حدیث اهل سنت و شیعه
نوع اثر :مقاله
عنوان :بررسى تطبيقى حديثشيعه و اهل سنت
صاحب اثر :سيد مرتضى عسكرى
منبع :فصلنامه علوم حديث شماره 12
مركز تحقيقات دارالحديث، با هدف گسترش پژوهشهاى حديثى در حوزهعلميه قم، اقدام به برگزارى نشستهاى حديث پژوهى نمود. اوليننشست، با سخنرانى علامه سيد مرتضى عسكرى در تاريخ 5/9/1377 درتالار اجتماعات مدرسه عالى دارالشفا و با حضور جمع كثيرى ازطلاب و دانشجويان، برگزار گرديد. مقاله حاضر، متن ويرايش شدهگفتار علامه عسكرى است كه براى بهرهگيرى بيشتر خوانندگان،عنوانهاى فرعى و پىنوشتهايى بدان افزودهايم.
علوم حديث
بسم الله الرحمن الرحيم
ان الدين عند الله الاسلام.(آل عمران/19)
لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوعليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا منقبل لفى ضلال مبين.(آل عمران/164)
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است كه چند مطلب را بيان كنيم و بعد دربارهارزش حديث و علم حديث در شريعتخاتم الانبيا و تاريخ حديث در دومكتب (مكتب اهل بيت و مكتب خلفا) بحث كنيم.
پيوند وحى و حديث
اسلام، نظامى است كه پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان وبراى اينكه او را به درجه كمال انسانيتخود برساند، تشريعفرموده و اين شريعت را از حضرت آدم(ع) تا نبى خاتم(ص) بهاندازه نيازمندى جوامع بشرى نازل نموده است: بر حضرت آدم(ع)،(صحف) آدم را به اندازه نياز چند خانوار و (صحف) ادريس را برحضرت ادريس(ع)، به اندازه حاجتيك آبادى كوچك و به همينترتيب... تا زمان حضرت نوح(ع) كه مردم شهرنشين شدند، متناسببا نياز مردم شهرنشين (كه براى مثال، معاملات ربوى دارند).
قرآن كريم درباره شريعت مىفرمايد: (شرع لكم من الدين ما وصىبه نوحا). (2) البته بين شرايع، اختلاف نيست و در چند آيه بعدش مىفرمايد: (وان من شيعته لابراهيم) (3) و به ما مىفرمايد: (فاتبعوامله ابراهيم حنيفا) (4) ; به پيامبر(ص) هم مىفرمايد: (واتبع ملهابراهيم حنيفا) (5) .
شرايع آسمانى، تناقضى با هم نداشته، بلكه در تكامل بوده اند. در شريعتخاتم الانبيا، بعد از آنكه پيامبر(ص) در روز غديرخم،على(ع) را از جانب خدا به جانشينى تعيين كرد، آيه نازل شد: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلامدينا). (5) مثل تكامل شريعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مثلعلوم رياضى دبستان و دبيرستان و دانشگاه است. منتها درشريعتهاى گذشته، همه شريعت در همان كتاب آسمانىشان بوده است: چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادريس(ع) و چه تورات موسى(ع) و...
تمام پيامبران صاحب شريعت، وصى در شريعت داشته اند و من در جلددوم كتاب (عقائد الاسلام من القرآن الكريم)، سلسله اوصيا را اززمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) آورده ام و تاكيد كردهام كه هيچ پيامبرى بىوصى نبوده است و تا وصى هر پيامبر صاحبشريعتى زنده بوده، كتاب آن شريعت هم سالم بوده است. وصى آدم،شيث(ع) معروف به هبه الله بوده است. وصى نوح، سام بود; وصىموسى، اليسع بود و وصى عيسى، شمعون. همين طور همه پيامبران،اوصيايى داشتند.
اوصيا از خودشان شريعتى نداشتند. تا اوصياى انبياى صاحب شريعتدر قيد حيات بوده اند، آن شريعت و آن كتاب آسمانى، محفوظ بودهاست. وصى پيامبر صاحب شريعت كه وفات مىكرد، آن كتاب آسمانى،از سوى زورمندان آن امت، دستخوش تحريف و كتمان مىشد. كسانىكه خودشان را پيروان حضرت موسى بن عمران(ع) مىدانستند، توراترا تحريف مىكردند و آن قسمت از تورات را كه مخالف هواىنفسشان بود، تحريف يا كتمان مىكردند; در شريعت عيسى بنمريم(ع) هم همين طور. در كتابخانه دانشكده الهيات دانشگاهتهران، نسخه هايى از (تورات) و (انجيل) موجود است كه به ظهورپيامبر اسلام(ص) بشارت داده اند.
زورمندان، در هر شريعت، بدعتها و غلوهايى وارد مىكردند; چنانكه از قرآن كريم برمىآيد: (رهبانيه ابتدعوها) (7) و (لاتغلوا فىدينكم) (8) . در شريعت عيسى(ع) نبوده است كه عيسى العياذ باللهپسر خداست.وقتى با يك شريعت چنين رفتار مىشد، تجديدشريعت،لازم مىآمد. شريعتى كه موسى بن عمران(ع) در (تورات) آورده بود، در زمان عيسى بن مريم(ع) ديگر نبود و ربوبيت ربالعالمين، اقتضا مىكرد تا با فرستادن پيامبر ديگرى تجديدشريعتشود. البته شرايع، نه تنها تناقضى با هم نداشته اند،بلكه تكامل مىيافتهاند; ولى تحريف مىشدهاند; (يحرفون) و(يكتمون) در قرآن هست.
حكمت رب العالمين، مقتضى شد تا شريعتخاتم الانبيا تا ابدبماند، و گرنه انسانها كه تغيير فطرت نمىدهند. فطرت زورمنداناين امت (خلفا وحكام و...) با فطرت زورمندان امتهاى گذشته فرقنكرده است. اينها هم اگر مىتوانستند، كتاب آسمانى خاتم الانبيارا تغيير مىدادند و هر چه را مخالف هواى نفس آنها بود، تحريفيا كتمان مىكردند و آن وقت، قرآن از ارزشى كه الآن ما به آنايمان داريم (و معتقديم همه اش از جانب خدا آمده) مىافتاد.
لذا براى رسيدن شريعتخاتم الانبيا به امت، دو گونه وحى نازلشده است: 1) وحى قرآنى،2) وحى بيانى.
وحى قرآنى و وحى بيانى
وحى قرآنى، آن است كه همه الفاظش از خداست و آن، قرآن كريم استكه در آن، اصول شريعت اسلام آمده است. در قرآن كريم آمده است: (اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل). (9) همه مسلمانها نمازصبح را دو ركعت، نماز مغرب را سه ركعت، نماز ظهر و عصر و عشارا چهار ركعتبه جا مىآورند. اما كجاى قرآن آمده؟ آيا اجماعمسلمانهاست؟ اين را از كه گرفتيم؟ از پيامبر؟ پيامبر(ص) ازكجا گرفته؟ ... ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى. (10)
در قرآن،خطاب به پيامبر(ص) آمده: (وانزلنا اليك الذكر لتبينللناس ما نزل اليهم). (11) آيات ديگر هم هست كه مخاطبش پيامبر(ص) است و براى ما نيست: (كهيعص)، (الم)، (حم). وحيى بر پيامبر(ص) نازل مىشد تا ايشان، آنچه را از اين قرآن و از اين ذكر حكيمبراى ما مردم آمده، بيان كند. بيان آن حضرت مىشود حديثپيامبر(ص).
وحى دوم، وحى بيانى، به همراه همان وحى اول مىآمده است. مثلادر روز غديرخم، همزمان با نزول آيه: (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك وان لم تفعل فمابلغت رسالته) (12) با وحى بيانىآمده است: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك فى على). (13) پس (فىعلى) حديث پيامبر(ص) است. ركعات نماز هم همين طور است. اينمنشا حديث در شريعتخاتم الانبياست. منشا حديث پيامبر(ص)، وحىخداست: (ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى) (14) . بالاتر از اينهم داريم: (لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثملقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين) (15) ; يعنى اگرپيامبر ما از خودش چيزى بگويد و به ما نسبتبدهد، مانعشخواهيم شد و رگ قلبش را خواهيم زد و كسى از شما هم نمىتواندجلوگيرى كند.
ين وحى بيانى كه بر پيامبر(ص) نازل مىشده، آن امورى كه مخالفهواى نفس سياستمداران، زورمندان و خلفايى چون معاويه و يزيدبوده، آمده است. براى مثال، در قرآن آمده است: (والشجرهالملعونه فى القرآن). (16) تفسيرها را بخوانيد. قاطبه مفسران،حديث آورده اند كه شجره ملعونه، بنى اميه است. اگر در قرآنآمده بود كه شجره ملعونه همان بنى اميه است، آن يزيدى است كهذريه پيامبر(ص) را قتل عام كرد و دختران او را اسير كرد، آنيزيدى كه سه روز، اهل مدينه را بر سربازانش مباح كرد كه هرچهمىخواهند بكنند و در مسجد پيامبر(ص) خون جارى شد، آن يزيدى كهرو به كعبه مىايستاد و نماز مىخواند و بعد، لشكر او كعبه رابه منجنيق مىبستند و مىگفت: (اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبتالطاعه الحرمه... اينجا اطاعت از خليفه با حرمتخانه خدا تزاحمدارد; اما اطاعت مقدم است)، اگر در قرآن چيزهايى وجود داشت كهمخالف سياست و حكومت او بود، همان كار زورمندان سابق را مىكرد و قرآن دچار تحريف و كتمان مىشد. آيات قرآن را هتك مىكردند، تحريف مىكردند، كتمان مىكردند و قرآن، ديگر از حجيتمىافتاد: (انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون). (17)
خداوند، اين كتاب آسمانى را كه بايد تا ابد حجيت داشته باشد،بدين وسيله حفظ كرد كه آنچه صراحتا مخالف هواى نفس زورمندان وخلفا بود، در اين قرآن نيامد; بلكه در حديث پيامبر(ص) به امترسيد. ما بايد بفهميم مقام حديث در اين امت چيست.
در سوره تحريم، خطاب (و ان تظاهرا عليه) در (ان تتوبا الى اللهفقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه) (18) چه كسى است؟ اينجا كه خدالشكر كشى مىكند: (فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنينوالملائكه)، صالح المومنين چه كسى است؟ در آخر همين سوره كه مىفرمايد: (قد ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوطكانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهمامن الله)، (19) داستان چيست؟ عايشه و حفصه چه كرده بودند؟ من دركتاب (السقيفه)ام كه هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام كهاين دو در خانه پيامبر(ص) چه كرده بودند كه آياتى به اين شدتنازل شد. ان شاء الله اگر (السقيفه) چاپ بشود، مىفهميد كه درخانه پيامبر(ص) چه مىگذشته و آيا داستان رم دادن شتر پيامبردر واقعه عقبه به اين جاها ارتباط داشته، يا نه. خدا كند منبتوانم اين كتاب را چاپ بكنم!
مختصرا عرض مىكنم كه ابن حزم كه از بزرگان علماى مكتبخلفاست در (المحلى)، جزو كسانى كه شتر پيامبر(ص) را رمدادند، نام ابوبكر و عمر و عثمان را مىبرد. شيعه نگفته است;آنها گفته اند. داستانهايى بود كه اگر در قرآن مىآمد، نمىگذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ كرد به اينكهشريعتخاتم الانبيا (به تعبير من) در دو وحى آمده است: وحىقرآنى و وحى بيانى. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالابا اين بيان، بعضى از احاديث را هم مىتوانيم بفهميم (كه مثلامنظور از اينكه نام على(ع) در وحى بوده، چيست).
مرحوم حاجى نورى كتابى دارد به نام: (فصل الخطاب فى تحريف كتابرب الارباب). احسان ظهير هم كتابى نوشته به نام: (الشيعهوالقرآن). حاجى نورى در باب يازدهم كتابش، آنچه روايت در مكتبخلفا بوده است كه از آنها مىتوانسته استفاده كند كه قرآنتحريف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنين روايتهايى را ازمكتب اهل بيت(ع) آورده است. احسان ظهير در كتاب (الشيعهوالقرآن)، فقط روايتهايى را كه حاجى نورى از مكتب اهل بيت(ع) آورده، ذكر كرده است. مهمترين سبب كشتار شيعيان پاكستان به دستوهابىهاى اين كشور تا به امروز، اين دو كتاب است.
من سه جلد كتاب در جواب حاجى نورى و احسان ظهير نوشتم كه جلداولش (الشيعه و القرآن) است. جلد دومش كه به نام (بحوثتمهيديه) است، بيان اصطلاحات قرآنى است كه امروزه از دست مارفته و تا آن اصطلاحات را نفهميم، روايتى را كه آن اصطلاحات رادارد، نمىفهميم. در اين جلد، تمام احاديثى را كه در مكتب خلفادرباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسى كردهام. جلد سومش همتمام شده كه چاپ نشده است; در اين جلد، تمام رواياتى را كهحاجى نورى از مكتب اهل بيت(ع) آورده و به آنها استناد كرده كهقرآن تحريف و كم و زياد شده، از لحاظ متن و سند بررسى كردهامو به توفيق الهى ثابت كردهام كه سندش چيست و متنش چيست. انشاء الله چاپ مىشود و مىبينيد كه قسمتى از مشكل، به دليلنفهميدن روايت است و قسمت ديگرى به خاطر اشكال در قرائتحديث.
پس شريعت اسلام با دو وحى نازل مىشده است: وحى قرآنى و وحىبيانى كه با وحى قرآنى تنها، ما به شرايع اسلامى (همچوننماز،روزه و حج) نمىتوانيم برسيم.اين، فرق بين شريعتخاتمالانبيا و ساير شرايع است; چرا كه در ساير شرايع، همه شريعت دركتاب آسمانىشان بوده (و كتاب آسمانى آنها تحريف شده). درشريعت اسلام چون بنا بوده تا ابد بماند اصول شريعت در كتابآسمانى و وحى قرآنى است و شرح و بيانش در حديث پيامبر(ص) است.
سرگذشتحديث پيامبر
حالا ببينيم با حديث پيامبر(ص) چه كردند. آيا آن كارهايى كهزورمندان امتهاى گذشته با اصل كتاب آسمانى خود مىكردند، دراين امت هم زورمداران ( يعنى خلفايى كه حديث مخالف با هواىنفسشان را تحمل نمىكردند)،با حديث پيامبر(ص) كرده اند؟
اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگويم، وقت مىگيرد. در (مسند) احمد، در (سنن) دارمى و بعضى كتابهاى ديگر هست كه عبدالله بنعمرو بن عاص مىگويد قريش (يعنى مهاجران) به من گفتند: (تكتبكلما تسمعه من رسول الله و رسول الله بشر يتكلم بالغضبوالرضا؟... (20) آيا شما هر چه از پيامبر(ص) مىشنويد، مىنويسيد،در حالى كه پيامبر(ص) هم بشرى است مانند همه افراد بشر و درحال غضب يا در حال رضا، حرفى مىزند؟). يعنى پيامبر، يك جايىاز ابوذر خوشش آمده، مىگويد: (ما اظلت الخضراء ولا اقلتالغبراء من ذى لهجه اصدق من ابىذر) (21) ; يك جا هم از عمار خوششآمده، فرموده: (عمار مع الحق) (22) ; در يك قضيهاى هم از حكم بنابى العاص بدش آمده، لعنش كرده! آن وقت، اين چه كارى است كهشما همه اينها را مىنويسى؟!(پس قريش در زمان پيامبر(ص) همديگران را از نوشتن حديث ايشان، نهى مىكردند). (23)
عمرو بن عاص مىگويد:اعتراض قريش را نوشتم و بعدا از پيامبر(ص) پرسيدم. فرمود : (اكتب فوالذى نفسى بيده ما خرج من فى الاحق). (24) پس منع نشر حديث از زمان پيامبر(ص) شروع شده است. پيامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: (ائتونى بدوات و قرطاس اكتب لكمكتابا لن تضلوا بعده). (25) واقعا عجيب است. براى هيچ پيامبرى اينپيشآمد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد كه 133سال، اينشعار ماند: (حسبنا كتاب الله)! (26) پس از خواهش پيامبر، بينصحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بياورند. عمرديد الآن مىآورند و نوشته مىشود; گفت: (ان الرجل ليهجر). (27) اين، جنگ با حديث پيامبر(ص) است. گفتند: برويم بياوريم. پيامبر(ص) فرمود: (او بعد ماذا؟...پس از چنين حرف و حديثى؟). كسى كه در روى پيامبر(ص) بگويد: (او هذيان مىگويد)، بعد ازپيامبر(ص) هم مىتواند سه چهار تا از آن شهود كذايى بياورد تاشهادت بدهند كه پيامبر(ص) در حال احتضار، هذيان مىگفته و چنانچيزى نگفته و ننوشته است. اين بود كه رسول خدا فرمود: (قومواعنى لاينبغى عند نبى التنازع). (28)
بعد از پيامبر(ص) واقعا دردآور است. در احوال ابىبكر در(تذكره الحفاظ) ذهبى هست كه بعد از اينكه با ابوبكر بيعتشد، گفت: (لاتحدثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بينناوبينكم كتاب الله، احلوا ما احل و حرموا ما حرم). (29) اين، سياستمكتب خلفاست. حق هم داشتند اين طور بگويند. اگر احاديثپيامبر(ص) بود، آنها ديگر نمىتوانستند خلافت كنند. بايدجلوگيرى مىكردند.
نكتهاى كه ناگفته ماند، اينكه پيامبر(ص) هر آيهاى كه نازل مىشد، به هر كس آن را تبليغ مىكرد، بيانى را هم كه از جانب خدابر او وحى شده بود، براى وى مىگفت; تبليغ كامل مىكرد. تبليغپيامبر خاتم، ناقص نبود. اگر مىفرمود: (اقم الصلاه لدلوكالشمس)، (30) اين با وحى غير بيانى آمده بود. در كنار اين وحى،جبرئيل گفته بود كه طريقه وضو گرفتن، چنين است و طريقه نماز،چنين. اين از چيزهاى مهمى است كه بيان مىكنم و گره هايى را درشناختحديث، باز مىكند.
ابن مسعود مىگويد: (هفتاد سوره از دهان پيامبر(ص) فرا گرفتم). مثلا وقتى آيه نازل مىشد كه: (والشجره الملعونه)، پيامبر بهاو مىفرمود كه اينها بنى اميه هستند. بدين گونه، مصاحفصحابه، با بيانى كه از پيامبر(ص) در تفسير قرآن شنيده بودند،نوشته مىشد. ابن مسعود، آنچه از اين بيانها شنيده بود، نوشتهبود و آن يكى ديگر، مصحف ديگرى و...
دقيقا يادم نيست. شايد در (مسند احمد) آمده كه پيامبر(ص) درمسجد، (كان يعلمنا عشر آيات، عشر آيات); يعنى پيامبر(ص) دهآيه ده آيه به ما تعليم مىكرد، (حتى نعلم ما فيها من العلموالعمل). (30) مثلا اگر از داستان پيامبران ذكرى گذشته بود،داستان آن پيامبر را مىگفت; يا اگر آيه مربوط به قيامتبود،اين را كه روز قيامت چگونه است، بيان مىفرمود. اگر دربارهاحكامى مانند وضو و نماز و تيمم بود، عمل را ياد مىداد. پسپيامبر (ص) هيچ آيه قرآنى را تبليغ نفرموده، مگر آنكه وحىبيانى هم با آن بوده است و همراه آن به امت،ابلاغ شده است.
وحى بيانى، همان حديث پيامبر(ص) براى ماست. اين وحىهاى بيانىپيامبر(ص)، مخالف با سياستخلفا بوده است. به عنوان نمونه، درباب آيه (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى) در (صحيح بخارى) آمده است كه منظور، ابوبكر و عمر بودند. (31) خوب، اين با سياستخلفا درست درنمىآيد; يكى دوتا هم نيست.
پيامبر(ص)، دو نوشته قرآنى داشت: يكى آنچه كه هر كسى مىشنيد وهمه صحابه مىنوشتند; ديگرى آنچه بر پيامبر(ص) نازل مىشد وآن حضرت هر يك از صحابه كاتب را كه در دسترس بودند، مىطلبيدو آن وحى قرآنى و وحى بيانى (هر دو) را در هرچه كه داشتند، مىنوشتند. من تا 28 كاتب وحى در تاريخ نبى اكرم ديده ام; نهاينكه اينها كتاب النبى باشند. كاتب پيامبر(ص) غير از على(ع) كسى نبوده است. بلكه اينها كسانى بودند كه پيامبر(ص) آنها رابراى نوشتن وحى مى طلبيد و هر كدام از آنها آنجا حاضر بود،براى رسول خدا مى نوشت.
وحى الهى، گاهى روى تخته يا كاغذ نوشته مى شد; گاهى روى پوست;گاهى روى كتف گوسفند و گاو و شتر . اين نوشتهها در خانهپيامبر(ص) بود. پيامبر(ص) به على(ع) وصيت كرد كه وقتى از كفنو دفن من فارغ شدى، اينها را جمع آورى كن. جمع كردن اينها هماين طور بود كه حضرت امير(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ مىكرد و از ميانشان نخ مىدوانيد. ايشان اين كار را از صبحچهارشنبه شروع كرد (چون تجهيز پيامبر اكرم تا شب چهارشنبه طولكشيد) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با كمك قنبر، اين مصحفىرا كه در آن، تمام قرآن و تمام وحى بيانى بود، به مسجدپيامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنين مصحفى ديگر امكان نداشتابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و... خليفه بشوند.
خلفا رو به روى اميرالمومنين ايستادند و گفتند: (ما قرآن گردآورده تو را لازم نداريم. ما قرآن داريم). راست هم مى گفتند وقرآن(وحى قرآنى) را داشتند. حضرت فرمود: (ديگر اين قرآن را نمىبينيد) و آن قرآن، الآن نزد حجه بن الحسن(عج) است و اين، همانكتابى است كه در احاديث آمده است وقتى حضرت حجت ظاهر مى شود،مى دهد تا اصحابش كه ايرانىاند آن را در مسجد كوفه درسبدهند. ما مى بينيم از شيخ طوسى تا امروز، علما و فقهاى نجف،ايرانى بودهاند. كتاب جديدى كه روايات ما مىگويند حضرتحجت(عج) مىآورد، اين است.
حال ببينيم كه با حديث پيامبر(ص) چه كردند. ابوبكر دستور دادتا قرآن را مجرد از وحى بيانى بنويسند. اين جمع آورى، در زمانابوبكر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزدحفصه گذاشت و شروع كرد به منع كردن از نشر حديث پيامبر(ص).
عمر با حديث پيامبر(ص) چه كرد؟
اولا: از روايتحديث پيامبر(ص) منع كرد. به عنوان مثال، سه نفردر خارج مدينه، حديث روايت مى كردند. آنها را به مدينه آورد وحبس كرد و اجازه نداد از مدينه خارج شوند.
در شرح احوال عمر در (تاريخ طبرى) آمده و در مقدمه (سنن) ابنماجه هم آمده كه قره بن كعب مى گويد عمر، ما را براى امارتكوفه تعيين كرد و با ما تا بيرون مدينه آمد. گفت: (مىدانيدبراى چه شما را بدرقه كردم؟). گفتيم: (براى اينكه ما صحابىپيغمبريم). گفت: (وان مع ذلك لحاجه الى قريه لهم دوى بالقرآنكدوى النحل لاتشغلوهم بحديث رسول الله). (33) نوشتهاند كه از قرهدرباره حديث پيامبر(ص) مى پرسيدند. مى گفت: (عمر، نهيمان كردهاست).
اين نهى كردن تا به حدى رسيد كه (من در جلد اول و دوم (معالمالمدرستين) نوشته ام و در سيره عمر بن خطاب در (تاريخ طبرى) هم آمده) ابوموسى اشعرى مىگويد: عمر، هر كسى را كه به عنوانوالى به جايى مىفرستاد، همراه او تا بيرون مدينه مىرفت و بهاو سفارش مى كرد كه مبادا از پيامبر(ص)، حديث روايت كند!
ثانيا: منع كرد كه كسى تفسير قرآن بپرسد. فقط به چند نفرى درمدينه اجازه داد تا حديث روايت كنند. اين چند نفر، عبارتبودند از: ام المومنين عايشه (كه من در جلد دوم (احاديث امالمومنين عائشه) ثابت كرده ام كسى در تاريخ اسلام به قدر او برپيامبر خدا دروغ نبسته است) و كعب الاحبار يهودى (كه وقتى بيتالمقدس فتح شد، مىخواستبه آنجا برود. عمر، او را در مدينهنگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافتشد). چند نفر ديگر همبودند كه به آنها اجازه داده بود و حديث روايت مى كردند. سايرصحابيان را از نقل حديث پيامبر، ممنوع كرده بود. تميم دارى كهاز راهبان نصارا بود، سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شان بود. اينها حديث روايت مى كردند و كس ديگرى در زمان عمر، حق حديثروايت كردن نداشت.
ثالثا: تفسير قرآن را هم منع كرده بود. اين داستانى كه مى آورم،در چند كتاب اهل سنت هست و من در (معالم المدرستين) ذكر كردهام.كسى به نام صبيغ بن عسل تميمى از اشراف قبيله تميم بود كهدر اسكندريه قرآن تفسير مى كرد و از اصحاب پيامبر(ص) كه درآنجا بودند، تفسير قرآن مى پرسيد. عمرو عاص، عمر را خبر كرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستيد). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمايى كه خرمايش را كنده باشند) كه نزدش بود، آن قدربه سر او زد كه وقتى بلند شد، خون از دامن پيراهن عربى اش بهزمين مى چكيد. براى بار دوم هم عمر، او را طلبيد. اين دفعه اورا روى زمين خوابانيد; صد تازيانه به پشت او زد كه وقتى بلندشد، از پشتش خون جارى شده بود. دفعه سوم كه او را آوردند، گفت: (يا اميرالمومنين! ان كنت قاتلى فقتلا جميلا; (34) مى خواهىمرا بكشى، خوب، آرام بكش)! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسىاشعرى فرستاد و منع كرد كه كسى با او حرف بزند. به مسجد كهوارد مى شد، از گردش پراكنده مى شدند. آنجايى كه در مسجد مىايستاد، كسى پهلوى او نمىايستاد. بعد آمد نزد ابوموسى وشكايت كرد. ابوموسى وساطت كرد و آزاد شد. سند اين مطالب را ازمكتب خلفا در كتابم آوردهام. پس اين چنين از نشر حديثپيامبر(ص) جلوگيرى كردند. از اين بالاتر هم هست....
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابى بكر در (طبقات) ابن سعدداريم كه عمر، بالاى منبر، اصحاب پيامبر(ص) را قسم داد كه هركه حديث از پيامبر(ص) نوشته، بياورد. خوب، اصحاب نمى دانستندكه چه كار مى خواهد بكند. از صحابه، هر كه حديث از پيامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند، همه را در آتش سوزانيد. (35) پساحاديث پيامبراكرم به اين صورت جمع شد كه از حديث پيامبر(ص)،آنهايى ماند كه عايشه و تميم دارى و كعب الاحبار، شفاها روايتمى كردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برايش معينكرده بودند چه حرفهايى بزند; غير از تفسير آياتى كه دربارهجهنم و بهشت و اينها بود، چيز ديگرى نمى گفت.
اين، رفتار عمر بود با احاديث مكتوب. ديگر چيزى از احاديثپيامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهايى كه نزد صحابه، در مصاحف(يعنى قرآنهاى با تفسير) بود.
درباره جمع آورى قرآن در جلد دوم (القرآن الكريم و رواياتالمدرستين) نوشتهام كه عمر، قرآنى ديد كه در حاشيهاش بيانپيامبر(ص) است; آنجا را با قيچى بريد; حديث پيامبر(وحى بيانى) را جدا كرد كه نماند.
عمر كه مرد، عثمان، آن قرآن بى وحى بيانى (قرآن جمع آورى شدهبى تفسير) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آننوشتند و شش نسخه از آن را به مكه، يمن، دمشق، حمص، كوفه وبصره فرستاد. يك نسخه را هم در خود مدينه نگاه داشت. قرآنى راكه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املايى داشت. عثمان گفت: (فيه لحنستقيمه العرب بالسنتها). (36) معناى اين جمله، درست فهميده نشدهاست.لحن، يعنى غلط املايى. مسلمانها آن غلطهاى املايى را هم تاامروز نگاه داشتهاند. اين قرآنى كه امروز بين مسلمانها هست،همان قرآنى است كه عثمان استنساخ كرده است. اين كه گفتهاندعثمان قرآن را جمع كرده، من ثابت كردهام كه اشتباه است. قرآندر زمان پيامبر(ص) با وحى جبرئيل جمع شده است: (ان علينا جمعهو قرآنه... ثم ان علينا بيانه). (37)
اولين بار، قرآن را خدا در سينه پيامبر(ص) جمع كرد و هر سال،ماه رمضان، جبرئيل با پيامبر(ص) قرآنى را كه نازل شده بود،مقابله مى كردند ودر سال وفات پيامبر(ص)، دو بار مقابله شدهاست. قرآن را در زمان خود پيامبر(ص)، دهها و بلكه صدها صحابىنوشته بودند و هزارها نفر حفظ كرده بودند و هيچ كم و زياد نشدهاست. چيزى كه هست، حديث ( يعنى تفسير بيانى) را حذف كردند واين قرآنى كه در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است; نهاين كه عثمان قرآن را جمع كرده باشد.قرآن را پيامبر(ص) وابوبكر و عمر هم جمع نكردند; خدا جمع كرده است. اين روايتها(كه جمع را به ديگران نسبت مى دهند)، همه دروغ است و من ثابتكرده ام. جلد دوم (القرآن الكريم و روايات المدرستين) رابخوانيد (باب (جمع القرآن»، مثلا اينكه (انما يريد الله ليذهبعنكم الرجس اهل البيت)37 در آيات (نساء النبى) آمده است، حكمتى دارد كه الآن مجال نيست كه من بگويم چرا اين آيه بايددر اينجا بيايد; به دستور خدا آمده است.
يك آيه قرآن، جا به جا نشده و يك كلمه قرآن، تغيير پيدا نكردهاست.روايات تحريف را هم بايد بگويم يا اصلا صحت ندارند يا معناىآنها را نفهميدهايم. جا به جا شدن يك كلمه قرآن، مانند ايناست كه بگوييم چشم را مى شود به جاى گوش گذاشت; امكان ندارد;معنا تغيير مى كند. سورههاى قرآنى وزن دارند. من وزنشان رادرك كرده ام; ولى نمى توانم بيان كنم. سوره هاى قرآن، مثلشعردر دوره قبل از خليل بن احمد هستند; وزن دارند; اما هنوزمردم به درستى نمى دانند و يا درك نمى كنند. يك كلمه قرآن، كمو زياد يا پس و پيش نشده است. هر كلمه در جايگاه خودش بينساير كلمات قرار گرفته و با ديگر كلمات و با كل آيه و سوره،هماهنگ است.
بنابراين، احاديث را جمع كردند و سوزانيدند و قرآن تنها شد. فقط يك نفر مصحفش را نداد و او عبدالله بن مسعود بود. در زمانعثمان هم جمع آورى مصاحف، شدت پيدا كرد. صحابيانى كه عليهعثمان قيام كرده بودند، از قرآن استفاده مى كردند. عبدالله بنمسعود كه قارى قرآن بود، در كوفه با وليد (والى آنجا) با هماختلاف داشتند. ابن مسعود، آيه: (ان جاءكم فاسق بنبا...) (39) رامى خواند و مى گفت كه اين آيه درباره وليد نازل شده است. لذاعثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانيد، مگر ابن مسعودكه مصحفش را نداد و چه ها كه بر سرش نيامد!
اين قرآنى كه نزد ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبرخاتم نازلشده و هيچ كم و زياد و جا به جايى (در كلمات) ندارد. فقط كارىكه كردند، وحى بيانى را از آن جدا كردند و بعد، كتابتحديثپيامبر(ص) را هم منع كردند. فقط در زمان خلافت ظاهرىاميرالمومنين (سالهاى 4036هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزيز(سالهاى 99 و100 هجرى) كتابتحديث پيامبر(ص) مجاز بود. بعد كهعمر بن عبدالعزيز را هم خود بنى اميه سم دادند و كشتند،دوباره نوشتن حديث ممنوع شد، تا سال 143 هجرى. در (تاريخالخلفا)ى سيوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در (تاريخ الاسلام) ذهبى آمده است كه اجازه نوشتن حديث، در عصر منصور داده شد. سيره و حديث و تفسير و... از آن زمان نوشته شد. پس احاديثرسول خدا به مدت 130سال، سينه به سينه نقل شده است.
حديث پيامبر در خلافت على(ع) و معاويه
حضرت امير(ع) دو كار كرد: يك خدمت قرآنى كرد كه علم نحو رابراى حفظ قرآن وضع كرد. كار ديگر حضرت امير(ع) اين بود كه بههشتصد صحابى دستور داد كه حديث پيامبر(ص) را روايت كنند و ايناحاديث صحيحى كه در (صحيح) بخارى و مسلم و جاهاى ديگر هست، اززمان حضرت امير(ع) است. مثلا در (صحيح) بخارى آمده كه پيامبر(ص) به على(ع) گفت: (انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبىبعدى). (40)
معاويه كه حاكميت پيدا كرد، ديد معارف اسلام و فضاى عالم اسلام،عليه اوست و احاديث در بيان فضيلتحضرت امير(ع) زياد منتشر شدهاست. لذا دستور داد كه هيچ حديثى درباره ابوتراب على(ع) وفرزندانش نقل نشود. حالا چه كار كردند؟ يك نمونه از تناقضهاىپديد آمده در حديث را بيان مى كنم(و براى مطالعه نمونه هاىبيشتر به جلد اول كتاب من: (احاديث ام المومنين عائشه) وترجمه اش: (نقش عايشه در تاريخ اسلام) مراجعه كنيد).
در روايات مكتب خلفا در (تفسير طبرى) و (تاريخ طبرى) هست كهوقتى (وانذر عشيرتك الاقربين) (41) نازل شد، پيامبر(ص) دستور دادبنى عبدالمطلب آمدند و به ايشان فرمود: (ايكم يوازرنى على هذاالامر فيكون خليفتى و وصيى و وزيرى؟). هيچ كس قبول نكرد. على(ع) كه آن موقع نوجوان بود، گفت: (انا يا رسول الله). حضرت، او رابلند كرد و فرمود: (هذا اخى و خليفتى و وصيى و وارثى فيكم منبعدى فاسمعوا له واطيعوه). بنى عبدالمطلب بلند شدند و رفتند وابوطالب را مسخره كردند كه: (ان ابن اخيك يامرك ان تطيعابنك).
ابو هريره مى گويد كه وقتى آيه (وانذر عشيرتك الاقربين) نازلشد، پيامبر(ص) بر كوه صفا بالا رفت و فرمود: (يا بنى عبدمناف! يا بنى عبدالمطلب! يا صفيه بنت عبدالمطلب! يا فاطمه بنت محمد! يا عائشه بنت ابى بكر! انى لا املك لكم من الله شيئا). (42)
ابوهريره در سال فتح خيبر با كشتى يى كه جعفر بن ابى طالب وياران او را را از حبشه آورد، به يمن و از آنجا به مدينه آمدهبود. اينها در فتح خيبر به سپاه اسلام رسيدند كه پيامبر(ص) هماز اخماس خيبر به آنها داد. ابو هريره در زمان نزول (و انذرعشيرتك الاقربين)، كجا بود كه اين قضيه را روايتبكند؟ حضرتزهرا(س) در سال پنجم بعثتبه دنيا آمده است. اين آيه در سالسوم بعثت نازل شده است. در اين سال، حضرت زهرا(س) و عايشه بهدنيا نيامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) مى فرمايد: (كذب على رسول الله رجلان وامراه) و در جاى ديگر، حضرت، اسم مى آورد: ابوهريره و انس بن مالك و(امراه) (كه روشن است) (43) .
اين سه تا را در نظر داشته باشيد. خرابكارىيى كه اين سه نفر در حديث پيامبر كردند،كسى نكردهاست[ر.ك: الكافى، ج3، ص342; التهذيب، ج2، ص321 .]اين احاديثدروغى كه امروز داريم، بيشتر در زمان معاويه وضع شده است.
اين مختصرى بود از تاريخ روايتحديث در مكتب خلفا.
حديث پيامبر در مكتب اهل بيت(ع)
اما در مكتب اهل بيت(ع)، اولا ما يك (جامعه) داشتيم كه وصفش در(معالم المدرستين) آمده است. آنچه بر پيامبر(ص) وحى مى شد، آخرشب، على(ع) نزد ايشان مى آمد و پيامبر(ص) بر او املا مى كرد. به او فرمود: (بنويس!). عرض كرد: (آيا مى ترسيد كه فراموشكنم؟). فرمود: (نه، نمى ترسم; چون از خدا خواسته ام كه توچيزى را فراموش نكنى; اما براى شريكان خودت بنويس). عرض كرد: (شريكان من چه كسانى اند؟). حضرت(ص) به امام حسن(ع) كه طفلكوچكى بود اشاره كرد و فرمود: (اين فرزندت، اولين آنهاست). سپس به امام حسين(ع) كه اوهم طفل بود اشاره كرد و فرمود: (دومى آنها اين فرزند است و نه تن از نسل او). (43) حضرت امير(ع) نيز اسامى آنها را كه پيامبر اكرم املا كرد روى وستشترنوشت.
حضرت على(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحى مى شد، در (جامعه) مىنوشت. گفته اند (جامعه) هفتاد زراع بوده و هفده نفر از صحابهائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را ديدهاند. ائمه(ع) از (جامعه) واز مصحف على (آن قرآنى كه وحى بيانى هم داشت و نزدشان بود)، (45) براى اصحابشان روايت مىكردند و اصحاب مىنوشتند، تا وقتى شد: (اصول چهارصدگانه) و شايد بعدا بيشتر هم شد.
اصلها كتابهاى بسيار كوچكى بودهاند. دو تاى آنها الآن دردانشگاه تهران به نام (اصل عصفرى) وجود دارد. پيشنهاد مى كنمكه سعى كنيد در كار حديث، اين (اصول اربع ماه) را يكى يكىتحقيق كنيد و ببينيد كجا رفته است. بزرگترين خدمت، اين است. البته بايد (كافى) و (استبصار) و (تهذيب) و... را هم تحقيقكرد و آن هم مهم است.
اولين كسى كه اصول اربع ماه را جمع آورى كرده، شيخكلينى(م359ق) است كه چند اصل را در (كافى) گرد آوردهاست. كلينى، بيستسال از اين شهر به آن شهر، از اين ده به آنده، از نيشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسيده، جمعكرده است. دومين كسى كه اصول را جمع كرده و خوب هم جمع كرده،شيخ صدوق است (كه گويا متوفاى سال 383قمرى است). ايشان بيش ازدويست جلد كتاب دارد. بعد از ايشان هم شيخ طوسى(م460ق) است كهدر (استبصار) و (تهذيب) جمع كرده است.
مطلب مهم، اين است كه علماى ما از زمان شيخ صدوق، با حديث، دو گونهرفتار مى كردند. يك رفتار خاصى با احاديث فقهى داشتند. شيخصدوق در بيش از دويست جلد كتابش از كسانى روايت كرده است كهدر (من لايحضره الفقيه) از آنها روايت نمى كند. شيخ طوسى در(تبيان) خود از كسانى چون عايشه و عبدالله بن زبير روايت مىكند كه از آنها در (استبصار) و (تهذيب)، روايت نمى كند. فقهاىما رضوان الله تعالى عليهم و بويژه آخرينشان: آيه اللهبروجردى و آيه الله خويى، در احاديث فقهى، سندا و متناتحقيقاتى كرده اند كه بشر، بيش از آن نمى تواند بكند و من بابحث علمى اثبات كرده ام كه اگر كسى بخواهد به احكام اسلامى (كهپيامبر اكرم آورده) برسد، جز آنكه به كتب فقهاى شيعه رجوع كند، راهى ندارد. ولى متاسفانه در غير احاديث فقهى، تحقيق كافىنشده است.به عنوان نمونه، شيخ طوسى، داستان (افك) را نقل مىكند و مىگويد درباره عايشه است و عايشه را تبرئه مىكند. اينمطلب، از (تبيان) شيخ طوسى به (مجمع البيان) رفته، به (تفسيرابوالفتوح رازى) رفته، به (تفسير گازر) رفته، و.... در صورتىكه آيات (افك) در تبرئه ماريه نازل شده است از افكى كه عايشهو دار و دستهاش به او زدند.
اولين كسى كه تا به امروز، در احاديث غير فقهى ما تحقيق كرده،علامه شوشترى ره است كه در (الاخبار الدخيله) و در جاهاىديگر، كارهاى روشمندى كرده است. شايد سيد مرتضى عسكرى همكارهايى كرده باشد. نياز ما به احاديث آداب و اخلاق و عقايد،خيلى زياد است. اما من اگر بخواهم خرابكارىهايى كه دركتابهاى غير فقهى ما شده نه در كتابهاى فقهى بگويم، يكجلسه مفصل ديگر، وقت مى خواهد. يك رواياتى هست كه من آنها را(روايات منتقله) نامگذارى كرده ام. اصل روايت منتقله، در مكتبخلفا بوده و از آنجا به كتابهاى شيخ صدوق و به (تبيان)طوسىو... وارد شده، تا مثلا به (منتهى الآمال) حاج شيخ عباس قمىرسيده است.
در احاديثسيره پيامبر(ص) هم تحقيق شايسته و كافى صورت نگرفتهاست. وقتى هنوز (بحار الانوار) در ايران چاپ نشده بود، من دركاظمين بودم. تصميم گرفتيم كه يك گروه علمى تشكيل بدهيم و(بحار) را تصحيح و چاپ كنيم. گروه علمى تشكيل شد: من بودم;شيخ محمد رضا شبيبى (رئيس مجمع علمى عراق و از علماى شيعه) بود; دكتر مصطفى جواد و دكتر صاحب زينى هم بودند. گفتم ازسيره پيامبر(ص) شروع كنم. به يك احاديثى رسيدم كه امكان نداشتصحت داشته باشند; مثلا اينكه زمين روى شاخ گاو است، گاو روى يكماهى و...! راوى اين چه كسى است؟ ابوالحسن البكرى. رفتم مصادرمرحوم مجلسى را مطالعه كردم و ديدم علامه مجلسى در مصادركتابش، ازدويست و پنجاه و چند مصدر شيعه نام مى برد و از نودو چند مصدر سنى.
من ديدم علامه مجلسى مى فرمايد كه ابوالحسن البكرى شيعه بوده ودو دليل دارد: يكى اينكه اين [حديث ]را در دهه ربيع المولود(فى محضر من العلماء) مى خوانده اند (معلوم مى شود در آن وقتدر اصفهان، دهه ربيع المولود مى گرفتند) . يكى ديگر اينكه اواستاد شهيد ثانى بوده است. دليل اول كه براى ما حجت نيست. درمورد دليل دوم هم من رفتم مطالعه كردم. معلوم شد اين آقا استادشهيد ثانى در روايتبوده و آن هم در اجازه روايتى كه سنى بهشيعه مى داد.
باز مطالعه كردم; ديدم ابوالحسن البكرى دو تا داريم: يكى درشام بوده و يكى در مصر. يكى احمد است و يكى محمد است. اينروايت، مال آن مصرى است كه معروف استبه وضاع بودن و سه تاكتاب دارد: يكى درباره مولد پيامبر(ص) و يكى در باب مقتلعلى(ع); كتابى هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته كه تا (منتهىالآمال) رفته است.
پس احاديث اين آقايان در كتابهاى ما اين چنين وارد شده است. دربين علماى شيعه از گذشته تا به امروز،كسى به قدر مجلسى بهحديثخدمت نكرده است. خدماتى را كه اين علما كردهاند، نبايدكم بشماريم و ما هرچه داريم از اينها داريم. چيزى كه هست،علماى شيعه همديگر را احترام مى كنند; اما از يكديگر تقليدنمى كنند. ما تقليد نمى كنيم. ما در زمينه احاديثسيره،احاديث تفسير قرآن، احاديث عقايد، احاديث اخلاق و آداب، و... محتاجيم به همان كارهايى كه فقهاى ما در ساير احاديث كردند.
يك نمونهاى از محكم كارى علماى گذشته بگويم.
نمونهاى از دقتشيعه در نقل و ضبط
از جمله علمايى كه در حديث كار كردهاند و من آنها را درككردم، مرحوم جدم آقا ميرزا محمد عسكرى تهرانى، خاتمه المحدثينبود. ايشان شاگرد آقا ميرزا حسن شيرازى و سومين عالم سامرابود. آقا ميرزا محمد تهرانى، مستدرك (بحار) نوشته بود كه فقطاجازات آن،پنج مجلد بود كه مرحوم شيخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سيدمحسن امين از كتاب اجازات ايشان استفاده كردند. كتاب اجازات(بحار) هم چهار مجلد است. من بخشهايى از دو روايت اجازهاى رااز رو مىخوانم تا ببينيد علماى ما در نقل و ضبط حديث، درگذشته چگونه بودند. اين دو اجازه كه آنها را در جلد اول(القرآن الكريم و روايات المدرستين) از كتاب اجازات(بحارالانوار) نقل كرده ام، آنجا با خط خود مرحوم مجلسى چاپشده است.
) در اجازه شيخ فخرالدين محمد، فرزند علامه حلى(م771ق) به شيخمحسن بن مظاهر آمده:
و اجزت له ايضا ان يروى عنى مصنفات الشيخ ابى جعفر محمد بنالحسن الطوسى و من ذلك كتاب (تهذيب الاحكام). فانى قراته علىوالدى درسا بعد درس و تمت قرائته فى جرجان سنه اثنى عشر و سبعماه، عنى عن والدى ثم والدى قراه على والده ابى المظفر يوسفبن على و اجاز له روايته ثم يوسف المذكور قراه على الشيخ معمربن هبه الله بن نافع الوراق واجاز له روايته ثم الفقيه معمرالمذكور قراه على الفقيه ابى جعفر محمد بن شهرآشوب و اجاز لهروايته ثم شهرآشوب قراه على مصنفه ابى جعفر محمد بن الحسنالطوسى و قراه جدى مرة ثانية.
مى بينيد كه شيخ فخرالدين محمد، اين كتاب را از دو طريق (درسابعد درس) تا برسد به مولف، اجازه داده است.
) يك روايت ديگر، اجازه اى است از مرحوم مجلسى بر كتاب (كافى) كه من آن را در همان كتاب، عينا چاپ كرده ام. اين نسخه ازكتاب (كافى) در كتابخانه آستانه قدس رضوى است. من قسمتى ازاجازه را برايتان مى خوانم:
بسم الله الرحمن الرحيم... وفقه الله تعالى للارتقاء على اعلىمدارج الكمال فى العلم و العمل،... سماعا و تصحيحا و تدقيقا وضبطا فى مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادى الاولى من شهور سنهثلاث و ثلاثون بعد الالف من الهجره.
و در جاى ديگر اين اجازه مى گويد:
انهاه المولى الفاضل البارع الذكى الالمعى، مولانا محمد شفيعالتويسركانى، سماعا تصحيحا تدقيقا ضبطا فى مجالس آخرها بعضايام شهر ذى القعده سنه ثلاث و ثمانين بعد الالف من الهجره.
يعنى همين طور كه كتاب (كافى) را تا هر جا مى خوانده،مجيز براىاو (در حاشيه)، اجازه اى مى نوشته است. بعد مى فرمايد:
اجزت له -دام تاييده- ان يروى عنى كلما صحت لى روايته واجازته باسانيدى المتصله الى اصحاب العصمه...
اجازه روايتى نزد علماى گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروزاست. اين طور نبوده كه (از جمله مثل خودم كه از شيوخ: مرحومشيخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روايتى دارم و گاهى هم اجازهروايتى مى دهم)،با يك تعبير كلى بگويند (اجزت له ان يروى عنىما صحت للروايه). نه; آنچه درستبر مجيز خوانده شده بود، مىگفت اين را من اجازه دادم (و اجازه ام از طريق فلان و فلان، تابه مولف كتاب مى رسد).
اين، شيوه علماى ما در علم روايت در گذشته بوده است; ولى اززمانى كه جدال بين اخبارى ها و اصولى ها پيش آمد، بيشتر كارما شده است غور و تحقيق در احاديث فقهى. ديگر احاديث را چنانكه شايسته است، روايت نمى كنيم و اجازه روايت نزد ما، آن اجازهروايتسابق نيست.
اما از آنچه در مكتب خلفا ديده ام، يك مورد را بگويم. در يكىاز منابع اهل سنت آمده بود كه يكى از علمايشان [در خانه اى ازاهل علم]، يك بچه قنداقه اى در گهواره ديد. گفت: (مى ترسم اينبچه به درس من نرسد! من به اين كودك، اجازه دادم از من روايتكند). (46)
بنابراين، فرق بين حديث در مكتب خلفا و مكتب اهل بيت(ع) بسياربوده است.
پى نوشتها:
. موسس و رئيس دانشكده (اصول الدين) (قم، تهران و دزفول).
. شورى، آيه13.
. صافات، آيه 83.
. آل عمران، آيه 95.
. نساء، آيه 125.
. مائده، آيه 3.
7. حديد، آيه 27.
. نساء، آيه171.
. اسراء، آيه 87.
0. نجم، آيه 4.
1. نحل، آيه44.
2. مائده، آيه67.
3. بحارالانوار، ج37، ص55 و 189.
4. نجم، آيه 4.
5. حاقه، آيه 44.
6. اسراء، آيه 60.
7. حجر، آيه 9.
8. تحريم، آيه4.
9. تحريم، آيه10.
0. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرك الحاكم، ج1، ص106.
1. مسند احمد، ج5، ص197; مستدرك الحاكم، ج3، ص342 و344.
2. كنز العمال، ج3 ، ص935.
3. براى اطلاع بيشتر: علوم حديث، ش5، ص8 (مقاله (منع تدوينحديث)، محمد على مهدوى راد).
4. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرك الحاكم، ج1، ص106.
5. صحيح مسلم، ج5، ص76; صحيح البخارى، ج1،ص54; مسنداحمد،ج1ص355.
6. صحيح البخارى، ج7، ص9.
7. با تفاوتهايى در الفاظ: صحيح البخارى، ج4،ص31; صحيح مسلم،ج2،ص16; مسند احمد، ج1، ص355; تاريخ الطبرى، ج3، ص193;كامل ابن اثير، ج2، ص320.
8. صحيح البخارى، ج 1، ص37 و براى اطلاع بيشتر بر منابع: المراجعات، تحقيق حسين الراضى، تتمه.
9. تذكره الحفاظ، ج1، ص5.
0. اسراء، آيه 78.
1. مسند احمد،ج5، ص410; تفسيرالطبرى،ج1، ص27; كنزالعمال،ج2، ص346; بحارالانوار، ج92، ص106. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: القرآن الكريم و روايات المدرستين، السيدمرتضى العسكرى،شركه التوحيد للنشر، تهران، ج 1، ص157.
2. صحيح البخارى، طبع البغا، ج4، ح4109و ج6، ح6872 در شاننزول اين آيه(حجرات/ 2).
3. مستدرك الحاكم، ج 1، ص102.
4. الدر المنثور، ج2، ص7.
5. طبقات ابن سعد، ج5، ص140.
6. الدر المنثور، ج2، ص246.
7. قيامت، آيات 17و 19.
8. احزاب، آيه 33.
9. حجرات، آيه 6.
0. صحيح مسلم، ج7، ص120.
1. شعراء، آيه 214.
2. با اندكى تفاوت در الفاظ: سنن النسائى، ج6، ص247; مسنداحمد، ج2، ص350; صحيح البخارى، ج4، ص 161.
3. بحارالانوار، ج2، ص217; الايضاح، ص541; الخصال،ص190، ح263.
4. بحار الانوار، ج36، ص232.
5. نيز ر.ك: علوم حديث، ش3، ص41 (مقاله(صحيفهاميرمومنان(ع) قديم ترين سند حديثى)، محمد صادق نجمى).
6. القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج1، ص313.
مطالب مشابه :
سایت مراکز دانشگاهی
سايت ياهو. سايت
سيستم حرارت مركزي(انواع، اجزاء توليد و تبادل و توزيع گرما)
و تهويه مطبوع بودند كه امروز از آنها سايت تخصصي مديريت و نيازمنديهاي
دانشگاه هوايي شهيد سرلشگر ستاري
دیروز می رفتیم و خاکی بودیم امروز راستاي تأمين نيازمنديهاي شاهد نيشابور; 112
حدیث اهل سنت و شیعه
.به وب سايت ديار عاشقان"روشنگري مکتب نيازمنديهاي هاى اين كشور تا به امروز، اين
نماينده دور اول گناباد در مجلس شوراي اسلامي چه مي گويد؟
در گذشته من و آقاي انصاري راد نماينده نيشابور با امروز به سايت خود هم
برچسب :
سايت نيازمنديهاي امروز نيشابور