فاجعه در دوشان تپه
زلزله طبس سانحه سقوط هواپیما هم داشت !
فاجعه در فرودگاه دوشان تپه عنوان مطلبی است که قصد دارم در این پست به ان بپردازم . فکر می کنم در اوایلی که سایت ام رو راه اندازی کرده بودم اشارهای مختصر به این سانحه کرده بودم . قضیه از این قراره بعد از وقوع زلزله در شهر تاریخی طبس هواپیماهای سی - ۱۳۰ به روال همیشگی آماده حمل کمک های دولت و مردمی می شود . در همین حال چند فروند هرکولس هم از پایگاه هفتم شیراز برای امداد رسانی به مردم زلزله زده وارد تهران می شود . متآسفانه یکی از هواپیماها که خلبانی ان به عهده تیمسار آروندی فرمانده پایگاه هوایی شیراز بود به دلایلی که عرض خواهم کرد در باند کوتاه دوشان تپه دچار حادثه شده و هواپیما شعله ور می شود ... در لحظات اولیه تعدادی از خدمه موفق می شوند از مهلکه جان سالم بدر برند ... که در این پست به شایعاتی که در باره مرگ یکی از خدمه در همان روزگار به سر زبان ها افتاده بود خواهم پرداخت . البته لازم به ذکره که تحلیل و بررسی من صرفآ شخصی است و بر اثر تجاربی که سال ها در پرواز با این هواپیما داشتم است . و نظر رسمی نیروی هوایی و سازمان های مربوطه نیست .
همه دوستان و یاران قدیمی می دونند که من به ندرت مطالب تکراری در سایت می نویسم . البته از شما چه پنهان مدت هاست به این فکر افتاده ام که مطالب مهم و تاریخی قدیمی رو یک بار دیگه بازنویسی کنم ..! تنها دلیل آن هم این است که الان نسبت به گذشته ارتباطاتم افزایش یافته و شیوه های صحیح جستجو رو فرا گرفته ام . ضمن این که از منظر زیباشناسی با تلفیق تصاویر مربوطه قدرت تجسم خواننده رو افزایش می دهم . به عنوان مثال در مطلب قدیمی نه تصویری از هواپیمای فوق داشتم و نه شماره سریال آن رو می دونستم ! در حالی که در این پست به لطف دوستان بسیار خوبم از جمله بابک عزیز نه تنها به شماره سريال هواپيما دست يافتم بلكه تصاويري هم از همان هواپيما بدست آوردم . البته هر وقت قصد جدي در باره بازنويسي داشته باشم حتمآ نظر خوانندگان رو جويا خواهم شد . يادمه چندي پيش يكي از اقوام سروان نصرالله بيك يكي از خلبانان هواپيماي فوق كه اتفاقآ همكار روزنامه نگارم است و از طريق سايت با هم آشنا شده بوديم قرار بود اطلاعات كاملي از زندگي آن شهيد عالي مقام به من بدهد .. ولي فكر مي كنم يا پشيمان شده است يا اقوام با او همكاري نكردند ..
تجربه ثابت كرده است اگر وقفه اي در انتشار مطالب بيفتد دوستان بيشتري از پست اخر استفاده مي كنند . ولي از آن جايي كه من به عشق دوستان و ياران قديمي هر وقت فرصت كنم يا خاطره اي يادم بيايد سريع منتشر مي كنم .. بايد عرض كنم احتمال دارد از هفته آينده كم تر در خدمت شما دوستان بزرگوار و سايت باشم . دليل آن هم اين است كه پيشنهاد يك كاري به من شده كه هنوز از كم و كيف آن بي اطلاع هستم . ولي احتمال مي دهم تمام وقت من رو در روز بگيره .. به همين دليل ممكنه وقفه كوتاهي تا جا افتادن در مسئوليت جديدم پيش بيايد كه پيشاپيش عذر خواهي مي كنم . و اعلام مي كنم اگه به موقع نتوانستم كامنت ها رو پاسخ دهم ، حمل بر جسارت نگذاريد . البته همه شما بزرگواران مي دونيد كه اولويت در زندگي شخصي ام همين سايت و ارتباط با شما دوستان است . مطمئن باشيد خودم هرگز راضي نمي شوم بين ما فاصله بيفته .. ولي گاهي بنا به مقتضيات زمان اين اتفاق افتاده است . تنها خواهش ام اين است از نگارش كامنت هاي تشكر و قدرداني خودداري فرماييد . شايد باورتون نشه اون چند روزي كه كرج نزد نوه هايم بودم .. به محض رسيدن به خونه تا نزديكي هاي صبح فقط به كامنت ها پاسخ مي دادم ..!! اگر چه تنها راه ارتباطي من با شما همين كامنت است ، ولي اگه تشكر و قدرداني حذف شه راحت ترم ... ممنون از همه
كلام آخر ... بعضي از دوستان جوان ما كه عشق سايت و وبلاگ نويسي دارند از همون ابتداي كار رعايت اصول حرفه اي رو فراموش كرده و خيلي راحت دسترنج ديگران رو به نام خود كرده و خم به ابرو نمي اورند. دوستان شاهد هستند كه بنده هر از گاهي كه بعضي ها از من اجازه مي خواستند مطلبي رو در جايي منتشر كنند .. با گشاده رويي مي پذيرفتم و حتي قيد مي كردم اختيار تمام مطالب ام رو داريد . زيرا براي من آگاهي دوستان جوان مهم بود . چه بهتر كه سايت هاي ديگري هم نوشته اي رو تبليغ كنند . و در اين راستا نام سايت و يا خودم اصلآ برايم مطرح نبود . اما از شما چه پنهان ديروز وقتي در اينترنت دنبال عكس يا مطلبي از تيمسار آروندي مي گشتم ، صرف نظر از آن كه اغلب نشاني سايت خودم رو داده بود !! لينكي رو پيدا كردم كه در آن شخصي به نام بابك يكي از مطالبي كه واقعآ براي نگارش آن ساعت هاي زيادي رو صرف كرده بودم در وبلاگ اش به نام خويش ثبت كرده و به اصطلاح يك ليوان هم آب روش .. اين كار درسته !!؟ راستش رو بخواهيد من از اين كه نام اين وبلاگ رو عنوان كنم اكراه دارم .. ولي اگه دوستان اصرار داشتند آن را ببینند ، در بخش كامنت منتشر مي كنم ...
شرافت کاری این فروشگاه را تضمین می کنم . مدرسی
مرکز آپلود عکس ایرانی
پايگاه يكم ترابري ... شهريور ۱۳۵۷
در باره اوضاع نا آرام و سياسي كشور در شهريور ماه ۵۷ همه كم و بيش آگاه هستيد . و با اجازتون قصد دارم به روال مطالب قبلي از زاويه ديد خودم به مسايلي اشاره كنم كه شايد در كم تر جايي ملاحظه فرموده ايد ... قبل از فاجعه هفدهم شهريورماه اگر چه دامنه اعتصابات و تظاهرات در گوشه و كنار شهر ادامه داشت ولي روند مبارزات از آن تاريخ به بعد شكل جدي تري به خود گرفت .. يادمه جمعه بود و من در عمليات شيفت بودم . اون موقع دفتر عمليات در طبقه دوم ستاد پايگاه يكم ترابري واقع شده بود . وقتي خبر حكومت نظامي رو از راديو شنيدم ، افسر عمليات همون موقع گفت .. كار رژيم تموم شد !! من خيلي خام بوده و اصلآ توي جريانات سياسي نبودم . ولي راستش رو بخواهيد از اين حرف همكار قديمي خود كه از معلم خلبان هاي گردان بود خيلي رنجيدم . آخه اون ايام نه كسي بحث سياسي مي كرد و نه جرآت توهين به رژيم سلطنتي رو داشت . با خود فكر كردم حتمآ اين بابا مست بوده كه چنين اظهار نظر بي پرده اي كرده است ..! معمولآ روزهاي تعطيل كه پايگاه خلوت بود بعضي ها نم نمكي مشروب مي خوردند تا شنگول شوند .. ! نزديك غروب بود كه از فرمانداري نظامي تهران چندين كارت تردد كه مربعي شكل و از جنس مقوا بود براي عبور شبانه پرسنلي كه از پرواز برمي گشتند اختصاص يافت . اگه اشتباه نكنم به امضاي اويسي بود . و به جلوي شيشه ميني بوسي كه گروه پروازي را مي برد نصب مي شد .. البته براي ما بد نشد .. چون با اون كارت شب ها مي رفتيم بنزين مي زديم . اخه پمپ بنزين ها در نظارت ماموران حكومت نظامي بود !
وقوع زلزله مخرب در طبس
شهریور ماه ۵۷ با تمام فراز و نشیب هایش طی می شد که غروب بیست و پنجم از تلویزیون ملی اون زمان خبری تآسف بار پخش شد . و مجری با تآلم اعلام کرد زلزله ای با قدرت ۴/۷ ریشتر ساعت ۱۹:۰۵ دقیقه شهرستان طبس رو در هم کوبید ! اعلام قدرت بالای زلزله کافی بود آدم حدس بزنه که چه مصیبت غم انگیزی سر مردم اون دیار آمده است ! مخصوصآ اون هایی که با بافت قدیمی و سنتی این شهر تاریخی آشنا بودند . معمولآ با وقوع هر حادثه غیر مترقبه ای گردان های سی - ۱۳۰ در پایگاه های تهران و شیراز به حالت آماده در می امدند . چون وظیفه امداد رسانی به عهده این زبون بسته های نازنین بود . همون شب نخست تلفن های عملیات پایگاه یکم ترابری مرتب به صدا در آمده و ماموریت های پروازی یکی بعد از دیگری ابلاغ می شد . هنوز شب به پایان نرسیده بود که صدای غرش هواپیماها سکوت غم انگیز رمپ پرواز رو شکسته و یکی یکی برای حمل مجروحان عازم منطقه می شدند . اکثر خدمه پروازی رو بر و بچه های مشهدی و شهرستان های اطراف تشکیل داده بودند . آن ها دواطلبانه برای آگاهی از وضعیت اقوام و عزیزان شون سراسیمه خود رو به پایگاه رسانیده تا با نخستین پرواز ها اعزام شوند .. دلم خیلی شور پدرم رو که در قوچان با همسر و فرزندانش زندگی می کرد می زد . قصد داشتم همون شب برم . اما چون مامور به خدمت در عملیات بودم ، و تازه از ماموریت انگلستان برگشته بودم ، باید ابتدا با آن ها هماهنگ می کردم .. از طرفی هم شنیدم که به قوچان آسیبی نرسیده است ... البته بگم که برای پرواز معمولی اگه شیفت نبودم نیاز به هماهنگی نبود . ولی اگه قصد اقامت چند روزه داشتم باید حتمآ وضعیت شیفت ام رو مشخص می کردم ...
حادثه مرگبار در زمان امداد رسانی ...
به دلیل حضور در عملیات پایگاه و مسئولیتی که داشتم ، دست و بالم برای پرواز های روزانه واقعآ بسته بود . و تنها در روزهای غیر شیفت کاری ام به جای استراحت پرواز می رفتم .. اگه به دلایلی شب قارقارک مون خراب می شد با یکی از همکاران ام به نام آقای مشروطه هماهنگ کرده بودم که سریع به جای من در عملیات باشد . اما حادثه طبس بهانه ای شد که مرتب به اون منطقه برم . با وجودی که ادم بسیار احساساتی بوده و طاقت زجر انسان ها رو نداشتم ، اما خدمت رسانی به مردم رو خیلی دوست داشتم . و از کار خودم احساس غرور می کردم . در یکی از همین ماموریت ها که مقدار زیادی آب آشامیدنی حمل کردیم ، موقع بازگشت ما پرواز شماره دو بودیم . باید ابتدا بوئینگ نیروی هوایی رمپ کوچک منطقه رو ترک می کرد و بعدش ما می رفتیم .. همین که بوئینگ حرکت کرد تا به ابتدای باند برود ، باد حاصل از اگزوز های آن طوفانی از گرد و غبار ایجاد کرد .. اما همین که غبار ها خوابید ، چشمتون روز بد نبینه ، یکی از پالت های خالی بار که در گوشه رمپ برای عودت به تهران چیده شده بود ، با شدت تمام به بدن سربازی که نگهبان بود اصابت کرده و اون طفلک رو از پا در اورد .. ... ( اینجا ) خیلی حالمون گرفته شد . ظاهرآ پشت به هواپیما ایستاده بود تا باد اذیت اش نکنه ... درسته که در همون منطقه طبس انسان های زیادی به خاک و خون غلتیده شده بودند .. اما مرگ این جوان بد جوری روی روحیه همه ما تآثیر منفی گذاشت .. بیچاره چیزی هم به پایان خدمت اش باقی نمانده بود ...
بازدید شاه از منطقه زلزله زده ..
نمی دونم چند روز از وقوع زلزله گذشته بود .. ولی به هر حال عمق حادثه به حدی بود که روی تظاهرات ضد رژیم سلطنتی تآثیر گذاشته بود . و مردم انقلابی به حرمت واقعه خونین کمی آروم شده بودند . همین آرامش قبل از طوفان سبب شده بود شاه به روال همیشه شخصآ از مناطق زلزله زده بازدید به عمل اورد . یادمه یک هفته قبل اش به فرمان او یک فروند هوایمای سی - ۱۳۰ ماموریت یافت به انگلستان رفته و باتوم های برقی سفارش داده شده رو برای پرسنل شهربانی و گارد جاویدان به تهران آورد .. ! که بنده هم در آن ماموریت حضور داشتم . البته وقتی ما تهران رو به مقصد لندن ترک کردیم ، اصلآ نمی دونستیم چی قراره با خود بیاوریم .. جالبه بدونید یکی از باتوم های کذایی به من رسیده بود .. !! و من در اتوموبیل ام نگه می داشتم .. البته اعتراف می کنم که هرگز فرصت استفاده از اون رو بدست نیاوردم .. اما نمی دونم در این اسباب کشی ها کجا گم و گور شد !؟ اون هایی که با خصوصیات اخلاقی اعلیحضرت آشنایی داشتند ، خیلی زود متوجه ناراحتی و بی حوصله گی او شدند . که حاکی از عصبی بودنش به خاطر تظاهرات انقلابی بود ... این عصبیت چیزی نمانده بود کار به دستش بدهد .. و ان زمانی بود که یک پیر مرد مفلوک برای استمداد از رحمت شاهانه به سمت اتوموبیل رو باز اعلیحضرت که خود رانندگی ان رو به عهده داشت دویده و خواستار کمک شد .. اما انگار هوش و حواس شاه جایی دیگر بود . و اصلآ حضور و فریاد های پیر مرد رو نشنید ...
فرودگاه دوشان تپه ، پیش از انقلاب
یادمه پیش از انقلاب برای انجام هر ماموریتی ، ابتدا از پایگاه یکم پرواز کرده و در دوشان تپه فرود می آمدیم . شاید باور نکنید باندی کوتاه در دل ساختمان های سر به فلک کشیده پایتخت علاوه بر دلهره پنهان .. هیجان خاصی هم داشت . گفتنی است در ایامی که در آمریکا تحصیل می کردم هواپیماها هرکولس به منظور سوار کردن مسافران و حمل محموله ها برای رفتن به فرودگاه نظامی دوشان تپه به محض بلند شدن از فرودگاه مهرآباد به سمت راست پیچیده و سپس به موازات باند از شمال تهران به سوی دوشان تپه راهی می شدند .. تا این که در یک زمستان سرد وقتی هواپیمای سی - ۱۳۰ به خلبانی سروان زحمتکش طبق معمول بعد از تیک آف از مهرآباد به سمت راست می پیچد ، به دلایلی نامعلوم به کوه های شمال تهران برخورد کرده و جمعی از بهترین خلبانان و گروه پروازی کشته می شوند .. بعد از این سانحه طی بخشنامه ای هیچ هواپیمایی بعد از برخاستن از مهرآباد ، مجاز به چرخش به سمت راست نمی شود . و به منظور فرود در دوشان تپه هواپیماها چرخش به چپ کرده و از سمت جنوب تهران راهی دوشان تپه می شوند . این پروسه تا پیروزی انقلاب و حتی سال های نخست همچنان ادامه داشت . تا این که با راه اندازی و افتتاح ترمینالی جدید در پایگاه یکم ترابری ، دیگه هواپیماها به فرودگاه قدیمی و خطرناک دوشان تپه نرفتند ... ولی همین فرودگاه قدیمی تشنه به خون بهترین فرزندان این مرز و بوم بود . و بعد از حادثه تآسف باری که برای یک فروند هواپیمای شیرازی که به منظور امداد به هموطنان قصد فرود در ان را داشت ، ترمینال جدید راه اندازی شد ...
یک پارانتز به حاشیه ها ...
از قدیم می گن .. ترک عادت موجب مرض است ! خب ما هم عادت کردیم که در هر پست کمی حاشیه رفته و به یکی از خاطرات قدیمی در باب موضوع مطلب نقبی بزنیم ... در حالی که مشغول فکر کردن در باره فرودگاه دوشان تپه بودم .. یاد دوست و همکاری افتادم که در ترمینال این پایگاه حادثه افرید و تا سال ها نقل زبان همکاران بود .. خدا رحمت اش کنه ..یه همکار قدیمی به نام علی داشتیم . خیلی ببخشید به خاطر اعمالی که انجام داده بود و سخنانی که می زد ، صفت " علی خره " به او داده بودند ! انسانی مهربان و بزرگواری بود . علی آقا یه روز پرواز داشت و سر راه برای سوار کردن مسافران دوشان تپه می رود .. مدت زیادی از شیشه ای کردن دیوار ترمینال نگذشته بود .. و علی آقای ما بی خبر .. او وقتی می بیند مسافران سوار هواپیما شده اند ، برای این که تآخیر نکند با عجله و بدون این که متوجه شیشه باشد با برخورد به ان و شکستن شیشه وارد زمپ می شود .. سپس انگار که متوجه می شود از راه معمولی عبور نکرده است .. دوباره از قسمت شکسته داخل ترمینال شده و از در اصلی بیرون می رود !! و این قضیه واقعیت داشته است .. می گویند .. یک بار هم برای چتربازی شیراز رفته بود .. پرواز کنسل می شود .. و او با دوستان به سینما می رود . از قضا فیلم با شرکت مرحوم بیک ایمانوردی بود که در نقش فرمانده کلاه کج ها با هواپیمای سی - ۱۳۰ به چتر بازی می رود .. طفلک علی در سینما خواب اش می برد .. با صدای هواپیما غفلتآ از خواب پریده و با دیدن بیک ایمانوردی در لباس چتربازان ، بی اختیار فریاد می زند ... ای وای این هواپیمای من بود ... بیچاره شدم .. البته فکر کنم این موضوع رو براش در اورده باشند .. بیچاره در اخر عمرش توسط همسر و دخترانش به آسایشگاه سالمندان فرستاده می شود .. و تلاش دوستان برای پیدا کردن او به جایی نمی رسه .. (اینجا ) تا این که آگهی ترحیم اش رو می بینند که به در مسجدی در خیابان ستار خان چسبانده شده است ! روحش شاد ...
روز چهارم زلزله حادثه ساز می شود ...
همان گونه که در بالا اشاره کردم از همون شب نخست حادثه غم انگیز زلزله طبس هواپیماهای هرکولس از پایگاه های شیراز و تهران مشغول امداد رسانی شدند . شیرازی ها اغلب از تهران محموله های امداد رو به طبس حمل می کردند .. و برای این کار مجبور بودند در فرودگاه " دوشان تپه " که اون زمان ترمینال بار و مسافر نیروی هوایی در آن واقع بود ، فرود آیند . فرمانده پایگاه هفتم شیراز اون موقع تیمسار محمد علی آروندی بود . ابتدا قرار بود ستوان یکم نصرالله بیک به اتفاق بیژن مصلی نژاد که هر دو از خلبانان با تجربه و تاکتیکال بودند به همراه گروه پروازی شون به این ماموریت اعزام شوند .. روز قبل هم نوع ماموریت به آن ها و همکارانشون ابلاغ می شود . اما از ان جا که معمولآ فرماندهان پایگاه که خود خلبان بودند ، انتخاب پرواز ها در اختیار خودشون بود .. تیمسار آروندی که انسانی دلسوز و دقیق بود برای برنامه ریزی پروازهای پایگاه اش ناگهان تصمیم می گیرد که با این پرواز راهی شود ... معمولآ خلبانانی که مسئولیت های اجرایی و فرماندهی داشتند ، حداقل ساعت پروازی مقرر رو تکمیل می کردند . البته هوای این افراد رو هم داشتند . و اگه به دلایلی که گفتم مدتی پرواز کم می رفتند ، حق و حقوق پروازی آن ها کسر نمی شد . اما آن ها خود برای به روز بودن تجربه پروازی شون مرتب پرواز می رفتند .. که تیمسار آروندی از اون دست افسرانی بود که در هر شرایطی پرواز هایش رو می رفت ...
بازی دادن میگ های روسی توسط مرحوم بیک !
قبل از کالبد شکافی ماجرای سانحه در دوشان تپه ، خاطره ای از مرحوم تصرالله بیک تعریف می کنم .. یه روز کاپیتان بیک که انسانی مهجوب و با وقاری بود ماموریت پرواز به مشهد بهش ابلاغ می شود . طی مسیر اصلی پرواز می بایستی ابتدا از طریق اصفهان به تهران امده و سپس به سمت مشهد ادامه می داد .. هوا بسیار متلاطم و خراب بود ... بیک هم افسری با تجربه و توانمندی بود .. تصمیم می گیرد هر جور شده ماموریت رو کامل به اتمام برسونه .. از این رو در أن هوای ابری به راه اش ادامه می دهد .. ظاهرآ به دلیل خرابی سیستم های ناوبری ، هواپیما هر از گاهی از مرز هوایی ایران خارج شده و ناخواسته وارد حریم روس ها می شود .. ! و ان ها هم میگ ها رو برای سرنگونی هواپیمای مهاجم اعزام می کنند ! اما او بی اختیار وارد خاک ایران شده و به راه اش ادامه می داده است ! روس ها به تصور پرواز هواپیمای جاسوسی خفاش که آمریکایی ها برای استراق سمع از تاسیسات و نحرکات بلوک شرق آن را راهی منطقه می کرده است ، خیلی دلشون می خواست آن را سرنگون کنند .. اما قسمت این بود که ان روز بعد از موش و گربه بازی های زیاد هواپیما سالم در مشهد فرود آید .. چند روز بعد از سفارت شوروی نامه اعتراض امیزی مبنی بر تجاوز هواپیمای ایرانی به حریم کشورشون به مقامات کشور تحویل داده می شود که در ضمیمه نامه نقشه زیگزال های هواپیمای سی - ۱۳۰ که حریم رو نقض کرده بود دیده می شد .. تصویر نامه برای معرفی خلبان خاطی به عملیات ارسال شد . بعد از بررسی معلوم شد ستوان نصرالله بیک خلبان ان بوده است .. روز سانحه در دوشان تپه از طریق یو اچ اف با او در تماس بودم .. بهش گفتم برگشتی بیا کارت دارم .. اما هرگز برنگشت ... !
کالبد شکافی سانحه ..
بیست و نهم شهریور ماه سال ۵۷ مصادف با نوزدهم سپتامبر ۱۹۷۸ یک فروند هواپیمای سی - ۱۳۰ نیروی هوایی شاهنشاهی به شماره سریال ۸۵۳۲- ۵ که متعلق به پایگاه هفتم ترابری شیراز بود . با هدف امداد رسانی به آسیب دیدگان زلزله طبس راهی تهران می شود ... در این پرواز تیمسار محمدعلی آروندی به عنوان فرمانده هواپیما ، ستوان یکم نصرالله بیک خلبان ، ستوان یکم بیژن مصلی نژاد خلبان ، ستوان دوم ابراهیم قربانی گلجه کمک خلبان ، ستوان دوم میر حیدر موسوی ناوبر ، همافر دوم مسعود محمودی مهندس پرواز به اتفاق دو نفر لود مستر و یک نفر متخصص پرواز ( کروچیف ) به عنوان گروه پرواز سوار هواپیما می شوند . همه چیز مرتب و عالی هماهنگ شده بود . شب قبل وقتی نام فرمانده پایگاه در لیست پرواز قرار می گیرد ، بر اساس یک رسم کهنه همون شب هواپیما نظافت و تمیز می شود !! و صبح هم آقایون با پاشیدن اسپری خوش بو کننده به داخل کابین ، نظم و انظباط خود رو به رخ فرمانده پایگاه می کشند .. ! طبق تعریف مقررات استاندارد بنزین داخل باک های هواپیما رو به مقدار چهل هزار پوند سوخت گیری می کنند . تا موقع فرود در فرودگاه قدیمی و کوتاه دوشان تپه مشکلی پیش نیاید . صبح زود هم هواپیما بازدید قبل از پروازش رو انجام داد ... همه چیز سالم و اماده به نظر می رسید . به عبارتی همه چیز برای یک پرواز خوب مهیا بود .
پایگاه هفتم ترابری - رمپ پرواز
سر ساعت مقرر گروه پروازی وارد گردان سی - ۱۳۰ می شوند . بچه ها خیلی تر و تمیز به نظر می آیند و همین مسئله سبب شوخی بعضی همکاران می شود ! قدیمی تر ها سعی می کنند با طرح شوخی و سر به سر گذاشتن با همکاران تازه وارد خود ُ از صحبت های سیاسی دوری جویند .. دامنه ناآرامی به شیراز هم رسیده بود ... اغلب پرسنل نظامی اکراه داشتند در مورد تظاهرات و مسایل سیاسی علنآ حرفی بزنند . چون عوامل خبرچین که بچه ها اسم ان ها رو انتن گذاشه بودند همه جا حضور داشتند . تنها بعضی افراد مومن و به اصطلاح انقلابی گاهی که زمینه رو مساعد می دیدند ُ در مورد انقلاب و حکومت نظامی و سایر مسایل بی پروا سخن می گفتند .. افراد ضد اطلاعات ارتش هم با قیافه های عبوس خود همه جا سرک می کشیدند .. کمتر کسی چهره خندان این افراد رو دیده بود . انگاری با واژه خنده واقعآ بیگانه بودند .. ستوان بیک صورت خود رو سه تیغه کرده بود .. و به محض ورود به دفتر ُ سلامی به همکاران کرده و یک راست به آبدارخانه می رود .. بعضی از پرسنل پرواز طبس که فرصت واکس زدن به پوتین های خود رو نیافته بودند ُ در گردان با عجله مشغول واکس زدن بودند .. یکی از بچه های زبل از ته گردان به شوخی فریاد می زند .. ابی بس کن .. پوست پوتین ات کنده شد .. ! نکنه می ترسی برق تیمسار تو رو بگیره .. !!؟ و دقایقی بعد صدای بوق مینی بوس گروه رو به خود می اورد ..
پایگاه هفتم ترابری - رمپ پرواز
سر ساعت مقرر گروه پروازی وارد گردان سی - ۱۳۰ می شوند . بچه ها خیلی تر و تمیز به نظر می آیند و همین مسئله سبب شوخی بعضی همکاران می شود ! قدیمی تر ها سعی می کنند با طرح شوخی و سر به سر گذاشتن با همکاران تازه وارد خود ُ از صحبت های سیاسی دوری جویند .. دامنه ناآرامی به شیراز هم رسیده بود ... اغلب پرسنل نظامی اکراه داشتند در مورد تظاهرات و مسایل سیاسی علنآ حرفی بزنند . چون عوامل خبرچین که بچه ها اسم ان ها رو انتن گذاشه بودند همه جا حضور داشتند . تنها بعضی افراد مومن و به اصطلاح انقلابی گاهی که زمینه رو مساعد می دیدند ُ در مورد انقلاب و حکومت نظامی و سایر مسایل بی پروا سخن می گفتند .. افراد ضد اطلاعات ارتش هم با قیافه های عبوس خود همه جا سرک می کشیدند .. کمتر کسی چهره خندان این افراد رو دیده بود . انگاری با واژه خنده واقعآ بیگانه بودند .. ستوان بیک صورت خود رو سه تیغه کرده بود .. و به محض ورود به دفتر ُ سلامی به همکاران کرده و یک راست به آبدارخانه می رود .. بعضی از پرسنل پرواز طبس که فرصت واکس زدن به پوتین های خود رو نیافته بودند ُ در گردان با عجله مشغول واکس زدن بودند .. یکی از بچه های زبل از ته گردان به شوخی فریاد می زند .. ابی بس کن .. پوست پوتین ات کنده شد .. ! نکنه می ترسی برق تیمسار تو رو بگیره .. !!؟ و دقایقی بعد زنگ تلفن گروه رو به خود می اورد ..
عملیات پایگاه هفتم ترابری - شیراز
بعد از صرف صبحانه و مرتب کردن سر و وضع خود ُ با به صدا در امدن تلفن عملیات بچه ها راهی دیسپچ می شوند .. از جلوی در ساختمان دم هواپیما و شماره ۵۳۲ به خوبی مشخص بود . ظاهرآ بچه ها هواپیمای فرمانده رو نزدیک و جلوی چشم پارک کرده بودند .. ! آقایان بیک و مصلی نژاد سرگرم پر کردن فرم پرواز می شوند .. بقیه گروه هم با پرسنل دیسپچ مشغول هماهنگی لانچ لاکس ( بسته های غذا ) و آب یخ و غیره هستند . در همین حال یکی درجه داران عملیات از آقای بیک سوال می کند .. ترمینال می گوید تعدادی مسافر داریم ُ آیا آن ها را با خود می برید ؟ افسر جوان کمی فکر کرده و در پاسخ می گوید .. هیچ اشکالی ندارد .. ماموریت اصلی ما از دوشان تپه آغاز می شود ُ پس هیچ مشکلی برای حمل مسافر نداریم .. فقط بگو ما عجله داریم .. تیمسار روی پرواز به موقع خیلی حساس است .. دوست ندارم گروه زیر سوال بروند .. بعد از تکمیل فرم پروازی که شماره هواپیما و مشخصات مسیر و ارتفاع پرواز ُبه همراه نام خلبان و مقدار سوخت و فرودگاه کمکی و غیره بود .. با درخواست کاپیتان جوان بچه ها سریع آماده رفتن به رمپ پرواز می شوند .. به دلیل نزدیکی هواپیما ُ بعضی ها پیاده و عده ای دیگر با مینی بوس دیسپچ جلوی هواپیما می روند .. هنوز از تیمسار آروندی خبری نیست .. دقایقی بعد مسافران هم که تعدادی خانم و آقاست به رمپ پرواز وارد می شوند .. مسئول ترمینال با آقایون لودمستر مسافران رو سوار می کنند . آقای بیک با مصلی نژاد با چرخش به دور هواپیما آن را بازدید کرده و داخل کابین می شوند .. همه چیز اماده است . سر ساعت تیمسار داخل کابین می شود ...
پرواز بی بازگشت ....
تیمسار آروندی با یکایک بچه های کابین به گرمی دست داده و سلام و علیک می کند .. به احترام تیمسار روی صندلی سمت چپ هواپیما کسی ننشسته بود .. فرمانده هواپیما قبل از نشستن به آقایان بیک و مصلی نژاد تعارف می کند .. آن ها در پاسخ تشکر کرده و تیمسار پشت فرمان می نشیند .. و بعد از بستن کمربند خود ُ از بچه ها می پرسد همه چیز اماده است !؟ در همین حال احساس بوی معطری انگار آزارش می دهد .. به همین دلیل به شوخی می پرسد ... کسی عطر پاشیده این جا ..!!؟ کسی پاسخ نمی دهد .. فرمانده با لبخند می گوید ... انگار نمی دونند من به بوی این اسپری ها حساس هستم .. !! سپس صندلی خود رو آماده کرده و بعد از هماهنگی با برج ُ استارت می زند .. دقایقی بعد هواپیما سر باند منتظر تیک آف است .. ماشین " مرا تعقیب کنید " بعد از ورود هواپیما به روی باند ُ با روشن کردن چراغ از خلبانان خداحافظی می کند .. هیچ کس نمی داند سرنوشت چه برنامه ای برای آن ها رقم خواهد زد ... هواپیما غرش کنان فضای آسمان رو شکافته و اوج می گیرد .. تیمسار بعد از ارتفاع گرفتن پرنده آهنین از آقای بیک می خواهد کنترل رو به دست بگیرد ... و خود از درون ساک پروازی اش کتابچه ای رو بیرون آورده و مشغول مطالعه می شود ...
فرودگاه دوشان تپه تهران
هواپیما بعد از عبور از کنار شهر زیبای اصفهان به سمت تهران اصلاح مسیر می کند .. در ۷۴ مایلی تهران ستوان بیک از کنترل زمینی تقاضای کاهش ارتفاع رو می کند .. تیمسار کتابچه رو بسته و خطاب به بیک می گوید ... I Have It ( یعنی من کنترل رو در دست دارم ) و بیک با احترام یوک ( فرمان ) هواپیما رو رها می کند .. از دور شهر غبار آلود تهران معلوم می شود .. آن ها در حال کم کردن ارتفاع هستند .. تیمسار می گوید .. قربون شیراز خودمون و سپس لبخندی بر لبانش جاری می شود .. خلبان با رسیدن هواپیما به ارتفاع ده هزار پایی ُ با برج مهرآباد تماس گرفته و اعلام وضعیت می کند .. در همین حال با تنظیم فرکانس یو اچ اف با عملیات پایگاه یکم ارتباط برقرار می کند .. در همین لحظه بود که بهش گفتم برگشتی بیا دفتر کارت دارم ( قصد داشتم تصویر نامه سفارت شوروی رو نشانش بدم .. همچنین از او به خاطر خرید سه چرخه از عمان برای دخترم بهاره تشکر کنم ) این اخرین مکالمه من با دوست ام بود .. هواپیما از بالای بهشت زهر عبور کرده و به سمت رادیال ۲۸۵ درجه تغیر مسیر می دهد .. با رسیدن به منطقه اپروچ دوشان تپه هیجان و اضطراب بچه های کابین خصوصآ تیمسار زیاد می شود ... هواپیما به نرمی با سرعت مطمئنه ارتفاع کم می کند .. از میان گرد و غبار و دود ناشی از ترافیک تهران ُ باند فرود مشاهده می شود .. کنترل دست تیمسار است ..
شرایط دشوار در لحظه فرود ...
تیمسار با دادن تریم و تنظیم سرعت سعی می کند دقیقآ در ابتدای باند فرود آید .. در حالی که چشم اش به عقربه سرعت بود تا هواپیما دچار استال ( واماندگی ) نشود ُ نیم نگاهی هم به ساختمان های ابتدای و اطراف فرودگاه داشت .. از ان می ترسید نکنه خدای ناکرده اهالی منطقه نیمه شب هوس نصب انتن بزرگی رو کرده باشند ..!! با رسیدن هواپیما به منطقه شورت فاینال باند ُ تیمسار یه لحظه احساس کرد کمی های در امده است ( بالا تر از ارتفاع مجاز ) در همین حال با خود فکر کرد که بعد از عبور از بالای ساختمان ها ُ با شیرجه ای تند به ارتفاع مطلوب برسد .. یا این که با شل کردن هواپیما به حالت ( اسالت لندینگ ) سه چرخ فرود آید .. بچه های داخل کابین نفس های خود رو در سینه حبس کرده بودند .. شاید با خود فکر می کردند اگه تیمسار فرمانده پایگاه نبود ُ بهش توصیه می کردند که عمل لو پس ( انصراف از فرود ) رو اجرا کرده و بعد از چرخیدن دوباره در مسیر فرود قرار گیرد .. شاید خود تیمسار هم چنین راه حلی به فکرش رسیده بود .. اما به خاطر پرهیز از حرف زیر دستان و این که فردا نگویند تیمسار موفق به فرود نشده و گو اراند گرد .. از اخذ چنین تصمیم درست صرف نظر کرد .. تیمسار در شرایط دشوار تر از این وضعیت بار ها فرود امده بود .. و هواپیما همچون مومی نرم در دستانش بود .. از طرفی به قابلیت های مرکب اهنین اش اعتماد داشت .. از این رو تصمیم گرفت با احتیاط غول آهنین رو روی باند کشانده و سریع یا تغیر وضعیت ملخ ها ( ریورس ) و ترمز شدید در انتهای باند ان را متوقف کند با این تفکر تمام حواس اش رو معطوف به باند کرده و ادامه داد ...
فرود محکم ، شکستن پایه چرخ عقب ( چپ )
تیمسار با اعتماد به نفسی که داشت خیلی آرام و خونسرد سعی در کنترل هواپیما در ان شرایط غیر طبیعی رو داشت .. اما یه حسی به او می گفت .. انگار پرنده بنای بد قلقی رو گذاشته است .. و پیش بینی های او درست از آب در نمی آید .. ! دیگر برای انصراف از فرود هم خیلی دیر شده بود ... عرق سردی بر چهره مردانه فرمانده نشسته بود .. او یاد گرفته بود در این شرایط خونسرد باشد .. هواپیما به اول باند نزدیک شد .. ولی محاسبه تیمسار اشتباه بود .. ارتفاع بالاتر از حدی بود که بشه در مسافتی مطمئن فرود امد .. تیمسار خوب می دانست برای رسیدن به شرایط فرود ُ نیمه باند رو هم رد خواهد کرد .. و این یعنی خطر برخورد به دیوار انتهای باند ... پس باید کاری می کرد .. سریع یوک رو به پائین فشار آورد و دسته گاز رو کمی بیشتر عقب کشید ... تا لعنتی فرود بیاد .. انتهای باند مانند دژخیمی خونخوار در چهره یکایک بچه ها در کابین نقش بسته بود .. آن ها می دانستند عبور از یک سوم باند کوتاه یعنی چه .. وای خدای من .. عجب بد شانسی بزرگی .. به دلیل کشیدن دسته گاز به منظور کاهش ارتفاع یکی از موتور ها هم از دور می افتد .. عقربه های موتور به سرعت رو به عقب بر می گردند .. و این بدترین شرایط برای هر خلبانی بود .. در همین موقع وزن هواپیما بر سرعت و هوا غلبه کرده و چرخ های عقب در قسمت چپ هواپیما ابتدا محکم با زمین برخورد می کند .. ستون استوانه ای شکل فولادی نگهدارنده چرخ ُ به خاطر این برخورد شدید شکسته شده و هواپیما به سمت بال چپ می خوابد .. ! در عین حال بدشانسی دیگری به سراغ افسران وطن پرست آمده و با فرو رفتن میله چرخ به زیر بال و باک های سوخت ُ بنزین با شدت تمام به بیرون و روی چرخ های داغ پاشده می شود ... تنها یک راه برای فرمانده شجاع باقی می ماند .... آیا انتخاب اش درست است .. !؟
فشار به دسته گاز برای فرار از مهلکه ....
مسار آروندی غافل از مشتعل شدن هواپیما سعی می کند با فشار آوردن بر دسته گاز هواپیما ُ از باقی مانده باند استفاده کرده و با تمام قدرت از زمین کنده شود ... شاید در اون لحظه فشار و اضطراب حتی کج شدن هواپیما رو احساس نکرد .. و حتی فراموش کرده بود که یک موتور ندارد .. شاید هم می دونست با سه موتور توانایی کنترل و تیک آف از باندی کوتاه رو دارد .. به هر حال با تمام قدرت دسته گاز ها رو به جلو فشار داد .... هواپیما غرشی کرده و همانند اسبی وحشی رو به جلو حرکت کرد .. و هنوز چند متری طی نکرده بود که به سمت بال خود تغیر مسیر داده و محکم حول همان بال چرخیده و به مانع برخورد کرد ... شعله های اتش که از سمت چپ هواپیما افزایش یافته بود ُ خیلی سریع بدنه رو گرفت .. در همین لحظه در عقب هواپیما توسط کروچیف و لود مستر ها باز شده و آن ها خود رو با عجله بیرون انداختند .. پرسنل نیروی هوایی که شاهد این حادثه دلخراش بودند .. ابتدا افرادی که به بیرون پرت شده بودند رو از محل سانحه دور کرده و به بیمارستان رساندند .. به دلیل نزدیکی اتش نشانی پایگاه ُ بلافاصله امداد گران و ماموران جان بر کف ایستگاه ُ سریع به اطفای حریق پرداختند ... اما زمانی که برای نجات خدمه به داخل کابین رفتند ُ ابتدا به تصور این که بی هوش شده اند ُ با گرفتن دست اولین نفر ُ دست از بدن جدا شد .. ! عجب صحنه دلخراشی .. ماموران متوجه شدند که افسران قهرمان ما درون کابین بر اثر شدت حرارت پخته شده اند .. و نباید دست زد .. و بدین سان همه به درجه رفیع شهادت نایل امدند ... در میان ان ها سه زن مسافر هم شهید شده بودند ...
شایعه نقش فرح در مرگ یکی از بازماندگان ...
بعد از اعزام سه نفر خدمه هواپیما به بیمارستان ُ پزشکان اعلام می کنند خطر مرگ رفع شده است .. و محض احتیاط باید شب رو در بیمارستان بمانند .. یکی از بچه ها که متاسفانه نام او رو فراموش کردم . و از همدوره های خودم در امریکا بود ُ ظاهرآ به دلیل فشار عصبی از مرگ یاران و دوستان همکارش شروع به داد و بی داد کرده و به همه مقامات مملکتی از جمله خاندان سلطنتی توهین می کند ... در همین اثنا هم شهبانو فرح برای کسب اعتبار در شرایط بحرانی کشور ُ دسته گل بزرگی رو به بیمارستان می فرستد .. فرد عصبانی با دیدن دسته گل از سوی شهبانوی ایران ُ بد جوری داغ کرده و این بار ناسزا های ناجوری نثار همسر محمد رضا شاه می کند ... ! روز بعد وقتی اطرافیان برای ترخیص اقوام خود به بیمارستان مراجعه کردند .. فقط دونفر مرخص شد .. و آن کسی که شوکه شده بود و ناسزا می گفت .. اعلام کردند که سکته کرده است .. اما همان موقع این شایعه دهان به دهان در شهر و مخصوصآ نیروی هوایی پخش شد که ماموران جلاد ساواک به امر فرح پهلوی به فرد معترض آمپول هوا تزریق کرده اند .. خیلی ها مثل من این شایعه رو باور نکردند .. بعضی ها هم با استدلال هایی که داشتند پذیرفتند .. نظر من این بود از بانوی نخست کشور بعید است که چنین فرمانی مغرضانه جاری شود .. ولی عده ای هم اصرار داشتند اتفاقآ بانوی اول دستور قتل رو صادر کرده است .. به هر حال آن هایی که برای نجات جان انسان های آسیب دیده شتافته بودند ُ خود به دیار باقی شتافتند .. روحشان شاد
انعکاس خبر سانحه در روزنامه اطلاعات
نه نفر در سقوط هواپیمای ارتشی کشته شدند
یک فروند هواپیمای ارتشی سی ۱۳۰ نیروی هوایی که به منظور حمل وسایل و خواربار مورد نیاز مردم زلزله زده طبس از پایگاه شیراز عازم تهران بود تا وسایل مزبور را به طبس حمل کند، در هنگام نشستن در فرودگاه «دوشان تپه» سقوط کرد و دچار آتش سوزی شد. در جریان این سانحه چهار نفر از سرنشینان هواپیما نجات یافته و هشت نفر کشته شدند.
اسامی کشته شدگان توسط روزنامه اطلاعات به این شرح اعلام شد: تیمسار سرلشگر خلبان محمد علی آروندی، ستوان یکم خلبان نصرالله بیگ، ستوان یکم خلبان بیژن مقیمی نژاد، ستوان دوم خلبان ابراهیم قربانی، ستوان دوم خلبان میرحیدر موسوی، همافر دوم مسعود محمدی، دوشیزه شیده شناسا (مسافر)، خانم گلی مهربانی (مسافر). هویت یکی از کشتگان این حادثه تاکنون معلوم نشده است.
با تشکر و احترام :
بهروز مدرسی
این مطلب ساعت ۴:۴۵ دقیقه بامداد پانزدهم آذر ماه ۱۳۸۷ پایان یافت .
مطالب مشابه :
تهران امروز
چون شیراز با پرواز دیگری به تهران آمدم. 5 ساعت انتظار در هر فرودگاهی مدت زمان
سفر نامه دبی ...
هستیم در شیراز فرود زمین و زمان بد گفت 9 شب پرواز برگشت ما به تهران بود به
پرواز شیراز
پرواز شیراز در مدت زمان كوتاهي بناي ارگ ساخته شد. پرواز تهران به
چگونه خلبان شویم1
پرواز flight برای هردوگوش در مدت زمان اكنون در شهرهای شیراز ـ تهران ـ تبریز ـ اهواز
اندازه گیری فاصله ی شهر ها با گوگل!
برای رفتن از تهران به فاصله تهران تا شیراز ، مدت زمانی پرواز ، مدت زمان پرواز و
مطالبی در مورد خلبانی و آموزش خبانی
هردوگوش در مدت زمان در شهرهای شیراز ـ تهران ـ تبریز پرواز در اوقات
فاجعه در دوشان تپه
البته از شما چه پنهان مدت هاست به شیراز رفته بود پرواز های شیراز و تهران
چگونه خلبان شویم؟
هردوگوش در مدت زمان در شهرهای شیراز ـ تهران ـ تبریز پرواز در اوقات
برچسب :
مدت زمان پرواز شیراز تهران