مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۳۲۲ تا ۴۰۸
داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را میکُشت از بهر تعصّب
بود شاهی در جهودان ظلمساز دشمن عیسی و نصرانیگُداز
عهد عیسی بود و نوبت آن او جان موسی او و موسی جان او
شاه احوَل کرد در راه خدا آن دو دمساز خدایی را جدا [1]
گفت استاد احولی را کاندر آ زو برون آر از وِثاق آن شیشه را [2]
گفت احول زان دو شیشه من کدام پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو احولی بگذار و افزونبین مشو
گفت ای استا مرا طعنه مزن گفت استا زان دو یک را درشکن
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم مَرد احول گردد از مَیلان و خشم [3]
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود چون شکست او شیشه را دیگر نبود
خشم و شهوت مرد را احول کند ز استقامت روح را مُبدَل کند [4]
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار کی شناسد ظالم از مظلوم زار؟ [5]
شاه از حِقد جهودانه چنان گشت احول کالامان یا رب امان [6]
صد هزاران مؤمن مظلوم کشت که پناهم دین موسی را و پشت
آموختن وزیرْ مکرْ پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوهدِه کو بر آب از مکر بر بستی گره [7]
گفت ترسایان پناهِ جان کنند دین خود را از ملِک پنهان کنند
کم کُش ایشان را که کُشتن سود نیست دین ندارد بوی، مُشک و عود نیست
سرِّ پنهان است اندر صد غلاف ظاهرش با توست و باطن بر خلاف
شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست؟ چارهی آن مکر و آن تزویر چیست؟
تا نماند در جهان نصرانیی نی هویدا دین و نه پنهانیی
گفت ای شه گوش و دستم را ببُر بینیام بشکاف و لب در حکمِ مُرّ [8]
بعد از آن در زیرِ دار آور مرا تا بخواهد یک شفاعتگر مرا
بر مُنادیگاه کن این کار، تو بر سر راهی که باشد چارسو
آنگهم از خود بران تا شهر دور تا دراندازم دریشان شرّ و شور
تلبیس وزیر با نصاری [9]
پس بگویم من به سِر نصرانیم ای خدای رازدان میدانیم
شاه واقف گشت از ایمان من وز تعصّب کرد قصد جان من
خواستم تا دین ز شه پنهان کنم آن که دین اوست ظاهر آن کنم 1/350
شاه بویی بُرد از اسرار من متّهم شد پیش شه گفتار من
گفت: گفتِ تو چو در نان سوزن است از دل من تا دل تو روزن است [10]
من از آن روزن بدیدم حال تو حال تو دیدم ننوشم قال تو [11]
گر نبودی جان عیسی چارهام او جهودانه بکردی پارهام
بهر عیسی جان سپارم سر دهم صد هزاران منّتش بر خود نهم
جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیکنیک
حیف میآمد مرا کان دین ِ پاک درمیان جاهلان گردد هلاک
شکر ایزد را و عیسی را که ما گشتهایم آن کیش حق را رهنما
از جهود و از جهودی رَستهایم تا به زنـّاری میان را بستهایم
دور دور عیسی است ای مردمان بشنوید اسرار کیش او بجان
کرد با وی شاه آن کاری که گفت خلق حیران مانده زان مکر نهفت
راند او را جانب نصرانیان کرد در دعوت شروع او بعد از آن
قبول کردن نصاری مکر وزیر را
صد هزاران مرد ترسا سوی او اندکاندک جمع شد در کوی او
او بیان میکرد با ایشان به راز سرّ اَنگَلیون و زُنّار و نماز
او به ظاهر واعظ اَحکام بود لیک در باطن صفیر و دام بود
بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول [12]
کو چه آمیزد ز اغراض نهان در عبادتها و در اخلاص جان
فضل طاعت را نجُستندی ازو عیب ظاهر را بجُستندی که کو [13]
مو به مو و ذرّه ذرّه مکر نفس میشناسیدند چون گـُل از کرفس
موشکافان صحابه هم در آن وعظ ایشان خیره گشتندی بجان
متابعت نصاری وزیر را
دل بدو دادند ترسایان تمام خود چه باشد قوّت تقلید عام؟
در درون سینه مِهرش کاشتند نایب عیسیش میپنداشتند
او به سِر دجّال یک چشم لعین ای خدا فریاد رَس نِعْمَ المُعین [14]
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان حریص بینوا
دم بدم ما بستهی دام نویم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
میرهانی هر دمی ما را و باز سوی دامی میرویم ای بینیاز
ما درین انبار گندم میکنیم گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما بهوش کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست و از فنش انبار ما ویران شدست
اوّل ای جان دفع شرِّ موش کن و آنگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصُّدور لاصلوةَ تَمَّ اِلّا بالحُضور [15]
گر نه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله کجاست؟
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا جمع میناید درین انبار ما؟
بس ستارهی آتش از آهن جهید وان دل سوزیده پذرفت و کشید [16]
لیک در ظلمت یکی دزدی نهان مینهد انگشت بر استارگان
میکُشد استارگان را یک به یک تا که نفروزد چراغی از فلک
گر هزاران دام باشد در قـَدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم
چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لئیم
هر شبی از دام تن ارواح را میرهانی میکَنی الواح را
میرهند ارواح هر شب زین قفس فارغان، نه حاکم و محکوم کَس
شب ز زندان بیخبر زندانیان شب ز دولت بیخبر سُلطانیان
نه غم و اندیشهی سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان
حال عارف این بود بیخواب هم گفت ایزد هُم رقودٌ زین مَرَم [17]
خُفته از احوال دنیا روز و شب چون قلم در پنجهی تقلیب رب [18]
آن که او پنجه نبیند در رقم فعل پندارد به جنبش از قلم
شمّهای زین حال، عارف وانمود عقل را هم خواب حسّی درربود [19]
رَفته در صحرای بیچون جانشان روحشان آسوده و ابدانشان
وز صفیری باز دام اندر کشی جمله را در داد و در داوَر کشی [20]
چون که نور صبحدم سَر برزند کرکس زرّین گردون پر زند
فالِقُ الاِصباح اسرافیلوار جمله را در صورت آرد زان دیار [21]
روحهای منبسط را تن کند هر تنی را باز آبستن کند 1/401
اسپِ جانها را کند عاری ز زین سِرّ النومُ اخُ الموت است این [22]
لیک بهر آن که روز آیند باز برنهد بر پایشان بند دراز
تا که روزش واکشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار
کاش چون اصحاب کهف این روح را حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
تا ازین طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش
ای بسی اصحاب کهف اندر جهان پهلوی تو پیش تو هست این زمان
یار با او غار با او در سرود مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود؟
[1]- اَحول: دوبین، کجبین، لوچ
[2]- زو: زود. مق:
شخص خُفت و خرس میراندش مگس وز ستیز آمد مگس زو باز پس د دوم
وثاق: اتاق، انه
گفت صوفی را برو سوی وثاق یک گلیم آور برای این رِفاق د دوم
[3]- مَیلان مخفف مَیَلان بمعنی میل و گرایش است و در زبان مولانا به معنی شهوت استعمال شده است.
گفت چون میدید مَیلانش به وی گر طرب امشب نخواهم کرد کی؟ د دوم
[4]- از ادامه و مقاومت احولی، روح مبدل میشود...
[5]- در مجلس اوّل از مجالس سبعه: « زر و مال، جادوی چشمبند است و گوشبند است. قاضی و حاکمی که موی در مو میبیند به علم و هنر، چون طمع مال و رشوت کند، چشم او ببندد و به روز روشن ظالم را از مظلوم نشناسد.» (تصحیح سبحانی، ص ۴۰)
[6]- حقد: کینه
همچو صاحبنفس کو تن پَرورد بر دگر کس ظنِّ حِقدی میبَرد د دوم
[7]- عشوه: فریب، عشوه ده: فریبکار
فریب و عشوه تو تلقین کنی دو عالم را ولی مرا مددی ده چو خنب بگشادی دیوان
تعبیر گره بر آب زدن را مولانا دوست دارد. در دیوان:
دم سخت گرم دارد که به جادوئی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
[8]- حکم مُرّ: حکم تلخ و مخالف میل، مجازاً قاطع و کردنی.
جمله صحرا مار و کژدم پر شود چون که جاهل شاه حُکمِ مُر شود د چهارم
ای عشق میکن حُکمِ مُرّ، ما را ز غیر خود ببر ای سیل میغرّی بغر، ما را بدریا میکشی (در دیوان یافته نشد. نقل از شرح مثنوی شریف)
[9]- تلبیس: فریب، حیله، دروغ
هیچ سحر و هیچ تلبیس و دغل مینبندد پرده بر اهل دُوَل د چهارم
[10]- سوزن در نان: به کنایت سخنی موثر و کارگر چنانکه سوزن در نان فرو میرود. (شرح مثنوی شریف) و اینجا گویا به معنی ناخالصی و زخم پنهان در گفتار باشد..
انَّ مِنَ القَلبِ الی القَلبِ رَوزِنةٌ. مثل است. (شرح شهیدی). از ابیات پایانی مثنوی است که:
در دل من آن سخن ز آن میمنه است ز انکه از دل جانب دل روزنهست د ششم
[11]- نوشیدن: گوش کردن، شنیدن، ظاهراً مخفف نیوشیدن
[12]- غول از آن جهت که راهزن و از راه برنده است.
[13]- در نسخه سروش «بجستندی» به صورت منفی، مطابق با نسخه نیکلسون صحیحتر بنظر میآید. نسخه قونیه مورد رجوع استاد فروزانفر در شرح مثنوی شریف نیز «نجستندی» است. جای بررسی بیشتر دارد.
[14]- نِعْمَ المُعین: نیکو یاور، ای بهترین یاریدهنده
هم تو تانی کرد یا نِعْمَ المُعین دیدهی معدومبین را هستبین د ششم
[15]- حدیث نبوی: «لا صلوةً الّا بِحُضورِ القلب» (احادیث مثنوی). در دفتر پنجم هم میخوانیم که:
«اگر شوقِ خدا دیده است و میگرید یا پشیمانیِ گناهی، نمازش تباه نشود بلکه کمال گیرد که لاصَلوةَ الّا بِحُضورِ القَلْب» د پنجم
[16]- آن دل سوخته آنها را در خود میکشد اما...
[17]- ق [18:18] وَ تَحْسَبُهُمْ أَیقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ...(میپنداشتی که آنها بیدارند و خواب بودند...)
[18]- تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن. برگرفته از « نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»
هم به تقلیبِ تو تا ذاتَ الیمین یا سوی ذاتَ الشّمال ای رَبِّ دین د ششم
[19]- چون عارف مختصری ازین حالت را بازگفت عقل از دهشت و حیرت مانند خفتگان از کار باز ماند و ادراک آن حالت نتوانست کرد...(شرح مثنوی شریف)
[20]- در داد و در داوَر کشیدن: بزیر بار تکلیف کشیدن
[21]- ق [6:96] فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیلَ سَکناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ
[22]- زین را در خواب برمیدارد اما بر پایشان همچنان بندی میگذارد چنان که در بیت بعد میآید.
حدیث نبوی: «النومُ اخُ الموتِ و لا یَموت اهلُ الجَنَّةِ». مق:
نومِ ما چون شد اخُ الموت ای فلان زین برادر آن برادر را بدان د چهارم
مطالب مشابه :
مقاله :مثنوی معنوی زادگاه و جایگاه امثال و حکم
در مثنوی این سه دویست و هشتاد و پنج مورد آن در دفتر اوّل و حدود دویست و پنجاه و نه مورد در
مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۳۲۲ تا ۴۰۸
الفاظِ مثنوی نسخه قونیه مورد رجوع استاد فروزانفر در شرح مثنوی شریف نیز «نجستندی» است.
مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۱۴۴ تا ۲۴۶
الفاظِ مثنوی متن، بر روی شماره پانویس مورد نظر دارد و در مثنوی عموماً به معنی
مثنوی معنوی (شعری در مورد عادت و تجربه در کارهای انسان )
اشعار عرفانی شعرای بزرگ - مثنوی معنوی (شعری در مورد عادت و تجربه در کارهای انسان ) - منتخبی از
مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات ۶۴۵ تا ۷۰۹
برای دسترسی ساده به پانویس و برگشت به متن، بر روی شماره پانویس مورد شاهدی دیگر در مثنوی و
مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۳۱۰۷ تا ۳۱۹۶
الفاظِ مثنوی روی شماره پانویس مورد نظر کلیک کنید. ابیات پیشین را در «عناوین مطالب وبلاگ
برچسب :
در مورد مثنوی