سفرنامچه ساوالان - روز دوم ؛ حیران در طبیعتِ فرهنگی
روزِ دوم سفر به دیدار دریاچه شوراویل (شورابیل) رفتیم. به برکت باران، و دلایل دیگر، هنوز به سرنوشت دریاچهی ارومیه دچار نشده بود.
این دریاچه در گذشته بسیار شور بوده، ولی امروزه با افزودن آب شیرین به درون دریاچه از شوری آن کاستهاند، بهطوری که برای پرورش نوعی ماهی قزل آلاهم مناسب شده است. تا پیش از افزوده شدن آب شیرین به این دریاچه، ساکنان منطقه و به ویژه کسانی که از ناراحتی پوستی و درد مفاصل رنج میبردند، از گِل دریاچه به پوست خود می مالیدند و از آن به شهرهای دیگر نیز می بردند تا مصرف کنند؛ اما از زمانی که آب شیرین به آب دریاچه اضافه شده دیگر خاصیت درمانی خود را از دست داده است.
زیبا و آرام بود با دورنمای چرخ و فلک از آن سوی دریاچه، شاید کمی و فقط کمی شبیه رودخانه تایمز و چرخ و فلک چشم لندن بود البته در مقیاسی بسیار کوچکتر و متفاوتتر و با شکوهی به مراتب کمتر !!
از شهر خارج شدیم و از سمت جاده ی حیران در گردنه های حیران به «مجموعه ی تله کابین حیران- فندق لو» رفتیم.
هوا ابری و مه آلود بود، توصیف کردنی نیست زیبایی سرسبزی راه در آن هوای ابری و نم نم باران،که گهگاه از پس ابرها تلألو طلایی رنگ خورشید خودنمایی میکرد... حیران شده بودیم!
قبل از اینکه سوار تله کابین شویم کمی برایتان از این مجموعه بگویم. یک گروه اتریشی، با سرمایه گذاریِ آقای «احمد رستمیِ نمین» مجموعه گردشگری و تله کابین حیران فندقلو را در گردنه حیران احداث کردند، که اخیرا فعالیت خودش را آغاز کرده است.
در پایین این مجموعه پیست کارتینگی وجود داشت که به حق ،پیست کارتینگ در این منظره و آب و هوا و چشیدن کمی سرعت وسوسه بر انگیز است!
نمایی از گردنه حیران از شیشه ی شبنم خورده ی تله کابین
پیست کارتینگ در گردنه حیران
بلیط تله کابین را، که نفری ده هزار تومان بود ، تهیه کردیم وسوار شدیم . کابین های خوب و مطمئنی بود.
به جرأت می توان رویایی خواند پیمودن مسیر هزار و پانصد متریِ تله کابین و رسیدن به بخشی از جنگل های فندقلو در میان مهای که رفته رفته غلیظ تر میشد...!
شبنم، سبزیِ نهان پشت ابرها، تا چشم کار می کند مه و مه و مه.... مهِ ساختگی که نه، مهای واقعی تر از واقعیت... انقدر زیبا و حیرانکننده بود که بهترین توصیف را شاید آن دختر بچه با برادرش که روی تپه ها میدوید با ذوق به مادرش گفت: ما خدا را دیدیم مادر... !
در راه برگشت به شهر سرعین، در کنار پمپ گاز، تابلویی نظرم را جلب کرد، نوشته بود: «به سمت نمایشگاه دائمی صنایع دستی نمین».
از جاده خارج شدیم و به سمت نمین رفتیم. شهر کوچکی بود در حدود 20 کیلومتری اردبیل. به میدان اصلی که رسیدیم، ساختمانی آجری که قدیمی مینمود و مرمت شده ، خودنمایی میکرد. روی آن نوشته شده بود: «موزه نمین» و تابلویی در کنار آن نصب شده بود: « میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری شهرستان نمین»
ظاهر ساختمان کافی بود تا من را به داخل جذب کند، خانه ی قدیمیِ حیاطداری که قاجاری به نظر میرسید و درون ساختمان موزهای که پرنده در آن پر نمیزد و دو طبقه داشت که طبقه ی دوم همچنان در حال بازسازی بود.
از ذوق آمدن بازدید کننده پس از مدتها از ما بلیط هم نگرفتند و داخل شدیم!
ساختمان موزه نمین
پس از بازدید موزه و پرس و جو و بروشورهایی که آقای موزه دار به ما داد فهمیدیم ماجرای خانه موزه چه بوده است؛
ساختمان "صارم السلطنه" به خوانین نمین تعلق داشت و محل زندگی و مرکز حکومتی آنها بود . در دوره پهلوی در اختیار ژاندارمری بود و پس از انقلاب ۵۷ به نیروی انتضامی انتقال پیدا کرد، با فعالیت و درخواست اهالی برای تشکیل موزه نیروی انتضامی آن را به میراث فرهنگی اهدا نمود و سپس موزه دایر گردید. عکس ها و اسناد موجود در موزه اهدای آقای یحیی عسگری نمین بود.
بیشتر اشیاءِ درون موزه ، متفاوت تر از اشیائی بود که تا به حال در خانه موزه های تهران و ایران دیده ام و شامل وسایل شخصی اهل خانه و همچنین اشیاء سفالی و باستانی پیدا شده در نمین و تپه های اطرافش بود.
در بدو ورود در طبقه اول عکسهایی از خان یا همان صارم السلطنه و افتخارات و خانواده اش قرار داشت، و همچنین عکس هایی از نمین در قدیم و خانه ی صارم قبل از مرمت.
عکسهای صارم السلطنه
عکسهای قدیمی خانه
بعد به ویترینها رسیدیم، عجیب ترین چیزهایی که نظرم را جلب کرد یکی شیئی بود استخوانی که احتمالاً ابزار حجامت بوده است و وسیلهی استخوانی دیگری که شبیه عاج فیلِ تو خالی بود و گوشی طبی به نظر میرسید . در طبقه دوم عصای شمشیری وسیله ی بسیار عجیب و خشنی بود؛ چوبی دو لایه که در ظاهر عصا می نمود اما درونش شمشیرِ بلند و باریکی قرار داشت که مورد استفاده خوانین و افراد متشخص برای دفاع شخصی بود.
عصای شمشیری
ویترین های دیگری هم وجود داشت، شامل: درکوب های خانههای قدیمی نمین، اشیاءِ مفرغین و سفالین هزارهی اول قبل از میلاد تا دورهی اسلامی،نسخ خطی و... .
راستی در مورد وجه تسمیه نام نمین هم این را فهمیدیم که اطلاعات محکم و مستدلی در دست نیست و هر آنچه هست گفتارهایی است که میان مردم رواج دارد و صحت و سقمشان مورد تردید میباشد. فقط در لغت نامه دهخدا به گفتهی همان آقای موزه دار، در مورد نام نمین مطلبی وجود دارد که بیشتر قابل قبول میباشد و بدین شرح است: « نمین: چون آب و هوای این شهر در گذشته به علت جنگلی بودن ارتفاعات آن و نیز به علت نزدیکی به دریای خزر و مناطق مرطوب کشور بسیار مرطوب بوده است و بدین سبب این شهر را نمین یعنی «مرطوب» نامیده اند و این نام تا به امروز باقی است». لذت بردیم از غرق تاریخ شدن در شهر کوچک نمین.
به اردبیل بازگشتیم و برای صرف ناهار در مکانی که غذای سنتی اردبیل را داشته باشد به سفره خانه سنتی شاه عباس رفتیم که تغییر کاربری داده شده ی حمام تاریخی ابراهیم آباد بود. «پیچاق قیمه» ، خورش محلی اردبیلی ها بود که شباهت زیادی به خورش خلال کرمانشاهی داشت و کمی هم شبیه خورش قیمه ی خودمان که به جای لپه، خلال بادام داشت. لذیذ بود.
بعد از ظهر به سمت روستای ییلاقی «بیله درق» یا همان ویلا دره رفتیم. منطقه ی گردشگری می خوانندش زیرا که چشمه ها و آبگرم های معدنی فراوانی دارد و کمی هم شبیه فرحزاد تهران است و اینها همه به نظر دلایل خوبی است برای هجوم گردشگران تفریحی.
روستاییان خوب با گردشگران کنار آمده اند و هر کدام به گونه ای درآمدی از طریق آنها کسب می کنند.
در بدو ورود زنان و پیر زنان نان فطیر می پختند و می فروختند، بساط فروش عسل و موم، دوغ محلی و روغن زرد محلی هم بر پا بود.
سرمایه گذاری هایی هم بر روی چشمه های آب گازدار آنجا شده که حاصلش چند مجموعه گردشگری با استخر، حوضچه آب معدنی، باغچه و رستوران های با صفا، اقامتگاه و ... است که به نظر اشتغال زایی فراوانی برای روستاییان داشته است. در یکی از رستوران ها غذایی محلی وجود داشت به نام «چغرتماج» ، که مرغ درسته ی سرخ شده با روغن محلی و روش طبخ خاص بود و قیمتش شصت هزار تومان!
قبل از ورود به یکی از مجموعه های آب معدنی
مسأله ای که تأسف مرا برانگیخت، اندک اندک نابود شدن بافت روستایی و شاید فرهنگ مردمانش بود. ممکن است به نظر این گونه بیاید که مردم با گردشگران کنار آمده باشند، و این شاید در مورد قشر جوان و میانسال درست باشد، اما افراد جا افتاده تر و به قولی ریش سفیدان برخورد خوبی با مسافران نداشتند. این را از برخورد پیرمرد متولی مسجد کوچک روستا با خودمان فهمیدم که به محض ورود ما به گویش ترکی الفاظی را با انزجار به زبان می آورد و از ما می خواست که زودتر مسجد را ترک کنیم.
مسجد کوچک روستا
پیرمرد متولی مسجد
با بطری هایی پر از آب گازدار و عطر نان فطیرِ حلوایی که در ماشین پیچیده بود به سرعین بازگشتیم و شب کمی استراحت کردیم تا روز بعد.
مطالب مشابه :
یه پست خوشمزه
رفتن به یک رستوران خوب در موقعیت (مناسب میهمانی های طعم غذاهای سنتی آبشار فرحزاد هم
اذان مغرب به افق فرحزاد
کسانی که با صدای بلند مشغول تبلیغ برای رستوران یا کاسبی خوب است، ولی فرحزاد به این
شمع و گل و پروانه ....
که از طریق ده ونک به شمیران و فرحزاد و رستوران تبدیل کیفیت مناسب و خوب
نیمچه سفرنامه
شاید برای بعضیا مهم باشه اما خوب برای که توسط خانم های خیلی فرحزاد. و رستوران های
رمان به عاشقانه هایم قدم بگذار - 5
و شماره رستوران سر های خوش رنگش نشستم.-خوب من از رستوران های فرحزاد قرار
سفرنامچه ساوالان - روز دوم ؛ حیران در طبیعتِ فرهنگی
کابین های خوب و و کمی هم شبیه فرحزاد تهران است و معدنی، باغچه و رستوران های با
معرفی چند پروژه فرهنگی هنری در حال ساخت در تهران
- روبروي فرحزاد رستوران چایخانه و خیابان شریعتی بالاتر از سه راه ملک مرکز نمایشهای
شغل دوم فوتبالیستها: ساخت و ساز، رستوران داری......
در کارش خوب بوده که شود یکی از رستوران های جدیدالتاسیس در فرحزاد را
از قلعه نویی مبل فروش تا مجیدی شهرک ساز در دبی
که بازیکنان فوتبال ترجیح می دهند بخشی از درآمدشان را در حوزه های دیگر سرمایه گذاری
برچسب :
رستوران های خوب فرحزاد