دلنوشته ها از شماره 150 تا 200
«بسمه تعالي»
بر خود واجب مي دانم كه از محبّت و مهمان نوازي برادر بزرگوار جناب آقاي عطا سجّادي كمال تشكّر و قدرداني نمايم .
براي امروزت خوشبختي ، براي فردايت شادكامي و براي آينده ات نيكبختي را آرزو دارم .
نريمان دافعي
5/10/ 86
«بسمه تعالي»
آينه اي در برابر ؛
در پنجمين روز اوّلين ماه زمستان 86 ، دست تقدير بعد از 15 سال ، بار ديگر ناجي دوران مدرسه را براي نجات از سرما و بي سر پناهي در شهر غريب براي ما رساند ، آري درست حدس زديد . . .
آقاي سيد عطا سجّادي با زحمت فراوان و دلسوزي بي حدّ و حصر خويش توانست تمام كمي ها و سختي های آن زمان را قابل تحمّل كند .
تنها بدی كه از شما چه در دوران سرپرستي شبانه روزي و چه در حال حاضر ، [مي شناسم] زحمت و گذشت بي حد شما مي باشد كه هر انساني را شرمنده مي كند ، هيچ كس با هيچ زباني نمي تواند اين همه فداكاري را تعريف كند چه برسد به جبران آن ، اميد است كه هميشه و در همه حال موفّق و مؤثّر باشيد و آرزوي موفقيّت روز افزون را براي شما در جهت خدمت به خلق خدا داريم .
آرزومند آرزوهايت
ئاوات منصوريان
5/10/1386
«بسمه تعالي»
آقاي سجّادي اميدوارم كه به همان نسبتي كه نونهالان اين مرز و بوم در سايه حضرتعالي كسب فيض نموده اند و از تجربيّات و استعدادهاي شما فيضيـاب شده اند ، به همـان انداره زير سايه آسمان معرفت و لطف حق تعـالي فيضياب شوي و خداوند صلاح و خير دنيا و قيامت را به شما ارزاني بخشايد .
تقديم به استاد بزرگوارم
سيّدِ سادات ؛ عطاء الله سجادي
محمّد باقر حسيني
10/10/86
«به نام خدا»
در ايّام گذر عمرم در شبي از شب های زمستانی ، مهمان استاد بزرگوارم شدم كه يكی از بزرگترين افتخارات زندگيم هست كه [با] ايشان ملاقات حضوری ، بعد از چندين سالهای پيشين كه شبی را سپری كنيم هر چند به قول شاعری كه می فرمايد :
ای كه در قـالب قلـب چنـد روز مهمـانی
با ادب باش كه ارزش مهمان در ادب است
امّا به وظيفه خود دانستم اين نكته را برای يادبود ، براي ايشان يادداشت كنم كه در يكي از روايات آمده است كه :
« روزی اصحابی در خواب با پيامبر به صحرايي سفر می كنند به گله ای گوسفند می رسد كه برّه ای در ميان آنها می باشد كه از شير تمام گوسفندان استفاده می كند كه باز هم لاغر مي باشد و به جاي ديگر حركت مي كنند كـه در ميـان بوستـاني پر از خربزه گـذر مي كننـد هر خربزه اي را كه چـاقو مي زنند خراب شده است و باز هم به جاي مي رسد كه بيابان بي خاشاك مي باشد كه يك رأس گاو مشغول خوردن علف مي باشد كه تا طرف راست را تمام مي كند علف طرف چپ آن باز هم روئيده مي شـود ، صبـح وقت نمـاز ، خوابش را براي پيـامبر تعريف مي كنند ، پيامبـر اندكي در فكـر فرو مي رود و مي فرمـايد : ايـن امّت آخر زمـان مـن است ، گلـه گوسفند ثروتمـندانند كه اصـلاً سـير نمي شـوند و خربـزه آدم هاي دورو مي باشند كه از بيرون آدم هاي مؤمن و در باطـن خـلاف آن مي باشند و گاو به آدم هاي قانـع تشبيـه شده اند ، هر چند اين مطلب را صحيـح ننوشته ام امّـا بـه بزرگواري خودت مرا مورد بخشش قرار بده و در آخر از خداوند منّان خواستارم كه سايـه اتان در بالاي سرمان كم نشود كه بودن شما اميد زندگيم و چراغ روشنائيم و سعادت را ه زندگيم مي باشد .
تقديم به شما كاك عطا سجادي
؟ 6/10/86
«به نام خدا»
خدا را بر آن بنده بخشايش است كه خلق از وجودش در آسايش است
آنچـه كه زيبـاست عزيـز نيست آنچـه كـه عـزيـز است زيبـاست
***
بي خبر از همديگر آسوده خوابيدن چه سود بر مـزار مردگـان خويـش ناليدن چـه سود
زنده را بـايد بـه فريـادش رسيـد ور نه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود
زنده را تا زنده است قدرش بـدان ورنه بر روي مزارش كوزه گُل چيدن چه سود
بـا محبّـت دست پـيران را ببـوس ورنه بر روي مزارش تاج گل چيدن چه سود
تا زمـاني زنـده ايـم بيگـانه ايـم در عزاهـا روي همـديگر بـوسيدن چه سـود
گر تـواني زنـده اي را شــاد كـن در عزا عطر و گلاب ناب پاشيدن چه سـود
از براي سالمندان يك گل خوشبو ببر تاج گلها در كنـار همـديگر چيـدن چه سود
گر نرفتي خـانـه اش تـا زنـده بود خانه صاحب عزا شب ها خوابيدن چـه سود
گـر نـپرسي حـال مـن تـا زنـده ام گــريـه و زاري و نــاليـدن چــه ســود
گر نكرديم ياد يكديگر تا زنده ايـم سنـگ مرمر روي قبـر چـيـدن چـه سـود
با سلام حضور برادر گرامي و بزرگوار آقاي سجادي ؛
برادر بزرگوار ، واقعاً خوشحالم كه تقدير چنان بود كه در خدمت شما بزرگوار باشم و از تجربيّات استاد بزرگواري همچون شما بهره مند شوم .
اميدوارم كه در تمام مراحل زندگي همچنان موفّق و پيروز باشيد و از زحمات دلسوزانه شما ، كمال تشكّر را دارم .
خواهر كوچك شما
مژگان لطيفي ؛ دانشجوي رشته روانشناسي
10/10/86
اينجا براي اوّلين بار كه وارد مي شوي ، خانه اي مي بيني گرم و صميمي ، مثل خانه هاي معمولي خودمان ، در آن حتّي مي شود ، ظرف هاي نشسته ي نهار را پيدا كرد ، شما نمي توانيد به خود اجازه دهيد كه آن را با هيچ چيز ، حتّي گرانقيمت ترين و مجهّزترين هتل ها مقايسه كنيد ، چون هيچ جا اين خانه ي كوچك نمي شود !
خانه ي معلّم مثل خودش صميمي و ساده است ، انگار به او هم خيلي كم بها داده اند ولي او همچنـان مي سوزد ، اين حرف هـا همه اش بي خودي است ، مي دانـم ولي در هر صورت آن چيزي است كه براي اوّلين بار به ذهن من آمد و دوست دارم اصالتش حفظ شود .
بر خود لازم مي دانم از زحمات بي شائبه ي ميزبان اين خانه ي ساده تشكّر كنم ، شايد كمي تكراري به نظر برسد كه بنويسـم «از درگاه ايـزد تعالي برايشان دعـاي خير و سعادت آرزو مي كنم» ، در هر صورت چه دعايي قديمي بـاشد و چه تـازه و نو ، مهـم ايـن است كه از ذهني نـو بيرون مي آيـد و اميدوارم سنگي به بناي سعادت اخروي ايشان در گلستان حق تعالي بيفزايد .
فراست ملايي
عشق ورزيم ، از اينرو هستيم :
آدمي نيست مگر انديشه
اين چنين گفت دكارت
«وردزورت» اين چو شنيد
داد پاسخ كه دل است اصل حيات
چون نهاديم قدم در ره نو
ورق دفتر پيشين را بستيم
سخن ما همه اين است دگر
عشق ورزيم ، از اينرو هستيم
«پيترماينكه» ؛ ترجمه : حسين الهي قمشه اي - [عطا سجّادي]
«باسمه تعالي»
اگر روزي برف به مهماني شما آمد ، مواظب باش جايش بيش از حد گرم نباشد مبادا آب ، خانه ات را ببرد .
فتحي ؛ 25/10/86
«باسمه تعالي»
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجتست چون كوي دوست است به صحرا چه حاجتست
اربـاب حـاجتـيـم زبـان سـؤال نيست از حـضـرت كـريـم تمـنّـا چـه حـاجـتـست
با درود و سلام به روح پر فتوح بنيانگذار نظام مقدّس جمهوري اسلامي ايران و شهداي اسلام از صدر تا كنون خصوصاً شهداي كربلا ؛ آرزوي توفيق براي مديريّت محترم آموزش و پرورش شهرستان سروآباد جناب آقاي رحيمي و همچنين سـرور گرامي و عزيز جناب آقاي سجادي ، از بذل توجّه حضرات در خصوص خانه معلّم و مهمـان نوازي تقدير و تشكّر مي نمائيم .
خواجه در ابريشم و ما در گليم عاقبت اي دل همه ما در گليم
رضا و . . . ؟ 2/11/86
«به نام آنكه دل را فكرت آموخت»
دوردستان را به احسان يادكردن همّت است ورنه هر نخلي به پاي خود ثمري دارد
«صائب تبريزي»
ضمن تقدير و تشكّر فراوان از همكار گرامي جناب آقـاي سيّد عطاءالله سجادي مسئول محترم خانه معلّم شهرستـان سروآباد به پاس ميهمان نوازي اش و نيز نظم كاري و سليقه فراوان كه مرا به ياد زمان جنگ در روستاي ژيوار به عنوان مسئول بهداري رزمـي در سپـاه ، مي اندازد ، همچنين عملـكرد ايشـان در مديريّت مدارس كلجـي بر كسي پوشيده نيست . لذا از خداوند ، توفيق روزافزون براي اين برادر عزيز به منظور خدمت به مردم شهرستان سروآباد و استان ، از خداوند منّان مسئلت دارم .
- يك عصا روزي هزاران بار زمين مي خورد تا صاحبش زمين نخورد !
- به سنگ ها كسي گفت : انسان باشيد ! سنگ ها گفتند كه ما هنوز به قدر كافي سخت نشده ايم !
محمّد ناصح شريفي
نايب رئيس شوراي شهرستان سروآباد ، 4/11/86
[دل نوشته ي معلّم زنده ياد «محمّد ناصح شريفي» ، مسئول وقت نمايندگي آموزش و پرورش اورامان تخت]
تا در اين دهر ديده كردم باز
گل غم در دلم شكفت به ناز
تا كه بر لبم خنده پيدا شد
گل او هم به خنده اي وا شد
هر چه زمانه بر من مي افزود
گل غم را از آن نصيبي بود
تا كه بهار جوانيم پژمرده
گفتم كه اين گل ز غصّه خواهد مرد
او گلي را در دل من كاشت
كه بهارش خزان نخواهد داشت «محمّد»
«به نام حضرت دوست كه هر چه داريم از اوست»
هر انساني مي تواند صورتش را به سوي حق برگرداند امّا اوّل بايد اين حق را به دست آورد !
آقاي سجّادي از مهمان نوازي و حسن رفتار شما نهايت تشكّر و قدرداني را دارم و برايتان آرزوي موفقّيت و كاميابي در زندگي دنيوي و اخروي را دارم .
با تشكّر ؛ خواهر حقيرتان ابراهيمي
«يا حق»
همه كساني كه برايتان مي نويسند ، اغلب شعر يا اگر دست نداد لااقل جمله اي زيبا مي نويسند و من شرمنده ام كه بر خلاف آن ها ، جز حقايق خشك ، چيزي ندارم كه برايتـان بنويسم . نمي دانم شـايد نبايد هر چيزي را كـه در دل داريم بگوييم ولي اين عادت من است و به ناچار فقط مي توانم بگويم از اين عادت بد شرمنده ام . در بر خوردهايم بـا شمـا دريافتـه ام كه زيادي اسراف كاريد . در همـه چيز ، حتّي در نثـار محبّتـتان به كسـاني كه خـدا هم خودش مي داند لياقت تا آن حدّش را ندارند . جايي نوشته بود : « چون خورشيد مهربـان باش و چون خورشيد بزرگ ، تـا حتّي اگر نخواستي بر كسي بتـابي ، نتواني » ، امّـا من اين كار خورشيد را هم اسراف كـاري مي دانم شمـا را پنـد نمي دهم ، فقط آن چه را حس مي كنم مي نويسم ، پس خواهش مي كنم اندكي صرفه جويي كنيد .
خواهر كوچك شما ؛ «ملايمي»
زندگي سَراب نيست
زندگي تجسّمِ حُباب نيست
زندگي گنـاه نيست
زندگي فقط شكارِ يك نگاه نيست
زندگي شهامت است
زندگي شهامتِ «شنيدنِ صداقت» است ! «عطا سجادي»
«به نام خدا»
ما غم زده شهر خرابيم
گر مَي نخوريم خانه خرابيم
ما ز كسي كينه نداريم
يك شهر پر از دشمن و يك دوست مثل تو داريم
آقاي سجّادي از مهمان نوازي و رفتار خوب شما تشكّر مي كنم .
(و از خطّ بد خودم معذرت خواهي مي كنم )
جهانبخش فاتحي 13/11/86 ، ساعت 3 بامداد
«به نام خدا»
عاشقـان را گل به دست ، عاقلان را در بغل
ابلـهـان بـر سـر نهنـد ، بينـوايان بـر كمـر
13/11/86 ، معروف سجّادي
عاقلان گل به دست و عارفان را در بغل
ابلهـان بر سر زننـد و بينوايـان در بغـل
اصلاح شد ، 20/10/87 ، ياسين سجّادي
«به نام خدا»
تقدير و جبـر روزگار و از همـه مهم تر خواست خـدا ، بر ايـن شد كه بعد از گذشت 9 ماه و 7 روز ، براي بـار دوّم و براي يك شب ديگـر ، از امكانـات منظّم و مرتّب خـانه معلّم سروآباد ، امّـا به قدر چندين شب ، استفاده و كسبِ تجربه نمايم ، زيرا آقاي عطا سجّادي (مسؤل محترم خانه معلّم ) با رفتار نيكِ خودش هر كمبودي را جبران مي نمايد ( ناگفته نمـاند كه خـانه معلّم سروآباد از امكانات خوبي برخوردار است) .
تمامي نـوشته هاي قبلي همكاران فرهنگي موجود در دو دفتر را خواندم ، از مطالعه ي آنها لذّت بردم و تقريبـاً مطـالب لازم را بيان كرده اند . امّا اي كاش : تمامي و يـا حـدّاكثر مردم ، مثـلِ آقـاي عطـا سجّادي ، منظّم و وظيفه شناس مي بودند ، آن وقت چه خوب مي شد . مگر نه ؟!
اسدالله كاتبي كُرد
اهل قروه ، كردستان ، دبير رياضي مريوان
ساعت 8 صبح يكشنبه
15/11/1386 هـ .ش
احمد كاتبي كُرد برادرِ اينجانب اسدالله كاتبي كُرد
امشب با هم بوديم .
«اي نام تو بهترين سرآغاز»
در مؤرّخ 17/11/86 براي صرف ناهار در خانه معلّم سروآباد ، حضور پيدا نموديم ، فضاي خانه معلّم دلربا و جالب بود ، آقاي سجّادي همچنان با انگيزه و علاقمند ، مشغول خدمت بودند ، از خداوند متعال خواستار عزّت و سربلندي خدمتگزاران آموزش و پرورش كشور ، هستم .
صالحي صاحب ، 17/11/86
[طي حكمي از سوي رئيس سازمان آموزش و پرورش استان كردستان ، آقاي عبدالباسط صالحي صاحب ، به سمَت رئيس اداره آموزش و پرورش منطقه زيويه منصوب شد]
بة ئةدةب بيَرة حوزوور بة حةيا سؤجدة بةرة
خـانةيي عيشـقة عـةزيـزم ئيَـرة مـةيخـانـة نيـة
«نالي»
لة طةلَ هاورِيَم ، «شاثووري عةلي ثةناة» ضووينة سةولَاوا ، بؤ يانةي دلَان [خانة معلّم] خزمةت بةرِيَز سةجـادي رِيَزيَـكي تـايبةتي ليَطرتيـن ، حةساينةوة ، ئاهيَكمان هةلَكيَشا ، لاقمان رِاكيَـشـا ، ثرِ بـة دلَ سثاسي هةسـتي بة تيني ئةكةيـن ، زؤر و لة رِادة بة دةر رِيَزي ليَطرتيـن ، خوا رِيَزي ليَ بطـريَ ، هـؤدةيـةكي تايبـةتي ثيَ داين ، هـيـوادارم كة تـووشـي هيـض ضةشنـة تةنط و ضةلَةمـةيـةك نةيات و بةردي سارد و طةرم نةياتة بةر ثيَي ،خانةي معلّم زؤر رِيك و زؤر رِيَك و ثيَك بوو ،ثؤختة و طؤشكراو ، وة لة ئةمن و ئةمانا بوين .
رِيَكةوتي 27ي رِيَبةنداني سالَي 86ي كؤضي .
This teacher home is to clear to think noisily.
مخلص شما
مصطفي صالحي آزاد ، دبير زبان ، اهل بانه
شاهپور علي پناه ، دبير تربيت بدني و مربّي كشتي استان
27/11/86
«هو الحق»
با تشكّر و قدرداني فراوان از مسؤل خانه معلّم آقاي سجّادي و زحمات ايشان .
اين مكان از نظر ما به امكانات بيشتري ، و كاركنان ديگري مثل مسؤل بهداشت و نظـافت ، و نصب آيينه در اتاق ها ، نشريه يا منابعي كه بزرگان وانسانهاي زحمت كشِ اين ديار را به افرادي كه از اين مكان استفاده مي كنند بشناسد ، احتياج مبُرم دارد .
و اگر اتاق سرپرست به دور از مكـان سرويس بهداشتي باشد و ايشان هم از وسايل ؛ مثل تلويزيون ، وسائل آشپزخانه ، جداگـانه برخوردار بـاشند براي خانم هـايي كه در اين مكـان استراحت مي كنند ، احساس راحت تري ايجاد مي شود .
و در پايان از حُسن خُلق و مهمان نوازي آقاي سجّادي تشكّر مي كنيم .
«شكوفه»
In date of 86/11/27 Friday I have come here with the best of my friend as a matter of fact Mr. shapoor ali panah the town sarv-abad I have a trouble of my brother in law .
Al hamdo lellah , solved it .
This place really is our second house khaneh moa’allem the best house I have a message for all passengers obserrate ,here is a safty place.normally.
مرؤي روناكبيـر دةبيَ بة شةش رِاويَـذ لـة طـةلَ شـةش دةستةدا بـدويَن ، رِوونـاك بيـراني لاوةكـيَ براياني هاو ئاييـن مان . . . رِةش و رِووتي شارستاني طؤند نشينان ، ضيني ذنان ، تازة لاوان ئا ئةم باسة هةوةلَ دةرسة بؤ سيَ دةستة تازة لاوان كة وا تازة باي بالَ دةدةن بؤ ئةو ثياوة زلانةية كة وا مندالَانة دةذين . مصطفي صالحي آزاد ، 27/11/86
«بسمه تعالي»
از ابراز محبّت و پذيرايي سرپرست محترم خانه معلّم كمال تشكر دارم و از مطالعه يادداشت هاي ميهمانان لذّت بردم ، از احساس رضايت آنان از خانه معلّم و مهمان نوازي سرپرستي محترم جاي تقدير و تشكّر مي باشد ، با آرزوي سلامتي و طول عمر .
اماني ، 28/11/86
«بسمه تعالي»
در تاريخ 28/11/86 رأس ساعت 9 شب از خانه معلّم بازديد بعمل آمد . از فعّاليّت و زحمات و حضور سرپرست محترم آقاي سجّادي تقدير و تشكّر به عمل آمد ، خلاصه بـازديد و مشاهدات به شرح ذيـل مي باشد :
1 – وضعيّت نظافت و بهداشت بصورت كلّي خوب بود .
2- اسناد و فاكتور امور مالي تهيه و تنظيم شده بود .
3 – دفتر ثبت مشخّصات مراجعه كنندگان منظّم بود .
موارد قابل پيگيري :
1- نصب زنگ در محل درب ورودي محوّطه و قفل درب در شب .
2- نقّاشي و لكّه گيري دو اتاق طبقه اوّل .
3- فرش و آماده سازي طبقه اوّل با توجه به نزديكي ايّام عيد .
اماني ، ارزيابي عملكرد 28/11/86 ، صاحب محمّدي كارشناس تعاون و امور رفاهي 28/11/86
«بسم اللهِ الرّحمنِ الرّحيم»
در مؤرّخه 30/11/86 ، جهت صرف نهار در محل خانه معلّم شهرستان سروآباد در محضر آقاي اداك معاونت محترم آموزش آن شهرستان حضور پيدا كردم و براي دوّمين بار با برخورد خوب جناب آقاي سجّادي مدير محترم خانه معلّم روبرو شديم كه از خداوند بزرگ در خواست سلامتي و سربلندي براي ايشان و خانواده محترمشان دارم . «رستمي»
«بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحيم»
امشب در مؤرّخه 7/12/86 ، ما در خانه ي معلّم سروآباد مستقر بوديم ، ما از پاكيزگي و زيبايي اين مكان راضي بوده و براي سالم بودن و سلامتي رئيس اين خانه معلّم دعا مي كنيم . اميدواريم كه بار ديگر گذر حقير به اين خانه بيافتد تا دوباره از پاكيزگي اين مكان براي ديگران صحبت كنيم .
متشكّريم ، محمّد فرج زاده ، نادر فرج زاده
«بسمه تعالي»
و ناگهان چه زود دير مي شود .
زندگي رياضي است :
خوبي ها را جمع كنيم ، شادي هارا ضرب كنيم ، دعواها را كم كنيم ، دردها را تقسيم كنيم ، نفرت ها را زير راديكال ببريم و عشق ها را به توان برسانيم .
تا موفقّ شويم .
آشنايي و دوستي با جنابعالي باعث افتخارم است .
شخصاً درس ها و تجربه هاي زيادي از شما آموخته ام .
اميدوارم هميشه سلامت و كامياب باشي و بتواني با ايمان و جديّت ، صبر و متانتـتان ، سُكّانِ كشتي زندگي را به پيش ببريد .
ارادتمند شما ؛ خه بات
7/12/86
زؤر جار لة شاري سةولَ ئاوا رِةد بووم و نةمتواني بؤ كة جاريَك لا بدةم .
قسمةت وا بوو ، بة ديتني تابلؤي (خانة معلّم) زانيم كة ئةكريَت ثرسيَك بكةم شايةد بتوانم لة طةلَ مندالَكمان ئةم شةو لةم شارة زؤر جوانة بميَنمةوة .
لة طةل كاكة عةتا قسةم كرد ، مةحةببةتي كرد و ئؤتاقيَكي ثيَمان دا كة زؤريش ليَ ممنونم .
شةريف و مؤحتةرةم و بة دين ديارة يا خوا لةوة باشتـر بيَ كة ئيَمة ديمان و عاقيبةتي بة خيَر بيَ .
ليَرا زؤر رِةحةتيـن وةكوو مالَي خؤمان ، ئةطةر بمزانيا شايةد جؤريَ ئةهاتم لة ناو رِؤذا ليَرة بم .
بة رِاسي حةيفة بة شةو هاتن و سفحي زوو ضوون ، وا ئةزانم جيَطةي بةم جوانية شك نابةم .
ياخوا هةميشة جوان و سةربةرز بيَت و جيَطةي ثياوو ذناني ثاك و سالَحي كؤرد بيَ .
12/12/86 ، صادقي و احمدي
«به نام آنكه زيبا آفريد جهان و خلق را تا كائنات در همه حال ثناگوي خالق زيبا باشند»
«عكس» يعني انعكاس آنچه كه ساخته ي دستان توانمند خالق گيتي و بيان آنچه كه از دير باز آدميان از درك و ديدن واقعي آن بي بهره بوده اند و اين مهم شايد هم اكنون در عصر تكنولوژي و ماشينيزم پر رنگ تر واضع تر حس شود .
هر هنرمند ي كه در قالب يك عكاسي در عرصه اجتماع ظاهر مي شود ، حقيقتاً بايد با ديدي متفـاوت از طبقه عام جامعه و با شناخت كامل از عناصر بصري همچون خط ، سطح ، ريتم ، حجم ، نور و رنگ در همه حال سعي كند اثري را كه ارزش نگه داشتن و قابل تحليل باشد ، ثبت و خلق كند .
«عكاسي» نگريستن از روزنه ي زيبايي هاي خلقت است ، پس بايد زيبا بود ، زيبا ديد و در نهايت و در حد ممكن زيبا بيافرينيم .
يقين داشته باشيم هر آنچه را كه در قالب «هنر» نگنجد ماندني نخواهد بود چرا كه اين حس زيبانگري تنهـا آيينه اي است كه واقعيّت هاي تلخ و شيرين بشريّت را در طول زمان ، واقع بنيانه منكعس كرده است و . . . .
با سپاس بيكران از برادر ارجمند آقاي سجّادي
شاگرد مكتب خلوتكده ، پرويز رستمي 12/12/86
«به نام دوستدار زيبايي ها»
از اخم غنچه تا خنده گل :
پايان هر اتّفاقي چه تلخ و چه شيرين ، ناخوشايند است ، چه در لحظه اي باشد ، چه در زماني طولاني تر از لحظه .
زمستان اتّفاقي است كه براي همه ، سالي يكبار مي افتد ، هر سال مي آيد و مي رود . انسان هايي هم مي آيند و مي روند ، سخن از زمستان است و اتّفاق و انسان .
يادم مي آيد يكي از روزهاي مطبوع و زيباي ارديبهشت ماه 86 ، خسته از راه پرپيچ و خم اورامان ، از پلّه هاي حياط و ورودي ساختمان اداره آموزش و پرورش سروآباد بالا رفتم ، مثل هميشه پوزخندي نثار لاستيكِ گره خورده به درِ ورودي كرده و وارد ساختمان شدم .
باز هم مثل هميشه بود ، تابلو اعلانات با 3-2 برگ كاغذ ، چوب هايي خالي از روزنامه ، صنـدلي هاي به هم چسبيده ي آبي رنگ و شيشه هاي رنگ خورده پشت سرشان ، يا آن دزدگير نزديك به سقف با آن چشم هاي سبز و قرمزش كه عوض مي شد ، خالي از تازگي بودند ، مثل هميشه !
مردي كاغذ به دست ، با موهايي كم پشت ، قدم هاي كوتاه و محكمي بر مي داشت ، تا به حال نديده بودمش ، ظاهرش جدّي بود و چهره اش اخمو ، با آنكه لاغر بود ولي قوي به نظرم رسيد ، خيلي سريع از جلوي چشمم رد شد . حدود يك و نيم ساعتي را در اداره از اين اتاق به آن اتاق و از بالا به پايين پيگيرِ كارهاي خودم بودم و 2-1 بار ديگر ، همان مرد را ديدم – سريع و محكم قدم بر مي داشت و اخم كرده بود - برايم جالب بود .
روي صندلي آبي وسط ، روبروي در ورودي نشستم و آن مرد ، مي آمد و مي رفت ، با خودم گفتم از آن مديرهاي بايد و نبايد و سمِج است ، بي خيالش شدم و رفتم . . . .
ديروز خسته از راه و كار ، ساعت 11 شب با كاك پرويز (از همكاران فرهنگي) جلوي ساختمان خانه معلّم بوديم .
پرويز ، زنگ و در را با هم زد . چند لحظه بعد ، از پنجره كوچك راه پلّه ، ما را نگاه كرد و لحظه اي بعد در را باز كرد . پرويز را مي شناخت ، به هم لبخند زدند و خوش و بشي كردند . با همان لبخند ، مرا هم تحويل گرفت .
شناختمش ، همان مرد – سريع و اخمو– ارديبهشت ، كه اسمش سيّد عطا سجّادي بود و افسوس كه تا ديشب نشناخته بودمش ، با آنكه نزديك نيم شب بود بساط چايي را عَلَم كرد و چند دقيقه بعد ، انگار كه سالهاست هم را مي شناختيم و با اين حال باز هم چشم هايمان را به هم دوخته بوديم و مي گفتيم و مي شنيديم كه باز بيشتر هم را بشناسيم ( البته ايشان چون مدّتي در بايگاني اداره مشغول بوده ذهنيّتي از من داشت ) .
پرويز زودتر رفت و خوابيد ، نمي دانم چطور ساعت 5/3 شد كه بحث را قطع كرديم و من هم نوشتن دفتر را به وقت ديگري وعده دادم ، كه از قضا امشب بود .
باري ، تمام اين روده درازي ! بخاطر اين بود كه ايشان قرار است نمره بدهند به نوشته ها ، آن هم بر اساس كميّت نه كيفيّت ، و من هم نمره دوست !
حيفم آمد از خودم كه ايشان را همان روز يا قبل تر از [آن] نشناختم و اين اتّفاق در آن زمان نيفتاد و در اين زمان افتاد . البتّه شايد ، اگر همان روز نگاهمان به هم مي افتاد و لبخندي به هم مي زديم ، آغاز دوستي مان همان روز زيباي بهار بود .
به هر حال گذشت تا به امروز رسيديم و احساسي ترسناك مرا فرا گرفته كه چقدر آدم ها ديدم و ساده از كنارشان كذشتم و لبخند به هم نزديم و حتّي به چشمان كساني هم نگاه كردم و لبخند نزديم ، چه دوست ها و چه دوستي هايي كه از دست رفته ؟!
لبخند ، نشانه مهرباني ، ثروتي كه در فطرت همه انسان هاست و دريغا كه خسيسانه خرجش مي كنيم.
شايد اگر معلّمان به همه شاگردان لبخند بزنند ، كسي از مدرسه فرار نكند .
شايد اگر مادرِ آن دخترِ «كماله اي» - روستايي در اورامان – به او لبخند مي زد ، الآن زنده بود و خود را نمي سوزاند ! شايد اگر . . . .
شايد اگر همه خرج كنيم از لبخند ، كينه اي در دل انسان ها نماند باز ؟!
هفتاد و سوّمين روز از زمستان 86 ، به فكر دوستي هاي آينده ام ، به اين كه زمستان تمام مي شود و غنچه بهاري به ما لبخند مي زند . (شايد در كنار دوستاني تازه ) !
با يادي از آن شاعر پير كه گفت :
« زمستان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم . . . »
همان «لولي وش مغموم» كه حسرت لبخند داشت ،
و بد نيست بدانيم كه خنده ، عاشقي را به باغ همسايه اش بُرد و او سيبي دزديد ؛
« تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدم . . . » .
(سيزدهم اسفند ماه يكهزارو سيصد و هشتاد و شش)
احمد زاده ، 13/12/1386
«بسمه تعالي»
جناب آقاي سجّادي با تشكّر از مهمان نوازي شما ، امشب ساعت 11 مورّخ 14/12/86 ما اينجا هستيم فردا شب همين ساعت خدا مي داند كه كجا باشيم ، به هر حال عمر مانند نسيم است و آشنائي مانند پَر كاه است در دستـانِ نسيم كه هر لحظه به جائي مي رود ، امشب نسيمِ عمر ، مـا را اينجا آورد ، شايد زياد مهم نباشد ، امّا تقدير بسيار مهم تر از فكر و انديشه ماست ، اميدوارم كه اين آشنـائي بـه خيـر و صلاح ما باشد و شما .
امـروز نقـطه عطـفي در زندگي من بود چـون به چشمان خودم ديدم كه در 200 كيلومتـري جائي كه زندگي مي كنم زيباترين و باشكوه ترين سرزمين يعني «اورامـان» - كه به نظر من مـادرِ كردستان است - وجود دارد و به خود مي بالم كه در اين سرزمين به دنيا آمده ام ، اميدوارم كه در آينده ، باز هم خدا قسمت كند باز هم به اينجا و سرزمين با شكوه اورامان و رودِ پر خروش و زيباي «سيـروان» بيايم .
عزّت علي پناه ، 14/12/86
«به نام خدا»
تقريباٌ نيمه هاي شب است و ما به خانه معلّم آمديم وقتي با مهمان نوازي آقاي عطا سجّادي رو به رو شديم كه واقعاً به ياد ماندني بود .
خواننده عزيز ، اميدوارم اين سفر هم به شما خوش بگذرد .
«نگار» ، 17/12/86
با سلام ، من (نازنين ) ، امشب خسته ، همراه پدر و مادر و خواهرم از مريوان برگشتيم و به سروآباد رسيديم و آقاي مهرباني با خوش رويي فراوان ، از ما پذيرايي كرد .
آقاي عطا سجّادي ، متشكّريم !
از طرف نازنين حائري ، 8 ساله ، 17/12/86
«به نام خدا»
اوّلين سال خدمتم بود ، تا به حال به هيچ يك از خانه معلّم ها نـرفته بودم امّا از دوستـان چيزهايي را شنيده بودم و اصلاً دلم نمي خواست كه به خانه معلّم بروم .
در روز 19/12/86 كه در سروآباد بودم و محل خدمتم در روستاي بيساران بود ، نتوانستم به روستـا بر گردم ، خيلي نـاراحت بچّه هـايم بـودم ، چون در آن روستـا هم ، غريب بـوديم هم خودم در شهـر سروآباد تنها ماندم و هم بچّه هايم در روستا .
چاره را جز اين نديدم كه به خانه معلّم بيايم و آمدم ، امّا خدايا . . . .
با مردي مهربان هم صحبت شدم كه گويي سالها با هم بوده ايم ، مردي زحمت كش ، معلّمي دلسوز كه روزگار را شرمنده زحمات خود ساخته با كارهايي كه در خانه معلّم انجام داده تا ميهمانان از آنها استفاده كنند .
غربت خود را و تنهايي بچّه هايم را فراموش كردم ، باور كنيد خانه معلّم سروآباد با شنيده هاي قبلي من ، خيلي فرق داشت و من را شيفته خود و جايي را كه از آن مهمان بودم و كسي كه از آن مواظبت مي كرد ، [كرد] .
اميدوارم كه مانند سجّادي هاي بزرگ و نامي باعث تجلّي نام آن ها باشي .
با تشكّر ، خالد منبري ، از روستاي منبر
«به نام خدا»
نمي دانم از كجا شروع كنم و چه بگويم، من در شب چهارشنبه 21 /12/86 ، در خانه معلّم سروآباد به سر بردم ، باعث خوشحالي است ، چون با يكي از افراد محترم و زحمتكش و دلسوزِ اجتماع ، آشنا شدم ، من تقدير و تشكّر از زحمات اين شخصيّت محترم ، جناب آقاي سجّادي [دارم] كه آرزوي موفقيّت و طول عمر و با عزّت براي ايشان و تمامي دست اندركاران تعليم و تربيت مي نمايم .
با تشكّر
سجّاد فرهادي ، 21/12/86
«به نام خدا»
من از چشمان خود آموختم درس محبّت را كه هر عضوي به درد آيد ديده به جايش مي گريد
ضمن عرض سلام و ادب ، خدمت همكار گرامي جناب آقاي سيّد عطا سجّادي مديريّت خانه معلّم ، از احساس مسؤليّت جنابعالي در امر تمهيد مقّدمات رفاه حال همكاران مهمان در حّد امكانات و فضاي موجود به نحو احسن ، كمال تشكّر و قدرداني را داريم .
فضاي منظّم و مرتّب و باصفاي خانه معلّم با وجود شما همكار صادق و داراي اخلاق نيكو ، انصافاً رنگين تر و صميمي تر مي باشد .
سعادت و توفيق روز افزون شما را از ايزد پاك در تمام مراحل زندگي خواستار و خواهانم .
جلال رحيمي (مدير آموزش و پرورش سروآباد)
جبّار كريمي (روابط عمومي)
ملا صاحب محمّدي (راننده) ، 23/12/86
«بسم الله الرّحمنِ الرّحيم»
براستي تـلاش و كوشش و احسـاس مسؤليّتِ كاركنان هر سازمان ، ضامن بقـاء و تندرستيِ سـازمان است و استفاده بهينه از كمترين امكانات رفاهي و موجود ، احساس مسؤليّت فراوان در خصوص انجام وظائف محوّله و هر موردي كه بتوان بدان اشاره كرد از خصوصيّات بارز جناب سجّادي ، مدير محترم خانه معلّم سروآباد است .
جائي بسي تأسف است كه در اداره آموزش و پرورش سروآباد و نيز استان كردستان از توانـائي هاي بالقوّه و بالفعل ايشان ، در پُست هاي آموزشي استفاده نمي نمايد .
شايد مديران محترم تاكنون فرصت ارزيابي عملكرد و موفقيّت ايشان را نكرده اند ، اميد است شايسته سالاري و استفاده بهينه از عملكرد كاركنان موفّق ، مورد توجّه و در اولويّت كاريِ مديران محترم قرار گيرد .
مراجعه جهت شركت در انتخابات مجلس شوراي اسلامي ، بانك مسكن ، استان كردستان
09189722508 - 3288960 ، ياري
«به نام خدا»
خانه معلّم هاي شهرهاي زيادي رفته ام تا به امروز چنين برخورد زيبايي از طرف مسؤلين اين مكانها مشاهده نكرده بودم . انساني باصفا ، مهربان ، دلسوز با سيمايي پر از عشق و محبّت .
اي كاش با هم در يك مدرسه يا يك روستا بوديم تا ياد مي گرفتيم از تو چيزهاي زيادي !
عشق به خداست كه آدم را انسـان مي كند ، موهبـتي كه خيـلي ها از آن دوريم . اميـدوارم خداي سبحان ياور هميشگي تو باشد و به آرزوهـايت برسي ، اميدوارم هميشه سلامت و تندرست باشي .
الحق كه غريبه ها را در مي يابي ، اميدوارم خدا تو را دريابد !
كوچك شما ، ساعدپناه ، 25/12/86
«بسمه تعالي»
از آقاي سجّادي ، مديريّت خانه معلّم سروآباد ، بخاطر فراهم نمودن امكانات خانه معلّم كه نمونه آن در شهرهاي ديگر را به جرأت مي توان پيدا كرد و همچنين ، مهرباني ها ، مهمـان نوازي و زحمـات ايشان ، كمال تشكّر و قدرداني را دارم و اميدوارم كه خداوند متعال ، عمر با بركت و زنـدگي پر از موفقيّت را به ايشان عطا فرمايد . 25/12/86 ، ؟
«به نام حضرت حق»
با تبريك فرا رسيدن ايّام گل و شكوفه و بالندگي طبيعت ، فرصت و سعادت ديگر نصيب گرديد تا در روزي مهم و دخيلِ در سرنوشت مردم خوب و باصفاي مريوان و سروآباد ، در خدمت برادر ارجمند و نكته بين ، آقاي سجّادي باشيم .
از زحمات و بزرگواري شما سپاسگزاريم . اميدوارم در كنار كسب ساير مدارج تعالي كه به حق زيبنده ي شماست ، هر چه سريعتر از خبر نيك ارتقاي شما نيز مطّلع گرديم .
با تمام خوبي هايتان به لطف و رحمانيّت ايزد منّان مي سپاريمتان .
«هيچگاه فاصله ها حريف خاطره ها نيستند» .
مجيدي ، 25/12 86
«به نام خدا»
سنة شارةكةم شاري شيرينم بشكةي لة دايك بؤةن هةلورةذينـم
خؤشةويستي تؤ سنة ئايينم من ضاوم بؤ ضةس تؤي ثيَ نةوينم
تقديم به برادر بزرگوارم جناب آقاي سجّادي كه در اين شرايط سخت به داد ما رسيد ، البتّه با كمك آقاي فرّخ نژاد ، اميد به اينكه روزي برسد جبران كنيم .
يدالله احمد (آكام) ، 27/12/86
«بسم اللهِ الرّحمنِ الرّحيم»
با صلوات بر محمّد و آل محمّد ؛
درخدمت دوستان ؛آقاي آقا يداله(آكام) و سيّد احمد و سيّد جعفر ، محضر آقاي سجّادي در خانه معلّم رسيديم ، بسيار جـاي باصفـا مثـل خودِ آقاي سجّادي كه دور از انتظـار پيش بيني مي شد رسيديم و باعث خرسندي بنده حقير و دوستان گرديد .
با آرزوي توفيق و سلامتي جهت اين خدمتگزار عزيز .
سيد مجيد موسوي ، 27/12/86
«به نام آنكه جانم و توانم از اوست»
در تاريخ 29/12/86 رأس ساعت 16 عصر ، بطور تصادفي به خانه معلّم شهرستان آمديم .
از اينجا ، جاي دارد كه فرا رسيدن سال نو را خدمت تمامي كساني كه اين يادداشت را مطالعه مي كنند و بخصوص مديريّت محترم خانه معلّم و خانواده محترمشان تبريك عرض نمايم .
از فعاليّت هاي چشمگير و مهمان نوازيِ مدير محترم خانه معلّم جناب آقـاي سجّادي ، بي نهـايت تشكّـر و قدرداني مي شود ، نكته اي كه لازم به ذكر است اين است « هر كه را بهر كاري ساخته اند » در اين مكان پاك واقعاً صدق مي كند ، چرا كه به تمامي جوانبِ خانه معلّم كه مي نگريم غير از محبّت ، عشق ، پاكي ، نظافت و . . . چيـز ديگري را نمي بينيم . بر اين اساس بر خود لازم مي دانم كه از زحمات شبـانه روزي و دلسوزانـه ي مديريّت محترم خانـه معلّم ، ( جناب آقاي عطا سجّادي ) تشكّر و قدرداني نمايم .
در پايان ، اميدِ «غروبِ غم ها و طلوع شادي ها را براي آن سرور گرامي آرزو دارم »
والسّلام ، محمود محمّدي ، 29/12/86
«اداره محترم آموزش و پرورش شهرستان مريوان» ، «ضمن تبريك سال نو» ؛
بسيار خرسند و مسرورم از اينكه برنامه ريزي جهت گذراندن ايّام تعطيلات نوروزي ، منتج به ديدار
ما از شهر زيبا و رؤيايي مريوان و اقامت در خانه معلّم سروآباد شد .
برخورد گرم و صميمـانه جناب آقـاي عطـا سجّادي ، هر چنـد كوتاه بود ، ولي تأثير عميـقي بر جمع دوستانه ما گذارد . مدّتهاست كه چنين برخورد صميمانه و گرم از جـانب افرادي كه «ناآشنا» ناميده مي شوند ، دور از انتظار تلقّي مي گردد . امّا جناب آقاي سجّادي با حُسن خلق ، متانت و ادب خود ، ارزش دوستي و محبّت را به ما يادآوري نموده و اين ارزش ها را متجلّي نمودند .
به عنوان يك همكـار فرهنگي به وجود ايشـان در مجموعه آموزش و پرورش افتخـار مي كنم و از خداوند متعال براي ايشان توفيق و تعالي مسئلت مي نمايم .
كيومرث سليماني پويا ، دبير شيمي ، شهرستان كنگاور
«به نام خدا»
سال نو را به شما و خانواده محترمتان تبريك عرض مي كنيم . اميدواريم كه هميشه سال خوبي داشته باشيد . آرزوي طول عمر و سلامتي و شادابي را براي شما داريم و از مهمان نوازي تان متشكّريم .
با تشكّر ، روشني خياوي ، 4/1/87
«به نام خدا»
« زندگي صحنه يكتاي هنرمند ي ماست
هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه روَد
صـحنـه پيـوستــه بـه جـاسـت
خرّم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد »
خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد تا وقتي به اينجا نيامده بودم باورم نبود كه كسي باشد دلسوزانه ، به كارش عشق بورزد امّا وقتي صفا و صميميّت و ت
مطالب مشابه :
اینجا خانه معلم بانه
اما خانه معلم بانه چشم انتظار ماست . بسیار منظم و دقیق و حساب شده .
رزرو اینترنتی فرهنگیان در خانه معلم استانهای سراسر کشور
آموزش و پرورش ایران وجهان - رزرو اینترنتی فرهنگیان در خانه معلم استانهای سراسر کشور - آموزشی
ریاضی
خانه ریاضیات شهرستان بانه 19.آيا محتواي اين درس طوري طراحي شده است كه معلم قبل از تدريس
هتل ها و رستوران های بانه
بانه بازار، اولین و پربیننده ترین دربانه خ امام-خانه معلم . 08754260091. 7. محمدقسیم فیوضی .
دلنوشته ها از شماره 50 تا 100
دلنوشته مهمانان خانه معلّم كوچكي مانـند سروآباد ، خـانه معلّمي با اين شرايط و
دلنوشته ها از شماره 150 تا 200
خانه ي معلّم مثل خودش صميمي و ساده است ، انگار به مصطفي صالحي آزاد ، دبير زبان ، اهل بانه.
شرایط رزرو اینترنتی خانه های معلم
اولي هاي آينده ساز - شرایط رزرو اینترنتی خانه های معلم - آموزش ابتدايي ومتفرقه
اسکان و اقامت در بانه
بانه بازار علاوه بر سوئیت های اجاره ای خانه معلم در کلیه ماههای سال به فرهنگیان و
هتل ها و مراکز اقامتی بانه
پايگاه اطلاع رساني شهرستان بانه - هتل ها و مراکز اقامتی بانه خانه معلم:
هتل ها و رستوران های شهر بانه
کردستانکم .(کوردستانه که م) - هتل ها و رستوران های شهر بانه خ امام-خانه معلم
برچسب :
خانه معلم بانه