شعر و مشاعره
شعر و مشاعره
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
**
بگذار بگویمت که از ناگفتن
این قافیه در دل رباعی خون شد
**
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
**
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
**
بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال من ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
ک بیت هایی ناب از کتاب مشاعره با حرف «ت» : تو را ز آینه حال دلم شود روشن اگر به حسرت من سوی خود نگاه کنی «عاشق» *** تماشا داشت در محفل ز بیم مدعی امشب نگاه دیر دیر یار و آه گاه گاه من «عاشق» *** تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است «صائب» *** تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الاهی «شهریار» *** تمام عمر ستم کرد و من همان عاشق به یک نگه که در آغاز دلربایی کرد «حزین خراسانی» *** تو مرا سوزی و من سوزم از این غم که مباد باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من «ابوالحسن فراهانی» *** تعلیم ناز چند دهی چشم مست را دل آنقدر ببر که توانی نگاه داشت «اختر یزدی» *** تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش «فروغی بسطامی» *** تا کی ز انتظار تو هر دم ز اضطراب آیم برون ز خانه و در کوچه بنگرم؟ «میرزا اشرف» *** تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده «ضمیری» |
.
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتیگرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
و کاش دستان سرد پاییزی ام را می گرفتی
ای پاییز دوست داشتنی من
بی تو هیچم بی تو پاییزم
دوستت دارم ای عشق پاییزی من
وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب
لالا گل پونه بابات رفته دلم خونه
لالا گلم باشی تسلای دلم باشی
چیست دانی؟دل افتاده بدست آوردن
**
پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز
**
پناه سایه ی آزادگی است بر سر سرو
که جور اره نبیند به جرم بی ثمری
**
پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
از تو چه پنهان همیشه بار ندامت
**
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نا محرم حال درد پنهانی
**
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
**
پرتقالی پوست می کندم.
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد!
آتش دوزخ ز ما تر دامنان رنگي نداشت آنچه ما را سوخت آنجا،خجلت تقصير بود كليم كاشاني
آه ! كز بهر وصال دلبران جز جان و دل سيم و زر هم بايد و ، من در بساطم آه نيست حبيب اله ميكده
آرام دل و مونـــــس جــــــــــــــــــانم بودي رفتي و هر آنچــه با تو گفــــــتم ، همه رفت مهستي گنجوي
آنكه خبـــــر دارشد ز كيــــــــــــش محبت كـــــــار ندارد به هيـــــــــچ مذهــب و مـــــلت فروغي بسطامي
آن عـــــــــــــــــــــــهد كه با تو بسته بودم ياد اســـــــــت مرا ، تو را فـــــــــرامـــــــوش شيخ الريس قاجار
آن روز كه كار هــمه مي ساخت خداوند ما دير رســـــــــــــيديم و به جائي نرســــــيديم مسيح كاشي
آتش بگــــــير تا كه بداني چه مي كشـــم احســــاس سوخــــتن به تماشــــــا نمي شود مهدي سهيلي
آندم كه با تو باشم ، يكسال هست روزي وآندم كه بي تو باشــــم، يكروز هست ســـالي ناشناس
آن ســـــروران كه تاج سر خلق بوده اند اكنون نظـــــــــاره كن، كه هــمه خاك پا شدند امير خسرو دهلوي
آنرا كه به زلف تو ، دل آويـــــخته باشد گر ملك جهانــــش رود از دست ، غمي نيست غمام همداني
آرزو در طبع پيران، از جوانان هست بيش در خزان ، يك برگـ چندين رنگ پيدا ميكند طاهر وحيد الزماني
آه اگرمستي نمودي هر حرامي چون شراب آن زمان معلوم مي شد ، در جهان هشيار كيست صائب
آنكس كه مايه دار بود ، خود نمــاي نيست هر گـــــــز كسي، گلي به ســــــــــر باغبان نديد كليم كاشي
آنچـــنان كز صـــفر گردد ، رتبه اعداد بيش پايه اين ناكســــان، از هيـــــــــچ بالا مــــيرود مير معصوم تسلي
آن لاله رخ، كه سوخت دل من به داغ او روشـــــــن بود هميــــــــــشه ، الهي چراغ او رمضان فنائي
آنكه در نعمت ودر راحت و آسايش زيست مردنش زين همه شك نـــيست كه دشوار آيد سعدي
آمد اما در نگاهــــش آن نوازشــــــها نبود چشم خواب آلوده اش را، مستي رويا نبود ابوالحسن ورزي
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست هر كجــــــا هست خدايا به ســـــــلامت دارش حافظ
آن تجــلي كه ز حــــــــسن تو به عالم تابيد اي بســـــا شـــــعله كه بر جان بـــــــني آدم زد غيبي مازندراني
آهو نبـــــــود دل كه چو بگـــــــريخت بـــيايد چون از كف صـــــــياد جهـــــيديم ، جهيــديم عاري بندر عباسي
آفرينش را همه پي كن به تيغ" لا اله " تا جهان صافي شود سـلــــــطان الا الله را ناشناسي
آگهي ، سنگين دلان را نيست از اطوار خويش كي كسي افتد به فكر وضع ناهموار خويش ظهيراي لاهيجي
افســــــــــوس كه تا بوي گلي بود ، به گلزار صــــــــــــياد نياويخت ز گلــــــــبن قفس ما غيرت اصفهاني
از بيـــــــــــابان عدم ، تا ســــــر بازار وجود به تلاش كــــــــفني، آمده عرياني جــــند !! ناصر علي سهرندي
اي ساكــــــــــــــــنان كوي خرابات ، هـــمتي من ميروم به كعــــبه ، شما را دعا كنــــــم! آقا رضي مسرور
پرسی مرا که شام تو چون بگذرد به هجر
شام مرا ز روز سیاهم نگاه کن
«مهدی سهیلی»
***
پی نظاره آن چشم های خواب آلود
هزار مرحله را پای من به خواب دوید
«صائب»
***
پیچ وتاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
نیست ممکن موج از آب روان برداشتن
«؟»
***
پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانه اش با من
«حمید نقوی»
***
پرتو عمر چراغیست که در بزم وجود
به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است
«سایر مشهدی»
***
پای سروی ،جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد
«رهی معیری»
***
پر است شهر ز ناز بتان نیاز کم است
مکن چنان که شوم از تو بی نیاز مکن
«وحشی بافقی»
***
پروانه صفت دیده به او دوخته بودم
وقتی که خبردار شدم سوخته بودم
«عاشق اصفهانی»
***
پروانه به یک سوختن آزاد شد از شمع
بیچاره دل ماست که در سوز و گداز است
«وصال شیرازی»
***
پیش از خبر آمدنت آمدی ای شوخ
می خواستی از شادی بسیار بمیرم
«نیکی اصفهانی»
مطالب مشابه :
مشاعره با حرف "د"
رندانه - مشاعره با حرف "د" - گر به کاشانه ی رندان قدمی خواهی زد .:::. خطی از یک کتاب.
شعر و مشاعره
ک بیت هایی ناب از کتاب مشاعره با حرف «ت» : تو را ز آینه حال دلم شود روشن اگر به حسرت من سوی خود
مشاعره با حرف "و"
رندانه - مشاعره با حرف "و" - گر به کاشانه ی رندان قدمی خواهی زد .:::. خطی از یک کتاب.
شعر ومشاعره
و کتاب مشاعره حافظ به اهتمام امیرحسین کاتب یکی از جوانان فعال فرهنگی شهر شیراز منتشر شده و
کتاب جهان
مشاعره-زیباترین ابیات شعرفارسی - کتاب جهان - زیباترین ابیات شعرفارسی- ابیات ناب
کسب آبرو
مشـــاعره رضــوی هرگاه برای شما پیش آمد سختی روی داد از ما کمک و یاری معرفی کتاب مشاعره
برچسب :
کتاب مشاعره