هدف برتر 17


یــــــــــــــــــاس

حس عجیبی داشتم. سر جام خشک شده بودم. باورم نمی شد، بی اراده دستم رو آوردم بالا و گذاشتم روی گونه ام. زل زدم توی چشماش ، برسام نفس بریدهبهم خیره شده بود ، اما سرش رو عقب نکشیده بود هنوز ، صورتش تو فاصله میلیمتریصورتم بود. توی چشمای هم خیره شده بودیم. هنوز حس داغی داشتم ... شاید بایددر ماشین رو باز می کردم و می رفتم پایین ، شاید موندن توی اون فضا دیگه صحیح نبوداما انگار قفل شده بودم به صندلی ... حس می کردم چال گونه ام هنوز داغه! چقدر احساس گناه داشتم! بین موندن و نموندن داشتم دست و پا می زدم. برسام دستشو آورد جلو و دستمو توی دستش مشتکرد ، جوری فشار می داد که انگار می خواست همه انرژیش رو روی دستم خالی کنه! پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش و با صدای آهسته و بین چند تا نفس ریزگفتم:

- برســــام ...

فشار دستش بیشتر شد ... اون یکیدستش اومد بالا و تکه ای از موهامو که جلوی دیدش رو گرفته بود کنار زد. هیچی نمیگفت ، انگار اصلاً از اول زبون نداشته! گفتم:
- شاید نباید اینقدر می خوردیم ... قیافه اش خشن شده بود ، نه لبخندی ، نه نرمشی ، با اخم خاصی خیره نگام میکرد. چشمامو بستم. دستاش دورکمرم تاب خوردن. اوضاع لحظه به لحظه داشت خطرناک تر می شد! دوست داشتم بزنم توی صورت برسام و فرار کنم. اما حقیقت چیز دیگه ای بود. حقیقت این بود که من به دستای برسام نیاز داشتم و همین بود که احساس گناهم رو لحظه به لحظه بیشتر می کرد. هنوزم نمی خواستم چشمامو باز کنم . زیباترین حس ها با چشمبسته احساس می شن ... بالاخره صداشو کنار گوشمشنیدم:
- یاس ... بی ارادهگفتم:
- فک کنم من باید برم ...
درستش این بود که برم اما چرا نمی شد؟ صداش رو باز شنیدم: - نرو... صداش ضعیف بود اما بند بند وجودم روبه لرزه انداخت ، نالیدم:
- گرمه ... -مث آتیش می مونی دختر ...
- برسام... برسام بدون حرف سرشو اورد پایین، دیگه نتونستم بمونم. دستاشو به شدت از دور کمرم باز کردم و از ماشین پریدم پایین. سردی زمین تازه یادم آورد که کفش پام نیست ، اما نباید بر می گشتم ... باید میرفتم ... پس پا برهنه دویدم...
بدون اینکه برگردم پشت سرم رو نگاه کنم و بی توجه به ساعت دستم رو گذاشتم روی زنگ، اصلا هم به این فکر نکردم که شاید پری خواب باشه! بهم کلید داده بود که اگه دیر وقت برگشتم درو با کلیدم باز کنم. اما تو اون لحظه هیچی به ذهنم نمی رسید. انگار پری هم نخوابیده بود چون خیلی سریع در رو باز کرد و من پریدم داخل ساختمون و درو زدم بهم. چون صدای ماشین رو نشنیدم متوجه شدم که برسام هنوزم همونجاست. اما دیگه مهم نبود خودمو به پله ها رسوندم و دو تا یکی رفتم بالا. پری جلوی در با نیش باز منتظرم بود. اما همین که منو با اون وضع و روز دید رنگ از روش پرید و با وحشت گفت: - چیتو شده؟ خودمو انداختم تو بغلش و یهو بغضم ترکید. پری دیگه رسما داشت سکته می کرد، منو کشید توی خونه درو بست و با صدای لرزون گفت: - حرف می زنی یا نه؟ چه مرگدس؟ طوری شده؟ کاریت کردن؟ بلایی سرت اومدس؟؟ سعی کردم آب دهنم رو قورت بدم تا بتونم حرف بزنم ولی اینقدر ترسیده بودم و اینقدر حسم بد بود که نمی تونستم حرف بزنم. پری که حال منو دید منو نشوند روی مبل و گفت: - بتمرگ تا برم یخده آب برات بیارم ... نشستم و صورتمو گرفتم بین دستام. وای خدایا من چه مرگم شده؟! چیزی طول نکشید که پری با لیوانی آب از آشپزخونه اومد بیرون و گرفتش جلوی من ... لیوان آبو از دستش گرفتم و لاجرعه سر کشیدم، حرارتم کمتر شد، پری با اخمای درهم گفت: - چه بو گندیم می دی! زهرماری کوفت کردی؟ جوابش فقط هق هق بود. دستمو گرفت و گفت: - خوب حالا بنال ببینم چی شده؟ کسی کاریت کرد؟ آهی کشیدم و گفتم: - پری، برسام منو بوس کرد ... چند لحظه با تعجب نگام کرد. انگار باورش نشده بود، اما بالاخره لباشو از هم باز کرد و گفت: - ماچت کرد؟ کجاتو؟ دستمو بردم بالا و فرو کردم توی چال صورتم. سه سوت منظورمو فهمید، هیچ لبخندی روی صورتش نبود با خشم گفت: - مرده شور چالتو ببره! با نق نق پا کوبیدم روی زمین و گفتم: - به من چه! حالا چی کار کنم؟ به دیوار روبه روش خیره شد، شونه ای بالا انداخت، دست راستشو فرو کرد تو موهاش و گفت: - والا چی بگم! فکر نمی کردم برسام این کار رو بکنه! اونم مث تو خورده بود؟ سرمو به نشونه مثبت تکون دادم. گفت: - همین دیگه! شما رفتین تحقیق کنین مثلا ! با بغض گفتم: - خوب نبود گلزار، ما هم تصمیم گرفتیم یه کم خوش بگذرونیم. - یعنی یه درصم احتمال ندادی ممکنه اتفاقی بیفته؟ تو مست، اون مست ... - نه ... - خدا عقلت بده! باید احتمال بدتر از اینم می دادی! خوبه اینقدر می ترسیدی!بازم به برسام! خوب جلوشو خودشو گرفته. - پری! - حرف نزن، خودت گند زدی. اینو گفت از جا بلند شد و راه افتاد سمت اتاق، میون راه برگشت و گفت: - کفشات کو؟ سرمو انداختم زیر و در حالی که با انگشتام بازی می کردم گفتم: - تو ماشین برسامه! نفسشو فوت کرد و گفت: - خوبه خودتو آوردی! - پری داری می ری بخوابی؟ - آره تنهات می ذارم با خودت تا به این نتیجه برسی که اشتباه از خودت بوده! از یه پسر مست زیادی توقع داری والا ... با این حرف رفت توی اتاق ... امشب تصمیم داشتم وسط حال بخوابم ... حوصله لگدهای نصف شب پری رو نداشتم ... اما حال نداشتم حتی برم برای خودم یه دست رخت خواب بیارم ... با شنیدم صدای اس ام اس گوشیم خیز برداشتم سمت کیفم و گوشیمو کشیدم بیرون ... با دیدن اسم برسام یه لحظه دو دل شدم. تصمیم داشتم رابطه م رو با برسام تموم کنم. حتی تصمیم داشتم برگردم اصفهان ، موندم اینجا دیگه دردی رو ازم دوا نمی کرد. اما نا خوداگاه اس ام اس رو باز کردم، خیلی کوتاه نوشته بود: - شرمنده ام یاس ! پوزخند زدم، گوشی رو خاموش کردم انداختم اونطرف و همونجا روی کاناپه توی خودم مچاله شدم، نفهمیدم کی خوابم برد ...


مطالب مشابه :


رمان هدف برتر(5)

رمان ♥ - رمان هدف برتر(5) 59-دانلودرمان( اُ ) 60-دانلودرمان( اَ ) 61-دانلودرمان( ب ) 62-دانلودرمان( پ )




رمان هدف برتر(7)

رمان ♥ - رمان هدف برتر(7) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان ایرانی 58-دانلودرمان( اِ )




هدف برتر 8

دانلودرمان روزای رمان هدف برتر. رمان شاه




هدف برتر 10

دانلودرمان روزای رمان هدف برتر. رمان شاه




هدف برتر 7

دانلودرمان روزای رمان هدف برتر. رمان شاه




14 هدف برتر

رمان ♥ - 14 هدف برتر 58-دانلودرمان( اِ ) 59-دانلودرمان( اُ ) 60-دانلودرمان( اَ ) 61-دانلودرمان( ب )




12 هدف برتر

رمان ♥ - 12 هدف برتر 59-دانلودرمان( اُ ) 60-دانلودرمان( اَ ) 61-دانلودرمان( ب ) 62-دانلودرمان( پ )




هدف برتر 17

دانلودرمان روزای رمان هدف برتر. رمان شاه




هدف برتر 15

دانلودرمان روزای رمان هدف برتر. رمان شاه




برچسب :