه آكادمیك خودش در ایران با ترجمه آثاری مثلاً در باره هگل و تألیفات دانشگاهی دیگر یادگارها و خاطرات ارزنده و عالی از خودش بر جای نهاد. درس من در زمینه تحولات روابط سیاسی خاور میانه و خصوصاً رستاخیزهای اسلامی مهم مانند چگونگی قیام شیخ مهدی سودانی در برابر انگلیسی ها در قرن گذشته و نقش كسانی مانند كواكبی و دكتر طه [طاها] حسین دانشمند و سیاستمدار نابینای مصری در اين باب بود كه در مصر به وزارت فرهنگ نیز رسید كه برای نخستین بار دریچه ای بر روی فرهنگ سیاسی و ریشه های تحولات اسلامی مصر و حركت حسن البناء در بنیان گذاری اخوان المسلمین به رويم گشود، كه هرچه بود قرنی بعد اهمیت خودش را در پديداري هیبت محمد مرسی رئیس جمهور كنونی مصر نشان داد. در آن دوران با دكتر عنایت روابطی دوستانه تر از استاد و دانشجو برقرار كرده بودم و دفترش به رویم باز بود و در فرصت هایی كه دست می داد از دانش او فیض بیشتری می بردم. متأسفانه مأموریت های اداری من و تحولات دیگری كه او را از ایران دور كرد موجب شد كه پس از آن دوره تحصیلی هرگز او را ندیدم، اما، گرچه ممكن است دانشجوی خوبی نبوده باشم، اما یقیناً در همین حد در من تأثیری برجای ماندنی گذشت! افسوس كه جامعه دانشگاهی ما فرصت نیافت چنان كه سزاوار بود از وجودش بهره مند شود، و قدرش را بداند!
درباره استادم دکتر غلامحسین صدیقی
سقراطی دیگر در روزگار ما
دکتر اصغر دادبه
یادش به خیر! آن روزها که از سدّ کنکور –که یاد آن هم به خیر- گذشتیم و به دانشگاه رفتیم و من رفتم تا حکمت بخوانم. بعضی از بزرگان در حال رفتن بودند و برخی در حال آمدن. از آن زمان بیش از چهل سال می گذرد؛ از مهر ماه 1344 خورشیدی تاکنون. به یاد دارم از جمله بزرگانی که بودند و نبودند و در حال رفتن بودند یکی مرحوم استاد حسینعلی راشد بود و یکی هم استاد دکتر غلامحسین صدیقی و از آیندگان هم یکی مرحوم استاد جواد مصلح بود و مرحوم استاد مرتضی مطهری. استاد دکتر غلامحسین صدیقی، در دانشکده الهیات، "تاریخ فلسفه یونان" درس می داد. قرار بود به گروه ما هم، که جوانان آن روزگار بودیم، درس بدهد. وصفش را شنیده بودیم. از نظم اش، از دقت اش، از ژرف بینی اش و از استواری اش سخن ها در میان بود. می گفتند وزیر کشور دکتر محمد مصدق بوده است و از وزارت اش، و از قانون مداری و قانون گرائی، عدالت و باورش نسبت به تساوی سخن ها شنیده بودیم. می گفتند در زمان وزارت اش همسرش برای دیدارش به وزارتخانه می رود و چون رئیس دفتر خبر حضور همسر استاد را به استاد می دهد، پاسخ می شنود:«اگر طالب دیدار وزیر کشور است وقت بگیرد و اگر می خواهد غلامحسین صدیقی را ببیند شب در منزل!» باز می شنیدیم که می گفتند روزی از روزها که استادان قرار بوده است تا به دیدار شاه بروند، از ایشان نیز می خواهند تا به جمع دیدارکنندگان بپیوندد. استاد می پرسد:«این که من باید به دیدار ایشان بروم قانون است؟» پاسخ می دهند:«خیر، قانون نیست.» استاد می گوید:«پس قانون اش کنید تا من طبق قانون بیایم!» آخر آن بزرگ مرد چونان سقراط به قانون احترام می گذاشت و خود بارها به شاگردانش حماسه شهادت سقراط را تدریس کرده بود و گفته بود که؛ شاگردان سقراط، از جمله افلاطون، زمینه فرار او را از زندان فراهم کرده بودند، اما او که مدافع قانون بود و از قانون سخن می گفت تسلیم حکمی بیدادگرانه شد که به هر حال صورت قانونی بدان داده بودند و به نام قانون اجرا می کردند و اعلام داشت؛ من که از قانون سخن می گویم و خود مدافع قانون هستم چگونه می توانم از قانون سربپیچم! آری چنین بود و استاد دکتر صدیقی نه فقط حکمت سقراط را خوانده بود و تدریس کرده بود بلکه با آن زیسته بود. ما جوانان آن روز این حرفها را می شنیدیم و هر روز مشتاق تر به دیدار سقراطی دیگر می شدیم. در باب معلمی آن بزرگ مرد هم حکایت های بسیاری می شنیدیم و من آنچه در این مقال نقل می کنم آمیزه ای از شنیده ها و دیده هاست. معدل شنیده ها و دیده ها به نظر من به سه مسئله اساسی باز می گردد. 1.باور به نظم و به تبع آن اجرای نظم. نخست شنیده بودیم که استاد سروقت در کلاس حاضر می شود و پس از او هیچ دانشجویی حق ورود به کلاس ندارد و سپس آنچه را که شنیده بودیم، دیدیم. سر وقت می آمد و چنان نفوذی –نفوذی معنوی- داشت که کسی را یارای سرپیچی از تصمیمی که گرفته بود، نبود! آنان که دیر می رسیدند پشت در می ماندند. شاید بعضی امروز بر این روش ایراد بگیرند، اما به گمان من معلمی و درس و بحث و کلاس یعنی همین والّا کلاس با «قهوه خانه قنبر» تفاوتی نخواهد داشت. دانشجویی هم که نتواند 90 یا 100 دقیقه در کلاس بنشیند و به درس گوش بدهد یا در پرسش و پاسخ شرکت جوید دانشجو نیست، چنانکه می بینیم امروز بعضی از کلاس ها، کلاس نیست و بعضی از دانشجویان هم دانشجو نیستند! کسی که به همسرش گفته بود اگر با وزیر کار دارد وقت بگیرد با درس و بحث و کلاس هم مزاح نمی کرد. 2.شیوه تدریس. شنیده بودیم که استاد در نخستین جلسه به طرح پرسش هایی می پردازد و از دانشجویان می خواهد بدان پرسش ها پاسخ دهند. آخر او، شیوه سقراطی داشت و شیوه سقراط پرسشگری بود. سقراط با شاگردان خود در کوچه و بازار راه می رفت و از آنان و از مردم در باب مسائل مختلف سئوال می کرد. فی المثل می پرسید: عدالت چیست؟ دینداری چیست؟ حقیقت چیست؟ و پرسش هایی از این دست تا از یک سو نادانی طرف پرسش را نشان دهد و از سوی دیگر «خرمگس» وار به آنها نیش بزند و تکانشان بدهد و به سوی حق و حقیقت رهنمونشان گردد... استاد صدیقی نیز با دانشجویانش چنین رفتاری می کرد، و انتظار داشت به نسبت جایگاهی که دارند بدانند، نه بیشتر از آن، تا او بتواند کار را ادامه دهد. آخر دردی از این بزرگ تر هست که دانشجویی فلسفه بخواند و مسائل ابتدایی فلسفه را نداند . فی المثل نداند که «اعتدال طلایی» ارسطو چیست؟ یا مراد سقراط و افلاطون از «دانایی» چیست؟ و دانشجویی به حوزه ادبیات وارد شود و غزل حافظ را درست نخواند، مشهورترین ابیات شاعران بزرگ به گوشش نخورده باشد! وضعی که اکنون در بسیاری موارد هست! استاد می پرسید تا تکلیفش با کلاسش روشن شود و بداند باید چه شیوه ای در پیش گیرد. گاه پیش می آمد که استاد پس از طرح پرسش هایش بدین تشخیص می رسید که نباید ادامه دهد، کلاس را ترک می گفت و می گفت تا آن را به استادی دیگر واگذارند و ما خشنود بودیم که استاد جلسه اول رهایمان نکرد. معلمی مجموعه ای است از دانش و روش و بی گمان روش در کار معلمی سهمی عمده به عهده دارد. بسا دانشمندان که معلمان خوبی نبوده اند و بسا دانش آموختگانی که دانشمند نبوده اند، اما معلم شایسته بوده اند. نمی دانم باید اینجا این مثال را طرح کنم یا نه!؟ معلمی شبیه روضه خوانی است بسا روضه خوانی که سوادش محدود است چنان بر مستمعان اثر گذارد که یک آیت الله العظمی نتواند چنین اثری بر جای نهد... و چون معلمی دانش و روش را توأمان داشته باشد گوهری است نایاب و استاد دکتر صدیقی بی گمان چنین بود. او نه فقط دانش و روش را توأمان داشت که شخصیت نافذ و رفتار احترام آفرینش از او سقراطی دیگر پیش چشم می آورد. 3.جزوه درسی: استاد برای تدریس خود جزوه ای فراهم آورده بود که آن نیز حکایتی داشت. وصفش را شنیده بودیم که از بس جزوه از روی جزوه کپی شده (آن روزها کپی نبود، روی استنسیل تایپ می کردند و آنرا به دستگاه پلی کپی می بستند و به تکثیر می پرداختند) رنگ از رخسارش پریده، غلط تایپی هم فراوان دارد! و سرانجام آن جزوه را دیدیم (و صد حیف که در اسباب کشی ها گمش کردم). پیداست که آن روزها و در مقام دانشجو، من هم شکوه می کردم که؛ این چه جزوه ای است! به یاد دارم بعدها که من جزوه ای تحت عنوان کلیات فلسفه نوشتم، همان که امروز به صورت کتاب کلیات فلسفه، چاپ و منتشر می شود، بسیار کسان آن را با آن جزوه پرسش برانگیز سنجیدند و این را ستودند، اما من هرگز فریفته این ستایش ها نشدم و گفتم: این کجا و آن کجا! و امروز تردید ندارم که استاد از تکرار انتشار آن جزوه نیز هدفی داشته است، هدفی آموزشی، این هدف که دانشجو را به دقت و تأمل برانگیزد... کسانی که نسخه های خطی نه چندان خوش خط را به قصد تصحیح یک متن خوانده اند و بارها در خواندن واژه ای یا تعبیری فرومانده اند و برای خواندن و فهمیدن آن تلاش ورزیده اند، می دانند که حاصل کار تا چه مایه آموزنده است و می دانند که آن فروماندن و کوشیدن و کوشیدن و سرانجام، خواندن و خواندن تا چه مایه ارجمند و سازنده است و من تردید ندارم که یکی از برکات آن جزوه، به بارآمدن خصلت تأمل و دقت در دانشجو است و تمام ماجرا بهانه ای بود تا دانشجو به اندیشیدن و بازاندیشیدن، آن گونه که سقراط تعلیم می داد و استاد سقراط خصال از او پیروی می کرد عادت کند. پرسش و پاسخ های نخستین روز درس و روزهای بعد و بعد هم هدفی جز به بارآمدن خصلت تأمل و تفکر در دانشجو نداشت و الّا خواندن طوطی وار و به حافظه سپردن و سپس محفوظات را بر صفحه کاغذ آوردن چه حاصلی می تواند داشت؟ آخر مگر نه این است که کار معلم و به ویژه معلم فلسفه آموختن شیوه تفکر است، نه گزارش سرگذشت و اندیشه متفکران، مگر آنکه این گزارش مقدمه آموزش تفکر و تأمل باشد و آن بزرگ مرد با چنین هدفی به کار تعلیم و تربیت می پرداخت. یادش گرامی و راهش پررهرو باد، اما دریغ که:
سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
عمرها باید که تا صاحبدلی پیدا شود
بوسعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
درباره استادم دکتر ناصر کاتوزیان
مجتهدِ مدرن
جلال رفیع
من از سال 1352 تا سال 1358 در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، شاگرد دکتر ناصر کاتوزیان بودم. به محض ورود، در بین ده ها استاد توانا و دانشمند، اولین و آخرین کسی که بیشترین توجه را به خود جلب می کرد دکتر کاتوزیان بود و هنوز هم هست. در آنچه که «سنت» نام می نهیم، سنت در فقه، فلسفه، عرفان و جامعه شناسی، هرچند با هم متفاوت هستند اما وجه مشترکی دارند و آن میراثی است که سنت تاریخی ما را شکل می دهد. من با کمال تعجب دیدم که دکتر کاتوزیان بر این سنت تسلط بالایی دارد. متون فقهی را به راحتی و به درستی می خواند، و فهم می کرد. این در حالی بود که می دیدم به حسب ظواهر، نوع لباس و سلوک و رفتار، بیشتر یک استاد تحصیل کرده در اروپا به نظر می آید و ابتدا احساس می کردم او نسبتی با عالم مذهب و سنت ندارد. سپس دریافتم که وقتی وارد مباحث حقوق مدرن می شود، همان قدر تسلط و اشراف بر حقوق کهن ( اشرافی که بر ریشه های کهن علم حقوق در ایران و در کشورهای اسلامی) دارد، که بر مبانی حقوق اروپایی. این دو ویژگی بسیاری از افراد خصوصاً آنهایی که اهل مطالعه بودند به شدت جلب و جذب می کرد. کاتوزیان این دو وجه را به صورت یک امتزاج طبیعی (نه تصنعی) جمع کرده بود. در تمام دوران تحصیل، معروف بود که کاتوزیان در یک صفحه به شیخ محمد نجفی (صاحب جواهر) و شیخ مرتضی انصاری (صاحب مکاسب) استناد می کند و در صفحه دیگر به حقوقدانان فرانسوی و بلژیکی. او به صورت التقاطی یا تصنعی این دو وجه را با هم نمی آمیخت، ذات هر کدام را تشخیص داده و ریشه های آنها را پیونده زده بود که بسیار طبیعی جلوه می کرد. به عبارتی ترکیبی طبیعی و امتزاجی درون خیز می آفرید. دانشجویانی که با این منطق آشنا نبودند، بعضاً در کلاس اعتراض و انتقاد می کردند که:«آقای دکتر ما آمدیم دانشگاه تهران و فکر می کردیم اینجا مکان علم، تمدن و تجدد است، انتظار نداشتیم در پاورقی مباحث علمی کتابتان به فلان شیخ و فلان آخوند ارجاع دهید» این نوع روش و سبک تدریس کاتوزیان، شنا بر خلاف جریان آب و جریان عمومی حاکم بر فضاهای آکادمیک در سال های قبل از انقلاب بود. معمولاً این گونه تدریس ها با استقبال دانشجویان مواجه نمی شد و ارتجاعی، عقب مانده و گذشته گرا خوانده می شد. ایشان همچون مرحوم مهندس مهدی بازرگان بسیار پای بند به مبانی دینی، و اهل نماز و دعا بود اما نسبت به دین نگاهی عاقلانه و عاشقانه داشت. تسلطی که بر حقوق اروپایی داشت موجب می شد فقه سنتی ما را در برخی موارد به نقد بکشد و چون از قدرت کلام، برهان و ادله برخوردار بود، انتقادهایش نیز نسبتی با انتقادهای یک انسان کم سواد نداشت. مانند یک مجتهد انتقاد می کرد و جهان مدرن را به خوبی می شناخت، نیازهای بشر را نیازهایی در حال تطور و تغییر می دید و تلاش می کرد از درون علم حقوق راهکارهایی را پیدا کند که هم ریشه ای در سنت داشته باشد و هم ریشه ای در جهان مدرن. معمولاً بر روی شعار عدالت حساسیت زیادی داشت و اگر با دو ماده قانونی مواجه می شد که هر دو ماده مصوب مجلس بودند و مبنای قانونی داشتند و نمی توانست هر دو را حذف بکند و بگوید قبول ندارم با بهترین و حقوقی ترین شیوه ها آن دو ماده قانونی را چنان تفسیر می کرد که آن تفسیری که به عدالت نزدیک تر است ترویج و اتخاذ شود. کاتوزیان به مرحله ای رسیده بود که در بین قضات، وکلا و استادان دانشگاه ها نوعی مرجعیت فکری یافته بود و لذا روی تفسیرهای حقوقی او حساب باز می کردند. بسیاری از تفسیرهای او از مواد قانونی، بدون اینکه خودش به جایی دستور داده باشد، و یا سمتِ قضایی داشته باشد، در درون دستگاه قضا، وکالت، کلاس های دانشگاه ها و... راه می یافت و ذهنیت و اندیشه ها را فتح می کرد. من همان زمان (زمان شاه) او را «مجتهد مدرن» می نامیدم. در کلاس درس بسیار منظم و منضبط عمل می کرد. رأس ساعت در کلاس حضور می یافت و درس را آغاز می کرد. گاهی برخی از دانشجویان را به اسم صدا می زد و گاهی هم می پرسید چه کسی می تواند به این سوال جواب دهد تا افراد به طور داوطلب برخیزند و پاسخ دهند و ترس از اسم خوانی ایجاد نشود. بسیار آرام، متین، منطقی، سنجیده، مستدل و صمیمی حرف می زد. بعضی از استادان خطابه وار حرف می زدند، لحن و تلفظِ مخصوصی به کار می بردند و غلیظ و کتابی سخن می گفتند یا تلاش می کردند فارسی و انگلیسی را مخلوط کنند، به قول استاد جامعه شناسی ما –دکتر اسعد نظامی- فینگلیسی صحبت می کردند! اما امثال دکتر کاتوزیان نه شیوه های خطابه ایِ قدیمیِ منسوخ را به کار می بردند نه با نوعی مدرن بازی در پی خودنمایی بودند. دکتر کاتوزیان از فروغلطیدن در دریای کلمات نامأنوس اجتناب می ورزید، بی آنکه ذره ای از عمق علمیِ کلام بکاهد، ساده سخن می گفت و چنان صمیمی تدریس می کرد که انگار قصه می گوید. دانشجویان با تمام وجود به درس های او گوش می دادند و در عین حال که این صمیمت در گفتار به قصه گفتن می مانست اگر خوب می اندیشیدیم، در می یافتیم که سخن اش چیزی جز علم، برهان و استدلال نیست. تسلط کم نظیری که بر کتب و متون، چه در حوزه نجف چه در دانشگاه های اروپایی داشت، او را در تدریس یاری می کرد و شنونده مسحور و مجذوب می شد. همچنین در کلاس درس او فضا برای نقد و نظر و نقادی گشوده بود. مرتب در کلاس تکرار می کرد؛ برای من اهمیتی ندارد که شما مو به مو آنچه در کتاب و جزوه آمده را بر روی برگه امتحانی بنویسید یا ننویسید، حتی برای من مهم نیست که شما در پاسخ مسأله، همان جوابی را بنویسید که من صحیح می دانم، اگر شما جوابی را به پرسش مطروح بدهید که از نظر من غلط باشد اما ببینم شیوه استدلال شما علمی و حقوقی است و از قواعد حقوقی پیروی می کند، نمره آن سوال را به شما خواهم داد. آن زمان، این شیوه تدریس و آزمون در میان استادان رایج نبود. در خصوص حضور و غیاب سختگیری نشان نمی داد اما تأکید می کرد که حضور در کلاس میزان یادگیری و کیفیت تحصیلی دانشجویان را ارتقاء می بخشد اما انتظار او از دانشجویان اش این بود که منطق حقوق را فهم کنند، و در این صورت انعطاف به خرج می داد. مایلم خاطره ای هم از شخصیت و بزرگواری او نقل کنم. زمانی به دلیل عدم استقبال مردم از ولیان که استاندار خراسان بود و بعد معلوم شد از ساواک هم حقوق می گرفت، رژیم شاه چون زمینه خوبی در آنجا برای او نمی دید او را به تهران انتقال داد و تصمیم گرفتند در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تدریس در رشته حقوق تعاون مشغول شود. برای اینکه مقدمات تدریس او در این رشته انجام پذیرد، موافقت رئیس گروه حقوق خصوصی (دکتر کاتوزیان) الزامی بود. دکتر کاتوزیان نه تنها خودش با این اقدام مخالفت کرد، بلکه همکاران اش هم به دلیل احترامی که برای شخصیت علمی کاتوزیان قائل بودند، از این مخالفت تأثیر پذیرفتند. دکتر کاتوزیان می گفت؛ این طور نیست که هر کس از راه برسد، بدون اینکه درجه علمی اش مشخص باشد و از توانایی علمی برخوردار باشد و مراحل علمی و اداری را طی کرده باشد، به مقام استادی نائل شود و مستقیم از استانداری بیاید و به استادی دانشگاه گمارده شود. با وجود تهدیدها و هشدارها این را برخلاف عرف و مقررات می دانست، پس ایستادگی و مخالفت کرد، در حالی که ولیان شخص نیرومندی بود، با دربار ارتباط نزدیکی داشت و «نور چشم» شاه خوانده می شد، و در نتیجه این مخالفت ورزی خطرناک بود. اما کاتوزیان خود را تابع قدرت نمی دانست تا کسی بتواند با وابستگی به مراکز قدرت در هیأت علمی عضویت یابد، و این واقعیت را که ولیان وابسته به دربار و شاه بود، دلیل و حجت نمی دانست. دانشجویان نیز از این اقدام کاتوزیان به شدت حمایت کردند. ضمناً او در زمان انقلاب سفید هم (در سال 42-41) سابقه مخالفت (به لحاظ حقوقی) با اصول انقلاب شاه و ملت را در پرونده اش داشت و در اطلاعیه ای که اسم او در رأس آن بود، اظهار شده بود؛ شاه طبق قانون اساسی، حقِ طرح چنین اصولی را به نام خود ندارد. بعد از اینکه اطلاعیه به دست شاه رسیده بود، شاه عصبانی شده و دکتر سید حسن امامی را احضار کرده بود (وی در دانشکده حقوق استاد حقوق مدنی بود، و دکتر کاتوزیان از شاگردان وی محسوب می شد) شاه به او گفته بود؛ چند تا جوان کم سن و سال چه می گویند که در اطلاعیه شان برای من تعیین تکلیف کرده اند؟ دکتر امامی گفته بود؛ قربان این تقصیر ماست که این چیزها را به اینها آموختیم! اینها مطالبی است که در علم حقوق وجود دارد و این افراد هم فکر می کنند قانون را باید اجرا کرد! دکتر امامی از جایگاه والای دکتر کاتوزیان و شخصیت علمی او برای شاه بسیار تعریف و تجلیل کرده بود زیرا شاه تردیدهایی هم داشته که وی مبادا به گروه های سیاسی مخالف مانند حزب توده یا ملیون وابسته باشد. شاه گفته بود؛ پس چطور رئیس جمهور فرانسه حق داشت که اصولی را به رفراندم بگذارد؟ دکتر امامی هم پاسخ داده بود؛ دلیلش این است که آنها این حق را برای رئیس جمهور خود در قانون اساسی گنجانده اند! شاه پس از شنیدن صحبت های دکتر امامی ابراز تمایل کرده بود که ملاقاتی با کاتوزیان داشته باشد و دکتر امامی هم پیشنهاد می دهد که به این صورت شاید بتوان بر وی تأثیر گذاشت اما کاتوزیان نمی پذیرد زیرا احتمال اثرپذیریِ شاه را ضعیف ارزیابی می کرده و بر این باور بوده که به طور کلی سیاستمداران از اهالی علم و اندیشه اثر نمی پذیرند. امامی هم قبول می کند و قضیه را پیگیری نمی کند. دکتر کاتوزیان، بسیار از اخلاق، دانش و جوانمردی دکتر امامی تعریف می کرد... من علاوه بر شاگردی در کلاس درسش، مدتی دوره کارآموزی را نیز زیر نظر ایشان گذراندم و کتاب «حقوق مدنی» را به من سپرده بود که با اصل مطابقت دهم و ویرایش شود و نمونه های غلط گیری شده را به چاپخانه دانشگاه تهران می بردم. یک مقاله تحقیقی هم نوشتم و به استادانم دکتر کاتوزیان و دکتر عزت الله عراقی تقدیم کردم که بزرگوارانه مرا تشویق و راهنمایی کردند. شرمنده ام که یک بار هم کلاسش را همزمان با 16 آذر (به دلیل آدم ربایی ساواک در سال 54-53) بهم زدم و معذلک از همان درس نمره عالی گرفتم و کاتوزیان بزرگمنشانه به هیچ وجه این موضوع را در نمره دادن دخالت نداده بود و من از مقام والای اخلاقی و انسانی اش در کنار جایگاه بی بدیل علمی اش بسیار آموختم. سخن آخر اینکه، من همچنان افسوس می خورم که ای کاش همه چیز و همه وقت هایی را که صرف امور دیگر کردم رها و صرفِ تلمذ و شاگردی در محضر کاتوزیان می کردم. او اقیانوس تر، ژرف تر و عظیم تر از آن چیزی بود که ما تصور می کردیم.
درباره استادم مهندس مهدی بازرگان
کلاس ماشین های حرارتی
مهندس هاشم صباغیان
رابطه من با مهندس مهدی بازرگان دقیقاً رابطه پدر و فرزند بود. زمانی که شاگرد ایشان بودم حدود سی سال اختلاف سن داشتیم. از سال 1333 که من وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم با ایشان آشنا شده و در سال سوم دانشگاه شاگرد ایشان بودم. درسی که با ایشان داشتیم درس «ماشین های حرارتی» بود. من در رشته راه و ساختمان تحصیل می کردم و درس ماشین های حرارتی یکی از درس های ما بود که ضریب 3 داشت. اگر بخواهم شخصیت مهندس بازرگان را به اختصار توصیف کنم؛ فردی با وجدان، درستکار و صادق بود. صداقتی که در او بود، صفت والایی است که در جامعه ما کمتر دیده می شود. او از صراحت کلام برخوردار بود و نظر خود را صریح بیان می کرد ولو اینکه شنونده یا خواننده از ابراز نظر وی خوشش بیاید یا بدش بیاید، به تعبیری خوشایند و بدایند دیگران در اعلام آرای وی بی تأثیر بود و بنا بر صرافت طبع خویش رفتار می کرد. به این خاطر آنچه در نظر داشت را با صراحت ابراز می کرد، به همین دلیل زمانی که مسئولیت دولت موقت را بر عهده ایشان گذاشتند، ایرادهایی که به رهبر فقید انقلاب داشت را با صراحت در مصاحبه های خود و یا به طور حضوری در ملاقات های خصوصی بیان می کرد. زندگی ایشان ابعاد مختلف (علمی، اجتماعی-سیاسی و اعتقادی) داشت. در زمینه های اعتقادی (مبتنی بر قرآن) ایشان پنجاه سال کار محققانه انجام داد و تدریس هایی را در همین زمینه تا زمان حیات، در انجمن اسلامی مهندسین انجام داد که حاصل آن کتاب هایی است که به رشته تحریر درآمده و نشر یافته است. ایشان در زمان تدریس در دانشگاه، فوق العاده با دانشجویان رفیق بود و رابطه ای صمیمی برقرار می کرد اما در این ارتباط صمیمانه از تضییع کوچکترین حقی به شدت پرهیز داشت و اجازه نمی داد در این روابط گرم و صمیمانه دانشجویی انتظار داشته باشد که در زمینه تحصیلی نسبت به او ارفاقی روا داشته شود. هنگامی که ایشان درس ماشین های حرارتی را تدریس می کردند، کتاب و جزوه و پلی کپی چندان موجود نبود، ایشان درس می دادند و ما یادداشت می کردیم. همچنین در این درس شکل های زیادی هم وجود داشت که ما باید آنها را به دقت رسم می کردیم. ایشان در امتحاناتی هم که برگزار می کردند 18 نمره به درس (شفاهی و کتبی) و 2 نمره هم به جزوه اختصاص می دادند. دقت و ظرافت در نوشتن جزوه ها برای ایشان بسیار اهمیت داشت، آنها را به دقت مطالعه می کردند و نمره می دادند. بازرگان در کلاس درس بسیار جدی بود و کلاس هایش در سکوت و به دور از هیاهو تشکیل می شد و این دو دلیل داشت؛ یکی اینکه، استاد ما مهندس بازرگان بود، همه شاگردان او را می شناختند و نسبت به سوابق مبارزاتی وی (ریاست هیأت خلع ید و همکاری با دولت دکتر محمد مصدق) آگاه بودند و به همین دلیل احترام خاصی برای او قائل بودند. دوم اینکه، طرح مطالب علمی از سوی ایشان چنان جذاب بود که همه را ترغیب به گوش سپردن می کرد. آن موقع ما در کلاس به صورت گروهی (گروه های چهار نفره) کار می کردیم و پس از درس، جزوه ها را مرور می کردیم تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد و این موجب می شد که جزوه ها اصلاح و به صورت مطلوب درآیند. با وجود جدی بودنِ مهندس بازرگان در کلاس درس، این کلاس ها خشک نبودند و شادابی در آن موج می زد. یک روز که او ماشین های بخار را درس می داد، و سیر اختراع و تکمیل آن را توضیح می داد به اینجا رسید که؛ اولین ماشین بخار را واتِ ایتالیایی ساخت، یک فرانسوی هم کار او را ادامه داد، یک لهستانی آن را تکمیل کرد و... و از چندین کشور که در ساخت و تولید آن نقش داشتند سخن گفت، یکی از دانشجویان سوال کرد؛ پس ایران چی؟ بازرگان جواب داد؛ هنر نزد ایرانیان است و بس! پاسخ اش این گونه و همراه با طنز بود. در نمره دادن به دانشجویان بسیار دقیق و منصف بود. دکتر مصطفی چمران و برادرش دکتر عباس چمران از شاگردان بازرگان بودند. دکتر مصطفی چمران از لحاظ هوش و ذکاوت یک نابغه بود. وقتی بازرگان از او امتحان (شفاهی) می گیرد، به او بیست می دهد! در حالی که سقف نمره امتحان 18 بود و جزوه هم 2 نمره داشت. دکتر چمران از خط و رسم (در کشیدن شکل های مربوط به دروس دانشگاهی) خوبی برخودار بود، بنابراین جزوه ای بی نقص و ممتاز تهیه کرده بود و برای جزوه هم نمره کامل را دریافت کرد. بازرگان تأکید کرد در کارنامه اش نمره 22 ثبت شود و در تاریخ دانشکده فنی معروف شد که یک نفر توانسته نمره 22 را به خود اختصاص دهد. بازرگان این را حق او می دانست و نسبت به ارزش های علمی و کوشش های دانشجویان تا این اندازه اهتمام می ورزید. سال سوم دانشکده فنی بسیار مشکل بود. عده ایی از دانشجویان رد می شدند. قانون دانشکده این بود که اگر کسی دو سال در دانشکده مردود شود از دانشکده کنار گذاشته می شود (یا اینکه می توانست بدون کنکور باز گردد و دوباره از سال اول تحصیل را آغاز کند) تعدادی از افسران ارتش هم آن زمان با گرفتن بورس و با هزینه دانشکده می توانستند درس بخوانند که البته تعهد می دادند که اگر در هر کلاس دانشکده مردود شوند (از ارتش اخراج می شدند) الزامی است که هزینه پرداخت شده را بازگردانند. یکی از این دانشجویان که در کلاس سوم مردود شده بود، از بازرگان نمره 8 گرفته بود و چون معدل اش باید به 13 می رسید، مردود محسوب می شد. پس از مردودی نزد بازرگان می رود و شرحی از زندگی خود ارائه می کند و اظهار می دارد که دو مشکل دارد؛ 1.خرج مادرم برعهده من است و زندگی او را اداره می کنم 2.مجبورم هزینه دانشکده افسری را به اقساط را بپردازم. در نتیجه از بازرگان می خواهد تا نمره 12 به او بدهد بلکه از این گرفتاری رهایی یابد. بازرگان نمی پذیرد و می گوید اگر نمره بیشتری به شما بدهم معنای اش این است که من در دادن نمره اول اشتباه کرده ام اما حاضرم دوباره و با دقت اوراق امتحانی تان را بازبینی کنم (این کار را کرده بود و نمره اول را تأیید کرده بود) دیگر اینکه حق دیگران پایمال می شود. به این خاطر پیشنهاد کرده بود که از دانشکده بیرون بیاید، اما قول داده بود بکوشد تا مشکلات وی را رفع سازد. بنابراین وسیله ای فراهم می کند تا از عهده پرداختن اقساط برآید و ترتیبی می دهد تا زندگی مادرش نیز اداره شود. او حاضر می شود این کار را انجام بدهد اما نمره اضافی (و نا حق) به او نمی دهد. به این ترتیب، مشکل او حل شد و زندگی اش هم در آینده سامان یافت و همواره از لطف بازرگان در حق خود یاد می کرد. بازرگان در مسائل سیاسی-اجتماعی و اعتقادی بسیار حساس بود و دانشجویان پس از کلاس و در اتاقی که او در دانشکده داشت، سوالات خود را در زمینه های مختلف با او در میان می گذاشتند. آن زمان در دانشگاه محلی برای خواندن نماز وجود نداشت. کلاس های دانشکده ما در دو نوبت (صبح و بعد از ظهر) تشکیل می شد، آنهایی که نماز می خواندند، با دشواری، در کنار راهرو یا در جایی دیگر نماز خود را می خواندند. در دانشکده ما سه دختر بیشتر نبود که یکی از آنها هم آسوری بود. ولی در دانشکده های ادبیات، پزشکی و... برای نماز خواندن، دخترها وضعیت نامطلوب تری داشتند. ایشان یکی از اتاق های دانشکده فنی را گرفت و آن را نمازخانه کرد و فرشی هم از خانه خود به آنجا آورد تا دانشجویان بتوانند نماز خود را در آنجا و در شرایطی مطلوب بخوانند. اصولاً روابط بازرگان با دانشجویان بسیار صمیمانه بود و آنها فرصت می یافتند مسائل شخصی خود را نیز با وی در میان بگذارند. بازرگان در کار سیاسی هم بسیار جدیت داشت. هر سال و در سالروز 16 آذر دانشکده فنی دانشگاه تهران در هر شرایطی تعطیل می گردید حتی اگر به زندانی شدن چند نفر هم می انجامید. بعضی از دانشکده ها نیز با این اقدام همراهی می کردند. رسم این بود که ساعت 8 صبح در محلی که تیراندازی شده بود، دانشجویی می ایستاد و اعلام می کرد که امروز و به مناسبت شهادت دانشجویان به کلاس نخواهیم رفت و کلاس ها را تعطیل خواهیم کرد. یادم هست یک سال، 16 آذر همزمان با روز جمعه شد. جمعه هم در دانشگاه خبری نبود و دانشجویان هم نبودند. مهندس بازرگان روز شنبه (فردای 16 آذر) که به کلاس درس آمد، اعلام کرد؛ چون دیروز 16 آذر بود و ما نتوانستیم دانشکده را تعطیل کنیم، و حفظ احترام این روز بسیار ضروری است من امروز درس را تعطیل می کنم. در آن زمان این اقدام، اقدام شجاعانه ای بود. در برخورد مرحوم مهندس بازرگان با دانشجویان و روش تدریس و نقش استادی ایشان مطالب بسیاری می توان گفت ولی فعلاً به همین خلاصه اکتفا می کنم.
درباره استادم دکتر علی شریعتی
سوخته جان و روانان دیگرند...
شهین مجاهدی
من در سال 1344 وارد دانشکده ادبیات مشهد شدم. سال اول دروس عمومی و سال دوم دروس اختصاصی را می گذراندیم. درس های "تاریخ تمدن"، "تاریخ قرون جدید" و "تاریخ ادیان" را دکتر علی شریعتی تدریس می کرد. در کلاس تاریخ تمدن راجع به ویژگی های تمدن ماشینی و مشکلاتی که تمدن ماشینی ایجاد می کرد، بحث می کرد و علم پرستی را یکی از اثرات تمدن ماشینی می دانست. از لفظِ «الینه» و «الیناسیون» کمک می گرفت و پیامدهای آن را به نوعی «جن زدگی» تعبیر می کرد و در همان کلاس از فیلم «عصر جدید» اثر چارلی چاپلین که بسیار به آن علاقه داشت مثال آورد که در آن انسان ها به عنوان پیچ و مهره ماشین نمایش داده می شدند. یک بار هم «نامه های چاپلین به دخترش» را موضوع کنفرانسی قرار داد که یکی از دانشجویان آن را بر عهده گرفت. اعتقاد داشت، ماشین، برخی از مشکلات بشری را کاسته اما برخی مشکلات تازه را بوجود آورده است. به اعتقاد او در تمدن ماشینی انسان فکر می کند به «بی رنجی» دست خواهد یافت در حالی که بی رنجی، رنج دیگری به بار خواهد آورد. دکتر شریعتی خیلی متأثر از جلال آل احمد بود و اکثراً با لفظِ «جلال» از او یاد می کرد ولی دکتر با دیدِ جامعه شناسی مسائل را
مطالب مشابه :
حضور در موسسه فرهنگی اکو
پنج شنبه گذشته همراه احمد عطوفتی خوافی مدیر موسسه خواف شناسی عالم و آدم، دکتر تیزرو فعال در
پیام های تسلیت
دکتر مهزاد مهرزاد صدقیانی - پیام های تسلیت - - دکتر مهزاد مهرزاد مرکز جراحی و ivf دکتر تیزرو.
پیام های تسلیت
دکتر مسعود پزشکیان نماینده مردم تبریز در مجلس شورای مرکز جراحی و ivf دکتر تیزرو.
رقابت های پرش با اسب تهران در یک روز شلوغ+ تصاویر
برگزار شد و نفرات برتر این مسابقات معرفی شدند این مسابقات با حضور دکتر علی تیزرو با اسب
169 ) خودرو ملی جدید ایران خودرو :
دکتر فرهاد که هفته جاری با حضور رئیس جمهوری از آن رونمایی خواهد شد.تیزرو، خبرگیر، خبرآور
الف- عنوان تحقیق
در سال 1388 دکتر اصغر مشبکی و علی تیزرو در تحقیقی که با عنوان «تأثیر هوش هیجانی و هوش
اسامی باشگاه های سوارکاری آذربایجان شرقی+مدیران باشگاه های سوارکاری آذربایجان شرقی
باشگاه سوارکاری آرات، حسن تیزرو نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران دکتر
جبیر هرمز
دکتر نادعلیان جبیر جزء حیوانات تیزرو محسوب میشود و با سرعت ۸۰ کیلومتر در ساعت میتواند
یاد استاد
دکتر علی فردوسی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو . ساقیای جامی به من ده تا بیآسایم
در گذشت چهره ماندگار دکتر پریرخ دادستان
آب های عمیق - در گذشت چهره ماندگار دکتر پریرخ دادستان - این پنجره بسوی ژرفا و شفافیت گشوده
برچسب :
دکتر تیزرو