واقعه­ی عاشورا در آینه ی شعر وصال شیرازی

در میان شاعرانی که در عرصه ی مرثیه سرایی برای خاندان اهل بیت عصمت و طهارت قلم خویش را به جولان در آورده اند و گوی سبقت از دیگر سرایندگان ربوده اند، آفتاب اقبال تنی چند درخشش بیشتری دارد و سیطره ی نفوذشان در دلهای عاشقان اهل بیت بیشتر است.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

شاعرانی که خود دارای شعور و شور مذهبی بوده وبا احساسات پاک و خمیر مایه عشق آثار خویش را خلق کرده اند وبا اخلاص تمام در اختیار مردم گذاشته اند. شاعرانی که با استادی و مهارت غیر قابل وصفی درّ سخن را سفته و عروس بیان را آراسته اند تا شاید به حقیقت این کلام نورانی صادق اهل بیت که فرمودند:«من قال فینا بیت شعر بنی ا... له بیتاً فی الجنه» دست یازند و به چنین افتخاری نائل آیند.

در میان این گویندگان محتشم کاشانی با ترکیب بند معروف و سوزناک خود که توانسته است چون قافله سالاری گروهی از شاعران و سخنوران را ناخود آگاه و خود آگاه بر آن دارد که به تقلید از اثر وی آثاری را خلق کنند، چنانکه امروزه با نگاهی گذرا و اجمالی به ادبیات عاشورایی صدها اثر را می­یابیم که به استقبال و یا به اقتفای ترکیب بند او با مطلع:

 «باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

شروع می­شود، سروده شده است برای مثال می­توان از ترکیب بندهای ذیل نام برد:

1- 12بند میرزا یحیی خان مدرس اصفهانی با مطلع :

ای مبتلای غم که جهان مبتلای توست

 پیر و جوان شکسته اندر عزای توست

2- 14بند صباحی بیگدلی با مطلع :

افتاد شامگه به کنار افق نگون

خور چون سربریده از این طشت واژگون

3- 12 بند غروی کمپانی با مطلع:

  باز این چه آتش است که بر جان عالم است                                                                      باز این چه شعله ی غم و اندوه و ماتم است؟

4- 14بند وصال شیرازی با مطلع:

این جامه سیاه فلک در عزای کیست

وین جیب چاک گشته­ی صبح از برای کیست

5- 9بند همین شاعر با مطلع:

در جیب عالمی زعزا، چاک ماتم است

یا رب عزای کیست که منسوب عالم است

گفتنی است در این میان اگر از ترکیب بند محتشم کاشانی که شاهکاری بی بدیل در ادبیات فارسی می­باشد صرف نظر کنیم ترکیب بندهای فوق الذکر در صحیفۀ­ بلندوماندگار ادبیات ما ایرانیان از مقامی قابل توجه برخوردار ند. اگر چه چنانکه گفته شد این آثار به اقتفا و یا به استقبال از اثر محتشم کاشانی لباس هستی به تن کرده اندو هرگز موفق نشده­اند گام بر ستیغ قله ای بگذارند که محتشم بر آن ایستاده است اما تلاش و کوشش شاعرانی که در میدان مرثیه سرایی در راه رسیدن بدان قله­ی رفیع طبع آزمایی کرده­اند قابل تقدیر و توجه است. برای نمونه باید عرض کنم یکی از این سخنوران همانا وصال شیرازی می­باشد که بیشتر اشعارش در مدح وثنای و منقبت اولیاء و انبیائ سروده شده است هر چند در دیوان او خبر از اندیشه­ی نو وابتکار در مضمون پردازی وترکیب سازی موجود نیست اما مهارتش در انعکاس مضامین واندیشه های گذشتگان غیر قابل انکار است.

یکی از سروده­های زیبا و جالب وصال ترکیب بند 9 بندی اوست که شاعر در آن به بیان وقایع جانسوز و دردناک کربلا و شهادت سالار شهیدان و سرور آزاد مردان جهان حسین بن علی(ع) و نیز اسارت بازماندگان و اهل بیت آن شهید عزیز و شرح درد و اندوه پیروانش پرداخته است. در این ترکیب بند که به استقبال از ترکیب بند محتشم سروده شده است شاعر کلامش را با لبیک به غوغای درون خویش که پاسخی است مثبت به فریاد انسانیت خویشتنش می­آغازد و کم کم با اوج­گیری شعله­های سوزناک درد و اندوه جهان پیرامون خود را نیز باخود هماهنگ و غمگین و سینه چاک می­بیند و ناخود آگاه فریاد می­دارد:

در جیب عالمی ز عزا، چاک ماتم است

یارب عزای کیست که منسوب عالم است؟

این بار غصّه را که به دوش فلک نهاد؟

کامروز، سال­ها شده و پشتش چنان خم است

شاعر با این فریاد و مقدمه گویی زمینه را برای جلب توجه دیگران(خوانندگان اثرش) آماده می­سازد، او در حقیقت از ذهن خواننده­ی اشعارش آیینه­ای می­سازد و تصویر درون خویش را در آن منعکس می­نماید و آنگاه این آیینه را با چرخشی ماهرانه در زاویه­ای قرار می­دهد که بتوان به راحتی تصویر دنیای بیرون را نیز در آن به تماشا نشست و در این تصویر است که ما آسمان و زمین را نه یک شئ  بی­جان بلکه یک موجود جاندار می­بینیم و درک می­کنیم که سهمی از اندوه شاعر و خواننده را بر دوش خود دارد و از سنگینی بار اندوه پشت آسمان خمیده و اشیاء پیرامون او لباسی از اندوه و درد به تن کرده و یا جام تلخی از ماتم می­نوشد. گفتنی است شاید شاعر در این مطلب نظر داشته است به قسمتی از حدیث ایان بن شبیب که در آن آمده است حضرت رضا(ع) در ضمن کلام مبارکش فرمودند:«.. . و به تحقیق گریستن برای شهادت حسین(ع) آسمان­های هفت­گانه و زمین­ها» و یا به حدیث زراره که روایت کرده است امام­صادق(ع) فرمودند:«ای زراره به درستی که آسمان گریست بر حسین(ع) 40 صباح به سرخی،...»

ژرفنای این اندوه از نظر شاعر به حدّی است که چون پیکانی تیز که از چلۀ کمان رها شده باشد تمام هستی زمان را شکافته و در زمان نفوذ کرده است و به نقطۀ اغاز آفرینش یعنی حضرت آدم(ع) رسیده است و او را دویست سال بر این مصیبت، گریان داشته است، البته این سخن از آنجا نشأت می­گیرد که شاعر مانند بسیاری دیگر معتقد است که حضرت آدم(ع) از حادثۀ خونبار کربلا آگاهی داشته و بر این حادثه گریسته است لذا بعید نیست که این عزاداری و گریه بر حضرت حسین(ع) را میراث مقدس حضرت آدم بدانیم که برای فرزندان خود(انسان­ها) به ارث گذاشته است و اکنون این ودیعۀ مقدس به ما یعنی شاعر و هم عصرانش رسیده است.

شاعر در ادامۀ ذکر این خاطرات غم­انگیز که خاطره و یاد شهادت سرور شهیدان و یاران وفادار اوست که در کربلای عشق جان خویش را تقدیم حضرت دوست کرده­اند، به یاد روز محشر می­افتد و به قیاس آن با روز عاشورا می­پردازد گویی شاعر به این باور رسیده است که پیوند و ارتباطی بین آفرینش و رستاخیز هست که رشته و بند این پیوند هیچ نیست مگر مصیبت کربلا و اما در قیاس خود به تفاوتی هم پی­برده است که عبارت است از اینکه در مصیبت کربلا هیچ چیزی و کسی نیست که غمگین نباشد ولی در روز رستاخیز عده­ای شادند و مسرور و عده­ای گریان و افسرده، عده­ای در راحتی و دل­آسودگی به سر می­برند و عده­ای دیگر در عذابند و رنج می­کشند چنانکه محتشم نیز این پیوند را حس کرده است امّا او با حالتی برخاسته از حیرت می­پرسد:

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا ارش اعظم است

از قیاس این دو روز(روز رستاخیز و روز عاشورا) است که شاعر نتیجه می­گیرد اندوه رستاخیز عام نیست امّا اندوه و غم فرزند رسول خدا عام است و در حقیقت این ماتم عام موجب خرّمی گلزار تعزیه و مرثیه اهل بیت تا روز حشر می­باشد حال ابیاتی را که مضامین مطالب فوق را در بر دارد با هم مرور کنیم:

آدم دویست سال در این تعزیت گریست

و زما غریب نیست که میراث آدم است

غوغای محشر است که دلها پر انده است

یا نوبهار ماتم ماه محرّم است

غوغای حشر نیست که از روز رستخیز

یک چند شادیست، اگر نیمه غم است

گر دوزخی به رنج، بهشتی به راحت است

اندوه عام نیست کزان بیش و این کم است

آن یک سیاه­نامه و نارش معیّن است

وین یک سپید چهره و خلدش مسلّم است

اندوه عام ماتم فرزند مصطفی است

کز وی بهار تعزیه تا حشر خرّم است

در بند دوم شاعر به توصیف قهرمان حماسۀ خونبار کربلا و تنی چند از شهدای آن سرزمین می­پردازد ودر آغاز بند می گوید:

شاه بلند افسر میدان کربلا

نوح شکسته زورق طوفان کربلا

ریحانۀ پیمبر و نوباوۀ علی

خشکیده از سموم بیابان کربلا

در نظر وصال حسین (ع) شاه بلند افسر میدان کربلا ست که نوح آسا کشتی حیات خویش را به قصد نجات و پایداری دین جدش رسولخدا از تحریفات و تجاوزات ناروا در عالم بشربت بدست امواج خشمگین طوفان جاری در سرزمین نینوا سپرده است و این طوفان ، ناجوانمردانهزورق نوح کربلا را در هم شکسته، اگر چه شاعر بیت آغازین این بند را با استفاده و به استقبال ا ز بیت:

کشتی شکست خورده­ی طوفان کربلا

در خاک و خون فتاده به میدان کربلا

سروده­ی محتشم سروده است همچنانکه شاعران دیگر هر یک به نوعی مشابه بیت مذکور را به استقبال از محتشم یا شاعر متقدم خود خلق کرده اند برای مثال به دو بیت زیر اشاره می­گردد:

این گوهر به خون شده غلطان حسین توست

وین کشتی شکسته ز طوفان حسین توست

اثر نیر تبریزی و...

این کشتی نجات که طوفان ماتمش

اوضاع دهر کرده دگرگون حسین توست

اثر غروی اصفهانی، هر چند در بیت اخیر شاعربه طرز ماهرانه ای در هم شکستن کشتی را القاءمی­کند. چرا که او با بیان اینکه ماتم کشتی اوضاع روزگار را دگرگون کرده است تلویحاً به مخاطب خود می­گوید: کشتی نجات شکسته شده است.

در اینجا آنچه که قابل ذکر می­باشد این است که محتشم نیز در خلق این معنی یعنی توصیف حسین (ع) با لفظ «کشتی » یا به تعبیر دیگر بکار گیری لفظ «کشتی » به جای لفظ «حسین » ابتکاری نکرده است بلکه آن را از احادیث نبوی که فرمودند:«مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجاومن ترکها غرق» ونیز فرمودند: انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» گرفته و در قالب شعر در آورده است که از جمله­ی جنبه های هنری این بیت محتشم محسوب می­شود.

چنانکه گذشت وصال در بیت بعدی صریحاً به معرفی شهید کربلا پرداخته و می­گوید:

ریحانه­ی پیمبر و نوباوه­ی علی

خشکیده از سموم بیابان کربلا

با توجه به این بیت می­توان گفت شاعر سالار شهیدان را چون شاخه ای از گل ریحان تصور کرده که دردامن پیامبر پرورش یافته ولیکن بیابان و حادثه­ی مسموم کربلا موجب خشکیدگی آن شده است. البته باید یادآور شد که این شکستگی وخشکیدگی متوجه جسم خاکی وبعد ظاهری حسین بن علی (ع) است نه بعد معنوی وملکوتی آن شهید

شاعر با فراغت ازمعرفی سیدالشهداء (ع) متوجه قبر و ضریح نصب شده بر ان می­شود و می­گوید اینکه بر روی قبر نصب گردیده ضریح نیست بلکه گوشواره­ی گمشده­ی عرش است وچرخش عرش (روزگار واجرام سماوی) هم برای یافتن این گوشواره است هرچند این هم از اغراقات زیبایشعریاست اما به نظر می­رسد وصال با طرح این مطلب خواسنه است بگوید خاک کربلا هم چون مکانهای دیگر هیچ ارزش و اعتبار مقدسی نداشته اما به علت اینکه جسم حسین (ع) و یاران با وفایش را در آغوش خود دارد نه تنها ارزشی کمتر از دیگر سرزمینها ندارد بلکه با عرش برابر و یا حتی از عرش برتر است ، لکن اگر منظور وی همین بوده باشد به نظر نگارنده­، بیت

نبود ضریح، عرش بود کان به جستجوست

گم کرده گوشوار به میدان کربلا

برای منظور فوق بسیار نا رساست، آنچه مناسب بیان این منظور است همانا بیت پایانی این بند است که چنین است:

آن لحظه خاک، رشک سپهر بلند شد

کآغوش او ز سبط نبی بهره مند شد

در عین حال خاطره­ی قبر و ضریح ذهن شاعر را متوجه­ی سوی دیگر حادثه می­سازد و آن وجود چهره های پلید و نا پاکی است که خون عزیز زهرا و یاران وفادارش را ریخته پیکرهایشان را در خاک و خون کشیده­اند دشمنانی که چون اهریمنانی در کوفه و شام بر اریکه­ی قدرتنشسته­اند و بر خیل مردمان حکمرانی می­کنند، خبیثانی چون آل زیاد بر بسترهای نرم و زرتار آرمیده و اما سلیمان ملک کربلا بر بستری از خاک و سر بر بالینی از تراب نهاده و آرمیده است همچنین کوفیانی که جوانان بنی هاشم را به مهمانی دعوت کرده­اند اکنون از خون سرهایشان سفره­ی کربلا را گشاده­اند و آنها را بدان سفره فراخوانده اند در حالیکه از گلوی کوچکترینشان هنوز خون می­چکد.

در اینجا شاعر با مهارتی خاص هم به دعوت کوفیان توسط نامه های زیادی که از امام حسین (ع) نموده اند وهم به شهید شدن حضرت علی اصغر (ع) بعد از تمامی جوانان قبیله­ی هاشم که در کربلا حضور داشتند اشاره نموده.

 وصال بعد از بیان مطالب مذکور می­افزاید:

این رسم تازه نیست کزان روز تا کنون

خون دل است قسمت مهمان کربلا

مطرح کردن این مسئله که رسم روزگار از آن زمان تا کنون (عصر حیات شاعر) چنین بوده است که قسمت حسینیان خون دل خوردن است توسط شاعر اشاره به چند موضوع می­تواند باشد مانند:

1-    اشاره به سختیها و ظلم­هایی که از آن پس توسط بنی امیه و بنی عباس بر مسلمانان گذشته است.

2-     اشاره به نارضایتی وی از اوضاع سیاسی اجتماعی عصر خودش باشد

3-     اشاره به نا خرسندی او از نابینا شدنش در اواخر عمر خویش باشد.

4-     اشاره به اینکه شهادت (که ظاهراً خون دل خوردن می­نماید) نصیب حسینیان است.

آری عاشقان سرمست همواره در زیر شمشیر عشق دوست رقص کنان رفته وخواهند رفت و شاعران همیشه شاهد پرپر شدن لاله های عطرآگین دشت عشق بدست بادهای مسموم و بی­رحم بوده­اند و خواهند بود وهمواره در مصاف بین نیکی­ها وپلیدی­ها نیکانند که با خون سرخ خویش درخت آزادگی ودینداری را آبیاری کرده و در هر زمان گرگهای خون خوار وروبهان مکار را رسوای عالم نموده­اند آیا جز این است که فروغ الهی مدام در قلوب عاشقان حضرت دوست فروزان بوده است ؟!.

شاعر در بند سوم گویی به سؤالاتی که مقدرند پاسخ می­گوید. پرسش­هایی از قبیل شهادت چیست؟ شهیدان چه کسانی­اند ؟ وصال بر آن است که شهادت یا پذیرفتن مرگ، پاسخ ولبیک انسان به دعوت پروردگار است و به تعبیر دیگر «بلی» گفتن بر «الست بربکم» می­باشد، و«بلی» فریادی است به بلندای حیات شهید در دنیای فانی، دنیایی که بهشت کافران وستمکاران است و سجن و زندان مؤمنان و نیکوکاران، گفتنی است وصال این مضمون را با توجه به آیه­ی «الست بربکم قالوا بلی» آفریده است و اما آنان که فریاد «بلی» سر دادند کیستند؟ ویا اینکه آیا همه­ی کوچیدگان از این حیات بر این مهمانی وجشن ملکوتی راه خواهند یافت؟ و آیا این افسر درخشان افتخار را همگان می­توانند، در یابند؟ ونهایتاً این که آیا این قبا بر اندام همه­ی آنها که رخت خویش به دیار آخرت می­کشند برازنده است؟ قطعاً چنین نیست و نخواهد بود بلکه کسانی که به این مهمانی و جشن دعوت شده­اند ارباب شوق و عشقند چنانکه شاعر اصفهانی نیز گفته است:

ارباب عشق را چه صلای بلا زدند

اول به نام عقل نخستین صلا زدند

جام بلا به کام بلی گو شد از الست

سنگ بلا به جانب بانگ بلا زدند

وآنانیکه این قبا برازند­ه­ی قامتشان است آشنایند نه بیگانه، اصلاً «بیگانه» قابلیت این ابتلا را ندارد اگر چه این ابتلا خود نوعی جام بلا ست لیکن

هر که در این بزم مقربتر است

جام بلا بیشترش می­دهند

آری شهادت اگر چه به ظاهر تلخ می­نماید و طعم زهر دارد اما در حقیقت شهد شیرینی است که شهیدان حلاوتش را ادراک می­کنند و آن را شراب سعادت می­دانند چنانکه معروف است حضرت قاسم بن الحسن(ع) در کربلا در پاسخ اباعبدالله (ع) که پرسیدند ای پسر برادرم تو شهادت را چگونه می­بینی؟ او در جواب فرمود:«احلی من العسل» مرگ و شهادت در نزد من از عسل هم شیرین تر است و سالار شهیدان خود می­فرمودند «انّی لا اری الموت الاسعاده ولا الحیاه» من مرگ را جز سعادت  و حیات نمی­بینم همچنین شهادت تاجی است که به نام همایون مصطفی(ص) و خاندان مکرمش از جمله شه ملک لافتی علی(ع) ساخته شده است و سکۀ سرخ عشق است که رواج آن از زمانی به حقیقت پیوست که او را به نام نامی حسین(ع) ضرب کردند، شاعر در پایان این بند دو تصویر زیبا نیز به مخاطبان خود ارائه می­دهد یکی اینکه شهیدان کربلا و در صدر آنان سید الشهداء از تیرهایی که بر پیکر مبارکش زده بودندبال و پری ساختند و تا لامکان پر کشیدند و رفتند، لامکانی که حتی عارف بلخی توان درک آن را نداشته و فریاد می­زد:

کجایید ای شهیدان خدایی

بلا جویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق

پرنده­تر ز مرغان هوایی

و دیگر اینکه هنگامی که ناله­های العطش اهل بیت به هوا برخاست به حدّی سوزناک و دلسوز بود که جگر قدسیان را کباب کرد چنانکه محتشم نیز بر این بوده که از مصیبت کربلا«سرهای قدسیان بر زانو­ی غم است» به تعبیر دیگر قدسیان سرهای خود را از شدّت غم بر زانو­هایشان گذاشته­اند و این در حالی است که در بارگاه قدسیان جایی برای اینکه ملال و غصّه به دل خود راه دهند نیست.

بند چهارم در حقیقت نوعی سفرنامۀ کوتاه است که به توصیف حرکت امام حسین(ع) از حجاز تا مقصد به همراه کاروان ازادگان و عزیزان خویش می­پردازد و همچنین بیان حوادث و اتّفاقاتی است که در این سفر عارفانه برای سالکان طریق عشق و شهادت و مسافران پاکباز عربستان تا وادی نینوا رخ داده و نیز شکوه و شکایت شاعر است از ناراستان و دغلکاران و بدسیرتان غاصب، در این بند شاعر با توانمندی تمام و مهارتی کم نظیر نام دستگاه­ها و ردیف­ها و آلات موسیقی ایرانی را که به آنها علم و آشنایی داشته است در توصیف و بیان سیر حرکت کاروان الهی به کار می­گیرد برای اثباط مطلب مذکور کافی است به این ابیات توجّه نماییم.

آمد چو در عراق، حسین از ره حجاز

نا راستان نوای دغل ساختند ساز

منصوری سپاه عدو خواست چرخ و گشت

بر چارگاهه طبل، بدل پنجگه نماز

فریاد وا اخاه بُد و بانگ وا اباه

زنگوله و حدی و شترهای بی جهاز

اولاد هند، با دف بر بَط بنای و نوش

چون چنگ، آل فاطمه از غم سیاه پوش

در ابیات فوق کلمات عراق، حسین، حجاز، نوا، ساز، چارگاه، طبل، زنگوله، حدی، بربط، دف و چنگ به کار گرفته شده است که نمایشی از هنرمندی شاعر در بهره­گیری از دانش در عرصۀ هنر می­باشد البته ما از این هنر وقتی حظّ بیشتری می­بریم که بدانیم در فن موسیقی دوازده مقام می­باشد که از جملۀ آن­ها عبارتند از: 1- لهجۀ عراق 2- آواز حسینی 3- آهنگ حجاز 4- صدای نوا 5- زمزمۀ زنگوله 6- حداء و از جملۀ دستگاهها عبارتند از: 1-ساز 2- طبل 3- دف4-بربط 5- چنگ، حال یک بار دیگر اسامی و کلمات فوق را مقایسه کنید با اسامی و کلمات عراق، حسین، حجاز، نوا، چارگاهه، طبل، پنجگه نماز، ساز، دف، بربط و چنگ که شاعر هنرمندانه در ابیات خود به کار برده است و این مصداق بارزی از قراردادن دانش در خدمت هنر است.

بند چهارم ناله و فریاد از ستم ستمگرانی است که در مکتب و مرام آنها بیگناهی، کم گناهی نیست بلکه گناهی بس بزرگ و قابل مجازات است اگر چه بی گناه طفل شش ماهۀ تشنه کامی در نزدیک آب باشد.

حکایت نا راست مردمی است که بانگ جگرسوز العطش و فریاد دلخراش وا اخاه و وا اباه زنان و کودکان داغ دیده و کسان از دست داده را نمی­شنوند گویی که طوفانی از خشم خدا بر آنان وزیده است که جملگی«صُمٌّ بُکمٌ عمیٌ فهم لا یعقلون» شده­اند و نهایتاً بند چهارم افسوس نامه­ی شاعر است بر اینکه می­بیند، ناپاک زادگان بر بستری از دیبا آرمیده­ و اولاد هند جگرخوار به آواز دف و چنگ سرگرم عیش ونوش­اند، در حالیکه پاک مردان وپاکیزه زنان نا جوانمردانه یا به خون غلطیده­اند و یا اسیر دست ناپاک زادگان و شرابخوارانند.

در بند پنجم شاعر برداشت و باور خود را با توجه به تاریخ سیاسی و اجتماعی جامعه­ی اسلامی از گذشته تا زمان حیاتش بیان می­کند. او را باور براین است که نخستین گام ظلم و ستم به خاندان اهل بیت از روزی برداشته شد که پیامبر اسلام چشم از جهان بستند و به ندای حق لبیک گفتند. روزی که آفتاب نبوت کسوف نمود و«اجنبیان» جای پای مطهرش را آلودند. روزی که نا مردمان رشته­ی کار را بدست گرفتند و رسمی نامیمون بنا نهادند. و فرق علی علیه السلام را به تیغ زهر آگین جفا و ناراستی شکافتند و قلب عزیز زهرا امام حسن را با الماس پاره های زهر آلود از حرکت انداختند  

وصال معتقد است نطفه­ی فاجعه­ی کربلا از زمان عروج ملکوتی پیامبر در زهدان ذهن ستم­پیشگان و نا بکاران زمان شروع به رشد و نمو کرده و در کربلا به نهایت بلوغ و تکامل خود رسیده است شاعر با مرور به وقایع دردناک و حوادث فوق در حیرت فرومی­رود و می­گوید: خدایا دستی که همواره پناه و حمایتگر بی­کسان و بی پناهان عالم بود چرا به یاری فرزندان و فرزندزادگان خود بر نمی­خیزد که در این روزهای آتش و خون، در این روزها که جگرها در آتش عطش می­سوزد و از تشنه کامی بی تاب گشته، در این روزهای آشوب و تلخ که مرگ و اسارت چنگال خود را در قلب مردان پاک و پاکزادگان وادی عشق فرو برده است. و این که چرا آه و فغان آتشناک زنان و کودکان بی سرپرست و داغدیده­ی اهل بیت که هر شب از عمق دل و جانشان تا فلک پر می­کشد و از فرش تا عرش را در می­نوردد خشک وتر کاینات را نمی­سوزد؟ و هزاران چرا و چراهای دیگر که هنوز هم در پرده­ی ابهام پیچیده و بی جواب مانده است.

در بند ششم با ردیگر وصال به سفر امام حسین (ع) اشاره کرده و می­گوید:

چون سوی کوفه سید بطحی کشید رخت

شد عهد دهرسست ودل روزگار سخت

این دل سختی روزگار همان سخت دلی دشمنان امام است که آب فرات را به روی فرزندان مصطفی(ص) می­بندند و درِ خانۀ دامادش علی(ع) را می­شکنند و ظلم و ستم را به حدّی می­رسانند که پیکرهای آل علی علیه السلام آماج تیر دشمن و سرهایشان از بدنهایشان جدا، جسمشان برهنه وپایمال سم ستوران می­گردد تا عمربن سعد در خاک ری به نان و نوایی چرب و نرم برسد و بازماندگان معاویه جامه های فاخر و رنگین بپوشند و بر تخت قدرت بنشینند.

شاعر بعد از بیان مطالب فوق تصویر زیبا اما دردناکی از صحنه­ی عاشورا را در قالب شعر بیان می­کند و می­گوید:

آن سر، که گه به سینه، نبی داشت گه به دوش

گه زیب نیزه گشت و گه آویز ه­ی درخت

جمعی سیاه روز و ز قومی سیاه دل

برخی سیاه پوش و ز فوجی سیاه بخت

توجه فرمودید که وصال در دو بیت مذکور چگونه اشاره می­کند به اینکه سر امامی که در زمان حیات پیامبر اسلام گاه بر سینه­ی آن فخر کاینات قرار می­گرفت و گاه بر دوش حضرتش آرام می­یافت اما اکنون سر بی تن امام گاه بر سر نیزه است و گاه بر بالای چوب و در سوی دیگر آنانکه در کربلا حضور داشته اند برای تعدادی از آنها روز و رخت، سیاه گشته اما بر عده ای دیگر دل و بخت سیاه گردیده است

خلاصه اینکه شاعر در بند پنجم و ششم تأکید بر آن دارد تا مخاطب خود را قانع سازد بر اینکه ریشه­ی ظلم و ستم بر خاندان عصمت و طهارت از سقیفه شروع شده است و در کربلا و روز عاشورا به اوج خود رسیده است. لذا وی بند ششم را با پرسش­هایی از قاتل یا قاتلان حسین (ع) که آنها را به گرگ و حضرت یوسف تشبیه کرده به پایان برده چنانکه گفته است:

ای گرگ خون یوسف ما را چه می­دهی

فردا جواب شیر خدا را چه می­دهی

چنانکه قبلاً گفته شد شاعر در این ترکیب بند به درون خود نظر دارد و گاه آنچه را که در درونش می­یابد به جهان پیرامون خود نیز نسبت می­دهد و به تعبیر دیگر او می­پندارد که جهان گرداگردش با وی همآهنگ است و گاهی فارغ از درون خویش به حوادث و اتفاقات پیرامون خویش توجه دارد و می­اندیشد.

وی در بند هفتم پس از تصویری که از حوادث کربلا و دردهای جانسوز کربلاییان که در بندهای پیشین بدست داده بود بار دیگر به درون خود رجوع می­کند و چون درونش را مالامال از اندوه و ماتم می­یابد، و احساس می­کند، ابری از تألمات روحی آسمان دل و جانش را فرا گرفته است و همچنین به خاطر می­آورد که آسمان از این درد سالهاست پشتش خم است، بار دیگر باور خویش را باز گو می­کند و می­گوید:

مطالب مشابه :

تنگه مرصاد اسلام اباد غرب

را از پذیرش قطع نامه رو تقدیم میکنم به همه دانشجویان ایان از جمله رشته مکانیک




یلدا؛ نماد آشتی و مهرورزی

انا الیه راجعون خبردار شدیم که مداح اهل بیت مرحوم باقر علی کاملی به رحمت لغت نامه




راهنمای حل جدول

دانلود آهنگ، رمان، جمله های رویای من تقدیم به اپا خبر نامه بولتن




واقعه­ی عاشورا در آینه ی شعر وصال شیرازی

را تقدیم زیبای شعری است اما به نظر هم به دعوت کوفیان توسط نامه




معاد

أَمَامَهُ ﴿5﴾ یَسْأَلُ أَیَّانَ نامه ای به امام مبارک تقدیم به همه




برچسب :