رمان عملیات عاشقانه4
اینطور که معلومه بچه ها قبلا حرفهاشونو زدن فقط مونده صحبت های ما ، خب نظر شما چیه اقای سعادت؟
-والا شاهین میگه من از انتخابم مطمئنم اما نظر من اینه 3 ماه بهم محرم بمونن با هم رفت و امد کنن تا نقطه مبهمی باقی نمونه
-منم موافقم تو این مدت ما هم بیشتر با هم اشنا میشیم
-خب پس با اجازه تون حلقه نشون دست هم کنن و برن یکم حرف بزنن تا عاقد خبر کنیم
پدرش معلومه از این همه هول هولکی داره بهش فشار میاد اما مهیاس با چشماش به پدرش اطمینان میده
دستشو میگیرم تو دستم حلقه رو اروم میذارم تو انگشتش اما بعد که یادم به این می افته که به من میگه هاپو همچین دستشو فشار دادم که اخش در اومد حقته
اونم حلقه منو که خودم خریدم میندازه دستم
مهیاس جان با اقا شاهین برید توالاچیق صحبت کنید
مهیاس
فک کنم بابای من این الاچیق رو فقط واسه خواستگارای من ساخته والا مگه اتاق من چشه یک فضا با در بسته نمی خوام بخورمشون که
-فردا صبح اماده باش تا بریم سفر راستی چی به پدرت گفتی که راضی شد ؟ بهش نمیاد اینقدر راحت کنار بیاد با همه چی از ماموریت که چیزی نگفتی؟
-چرا راستش نتونستم دروغ بگم.
همچین با عصبانیت اومد سمتم که نیشم از جذبش شل شد
-تو چه غلطی کردی ؟
-هیچی بابا جوش نزن سرگرد قلابی من دهنم قرص قرص خواستم هاپو شی بخندیم
فک کردم الان لبخند میزنه اما یهو برزخی شد
-با کی بودی هاپو رو ؟
چشمام یه لحظه خورد به پنجره سالن مامان واستاده بود و داشت نگامون میکرد اگر میدید داریم بحث میکنیم که همه چی لو میرفت
خب تو این فاصله و موقعیت ما جز بحث چیکار میکنن ؟ بخصوص که عشاق تازه به هم رسیده هم باشن رفتم
نزدیک نزدیک شاهین واستادم یهو ساکت شد سرمو بردم بالا نزدیک صورتش کپ کرد
شاهین
داشتم سرش داد میزدم که یهو فاصله بینمون رو پر کرد سرش رو گرفت بالا چشمام رو باریک کردم
الان میخواد چیکار کنه چشمام میخ لبای قرمزش شد داشتم فاز میگرفتم که یهـــــــو یاد لباش و رنگش افتادم داد زدم:
این چه رنگیه رژ زدی ؟ ها؟ مگه نمی دونستی تنها نیستم دو تا مرد غریبه دیگه هم باهامن؟
بدبخت لباش اویزون شد نگاش یک لحظه چرخید چپ یقه بلوزم رو گرفت و کشیدتم سمت خودش حالا
صورت هامون دقیقا روبروی هم بود
-دوست داری میتونی پاکش کنی
-اره که دوست دارم
دستمو اوردم بالا و محکم کشیدم رو لبش همه رژش پاک شد
-خب حالا خوب شد
والا لابد انتظار دیگه ای داشت نه خــــــــــــــانوم ما از اون خانواده هاش نیستیم
مهیاس
از کاری که کرد نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم خدا رو شکر عاقد اومد و وقت نشد فک کنم این یارو چقد بی بخاره
پسره ی خنگ اخ من باید تورو به غلط کردن بندازم
(خــر من بوس میخواستم ...........گمشو بی حیا .........
وا سرمه فقط بوس بود دیگه .........حالا که ضایع شدی ......بله میدونم لازم نبود یاد اوری کنی ایـــــــــــــــش )
رفتیم داخل همه با لبخند نگامون میکردن عاقد یک روحانی مسن بود که چهره ی خیلی ارومی داشت
بهمون گفت بشینیم کنار هم
مهریم 14 تا سکه بهار ازادی و یک جلد کلام الله مجید بود البته این فقط برای صیغه است این حرف سرهنگ بود
خوبه این میدونه که این عشقی که ما برای خانواده هامون گفتیم همش خالی بیندیه
بابا انگشتر عقیقش رو از دستش در اورد و گذاشت دست شاهین که من کلی حسودیم شد
بعد اینکه رفتن منم رفتم بالا تا ساکمو جمع کنم شاهین گفت فقط خودم و خودش میریم هر چی تاپ و تیشرت ورزشی خوب داشتم که به زور ده تا میشن رو با شلوار استرچ که واسه کلاس جیمناستیک(ژیمناستیک) اخه من ورزشکارم هم ژیمناستیک و هم دفاع شخصی رفتم
صب که بیدار شدم دیدم مامان با دو تا ساک دیگه بالا سرمه
-مادر من چیکار میکنی؟
-خیر سرت داری با شوهرت میری مسافرت بعد لباس خواب و ست برنداشتی ؟
-مامانی ما داریم میریم زیارت نمیریم کارای خاک بر سری بکنیم که
-در هر صورت لازمه همین که من میگم حالا هم بلند شو حاضر شو شاهین تو راهه
همین طور که از مامان و بابا و بچه ها خداحافظی میکردم شاهین هم رسید ساک ها رو دادم دستش
-سلام
-سلام این همه وسیله چرا دنبال خودت راه انداختی خوبه میدونی
پریدم وسط حرفش
-من ساک مشکی کوچیکه وسایلمه بقیه هم کار مامانه این سبد هم بذار جلو خوراکیه
بعد هم بدون توجه بهش رفتم جلو نشستم صندلی رو خوابوندم و چشمام رو بستم
اه اه اه این چه اهنگیه پسره ی غمناک
از تو کیفم فلش مو در اوردم و زدم به ضبط و رفتم اهنگ یازده
دختر همسايه شباي تابستون
گاهي ميومد روي بوم
هر دفعه يه گلي پرت ميكرد ميونه خونمون
يعني زود بيا روي بوم
طي ميكردم با چابكي
پله هارو دو تا يكي
تا ميرسيدم اون بالا
قايم ميشد ميگفت حالا
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي
تا شروع کرد به خوندن یهو دیدم قیافه شاهین سرخ شد و برگشت سمتم داشتم اشهدمو میخوندم که شروع کرد قهقه زدن
-این چیه ؟ از کجا اوردیش ؟
-لابد مثل اهنگ های تو خوبه ؟ ادم یاد قسطا و بدهکاری و بدبختی های نداشتش میوفته
-همه دارن نگامون میکنن اخه اینا چیه تو گوش میدی ؟ بد نیست ها اما توی ماشین یکم نافرمه
-من چیکار دارم بقیه چی میگن دست زدی به فلشم نزدی
با خنده گفت –مث اینکه امروز باید با اهنگ های تو سر کنیم دیگه چه میشه کرد
-کجا میریم ؟
- دماوند هم کوهه و هم هواش تو این فصل خوبه
شاهین
این دختره هر چی نداشته باشه همین که انقد شاده یکم انگیزه ی منو واسه حل این پرونده بالا میبره خیلی وقته دلم یکم شادی و کلکل و شیطونی میخواد
حالا چجوری به این بگم که قراره توی کلبه کوچیک بمونیم نه یک ویلای بزرگ
-مهیاس بیداری؟
-اره چیزی شده؟ اگه خسته ای بیا اینور من میشینم
-نه دیگه رسیدیم خواستم بیدارت کنم که خواب نبودی
ماشین رو نگه داشتم خودش ببینه بهتره الانه که منفجر شه اخه داره با تعجب اطراف رو نگاه میکنه
-قراره تو این کلبه بمونیم ؟
میترسم بگم اره بزنه زیر همه چی –اره
مث فنر پرید بالا
-وای راست میگی ؟ چه باحال باورم نمیشه اینجا خیلی نازه
باهم رفتیم داخل ساکشو داد دستم اینا رو ببر بالا تا من غذا گرم کنم
-فقط زود باش باید بریم تمرین همین حالا هم کلی وقت از دست دادیم
-باشه تا تو لباست رو عوض کنی کار منم تمومه
مهیاس
باورم نمیشه از بچگی عاشق این بودم که توی کلبه وسط جنگل زندگی کنم اینجا فوق العاده است توی سراشیبی مث دره
اینور کوه و اونور همم جنگل و رودخونه ادم فک میکنه توی بهشته
کتلت هایی که مهناز جونی درست کرده رو میذارم گرم شه و میرم بالا لباس عوض کنم
-شاهــــــــین کجایی؟وسایلمو کجا گذاشتی؟
-اینجام بیا .ساکت پیش منه
رفتم داخل اتاق چه باحال همه چی چوبیه
-مگه اتاق دیگه ای نیست ؟
نگام میره سمت تخت دونفره
-نه این کلبه مجردیه چون دیدم جاش برای تمرین خوبه گفتم بیایم اینجا
-یعنی اینجا ماله تو؟
-اره من میرم پایین لباس عوض کن بیا(این چرا این قد بیغه )
تاپ مشکی مو پوشیدم با شلوار مشکی موهامو جمع کردم بالا و
با کش بستم خیلی ورزشکاری شدم ها یک بوس برای خودم فرستادم یادم باشه اسپند هم دود کنم واسه خودم
از پله ها به دو رفتم پایین دیدم نشسته تو اشپزخونه داره غذا میخوره سرشو اورد بالا تا چشمش افتاد بهم لقمه جست تو گلوش
یک لیوان اب دادم دستش الهی بچه دختر به این نازی ندیده تو گلوش گیر کرد
با مشت محکم میزدم پشتش دستمو گرفت – بسه ستون فقراتم رو با معدم یکی کردی چرا اینقدر دستت سنگینه؟
اون حرف میزد اما من نگام به بشقاب وسط میز بود ک یدونه کتلت بیشتر توش نبود
-تروخدا تعارف نکنی ها ناراحت میشم منو از خودت ندونی بقیه غذا کو ؟
-کدوم غذا مگه تو نخورده بودی ؟
-یعنی واقعا همین یکیه؟ بعد هم بق کردم خوب من گشنمه
-قیافتو مث طفل های سه ساله نکن واست نگه داشتم فقط زود باش
شاهین
دختره میخواد کار دستم بده من میدونم اخه این چه وضع لباس پوشیدنه اصن چرا مشکی اینقدر بهش میاد؟
خیلی باحال بود وقتی واسه غذا گریش گرفته بود
-خوب حالا چیکار میکنیم؟
اول میریم پیاده روی تا یکم بدنمون گرم شه بعد تمرین رو شروع میکنیم
-خدا بهم رحم کنه
-قراره از همین اول نق نق کنی؟خوبه هنو شروع هم نکردیم
-سالی که نکوست از بهارش پیداست خدایا خودمو به توسپردم زنده برم گردون
میدونم داره مسخره بازی در میاره اما امیدوارم تمومش کنه
-پس چرا وایستادی شروع کنیم دیگه زیر افتاب پختم
مطالب مشابه :
دانلود رمان عملیات عاشقانه
دنیای رمان های زیبا - دانلود رمان عملیات عاشقانه - اینجا هر رمانی خواستی میتونی پیدا کنی!
رمان عملیات عاشقانه - 1
- رمان عملیات عاشقانه - 1 - - . سلام به همه ی دوستایی که به رمان علاقه دارن
رمان عملیات عاشقانه - 3
برچسبها: رمان, رمان عملیات عاشقانه, معتادان رمان, دانلود رمان عملیات عاشقانه برای گوشی و
رمان عملیات عاشقانه - 4
برچسبها: رمان, رمان عملیات عاشقانه, معتادان رمان, دانلود رمان عملیات عاشقانه برای گوشی و
رمان عملیات عاشقانه4
رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه4 - میخوای رمان بخونی؟ دانلود رمان برای
رمان عملیات عاشقانه 3
دنیای رمان های زیبا - رمان عملیات عاشقانه 3 - اینجا هر رمانی خواستی میتونی پیدا کنی! - دنیای
برچسب :
دانلود رمان عملیات