رمان نوشناز


کلید و انداخت تو در پس یعنی اومد...اومد داخل...سورن: پاشو برو تو اتاق...من: چرا؟سورن: چون چ چسبیده به را، باید واست تو ضیح بدم... ؟ دلیلی نمیبینم... پاشو برو...من: نمیرم با مزه ... یه یه یه یهاومد سمتم حمله ور شه که یه جیغ خفیف کشیدم و گفتم باشه باشه میرم و دوییدم سمت اتاق... از لای در دیدم... قفل ساز آورده چرا؟ حتما قفلامون دیگه امن نیست اون مشمای خرید چیه سر اپن/ ؟ آمپوله...؟ وای وای قفل ساز رفت...خیلی ریلکس رفتم بیرون...من: قفلا رو چرا عوض کردی؟ دیگه امن نبود؟سورن: آره نیست بچه داریم تو این خونه قفل کودک زدم براش...من: بچمون کجا بود شوخیت گرفته؟ واسه منم از کلیدا زدی؟سورن: مگه من با تو شوخی دارم؟ نه تو نیازی نداری... یعنی تو دیگه حق نداری پات و ازخونه بزاری بیرون... نه دانشگاه نه سوپری محل... نه مهمونی میری نه مهمون دعوت می کنی...من: که چی؟ یعنی چی اینکارا؟ اصلا بیا طلاقم بده برو یه زن دیگه بگیر ...نزاشتی حرف بزنم که، مهر هرزه بودنم زدی به پیشونیم... اما کور خوندی باهات کنار بیام...سورن: تلفن و ورداشت و شماره گرفت و در همون حالم گفت میام خوبشم میای...سورن: الو سلام بابا خوبید شما؟نمی دونم اونور خط بابای خودش بود یا بابای من نمی فهمیدمم چی میگفت فقط حرفای سورن و متوجه میشدم...سورن: ممنون... مرسی... همیشه جویای احوال شما هستیم...سورن: نه چه مشکلی راستش و بخوایید یه ماموریت کاری برام پیش اومده که مجبورم برم... می خوام نوشنازم ببرم زنگ زدیم برای خدا حافظی...والا بلیط یه سرست شاید یه ماه شاید یه سال...آره خود نوشنازم راضیه...نه دیگه اونقدام بی معرفت نیستیم... خواستم امشب بیایم پیشتون برای خداحافظی ...نه شام نمیاییم... فقط به بابا اینا بگید بیان اونجا که اونجا ببینیمشون...دیگه بببخشید یه دفعه ای شد...نه نه خوشحال شدم ... شب مبینمتون...خداحافظ...من: با کی حرف میزدی؟ می خواییم بریم مسافرت؟ کجا؟ چرا زودتر نگفتی؟ من وسیله هام و جمع کنم... من بیشتر از یه ماه مسافرت نمیمونم از الان برا برگشت بلیط بگیر...چیه چرا اونجوری نگام می کنی مگه من منگلم؟ اون چه طرز نگاه کردنه؟سورن: چایی معطل قند بودی نه/ ؟ خخیییلی سر خوشی به خدا... نکنه فکر کردی زنم و که تازه فهمیدم چه کارست و میبرم مسافرت؟ لابد جایزه هرزگیته ها/؟ خیلی روت زیاده به مولا... نخیر خانوم فقط برا اینکه نتونی جایی بری گفتم میریم مسافرت از این به بعد شما خونه میشینی با آقایون و خانم در و دیوار حرف میزنی منم میرم صفا سیتی منگوله؟من: چی چی گوله :)؟!!!سورن: منگوله...من با خنده: منگوله یعنی چی؟سورن کوسن مبل و پرت کرد که خورد تو صورتم...سورن: یعنی این...من: فکر می کردم شوهرم امروزیه... این صفا سیتی منگوله قدیمی شده الان دیگه چیزای جدید جدید اومده... می خوای بهت یاد بدم؟سورن: بر شیطون لعنت...من: بشمور...سورن: با من کل کل نکن می زنم نصفت میکنما...من: وووووووویییییییییییییییی مامایی ترسیدم... هاپو...سورن: نوشناز پاشو بر تو اتاقتت حوصلت و ندارم برا شب آماده شو میریم خونه بابات... اون صورتتم یه جوری درستش کن کسی چیزی نمی فهمه اگه بفهمن اول به ضرر خودته...من: می خوای با من مثل شوهرای جنونی و روانی رفتار کنی؟ از همینایی که تو رمانا می نویسن؟وایی قربووون شوما خیلی لطف دارین انقدره خوشم میاد من که تا حالا زندگیم کپی برابر اصل این رمانا بوده الانم روش...پا شد ااومد سمتم منم دوییدم سمت اتاق اما این موی مزاحمم و تو هوا گرفت موی بلندم اینجور موقع ها معایب خودش و نشون میده ها... یه جیغ زدم ولش کن... سورن: مگه نمی گم حوصلت و ندارم؟ مگه نمی گم ببر اون زبون بی صاحابت و ؟؟من: اولا که وحشی خان موهام و ول کن تموم ریشه موم ضعیف شده... دوما... دوست دارم هر جه بخوا میشینم هر چی بخوام می گم... خوش ندارم دیگه تو کارم دخالت کنی و واسم تعیین و تکلیف کنی شیر فهم شد؟ افتاد یا بندازم؟سورن: چی؟ نشنیددم؟ حرفی زدی؟من: واییییییییییییییییییییی خدا من باز چرت و پرت گفتم این رم می کنه شبم می خواییم بریم مهمونی بهتره درستش کنم...یکم نگاش کردم یهو رفتم پریدم بالا یه ماچ از لپش کردم، لبم درد گرفت اما به رو خودم نیووردم... هیچی سرورم گفتم یه بار دیگه با من بد بحرفی میزنم فکت و مرخص می کنم، سورنم که هنوز از اون ماچی که از لپش گرفته بودم تو شک بود وفتی به خودش اومد که من تو اتاق بودم درم قفل کردم...سورن: تو این در و باز می کنی که بلاخره...من: آره گلم... قربونت...اینجور که معلومه قراره بشم زندونیت سورن خان... مممممممممممممممم حالا چکار کنم؟ وای نکنه بخواد گوشیم و بگیره/ ؟ آره صد در صد پس بزار یه زنگ به شبنم بزنم....شبنم: سلام عروس خانم... چقدر دیر زنگ زدی؟ گفتم که الان بچه هاتونم به دنیا اومدن...با صدای نفسام گفتم خفه شو شبنم اصلا وقت شوخی نیست ببین سورن اصلا نذاشت واسش توضیح بدم... می تونی یه کار واسم کنی؟شبنمم با صدای نفساش گفت چی کار؟وای خدا باز این جو گیر شد آخه دختر من نمی تونم حرف بزنم تو چرا اینقدر دلقکی...؟ببخشید نوشی به خدا جو زده شدم قصدم مسخره باز نبود...خو بابا ببین سورن قفل در و عوض کرده به منم گفته دیگه هیچ جا حق ندارم برم به مامان اینا هم گفه می خواییم بریم مسافرت معلومم نی کی بر گریدم... حالا اینا هیچی فکر کنم می خواد گوشیمم بگیره کلا می خواد زندانیم کنه... کلی هم کتک خوردم...شبنم: ببین ما تو راهیم تا دو ساعت دیگه میرسیم میاییم خونتون...من: نه نه سورن قدغا کرده... ببین تو با کسری و شایان برو خونه مامان من ما هم فکر کنم 10 اینا میاییم اونجا به سورنم می گم من گفتم بیای که خداحافظی کنیم... اونجا واست بقیه حرفام و می گم کار نداری ... راستی میگم داری با من حرف میزنی کسی نفهمید؟شبنم: نه دیدم اوضاع قرمز- وخیمه به شایان گفتم نگه داره پیاده شدم... نوشی مراقب خودت باشا...من: هستم خیالت تخت،،،،شبنم: پس تا شب... خدا فظ...من: راستی اصلا نه زنگ بزن نه اس ام اس بده شاید گوشیم دستش باشه... سی یو (میبینمت) و بعدم قطع کردم...خوب حالا جوری به خودم برسم که گیر پاچ کنی سورن جون... بعدم که نمی تونی بهم گیر بدی آخه صورت کبودم و بهونه می کنم :) ، اوخی بمیرم برات نازی...سورن: داری اون تو چکار می کنی؟ بیا بیرون...من: من تازه 45 دقیقست اومدم تو اتاق هنوز آماده نشدم...سورن: فعلا آماده نشو بیا بیرون کارت دارم...من: ای شیطون چکار داری؟سورن: حوصله ددر شکستن ندارم میای بیرون یا نه؟ من: اوف فکر کرده حالا چه تحفه ای هست من این جلف بازیار و در میارم که یکم از دلخوریت کم کنم وگرنه فکر نکن آوسزونتما... نهایتش اینه که کلا از زندگی همتون حتی مامان بابام میرم یه گوشه دنیا تنها زندگی می کنم دیگه... حالا فعلا تحملت می کنم...من: بله چه کارم داری؟ سورن: بیا بشین رو پارچه ای که پهن کردم...من: که چی بشه؟بیا بشین...من: بیچاره کم مونده بود از دست من گریه کنه بزنه فرق سرش... دستم گرفت تو دستش بند و باز کرد یه لگن که کنارش بود و برداشت گذاشت زیر دستم دستم و داشت به یه چیایی ضد عفونی میکرد که جیغم رفت هوا...من: واییییییی... ول کن چه کار می کنی...آییی سوختم... این همون کیسه ایه که رو اپن بود؟ از داروخونه خریدیشون بهشون گفتی می خوام زنم و زجر کش کنم آره؟ نگاه کن نگاه کن داره دوباره خون میاد...سورن: نوشناز نوشناز... دختره سرتق و جیغ جیغو ساکت شو بزار کارم و انجام بدم دیگه چیزی نگفتم چون دو تا باند گنده گذاشت بین دندونام گفت اینارو گاز بگیر بزار کارم و انجام بدم والا میزنم نصفت می کنم... این نصفت می کنم و از ی یاد گرفته؟ خدایا بزن سوسک سیاهش کن بندازش لای انبار کاه تا دیگه من و تهدید به نصف شدن نکنه... واییییییییی ه آمپولی خوردم نگاش کن داری می خنده بیشعور بزار یه بارم پیش میاد ت اینجوری کیلو کیلو اشک بریزی من بهت بخوندم... واییی این نخ بخیست اونم سورنه این آتیشه چیه داره سوزن و روش نگه میداره چه توچولوهه اوخییی... ای خاک تو سرت نوشناز دیگه بزرگ شدی درست بحرف... آاآییی باباجونم کجاییی آییییییییی خدا جونم تر و خدا...سورن: مگه می فهمی سوزن میره دستت؟ من: مگه خرم آخه؟ می فهمم دیگه...سرشو تکون داد یه چی زیر لب گفت و دوباره یه آمپول دیگه خوردم اندفعه دیگه چیزی نفهمیدم فکر کنم آمپولش دُزِش بالا بود... آخر سرم بتدین زد و پانسمان کرد... کارش که تموم شد همون جا ولو شدم و دراز کشیدم... چشمام و بستم... من: اوخِیش راحت شدم... سورن: گوش من و کر کردی پاشو جمع کن خودت و چه زودم پهن میشه وسط خونه پاشو برو آماده شو...من: سورن من از صبح کلی کتک خوردم هیچی خوراک ی نخوردم فقط یه لیوان آب خوردم... الانم که کلی خون دیدم باور کن نمی تونم... نمی تونم پاشم بشینم... میشه یکم برم خوراکی بیاری ؟ تو چیزی خوردیسورن: نوکرتم مگه؟ من بیرون ناهار خوردم...من: بی معرفت تک خور یعنی سگ خور...اومد سمتم وای دیگه نا ندارم نکنه بخواد بزنتم...من: سورن نیا نیا خواهش می کنم الان وقت لجبازی نیست... بعدم چشمام بسته شد...صداش و شنیدم گفت: حیف که مریضی جیگر خریدم الان کباب می زنم بخوری بی جون شدی... لعنتی.....................پاشو هی نوشی پاشو برات جیگر کباب کردم... من: مامان من و زد... کی ؟ سورن دیگه مامانی...سورن: پاشو نوشناز چرا گریه می کنی؟ اه کلا دردسری داری خواب میبینی؟ من: ماامانی به من میگه هرزه؟ من هرزه ام مامان؟ آره هستم من کنار سعید خوابیدم ..خودمو وا دادم ..سعید می گفت خوشمزه ام...با کشیده ای که خورد در گوشم پا شدم سیخ نشستم...من: دستم و گذاشتم رو صورتم... چیه چته مگه نمیبینی خوابم به قول شبنم مگه وول وولکت میشه؟ مگه مریضی چرا میزنی؟ سورن: پس اسم معشوقه خانم سعید بود؟ که سعیدخوشمزست؟ آره؟من: نه من خوشمزه ام سعید به من گفت خوشمزه...یه دونه با کف دست محکم زد تو کلش گفت خدایا این زن خل و چل چی بود دادی به من: مصبت و شکر آخه چقدرم پررو... بعد رو به من گفت : تو یا خیلی پررویی یا خیلی خنگی...من: خنگ تویی... خیلی درست حرف بزن با من...سورن: اون صحبت کردنت من و کشته...من: وسط حرفم پا برهنه ندو... من داشتم خواب میدیدم چکار کنم دست من نیست که از شانسم بلند بلند خواب میدیدم... بعدم بزار واست بگم ببین من رفته بودم جشن مهناز سعیدم اونجا بود... نگو جشن مهناز پارتیه...سورن: خوب خوب نمی خوام بگی بقیش و می دونم...من: دن د نمی دونی بزار بگم دیگه... اشتباه فکر می کنی...سورن: تو ازصبح چیزی نخوردی... کلی کتکم که نوش جان کردی کلی خونم ازت رفته اینهمه انرژی از کجات آوردی ؟ جیگرت و بخور می خواییم بریم...من: غیر مستقیم گفتی مستقیم خفه شم دیگه...سورن: یه چیزایی آماده شدی صدام کن بریم تا اون موقع مزاحمم نشو... من: گم بمیر... کی باشی/سورن: چی گفتی؟من: همینجور که 3 تا جیگر و با هم انداخته بودم تو دهنم بهش گفتم: بهت گفتم گم بمیر کی باشی؟سورن: دستت و که نشستی بعد می گیری جلو دهنت حرفم میزنی این هرز بودنت به کنار کثیفم هستی... بعدم رفت تو اتاق... با این حرفش دلم و سوزوند بدم سوزوند... نامرد... پست ... دیگه نخوردم پسش زدم رفتم تو اتاق یکم گریه کردم پا شدم دست و صورتم و شستم... چشمام چه باهال شده بودا نمی دونم چرا گریه می کنم چشام جای اینکه قرمز شه خمار میشه...تا جایی که جا داشت آرایش کردم... ببخشیدا اما خودم می گم کپ این دختر مشکل دارا شده بودم... یه تنیک که آستین بلند و گشادی هم داشت و کلا مدل عروسکی بود برداشتم و گذاشتم تو کیفم که اونجه بپوشم... تو ماه اسفند هوا سرد نیست منم مانتوم که میشه گفت تقریبا پاییزست و پوشیدم .. رنگش مشکیه خیلیم با نمکه... شالمم یه شال تی تی( از این مدل ساده ها) رنگ سفید انتخاب کردم... شلوارلیمم یخی بود... رفتم در اتاقشو زدم گفتم من آماده ام بریم... بعد رفتم دم در کفش پوشیدم رفتم پایین جلو در پارکینگ وایسادم ترجیح دادم من و با این آرایش نبینه...اومد بیرون سوار ماشین شدم... برگشت یه نگاه بهم کرد...سورن: خانم دفتر نقاشی چیز دیگه نبود بمالی؟من: برای اینکه رد پای یه حیوونی رو پاک کنم مجبور شدم...دستش اومد بالا برای زدن اما انداختش پایین و گفت هیف که داریم میریم خونه بابات اما بر می گردیم تو این خونه...من: عددی نیستی اگه در مقابلتم سکوت می کنم چون بهت حق میدم تو هنوز حرفای من و نشنیدی... زیاد روی کنی مطمئن باش از پیشت میرم برو به بابام همه چی و بگو انقدر پول دارم که برم یه گوشه دنبا گم و گور شم و با آبروی بابام بازی نکنم هر چند اگه بابامم اصل قضیه رو بدونه من و مقصر نمی دونه و مطمئن باش به خاطر کارایی که از صبح باهام کردی تیکه تیکت یا یا قیمه قیمت می کنه... پس حواست و جمع کن... الانم اگه چیزی فهمیدن حالا از صورتم یا دستم بگو دنبال بازی می کردیم من رفتم تو میز عسلی...سورن: دست به دروغت شاهکاره...من: تو دلم گفتم انقدر تیکه بنداز تا خسته شی آقای تیکه انداز...سورن: من آقای تیکه اندازم... مثل اینکه بلند گفتم... آره حقیقته...گوشیش زنگ خورد نشد جوابم و بده...سورن: بله؟سورن: شما؟ سورن: پریا تویی؟سورن: قربونت برم. با معرفت دلم برات تنگ شده بود... سورن: مرسی گلم مرسی... وقتم که می دونی همیشه پره... اما واسه تو خالیش می کنم عزیزم... سورن: بهت زنگ میزنم میگم... همین شمارته دیگه؟سورن: باشه باشه... قربونتت خداحافظ......حرفی نزدم اما داره جبران می کنه... چرا بغض کردم خیلی نامردی سورن............رفتیم شبنم اینا هم رسیده بودن... از ماشین شبنم که جلو در پارک بود فهمیدم...سورن زنگ و زد....سلام مامان قربونت برم... چه عجب ما تورو دیدیم... سورن جان قبول نیست داری دخترم و ازم دور میکنی...بابا: خانم بزار بشینن حالا گله می کنی ازشون...مامان: تو که مادر نیستی بفهمی...بابا: اما مهر تو سینه من از نوع پدریشه... بعدم که با مامان بابای سورن سلام و علیک کردیم شایانم که با شبنم نیومده بود کسری هم خسته بود خوابیده بود شبنم خستگی از روش می بارید فکر کنم به خاطر من تا حالا وایساده بهتره معطل نشه...من: میرم تو اتاق لباسام و عوض کنم... شبنم تو چرا لباس بیرونت و در نیاوردی؟ بیا بریم لباس عوض کنیم...شبنم: منتظر تو بودم عزیزم...بعد طوری که همه بشنون گفت: شبنم: راستش و بخوایی می دونی که تو فقط می تونی موی من و خوب کوتاه کنی پس تا نرفتی یه دستی بهش بکش...من: باشه عزیزم ، پس مامان من و شبنم تو اتاقیم کاری داشتین صدامون کنید...مامان: باشه دخترم برو سوالام و از سورن می پرسم....من: رو به سورن گفتم: سورنم تو چیزی نمی خوای؟سورن: نه قربونت برم حواست باشه قیچی دستت میگیری دستت و نبری...آخه با دست بریده چجوری می خوای مو کوتاه کنی؟ مامان: خدا نکنه... نه دخترم کلاس رفته می تونه...من: فهیدم منظورش چی بود یعنی اینکه خر خودتی تو دستت بریده واییی حالا شب حتما واسه اینکه تو اتاق چه کار کردیمم باز خواست میشم...رفتیم سمت اتاق...من: خاک تو مخت شبنم اینم بهونه بود تو آوردی؟ من با دست بخیه شده چجوری مو واست کوتاه کنم سورن فهمید دروغ می گم...من: چته چرا اونجوری نگاه می کنی؟ شبنم کجایی؟ یوهووو؟ لال مردی؟شبنم: دست بخیه شده؟ من که نمی دونستم؟ دستت چرا بخیه شده کو ببینم؟من: برو تو اتاق نشوت میدم...رفتیم نشستیم رو زمین همه چی و از صبح تاحالا از پیاز تا خیار واسش تعریف کردم...اومد تو بغلم بمیرم برات عزیزم... نوشناز دیگه باهاش زندگی نکن خیلی وحشیه به خدا ارزش ندار... بیا اصلا خونه ما زندگی گن شاید تا آخر عمر نتونی اونجا پیش ما بمونی که اونم مطمئنم نه مامان نه بابا حرفی ندارن اما تا یه خونه دست و پا کنی پیشم بمون ، ها؟من: نترس منم خودم خیلی حرصش و در میارم بیچاره نزدیک بود از دست کارام دق کنه..اما بهش حق میدم خودم و میزارم جاش اگه زن من همچین چیزی بهم می گفت شاید زندش نمیزاشتم...شبنم: اونم داشت تورو می کشت حق نداره همچین رفتاری داشته باشه تو چرا انقدر ذلیل شدی...من: نه نه ذلیل نشدم چرا الکی آبغوره می گیری؟ مطمئن باش کاراش و تلافی می کنم... من فقط الان بهش فرصت میدم تا آرومتر شه تا اجازه حرف زدن بهم بده... میگم که بهشش حق میدم یکم زیاده روی کرده من ذاتش و میشناسم بی رحم نیست بارها شده من و تو کاری کنیم که بعدش پشیمون شیم حتما اونم از کتک زدن من پشیمونه تازه اون اگه دوسم نداشت برام جگر آماده نمی کرد...شبنم: بله جگر غذای اصلیتون بود یه کشیده جانانه هم به عنوان پیش غذغ میل کردین...من: خوب من تو خواب برگشتم گفتم سعید خوشمزه بوده اونم بهش بر می خوره دیگه... البته خودم شک دارم این و گفته باشما اما تو خواب بوده دیگه...شبنم: من که سر از کارای تو در نمیارم... پس نمی خواد ببرت مسافرت باور کن می خواد کتکت بزنه برای اینکه کسی نفهمه گفته میریم مسافرت، ها؟من: این ها چیه آخر هر جملت می گی؟ نه فکر نکنم... تو که می دونی خونه ام اگه چیزی شد بهت خبر میدم...شبنم: چطوری، ها؟ می خوای چکار کنی؟من: سورن صد در صد گوشیم و ازم میگیره... تلفن خونه رو هم که داشتیم میومدیم دیدم آورد گذاشت تو ماشین... اگه می تونی گوشیت و بهم قرض بده اگه نه یکم پول دارم برا یه گوشی و موبایل بخر یه جوری بهم برسون...شبنم: نه نه این چه حرفیه خط من ثابتم هست دستت باشه بهنره الان شارژ باطریم پره اما کاش می گفتی شارژرم و بیارم...من: اشکال نداره اون م میاری... ببین شبنم قفلای خونه عوض شده دعا کن سورن از خونه بره بیرون همین که رفت می زنگم قفل ساز بیار بگو خواهرم درارو قفل کرده یادش نیست کلیدارو کجا گذاشته...شبنم: مگه قفلاتون رمز دار نیست؟من: نه نه قبلیا رمز دار بودن این جدیدا انگار امنیتی تره ...شبنم: اوووووووووووووووو چه جنایی برخورد کرده... فکر کرده تو تروریستی آخه تورو چه به این کارا...من: وقت شوخی نیست الان رفتیم پایین رفتارت عادی باشه ها... مثل همه رفتار کن فقط تا فردا یه خط برا خودت بخر بهم خبر بده که من شمارت و داشته باشم...شبنم: تا اون موقع کاری داشتی با خط اتاق شایان تماس بگیر امشب میارمش اتاق خودم...من: سعی کن یه چیایی هم به شایان بگب شاید به کمکش نیاز پیدا کنیم...شبنم: باشه باشه...من: پاشو بریم دیگه الان شک می کنن یکم زیر چشمات و پاک کن همه ریملت ریخت خوب یه واتر پروف (ضد آب) بخر گدا...شبنم: آخه این XXL مژه هام و هم بلند می کنه هم پر پشت هم خیلی سیاهه مدل مژه هام عروسکی میشه... بهتر از این پیدا نمی کنم دیگه...من: منم همین و میزنم ... مینیاتور واتر پروفشم آورده دو تومن گرونتره... شبنم: جدا؟ چه خوب... باشه حتما...من: بیرون در اتاق بودم که یه چی یادم افتاد ... راستی شبنم؟شبنم: بله؟من: می گم با اون پسر سینا حرف نزنم ؟ همون روانشناسه که اونشب آشنا شدیم؟شبنم : نمی دونم حرف بزنی؟من: حالا نه اگه نیاز شد تو باید جای من باهاش حرف بزنی من که نمی تونم...شبنم : باشه...رفتیم پایین و یکم دور هم گذروندیم... داشتم از گشنگی می مردم این سورن دیوونه گفت شام خوردیم...خلاصه شب گذشت و خداحافظی با اشک و آه با پایان رسید و سورن به همه گفت که برای استقبال نیان و مقدمون و به همه آلمان اعلام کرد...........الان تو ماشینیم حرفی نمیزنه این پریا دوباره بهش زنگ زد دلم می خواد خفشون کنم هم سورتمه خان و هم این پریا رو...سورن/: واسه شبنم همه چی و گفتی/ ؟من: نه چی و می خواستم بگم/ ؟ من خودم و پیش دوستام کوچیک نمی کنم... موش و با کلی دردسر کوتاه کردم و بهش گفتم بهش زنگ میزنم آخه داشت گریه می کرد...سورن: راستی خوبه گفتی صبح می خواستم گوشیت و بگیرم یادم رفت... گوشیت و بده یه مدت دست من باشه تو هر جا خواستی زنگ بزنی هماهنگ کن با گوشی من بزنگ...من: به اداش گفتم هما هنگ کن... ایشششش... سورن: زهر مار...من: تو وجودت...سورن: زبونتم کوتاش می کنم...من: Good luck! (یعنی موفق باشی... یه جورایی مسخرش کردم خدا جون اخه تو بگو کی می تونه زبون من و کوتاه کنه... چرا چره یکی می تونه اونم تویی خدا جونم... (: سورن: برو بمیر...بعدم با غیط دنده و عوض کرد و سرعتشو برد بالاتر...رسیدیم خونه...سورن: برو صورتت و بشور من حالم بد میشه اونجوری کنارت بخوابم...من: نمی گفتیم میشستم من مثل تو هپلی و کثیف نیستم... بعدم من که بر می گردم تو اتاق خواب خودم کسری هم دیگه نیست...سورن: هپلی عمته بعدم کوسن و پرت کرد سمتم...سورن: تو که کار خیلیا بی ناز و دغدغه خوابیدی ما هم روش... ولی خدایی نوشناز چه جوریا بود همچین تصمیمی گرفتی؟ اینهمه شغل تو دنیا هست؟هوم/؟من: این داره خیلی توهین می کنه ها می خواد حرص من و در بیاره بزار یه چیز بگم تا اونجات بسوزه...صدام و صاف کردم گفتم والا سورن جان پیش خودم فکر کردم دیدم...سورن: چرا حرفت و قطع کردی.؟ دیدی چی بگو.؟من: نه تو ناراحت میشی...سورن: بگو سعی می کنم ناراحت نشم...من: دلم خواست..نزاشت حرفم و کامل کنم چون بدجور با دستش زد تو سرم طوری که همه جا رو دو تا میدیدم... یه لبخند دق درار بهش زدم و گفتم وقتی اونجوری بد حرف میزنی انتظار همچین جوابیم داشته باشه... دیگه حق نداری توهین کنی... به من تجاوز شد ( با داد و گریه) یه احمقی مثل تو یه آشغالی از جنس تو به من تجاوز کرد... من مال این حرفانبودم مال خراب بودن نیستم... یکی مثل تو یکی از همجنسات که اونم مثل تو که کثیفی و واسه خالی کردن خودت با هزار نفری با گرفتن آبروی من خودش و ارضا کرد... می فهمی چی می گم؟ نه نمی فهمی چون حتی نخواستی حرفام و بشنوی نمی فهمی چون حتی نمی دونی من تو ثانیه ثانیه این دو سال چی کشیدم... چجوری گذروندم... گمشو از خونه برو بیرون نمی خوام ریختت و ببینم... قبول می کنم زندانیت باشم فقط گمشو از این خونه برو بیرون... هیچ رئیس زندانی نمی مونه پیش اسیرش ... (با جیغ) مگه با تو نیستم برو بیرون...آبغوره گیری؟ این صلاح زنونه دیگه دموده شده می دونستی؟من: این بی صاحابا بی ارداه میان والا من اصلا دلم نمی خواد جلوی سنگی مثل تو اشک بریزم...اومد سمتم من خودم و جمع کردم حس مقاومت نداشتم از شونه هام گرفتم یکم نگام کرد بعدم بغلم کرد همینجور مچاله رفتم تو بغلش، نفساش عمیق بود انگار آه می کشید...سورن: نظرت چیه امشبو با من بگذرونی؟من: نه سورن نه...سورن: چرا خانومی دوسش نداری/؟من: کیو؟ تو رو چرا تو رو دوست دارم اما بزار وقتی پیشت باشم که بفهمی من هرزه نیستم که من و از ته قلبت بخوای... باشه.؟سورن: نه دیگه تا الانم خوش به حالت شده...من: سورن دستم درد می کنه باشه یه وقت دیگه سورن: من با دستت کار ندارم که هواسم هست بهش... کسی که شغلش اینه ازن بهونه ها نمیگیره ها با کله میاد...من: آشغال... پست...از پشت موهامو کشید بعدم با اون دستش محکم زد تو کمرم که نفسم برید...من: وحشی...سورن: امشب یه وحشی بهت نشون بدم تا یادت بره اینجوری حرف بزنی... بعدم من بغلم کرد ( از اون مدلایی که دومادا عروسارو بلند می کننا، اونجوری بلندم کردو وای خدا جون چقدر این مدلی دوست دارم کاش تو یه موقعیت دیگه بودیم) من وآروم گذاشت رو تخت یه نگاه به من که داشتم با ترس سر تا پاشو برانداز می کردم نگاه کرد و گفتسورن: چیه چرا اینجوری نگاه میکنی/ ؟ انگار تا حالا ندیدی؟ بعدم تیشرت تو خونش و در آورد و اومد نزدیک من و لباسم و کلا در آورد... مثل هر رابطه ای دیگه ای رابطه ما هم داشت با نوازش شروع میشد . تعجبم از این بود که چرا باهام بدرفتاری نمی کنه دیگه تو چشماش خشم نبود... چشماش خمار خمار بود می دونم دلیلش اینه که خیلی حالش خرابه مخصوصا با کارای چند روز اخیر من حتما الان یه جاییش خیلی درد می کنه...من: سورن می دونم حالت بده تو که هنوز من و نبخشیدی به خاطر من صبر کن خواهش می کنم عزیزم..یهو یکی تقریبا محکم زد رو سینم که نفسم رفت...من: آآآآآه چه کار می کنی دیوونه ولم کن...سورن: خفه شو نوشناز خفه شو... مگه اون یکیای دیگه هیمنجوری رفتار نمی کنن؟من: سورن خواهش می کنم به خدا به قرآن محمد من خلافی نکردم باور کن می دونم دوباره عصبی شدی می دونم وقتی یادت میاد دست خودت نیست اما ازت خواهش می کنم نزار اولین رابطمون اینجوری شروع شه نزار فکر کنم بهم دوباره تجاوز شده... خواهش می کنم...سورن: لعنتی... لعنت به من که حرف پدر و مادر و گوش دادم... لعنت به من که عاشق تو شدم... چیه لبخند اومد رو لبات؟ الان ازت متنفرم آره متنفرم... آره هستم...من: سورن انقدر خودت و اذیت نکن چرا نمی خوای باورم کنی؟ بابا من تقصیری نداشتم...سورن یه بلوز برداشت پوشید کمربندش و باز کرد خودش و درست کرد بعدم بی اینکه چیزی بگه رفت بیرون... اه لعنت به من... پا شدم با گریه لباسام و پوشیدم یه لقمه نون پنیر خوردم چون داشتم ضعف می کردم، وخوابیدم...اونم چه خوابیدنی دم دمای صبح خوابم برد سورنم که دیگه نیومد...ساعت 12 ظهره چقدر خوابیدم... اول همه جا رو نگاه کردم سورن نبود ... یه نگاه به گوشی شبنم انداختم چند تا اس ام اس داشتم شبنم بود گفته بود خط جدیدیشه و اینکه چه کار می کنم و نگرانمه... بهش زنگ زدم همه چی و تعریف کردم داشتم می گفتم کلید ساز بیار که صدای بسته شدن در و شنیدم به شبنم گفتم نمی خواد و گوشی رو قطع کردم انداختم زیر تخت... هول هول بلند شدم دم در اتاق با سورن بر خورد کردم قیافش داغونه داغون بود...من: سلام... ناهار چیزی درست نکردم خواب موندم.... حموم و برات اماده کنم بری؟سورن: لازم نکرده خودم میرم...من: باشه گلم تا تو بیای من یه چیز واسه ناهار درست می کنم...واقعا داشتم می مردم از گشنگی به جز یه لقمه نون و پنیری که دیشب خوردم و چند تا قرص ویتامین دیگه چیزی نخوردم... فوری ناگتایی که تو فریزر داشتم و در آوردم و سرخشو ن کردم نون و سسم آماده کردم و میز و چیدم سورن عاشق ماست بدون ماست غذا نمی خوره ماستم گذاشتم رو میز که اومد... ناگتا رو گذاشتم رو میز و نشستم... من: دیگه وقت نبود غذا درست کنم...سورن: تو هیچ وقت غذات درست و حسابی نبده یاازبیرون غذا آوردم یا اینجوری حاضری خوردیم.... من: دیگه بی انصافی نکن من خودم غذا هم درست کردم...امروز حالم خوب نبود..سورن : باشه روزای دیگتم میبینیم... راستی من فردا مهمون دارم... امیدوارم آبرو داری کنی...من: من چجوری با این دست چلاغم آبروداری کنم؟ کی هست حالا؟سورن: از بیرون غذا میگیرم تو هم زیاد نیا پیشمون دوست دارم با دوستام تنها باشم... فقط برای پذیرایی و اینا دیگه...من: مگه من کلفتتم؟ یا کلا نمیام یا بیام منم پیشتون میمونم... نگفتیا کیا هستن تو عروسیمون بودن؟ سورن: نه نمیشناسیشون... پریا چند وقتی شیراز بود تازه از شیراز اومده... نریمانم هست که اونم تو عروسیمون نتونسته بود بیاد...کلا زد تو پرم حالم و گرفت پس هنوزم ناراحته می خواد پریا رو دعوت کنه که چی؟ زن غریبه بیاره تو خونه؟ نه نه من ضعف نشون نمی دم اصلا مهم نیست...من: لیست تهیه می کنم که بدونی چی بخری... واسه شام میان؟سورن: آره دیگه... من: ok خوبه... بعدم میزو جمع کردم و رفتم تو اتاق مشغول خوندن رمانی شدم که قبلا شبننم بهم داده بود اسمش چیه؟ آها ساغر شبنم میگفت قشنگه...یه ساعت بعد سورن اومد تو اتاق داری چه کار می کنی ؟ بییا واسه من چایی بریز... من: دستم درد می کنه... خودت بریز یکیم واسه من بریز...سورن: نوشناز پاشو تا اعصابم خورد نشده...من: ابروم و دادم بالا و گفتم نچ...اومد جلو کتابم و گرفت داشت پارش می کرد که جیغ زدم نه نه امانته باشه الان میرزم که کتاب و انداخت و گفت زود باش بعدم رفت بیرون...من: احمق یه چایی برات بریزم روانی زور گو.. حق مردم خورد... خیلی زورم اومد خدا جون یه دونه بزن پس کلش دیگه چرا سوسکش نمی کنی؟ رفتم آشپزخونه چایی که آماده بود ریختم از تو آشپزخونه گفتم چایی زعفرئن درست کردم می خوری؟ سورن: چایی دارچین شنیده بودم اما زعفرون نه...من: بس که دهاتی بودی از خونه مامانت اومدی من اینجا رات انداختم...سورن: روز به روز به اندازه زبونت اضافه میشه...من: قربون شوما... خجالتم ندین... سورن: بریز چاییت هر چی هست بیار دیگه...جای زعفرون کلی فلفل ریختم نصفش نیست شد یکمشم رفت ته چایی که اصلا معلوم نمی کرد فلفل قرمزه انگار زعفرونه بعدم چایی و بردم بیرون... و گذاشتم رو میز... چایی خودم و برداشتم گفتم من میرم تو اتاق کتاب بخونم صدام نکن...سورن: برو زودتر... من: نوکرت نیستما یاد بگیر تشکر کنی... وووییییییی خوردش وای چه چشماش اون مدلی شد یکیش یه وره یکیش یه ور دیگه نکنه سمی چیزی بود نه بابا فلفل قرمز بود...سورن: چی تو این بود؟ من: چایی زعفرون و آب جوش دیگه...سورن: فلفل توش ریختی؟بعد بلند شد اومد سمت لپم و گرفت پیچوند...من: آی آی ول کن آی خوب ببخشید کبود شه فردا شب آبروت و میبرم و لپ و ول کرد گوش و چسبید...آیییییییییییییییییییییییی ییی ول کن سورن مگه تو آدم نیستی...سورن: این چه کاری بود ؟ حالا خودت بیا بقیه چایی و بخور ببینم دووم میاری یا نه...من: من؟ نه جون مادرت من غلط مردم دیگه تکرار نمیشه می خواستم شوخی کنم خو..سورن: خودت و لوس نکن حنات بی رنگه بی رنگِ...من: ببشید...سورن: برو کتابت و بخونبعدم یه چی زیر لب گفت نفهمیدم... ای آقا سورن یه کاری دستت بدم فردا شب کارستون البته نمی خوام آبروت و ببرما اما حسابی به خودم یرسم بعدم با آای دوستت گرم می گیرم توهم با پریا جون خوش باش... آفرین نوشابه خانم... برم گوشیم و وردارم برم دستشویی یه چند تا اس ام اس بزنم ببینم شبنم چکار می کنه... نه ول کن مس ترسم شک کنه برم لیست خرید و بنویسم... رفتم لیست و نوشتم بردم بیرون...بیا این لیست خرید اگه میبینی نمی تونی وسیله خوب بگیری خودم بیام... سورن: نه لازم نیست خودم میگیرم...من هر جور راحتی بعدم رفتم کتابم و خوندم شبم که مثل بچه آدم خوابیدم...*************پاشو ساعت 10 صبحه خریدات و انجام دادم همه تو آشپزخونست همه چی اضافه هم خریدم من تا غروب خونه نمیام همه کارارو درست انجام بده... خداحافظ...همین که صدای بسته شدن در اصلی رو شنیدم مثل جت پریدم پایین که دستم یکم درد گرفت... به شبنم زنگ زدم گفتم کلید ساز بیاره اونم گفت اتفاقا بیرونه نزدیکای خونمونه تا حداقل 30 دقیقه دیگه خودش و میرسونه... بعدم رفتم حموم و به زور خودم و شستم هر کار کردم زخمم خیس نشه نشد که نشد یکم میسوخت دوباره رفتم پانسمانش کردم ... که زنگ و زدن پس یعنی شبنمه چند دقیق بعد بدون اینکه قفلی بشکنن در و باز کردن... کلید سازه از کلیدش بهم داد و گفت که سورن پیش همین واسه تعویض قفلا رفته بود و واسه همین از کلیدامون و داشته و بعد از گرفتن پولش رفت... شبنم اومد تو...من: وای مرسی دختر کارت عالی بود... ببین من شب مهمون دارم کمکم می کنی سورن غذا از بیرون میاره اما میخوام خودمم تدارک ببینم...شبنم: تو اجازه بده من برسم سلام کنم همینجور یه بند داری قد قد می کنی باشه کمک می کنم بعدم لباساش و در آورد و با من شروع کرد کارایی که سختم بود مثل جارو کشیدن آماده کردن ضروف لازم و گردگیری و تمیز کردن خونه و انجام داد...خلاصه ساعت شد 3 که من همه کارام و انجام دادم و ناهارم و با شبنم خوردیم ناهار تن ماهی باز کردم... بعدم شبنم وقتی تمام ماجراها رو واسش گفتم رفت... شبنمم با اینکه سنگ تموم بزارم موافق بود اما با اینکه با نریمان گرم بگیرم نه... میگفت اینجوری سورن شکار میشه... حالا ببینم چی میشه خوب حالا برم ببینم چی دارم که بپوشم..................................سورن اومده ساعت نزدیکای 7 مثل اینکه تا یه ساعت دیگه میرسن من برم آماده شم... یه بلوز طوسی مشکی دارم که یه طرفش با آستینش مدل گشاده، گشادیش تا روی باسنمه روی باسنم تنگ میشه آستین بلنده واسه همون دستمه که زخمه) ... یه آستینشم جذبه جذب و تا روی آرنج روی آرنج به بعد یه حالت طوری داره که مثل خالکوبی می مونه و تا خودت نگی کسی نمی فهمه که خالکوبی نیست... یه شلوارلیه مشکی لوله تفنگی هم انتخاب کردم با یه صندل مشکی... لاکامم که وقتی شبنم بود کلا مشکی زدم... ابرومم که خودم تمیز کردم انقدر برداشتم که هشتیه هشتی شد ولی نازک شده اونا رو هم با مداد رو همون یه ذرش کشیدم با نمک شده... آرایش چشمامم مشکی نقره ایه... رژگونم هلویی صورتی، رژمم صورتی گلبه ای... زنگ و زدن من برم بیرون که مهمونا اومدن...من: سلام خیلی خوش اوومدین و با یه حالت لوند به نریمان دست دادم...نریمان: سلام عروس خانم چه عجب ما شما رو دیدیم... خوبین؟ من: ممنون مچکر من کم سعادت بودم بفرمایید...نریمان: خواهش می کنم این چه حرفیه مرسی...بعد رفت داخلپریا به سورن دست داد با هم روبوسی کردن و بعدم به من دست داد اما من ماچش نکردم... پریا هم با تعارف من رفت تو پذیرایی داشتم می رفتم که سورن دستم و گرفتسورن: چرا خودت و اینجوری درست کردی/./.؟من: عزیزم تو گفتی حفظ آبرو کن... منم حفظ آبرو کردم دیگه مگه نمیبینی؟سورن: نوشناز ببین خودت تنت می خاره ها... من: ول کن زشته بزار برم پیش مهمونا...سورن: برو الان می تونی فرار کنی اما شب نه... بعدم ولم کرد رفتم پیششون کلی گفتیم خندیدیم... وسطای جمع من پرسیدم پریا جون شما مجردی ؟یه لحظه جمع ساکت شد بعد همه خندیدن...من: حرف خنده داری زدم؟نریمان: من و پریا زن و شوهریم...من: واییییی چه سوتی دادم حالا منم باهاشون می خندیدم از ته دل می خندیدم یکمم که گذشت فهمیدم پریا این حالت باز بودنش و شوخیاش با سورن به خاطر این که تازه 2 سال اومده ایران و 2 ماه بعد از اینکه با سورن آشنا شده بودن میرن شیراز و الانم که بعد از 2 سال همیدیگرو دیدن... من و بگو چه فکرایی نکردم آخه تو خیالم همه نسکافه ها رو داغ داغ خالی کردم رو پریا :) !!!!!خلاصه شبمون با حرف زدن و تعریف از دستپخت من گذشت غذای بیررون خیلی کم خورده شد همه حتی سورنم از دستپختم تعریف کردن... آخرای جمع نریمان گفت:نریمان: سورن جمع کن فردا صبح با ما بریم شمال...سورن: به پریا هم گفتم من می تونم بیام اما خانومم نه نمی تونه بیاد آخه مامانش مریضه اتفاقا بهش گفتم گفت یه وقت دیگه میاد...پریا: ایشاالله زودتر خوب میشه تا دفعه بعد با هم بریم حسابی خوش بگذرونیم...من: ایشاالله... مرسی...نزدیک 12 بود که رفتن سورن رفت حموم... بهش گفتن 7 صبح پایین منتظرشن...همه ظرفارو گذاشتم تو ماشین حالم اساسی گرفته شده بود حوصله نداشتم خودم بشورم.. کور خوندی بزارم تنها بری سورن منم میام مطمئن باش...بعدم رفتم تند تند چند دست لباس و مسواک و خمیردندون گذاشتم تو یه کوله بعدم زنگ زدم به 133 گفتم یه ماشین می خوام واسه صبح از ساعت 6 اینجا باشه بمونه تا یه ساعت بعد میام پاینن بعد از دادن اسم و فامیل و اینا قطع کردم... صبح ساعت 6 بود سورن بیدار شد و آماده شد من و نمی دونم به چه نیتی اما بوسید و یه چیز که نفهمیدم گفت و رفت همین که در بسته شد شلوارلی که از دیشب تنم بود مانت اینا که ورداشته بودم تو ساکم بود چادر سرم کردم و کیف پولم و کولم و با موبایلم برداشتم رفتم... در و با حفظش و قفل کردم رفتم پایین تو پارکینگ بودم که یهو سورن از پشت یکی از ستونا اومد بیرون چنان جیغی زدم که فکر کنم همه همسایه ها بیدار شدن...سورن: به به خانم چادری!!! کجا/ ؟ تشریف داشتین؟من: داشتم میومدم با تو بیام شمال دیگه گفتم خودم و بهت برسونم...سورن: پس آژانس دم در واسه تو نست پس چرا اسم و فامیل تو رو داد.؟ مسیرتونم که گفتین مشخص نیست... کجا می خواستی بری؟ دستم و گرفت پیچوند که کولم افتاد...من: آی آی دستم شکست... شانس آوردم اون دستم که زخم بود و نپیچوند...سورن: اینکه دستته می خوام گردنت و بشکنم... می گم کجا می خواستی بری؟ هر جا که مشتری زیاد تر بود؟ آره؟من: ای گندت بزنه آژانسی خوبه گفتم از ماشین بی صاحابش پیاده نشه تا خودم ببیام پایینا...سورن: د حرف بزن هرزه... تو که تنت می خارید به خودم می گفتی/؟ بدو گمشو بالا...به هر زوری بود رفتیم بالا در و که باز کرد موبایلش زنگ زد اومدم فرار کم که یهو دستشو انداخت دور دهنم و از پشت محکم گرفتم تلفن و جواب داد گفت شرمنده مشکلی پیش اومده شما برید... بعدم منو ولم کرد که اومدم بگم چته رم کردی یه کشیده نصیبم شد بعدم چادرم و از سرم کشید و همینجور کم کم که داشت یهم چرت و پرت می گفت هولم میداد سمت اتاق خوابموون وای خدا رحم کن این چرا من و میبره اونور...سورن: یه حالی بهت بدم که دیگه هوس یکی دیگرو نکنی... زندت نمی زارم امروز....می خوای چکار کنی؟ بزار توضیح بدم می خواستم پشت سرت بیام شمال باور کن راست میگم...سورن: راست می گن زن نادرست و تو شیشه ام که بزاری کارش و میکنه... من خر و بگو که داشتم باورت می کردم... دروغگو... خوب تو که دلت میخواد به خودم بگو عزیزم چرا بری خیابون گیر یکی بیفتی که معلوم نی کثیفه تمیزه... خودم هستم از پس صد تا حرفه ای تر از تو هم بر میام... حالا یه بار امتحانش کن شاید خوشت اومد...من: نه سورن الان عصبی هستی بزار اول با هم صحبت کنیم..سورن: ببین مثل هر دفعه با حرفات و گریه هات کوتاه نمیام... اصلا زنمی می خوام باهات باشم هیچ قانونی منع نکرده... بهتره تو هم مقاومت نکنی و سعی کنی نهایت لذت و ببری... بعدم که لباسام و هر طور که بود درآورد من از این سورن می ترسیدم این سورن خیلی عصبی بود وااااای ببین چجوری لباساش و در میاره کم مونده لباساش پاره شن... واییییییییییییییییییییییی یی خدا من خجالت می کشم این چرا بی لباس شد پسره بی حیا لباست و بپوش... پتو رو کشیدم رو صورتم گفتم سورن بپوش لباسات و زشته من خجالت می کشم...سورن: آخی دختر چشم و گوش بسته مظلوم.... خر خودتی نوشناز این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست... بعدم پتو رو زد کنار خودشم کنارم خوابید اومد کنار گوشم با نفسش خیلی خیلی خیلی عصبی حرف میزد گفت:سورن: دوست داری خانومم؟ من: نه سورن خواهش می کنم...سورن: صبر کن خانومی بهت خوش می گذره...سورن خیلی وحشی شده بود... دست خودش نبود عصبی بود... هر کاری می کرد...نه مثل اینکه آقا سورن گوشش استعفا داده بود ای خدا آآآآآی مامااااااان سورن خواهش می کنم گازم نگیر ترو خدا بابا من اگه از اون زنایی که کار خاک تو سری می کننم باشم، چطور دلت میاد اونجوری رفتار کنی ببین این یکی یه جای سالم روش نمونده همش یا قرمزه یا کبود... آآییییییییییجوونمن: زهر مار بی ادب من می گم دردم میاد تو می گی جووووووووووون...وای خدارو شکر از ... دست کشید آآآآآآآآآآآآآی سورن چرا میزنی دستت سنگینه اونقدم محکم میزنی تو پهلوم که چی بشه...سورن: صدا میده خوشم میاد...یدونه محکم زدم تو گوشش... خیلی محکم دست خودمم درد گرفت...سورن: دستش و گذاشت رو صورتش و گفت: مگه مریضی چرا میزنی ؟ بزنم نصفت کنم؟من: صدا میده خوشم میاد...سورن: الانم دست از زبون درازی بر نمی داری...بعدم به کارش ادامه دادوای سورن مگه من آکروبات بازم ؟ وای نه سورن الان وقت اینکارا نیست... چه زوریم داره ولم کن دیوونه... .وای سورن چه کار می کنی ...؟ سورن به خدا دردم میاد سورن خواهش می کنم دیگه زدم زیر گریه نمیدونم چکار کرد که من شل شدم رو تخت و وا رفتم و بعدم احساس کردم سِرِّ سِرَم...این پسره کیه نه این سورن نیست اینا چیه میاد تو ذهنم این سعیده آره خدایا سعیده وای داره با پشتم چکار می میکنه من چرا قدرت ندارم از خودم دفاع کنم؟ سورن اینجا چکارست؟ وای دیگه تحمل ندارم نمیتونم... خداااااااا کجاییی؟سورن: نوشناز... نوشناز با توام چی شد؟ ببینم مگه تو نگفتی قبلا رابطه داشتی نوشناز با توام چرا از حال رفتی نوشناز چشمات و باز کن...من: صداش و میشنیدم... اما خسته تر از اونی بودم که بخوام جواب بدم دلم می خواست بخوابم آره من خوابم میومد.... خیلی خسته بودم خیلی......................................................................سورن: نوشناز خواهش می کنم بیدار شو از صبح تاحالا خوابیا هیچی نبود فقط یکم ضعف کردی... پاشو برات جیگر کباب کردم از اون دفعه ایا خوشمزه تره ها پاشو این آب میوت و بخور بعد با هم جیگر بزنیم... نوشناز...من: وای خدا تموم شد یعنی باهام رابطه داشت چرا یادم نمیاد؟ یعین اینم بیهوشم کرد بعد هر کاری خواست باهام کرد یعنی یه تجاوز دیگه؟ چرا خدا؟ میشه بگی؟ چرا؟ مگه ما دخترا بندت نبودیم؟ چرا اینا هر کار میکنن اما یه چیزی ندارن که بعدا نشون بی آبروییشون باشه اونوقت ما دخترا که خیلی کنترلمون و شرفمون بیشتر از جنس ایناست اینجوری بهمون ظلم شده؟ خدایا کجایی من نمی خوام چشمام و باز کنم من می خوام بمیرم... من نمی خوام تو دنیایی زندگی کنم که به حرفت گوش نمیدن که واسه کارنکرده متهمی من نمی خوام موجودیتم تو دنیایی باشه که آدماش خود بین و پستن... من و بکش...سورن: اگه بیدار نشی دوباره پارچ آب میریزم روتا...من: چشمام و باز کردم نگاش کردم داشت با لبخند بهم نگاه میکرد... دستش و آورد جلو کمکم کرد بلند شدم و به تخت تکیه دادم آبمیوه رو گرفت جلو دهنم از دستش گرفتم خودم کم کم خوردمش...لباسام تنم بود کی وقت کرد لباسام و تنم کنه؟ چرا یادم نیست؟خدایا چقدر گیجم...دوباره دستش اومد نزدیکم اندفعه داشت صورتم و نوازش میکرد حالم داشت بهم می خورد کارشو کرده تخلیه شده مهربون شده پست فطرت جنست از سعیدم کثیف تره... دستش و زدم کنار...من: یه حرفی می زنم دیگه تکرار نمی کنم امیدوارم بفهمی... حالم از تو همه همجنسات از تو و هرچی مرد کثیفه بهم می خوره می فهمی چی میگم؟ دیگه نمی خوامت می فهمی/ دیگه نمی خوام بمونم پیشت تا شاید بفهمی من مقصر نبودم اصلا دیگه نمی خوام ببینمت... اگه الانم اینجا تو خونه توام باور کن توان اینکه حتی پام و تکون بدم ندارم وگرنه یه دقیق هم تحملت نمی کردم... تو که کارت و کردی هر هرزه ایم که بود اجازه میداد یه بار باهاش باشی یعنی رسم شما مردا اینه فقط یه بار... تنوع طلبید آخه ، یه بار بعدم مثل دستمال کاغذی میندازین دور... بعد می گید چی؟ طرف اونکاره بود اینکاره نبود، اما هیچوقت نمی پرسید چی شد که اینجوری شده همشون از خداشونه؟ چند تاشون سورن:؟ یکیشون خودش خواست دو تا شون؟ منم خودم خواستم؟اونای دیگه چی؟ یا یه آشغالی مثل تو باهاش مثل یه عروسک بازی کرد... چرا فکر کردید ما زنا احساس نداریم:(؟ سورن: نوشناز چی میگی من که کاری باهات نکردم تو از حال رفتی... منم رفتم دکتر زنان که یکی از همکارام بود و آوردم باور کن کاری باهات نکردم به خدا دروغ نمی گم...من: تو هم من و بیهوش کردی آره بیهوش شدم من دیدم من خون دیدم تو داشتی کارت و می کردی....سورن: نوشناز صبر کن به خدا من بیهوشت نکردم تو ضعیف بودی... ضعف کردی باور کن راست میگم...بعد اومد جلو تر دستم و گرفت تو دستش گفت لج نکن دیگه نوشناز خواهش می کنم...نوشناز می خوام از رابطت با سعید بدونم لطفا حرف بزن خواهش می کنم چی شد که باهاش دوست شدی؟ چی شد که باهاش، باهاش خوابیدی؟من: دستم و ول کن دیدی بازم حرف خودت و میزنی هزار بار گفتم مجبوری بوده من نمی خواستم فهمیدی؟ نه نمیفهمی تو نمی دونی... برو بیرون از اتاق برو بیرون...سورن: مگه نمی گی نمی دونم خوب بگو بدونم...من: الان؟ الان که هیچی از روح و جسمم نمونده آره/؟ تو روحم و کشتی ...سورن: ببخشید من و ببخش اما تو هنوزم واسم توضیح ندادی حرف بزن به خدا حرف نزنی میمیرم...من: وای خدا تحمل این یکی و نداشتم سورن داره گریه می کنه؟ سرم و چرخوندم سمت عکسامون که رو دیوار بود و نگاشون کردم و بعدم شروع کردم...مهناز من و جشن تولدش دعوت کرد جشن تولدی که قسم خورد با فرهنگ من جور در میاد و مثل پارتیا نیست گفت چند تا از پسر خاله هاش هستن و زود میرن... وقتی رفتم اونجا به خاطر نور فلشر و لیزر شو فقط صداهای تو هم بود که میشنیدم بازم خریت کردم رفتم لباس عوض کردم اما شالم سرم بود چون مطمئن بودم صدای پسر هم شنیدم... لباسام پوشیده بود پوشیده ی پوشیده. می خواستم برگردم آره می خواستم برگردم اما مهناز گفت بشین یه چیز بخور گرنه ناراحت میشم گفت اینجا هر کی یه نفر و واسه خودش داره کسی با من کاری نداره بعد بع ساقی جمع که اسمش سعید بود گفت واسم یه نوشیدنی بیاره یه نوشیدنی از نوع مثبتش اونم با لبخند قبول کرد منم نشستم و سعی کردم با یکم نوری که هست ببینم چه جوری میرقصن همه داشتن تو هم میلولیدن آره میلولیدن، تو پیست رقصشون جا واسه نفس کشیدنم نبود.. چند دقیقه بعد سعید اومد آب پرتقال آورده بود خودشم کنارم نشست منم کم کم همش و خوردم... 10 دقیقه ای نشستم احساس کردم سردرد و سر گیجه دارم... فکر کردم واسه رقص نور و لیزر شوِ واسه همین پا شدم رفتم سمت اتاق که اماده شم سعیدم دنبالم بود برگشتم بهش گفتم تو کجا اما یهو رفتم تو بغلش یعنی تو بغلش غش کردم... وقتی بیدار شدم صبح بود دیگه نمیگم چی بهم گذشت... تا 9 شب یا خواب بودم یا غصه می خوردم... سعید از ایران رفته بود 9 زنگ زدم محل اقامتش اون گفت که دختریم و گرفته اما جام خونی نبود گفت پارچه رو ورداشته که یه وقت نترسم، گفت که خیلی کارا باهام کرده... مهنازم تا یه مدت بود اما بعدا فهمیدم همه کاراش و ناراحتیاش با من تظاهر بوده و بس... دیشب وقتی شوهرم کسی که اسمش تو شناسناممه داشت بهم تجاوز می کرد همه چی یادم اومد یادم اومد سعید باهام چه کارایی کرد اما یادم نمیاد اون نامرد چه جوری دختریم و گرفت نه یادم نمیاد چه جوری آبروم و دادم بهش...سون: ششششش آروم باش خانمم گریه نکن متاسفم راجع بهت قضاوت کردم واقعا متاسفم... نوشناز ببخشید اما تقصیر خودت بود خودت از اول درست بهم نگفتی خودت از اول با رفتارات و کارت مشکوکم می کردی حساسم می کردی... حالام من یه خبری برات دارم یه خبرخوب و قشنگ...من: سورن خودت و به من نچسبون مطمئن باش راه من و تو از هم جداست خودت جداش کردی... خبر خوش؟ هیچ خبری واسه من خوشتر از این نیست که بگن مردی...سورن: خدا نکنه خانومم... نوشناز بهم فرصت ب


مطالب مشابه :


رمان نوشناز

دانلود رمان. دیگر 58-رمان نوشناز [ چهارشنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 12:23 ] [ تینـــا ] [ ]




رمان نوشناز

قسمت دانلود رمانرمان نوشناز قسمتی از این رمان زیبا: من: نه اونقدا منطقي نيست بعدم من ازش




رمان نوشناز

اکثر رمان ها از سراسر اینترنت جمع شده و از سایت ها و انجمن های مختلف براتون دور هم جمع کردیم




رمان نوشناز

دانلود رمان. 58-رمان نوشناز [ یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱ ] [ 16:41 ] [ تینـــا ] [ ] درباره




دانلود رمان نوشناز

PeRsiAn rOmaNs STAR2 - دانلود رمان نوشناز - خلاصه داستان: نوشناز اصلا تو نخ ازدواج نيست راستش رو




رمان نوشناز

رمـــــان هـایـــ عـاشـقــــانـــــه♂ دانلود آهنگ می گم نوشناز هیکلت فوقالعادستا




رمان نوشناز (فصل اول)

رمان نوشناز (فصل اول) دانلود رمان نوشناز [ یکشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۲ ] [ 8:3 ]




رمان نوشناز 13

رمان ♥ - رمان نوشناز 13 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها دانلود آهنگ




رمان نوشناز فصل 2

ایران پیپ - رمان نوشناز فصل 2 - rss پست لینک 2 دانستنی ها و دانلود. از اون چیزای عاشقانه




برچسب :