پادگان قوشچی (ارومیه) (قسمتــــــــــــ 1)
بعده اینکه آموزشی تو عجب شیر تموم شد یه هفته مرخصی دادن و گفتن یه هفته
دیگه چهارشنبه برین تو یگانی که افتادین خودتونو معرفی کنین، ماهم که
افتاده بودیم پادگان قوشچی (یه 40 کیلومتری از ارومیه اونورتر نزدیک سلماس)
خلاصه یه هفته عین برق و باد گذشت و دوباره وسایل و ساک و اینارو جمع
کردیم ,شبش اصلن خواب به چشم نیومد و تویه چشم بهم زدن صبح شد ,خواستم با
سواری برم که گیر نیومد و مجبوری سوار اتوبوس تبریز شدم 5 دقیقه نگذشته بود
که یه استوار2 ارتشی اومد نشست بغل من, ینی میخواستم بگیرم خفش
کنمااااااااااااا X:
توراه فقط داشتم بیخودی به خودم اعتماد به نفس میدادم و مثلن باانرژی برم پادگان جدیده
خلاصه رسیدیم تبریز و از اونجا هم سوار بر یکی از سواریا رفتم ارومیه و از اونجا هم سوار ماشین سلماس شدم و جلوی پادگان پیاده شدم, دلهره داشتم شدید ولی باز به خودم روحیه کاذب میدادم, رفتم در دژبانی برگمو نشون دادم و وارد شدم, دژبانه گف برو وسایلاتو اونجا خالی کن بیام بگردم رفتم خالی کردم اومد گف مگه من گفتم اینجا خالی کنی؟؟؟ (عصبی شدم ولی هیچی نمیتونستم بگم)
جمع کردم رفتم اونور تر ,اعصابمم داغون شده یود بی خیال همه چیز شدم از ته ساک گرفتم همه چیو یهو ریختم زمین, بعده اینکه گشت اجازه مرخصی داد و یه جایی رو نشون داد وگف برو اونجا
یه نگاهی به پادگان از همین پایین کردم (از پایین کوه تا اون بالاش پادگانه) گفتم Wooowooo یه لحظه یاد بازی Call Of Duty افتادم D:
رفتم اونجا گفتم من فلان کسم و منو فلان کَس فرستاده که گف باشه الان تورو به بهترین جا میدم بری حال کنی 19 ماهتو
گف تورو میفرستم بهداری که بهش هتل بهداری میگن ,بخور و بخواب (مام فک کردیم که حرفاش راسته)
یه سرباز از بهداری اومدو مارو برد طرف آسایشگاه بهداری, توراه یکم باهاش حرفیدم و گف که 12 ماه خدمته
خلاصه رسیدیم و وارد آسایشگاه بهداری شدیم, همه ی بچه های بهداری اونجا بودن, گفتم بزا از همین اول باهمه گرم بگیریم که دیدم همه یه طور دیگن ): (نگو اونجا به سرباز صفر به چشم یه آش خور نگا میکردن واصن اندازه پشه بهش توجهی نداشتن)
رفتم یکم واستادم به اینور اونور نگا کردم که یکی از سربازا گف ساکتو برو بریز تو نماز خونه میخوایم بگردیم, که گفتم لازم نکرده تو دژبانی گشتن اومدم اینجا ,گیر داده بود مثلن میخواست منو بترسونه (همون سربازه هم بعدا فهمیدم که همشهریم بوده و چندبارم فراری خورده بهش و الان چندسالیه تو پادگان مهمونه)
خلاصه بااسرار سربازای دیگه که گفتن شاید چاقویی چیزی داشته باشی اینجا خون و خونریزی به پا کنی وسایلامو ریختم همشونو تو نماز خونه که همون اول یکی دمپایی اا رو برداشت, اون یکی پتوآ رو ورداشت گفت اینجا تخت و پتوی آنکارد شده زیاد هس میتونیم رو اینا بشینینم غذا بخوریم, خلاصه من عصبی اینا هم دارن وسایلای مارو صاحب میشن که همشو دوباره گرفتم ریختم تو ساک (من خون به پشه نمیدم چه برسه به این جور بخششاااا )
گفتن بشقاب داری؟ بیا میخوایم ناهار بخوریم
یه قاشق خوردم دیدم اصلن هیچی از گلوم پایین نمیره چون بغض گرفته بودش گلومو, گفتم اجازه هس من یه استراحتی بکنم؟؟ خلاصه رفتم رو یکی از تختا دراز کشیدم و ملافه رو کشیدم سرم و داشتم فک میکردم
به زور خودمو آروم کرده بودم که یکی از سربازا گف چایی نداریم! اومد منو صدا کرد گفتم من میخوام استراحت کنم ناسلامتی تازه وارد پادگان شدیم ,2 دقیقه نگذشته بود که یکی دیگه صدا کرد گف بیا اینجا کارت دارم (دیدم نخیر انگار اینجا جایی واسه استراحت کردن ما نیـــ) ,رفتم و یه سطل داد به ما گف برو دوره آسایشگاه رو بشور خلاصه یه آش خوری ئی از ما کشیدن نگو و نپرس
مطالب مشابه :
نگاهی دوباره به تاریخ "عجب شیر"
فــــــــرزنــــــــد عـجـب شــیـــــــر نمود و با تأسيس پادگان نظامي 03 ارتش در جوار
84/8/1 مرکز آموزش 03 عجب شیر
84/8/1 مرکز آموزش 03 عجب شیر تو محوطه گروهان 5 گردان 2 پادگان 03 عجب شیر، صدا و سیمات یه
یادی از گذشته نه چندان دور(۱)
فـــــــرزنـــــد عـجـب شــیــــر نظام وظیفه در پادگان آموزشی 03 عجب شیر بوده به عنوان
پادگان قوشچی (ارومیه) (قسمتــــــــــــ 1)
تو یگانی که افتادین خودتونو معرفی کنین، ماهم که افتاده بودیم پادگان مرآ 03 عجب شیر.
نیروهای مسلح مستقر در عجبشیر توان دفاعی خود را به نمایش گذاشتند
فرماندار عجب شیر: یگان های نمونه پادگان آموزشی 03شهید 03 ارتش جمهوری
کاملترین کدهای مراکز آموزش نظام وظیفه ( کد محل پادگان آموزشی سربازی) بروز رسانی : 1391/04/26
( کد محل پادگان آموزشی سربازی) کد 03 : ارومیه کد 04 ارتش نیروی زمینی عجب شیر
حرف های خودمانی
دوره ی آموزشی در پادگان 03 عجب شیر تبریز و مابقی خدمت در لشگر 92 زرهی اهواز و البته از آنجا به
برچسب :
پادگان 03 عجب شیر