درباره نمايشنامه غول زنگي قلعه سنگباران اثر جمشيد خانيان

تاريخ مصرف دارد
گزارش icon_print.gifنسخه‌ی چاپ   icon_email.gifارسال به ای میل 

t150_ghoolezangi.jpg
رضا آشفته
جمشيد خانيان در سالهاي اخير نمايشنامه و داستان هاي زيادي را در معرض ديد علاقه مندان هنر و ادبيات قرار داده است . او گاهي براي كودكان و نوجوانان مي نويسد و گاهي براي دفاع مقدس . خانيان اهل خوزستان است و جنگ او را آ واره ي بندرعباس و اصفهان كرده است . تاكنون جوايز ادبي و هنري گرفته و علاوه براينها مقاله و نقد هم نوشته است . آنچه در ادامه مي خوانيد نقدي است بر نمايشنامه ي غول زنگي قلعه ي سنگباران كه قرار بود در برنامه ي نمايشنامه خواني هنرسراي خورشيد اصفهان خوانده شود .
نقد و بررسي
نمايشنامه”غول زنگي قلعه سنگباران” را پيش از آن كه براي نقد و بررسي بخوانم، دي ماه سال 83 موفق شدم دو بار در تالار نوي تئاترشهر تهران تماشا كنم.
آن موقع كه نمايش”غول زنگي قلعه سنگباران” را در تهران مي‌ديدم، افسوس مي‌خوردم كه چرا متن تاريخ مصرف دارد؟ اگر متن خارج از حيطه تاريخي وارد عمل مي‌شد، آن وقت محتوايي قابل تعميم تا دنياي امروز را پيدا مي‌كرد و مي‌توانستيم از آن به عنوان يك اثر ارزشمند و ماندگار ياد كنيم.
از همين ابتدا بايد بگويم كه وقتي نمايشنامه”غول زنگي قلعه سنگباران” را براي دو بار خواندم تا بتوانم درباره آن بنويسم، نتوانستم آن پيش زمينه فكري را كه موقع ديدن نمايش آن ديده بودم از ذهنم پاك كنم. بنابراين باز هم با همين ذهنيت درباره تمام زوايا و عناصر اين متن نقد خود را با حفظ ارزش‌هاي موجود در آن مي‌نويسم.
”غول زنگي قلعه سنگباران” يك نمايشنامه كوتاه است كه بايد كمتر از يك ساعت اجرا شود. تعداد پرسوناژها(2 نفر) و محيط انتخاب شده براي بازي نيز مي‌طلبد كه در يك تالار كوچك و از فاصله نزديك براي تماشاچي(به ويژه در يك تالار ميداني يا چهارسو) اجرا شود. زبان و حال و هواي داستان نمايش نيز خبر از حكومت رضاخان پهلوي مي‌دهد. دوره‌اي كه پاسبان‌ها نسبت به سد معبر حساس شده بودند و چندان روي خوشي به كاسب‌كارهاي رها ـ در اين‌ جا دو مطرب و هنرپيشه بازاري ـ نشان نمي‌دادند. ميرزا و اميرارسلان دو هنرپيشه تخت حوضي هستند كه از ترس يك پاسبان بداخلاق و بد رفتار با توسل به دعا و سحر و جادو در صدد هستند كه گوشه‌اي دنج براي بازي پيدا كنند تا بتوانند قوت روزانه را فراهم كنند يا درصدد برآيند تا با پس‌انداز پول به دنبال آروزهاي خود(ازدواج اميرارسلان با فرخ‌لقا) بروند.
شايد همين سحر و جادو، رودررويي نيروي پليس با اين دو هنرپيشه خيابانگرد و داستان عاشقانه و تكراري اميرارسلان و فرخ لقا زمينه‌هاي دراماتيك را در كليت غول زنگي قلعه سنگباران فراهم كند. البته اين زمينه سازي كه با پيرنگي منطقي همراه شده بافتي رئال و اجتماعي‌نگر را براي آن ايجاد مي‌كند. شايد بتوان نگرشي اجتماعي و منطقي و استدلالي را دليل محكمي براي واقع گرايي موجود در متن نوشتاري دانست.
بافت و فضايي ايراني
البته خانيان براي آن كه بتواند به موقعيت بافت و فضايي ايراني بدهد، ضمن آن كه از زبان در حد اعلا بهره لازم را مي‌برد، سعي بر آن دارد كه از تخت حوضي و تعزيه نيز به عنوان نمايش‌هاي ايراني بهره لازم را ببرد تا بافت دراماتيك را منطبق با ساختارهاي غربي صرف نكند. حضور عناصر نمايش ايراني نيز با حضور پررنگ خود اعتبار اثر را براي درك بهتر ايجاد كند. شايد علاوه بر اين‌ها نقالي و پرده‌خواني نيز به طور غيرمستقيم بر ساختار آن سيطره داشته باشد. همه اين عناصر ايراني در وهله اول باعث جذابيت اثر مي‌شود. شايد شخصيت‌هاي منتخب براي موقعيت، از پيش دلايل حضور عناصر نمايش‌هاي ايراني را به وجود آورده‌اند براي آن كه بدون حضور اين عناصر نمي‌توان به درستي درك كرد كه اين آدم‌ها چه كاره هستند؟ و يا درباره چه مشكلي موقعيت را شرح و بسط مي‌دهند؟
ستم منطقي
ميرزا كه جد و آبادش اهل تعزيه بوده‌اند، آن‌ها نيز از سرنوشت قابل اعتنايي برخوردار نبوده‌اند و ‌امروز كه او بايد به شكل دوره‌گرد به كار و پيشه‌اش بپردازد، بيشتر در معرض آسيب‌هاي روحي و رواني قرار گرفته‌ چون ساختار شهري مدرن(در دوره رضاخان پهلوي) مانع از اجراي نمايش‌هاي خياباني مي‌شده است. شايد همين جا هم بتوان به راحتي گفت كه خانيان برخلاف ساختارهاي مدرن شهري مي‌خواهد به دو كاسبكار(هنرپيشه) بها بدهد.
به هر حال هر پديده مدرن مشكلات و نواقصي دارد كه به مرور زمان همه مي‌پذيرند كه به دنبال يك موقعيت تازه براي رو در رو نشدن با موانع موجود باشند. شايد همين خود دليل ديگري باشد بر آن كه بپذيريم ظلم و ستمي كه به اين دو هنرمند وارد مي‌شود چندان هم غير منطقي نيست. چون شهر نشيني تنها محدود به ورود پليس و ايجاد بلديه براي جلوگيري از سد معبر نبوده است. فرهنگ سازي نيز از طريق ايجاد تالارهاي نمايش در آن زمان باعث شده بود كه هنرپيشه‌هاي كوچه و بازاري در تالارها براي سرگرمي و تفريح مردم برنامه اجرا كنند. همين عوامل مانع از پذيرش درد جانكاه اميرارسلان و ميرزا كنتراتچي مي‌شود. به هر حال همين زمينه رئاليته مانع از تعميم مفاهيم آن در لايه‌هاي استعاري اثر مي‌شود. شايد گذشت زمان هم دليل ديگري براي كم توجهي به موقعيت فعلي در متن نمايش باشد. اگر قرار باشد كه اين آدمها مساله‌اي را بيان كنند كه با شرايط اجتماعي امروز هماهنگي داشته باشد، پذيرش آن بدون چون و چرا ممكن مي‌شود برا‌ي آن كه زمينه‌هاي مشتركي بين اثر هنري و تماشاچي(خواننده) ايجاد شده كه حقيقت مانندي اثر را ممكن مي‌سازد. اما گذر زمان بدون آن كه دليل قانع كننده‌اي براي پذيرش يك موقعيت فراهم كند مانع از قبول اتفاقات و شخصيت‌ها مي‌شود. بايد بگويم كه ميرزا و اميرارسلان در نوع خود حضور تاريخي دارند و اين تاريخ قابل بسط و گسترش نيست براي آن كه هيچ گونه هماهنگي‌اي با مسائل امروز ندارد و كاملاً به روز نمي‌شود. براي آن كه مساله هنرپيشه(هنرمند) امروز به گونه‌اي ديگر مطرح مي‌شود كه اصلاً و ابداً‌ با موقعيت فعلي همسو نمي‌شود.
ارزش‌هاي زيبايي شناسانه
خانيان در عين حال براي آن كه بتواند به ساختاري قابل پذيرش برسد و لااقل از ارزش‌هاي زيبايي شناسانه و هنري اثر كاسته نشود توجه زيادي به استفاده از زبان دارد. زبان دوره پهلوي اول با كلمه‌ها و اصطلاحات رايج آن زمان ـ البته خاص شهر تهران ـ باعث مي‌شود كه همه كلمات گوشنواز و منطق شدن اين كلمات با كلمات كوچه و بازار اعتبار زباني متن را موجب مي‌شود. حتي براي آن كه بهتر بتواند آدم‌ها را قابل پذيرش سازد، از واژگاني بهره مي‌برد تا موقعيت را با سحر و جادوهاي بي‌ثمر همراه سازد تا يك بافت جادويي نيز براي خنثي نشدن واقعيت‌هاي تلخ فراهم شود.
ميرزا بسم‌الله از زمين تا آسمان، بسم‌الله از قلم تا به لوح، تا حضرت رب‌العالمين، بسم‌الله به نام زنان بسم‌الله به نام پريان، بسم‌الله به نام ديوان، بسم‌الله به نام جادويان، بسم‌الله به نام ساحران، بسم‌الله از مشرق تا به مغرب...
مطمئناً نويسنده از منابع تاريخي آن زمان بهره لازم را برده تا بتواند به بافتي گوشنواز و آهنگين از كلمات رايج و مصطلح آن زمان برسد.
ميرزا به سن تو قد نمي‌دهد بچه. منم كه بودم تا تا مي‌كردم تو دست ننه‌م. اينو آقام مي‌‌گفت يه وقتايي كه زور به دلش مي‌اومد از دست ننه‌م كه مي‌گفت تا كي تخت خولي و هي بشي عمربن‌سعد، اهل بيت امامو ببري پيش عبيدالله زياد، بدبخت.
بنابراين در لايه زباني متن مي‌تواند مخاطب را جلب كند... اما همين كلمات وقتي با طرح و توطئه منطبق مي‌شوند آن وقت جاي انتقاد باقي مي‌ماند. براي آن كه اولاً موقعيت به يك باور كلي نمي‌رسد و كه به طور مشروح از ابتدا به آن اشاره كردم. ثانياً زماني هم كه قرار است گوشه‌اي از دردها و آلام اين آدم‌ها تصوير شود، زبان به بافتي رمانتيك و احساسي بسنده مي‌كند كه مانع از ايجاد يك تصوير عميق از درد آن‌ها مي‌شود. براي آن كه بهتر بتوانم مقصودم را برسانم، به اين قسمت از متن اشاره مي‌كنم:
اميرارسلان (به نرمي) اوس ميرزا؟
اميرارسلان (ميرزا كنتراتچي پاسخي نمي‌دهد) اوس ميرزا!
ميرزا هوم!
اميرارسلان گريه مي‌كني اوس ميرزا؟
ميرزا (بيني‌اش را بالا مي‌كشد) نه بابا، گريه كدوم؟
........................................
اميرارسلان داري گريه مي‌كني اوس ميرزا.
ميرزا (با لبخندي تلخ) نه بابا، آدم به اين گنده‌گي مگه ننه‌ش بميره گريش بگيره .... نمي‌دونم چي شد، چي شد شصت پام رفت تو چش‌ام يهويي.
اميرارسلان (بغض و لبخند) منم يه وقتايي شصت پام مي‌ره تو چش‌ام اشك‌ام سرازير مي‌شه.
همين‌ طور واژگان حول و حوش اشك و اشك‌ريزان مي‌گردد تا در چند سطر پايين‌تر كاملاً اشك‌آلود مي‌شود:
اميرارسلان يه همچين وختايي كه شصت پام مي‌ره تو چش‌ام، فرخ‌لقا مي‌گه تو هم كه شر شر اشك‌ات شده قوت شب و روزت. مي‌گم مال پياز كي‌ئه عشق‌ئه، غصه‌شو نخور عزيزكم.
بايد اذعان داشت كه اين همه رمانتيك شده مانع از ارتباط عقلي و منطقي با رويه تاريخي و مهمتر از آن مساله اجتماعي موجود در متن مي‌شود. شايد به جاي اشك مي‌شد با طنز و خنده اين ارتباط را عميق‌تر و مستحكم‌تر از حال حاضر گردانيد. حتي جاهايي كه زبان كاملاً استعاري و نمادين مي‌شود، باز مانع بزرگي براي ارتباط با متن ايجاد مي‌شود. چون موقعيت مي‌طلبد كه از استعاري شدن پرهيز شود و هيچ گونه خط قرمزي براي رويت شدن اين موقعيت وجود ندارد كه زبان گاهي به بافت استعاري نزديك شود. از آن جا كه كليت ساختار به فرمول‌هاي برشتي گره مي‌خورد و سرگرم‌ كنندگي، سادگي و جلب مخاطب و مفاهيم اجتماعي به عنوان اصول لاينفك متن مدنظر قرار مي‌گيرند، بايد پذيرفت كه مشكلات فوق اين اصول را دچار ترديد مي‌كند. براي آن كه در پذيرش ساختارها بايد تا حد امكان به اصول و قواعد وفادار ماند. براي آن كه برشت و هم سلكانش بنا بر همين اصول و قواعد به نتيجه دلخواه كه ارتباط استدلالي و عقلاني است، تا حد ممكن نزديك مي‌شدند و آن گونه كه بايد و شايد توده‌ها را متاثر از حال و هواي اجتماعي مي‌كردند.
قابل تغيير
بنابراين مي‌توان خيلي راحت نتيجه گرفت كه بخش‌هايي از متن”غول زنگي قلعه سنگباران” قابل تغيير است براي آن كه به ساختاري قوي‌تر و گيراتر نزديك شود. البته بسياري از لحظات آن هم به مرتبه‌اي غير قابل تغيير رسيده كه بايد همچنان محفوظ بماند. حتي مي‌توان با يك سري كلمات كليدي بافت و ساختار را منطبق با زمانه حاضر كرد.

 


مطالب مشابه :


دانلود نمایشنامه کوتاه (2)

نمايشنامه‌اي براي تلويزيون / ساموئل




چاه تنهایی

زیستیکاتور - چاه تنهایی - همه برتامه ماه عسل وداستان به چاه افتادن آن زن سمنانی را دیده اند




درباره نمايشنامه غول زنگي قلعه سنگباران اثر جمشيد خانيان

زنگي قلعه سنگباران” را در تهران مي‌ديدم، افسوس مي‌خوردم كه چرا متن نمايشنامه كوتاه




نمايشنامه‌هاي ايراني در راديو بي بي‌ سي؛ محمد يعقوبي، اميررضا كوهستاني و چهار نويسنده ديگر

است هر جمعه يك نمايشنامه كوتاه راديويي ساعت 9 شب طنز; نمایش نامه متن ها، تصاویر مربوط




كارنامه نمايشنامه‌نويسي و كارگرداني فرهاد آئيش

نوِشته هاى تئاترى و هنری و نمايشنامه هاي را به لطافت و طنز كوتاه‌ترين




چخوف به لهجه گیلکی

به صورت درام در آوردن يك رمان يا داستان كوتاه. نمايشنامه «خواستگاري» چخوف در واقع كاملاً




کوتاه، درباره فیلم " گلن گری گلن راس"

و از اين نظر اغلب با ادوارد آلبي مقايسه‌اش مي‌كنند، در نوشتن نمايشنامه‌هاي كوتاه طنز




نمايشنامه‌نويسان برتر تئاتر مقاومت معرفي مي‌شوند

هاي بلند و سه نمايشنامه در بخش كوتاه نگارش طنز در متن ها، تصاویر




برچسب :