رمان زیر بارون(1)

وی پله های جلوی خانه نشسته بودم و باران مثل شلاقی بیرحم به صورتم میزد ، مسخ شده بودم و توان حرکت نداشتم ، مغزم کار نمیکرد البته خیلی وقت بود که از کار افتاده بود ، احساس میکردم همه سلول های مغزم یخ زده و از کار افتاده ، دیگر زندگی برایم شور انگیزنبود ان شور و شوقی راهر صبح برای شروع روزی دیگر تجربه میکردم را نداشتم.
روحم مرده بود ......ومن بدنم را مثل تکه گوشتی بی خاصیت به این سو و ان سو میکشاندم.
نمیدانم چقدر زیر بارون مانده بودم ، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود ، حس عجیبی پیدا کرده و انقدر سبک شده بودم که احساس میکردم میخواهم پرواز کنم . تکانهای شدیدی مجبورم کرد روبرو را نگاه کنم، پوران بودکه با چشمهای وحشت زده مرا نگاه میکرد وچیزهایی می گفت و باز مرا تکان میداد نمی فهمیدم چه میگوید صدایش را نمی شنیدم .......
کاش مرا بحال خود می گذاشت.......
دیگر خبری از سرما نبود ، ومن یک جای گرم و نرم خوابیده بودم ، از فکر اینکه شاید مرده باشم غرق لذت شدم به ارامی چشمهایم را باز کردم .
تمام ان خوشی به یک باره رفت ، اینجا اتاق لعنتی خودم بود .....
در اتاق باز شد و پوران با یک سینی وسط اتاق ظاهر شد و تا دید بیدارم و نگاهش میکنم لبخند عریضی زدوگفت: شکر خدا حالت بهتره، اخه این چه کاری بود کردی ، کدوم ادم عاقلی توی ابان ماه هوس گردش زیر بارون میکنه، به فکر خودت نیستی بفکر من بدبخت باش داشتم از نگرانی میمردم .. هر کار کردم تبت پائین نیومد دیگه مجبوری زنگ زدم موبایل دکتر که اونم جواب نداد ...
باخودم گفتم لابد سرش زیر لحاف اون دختره عوضی گرم بوده ، برن بمیرن .....
پوران_ حالاهم بهتره پاشی از دیروز عصر یکسره خوابیده بودی ، پاشو کم از این سوپ بخور قوه بگیری.
بی هیچ حرفی نشستم و نیمی از کاسه سوپ را سر کشیدم ، حوصله نصیحت و دل سوزی را نداشتم اگر بحال خودش می گذاشتمش تا شب حرف میزد . دوباره دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم، پوران که فهمید حوصله ندارم از اتاق خارج شد .
فکر کردم اخه خاصیت زنده بودن من چیست؟ همیشه انقدر خسته و کسل و خواب الود بودم که ترجیح میدادم تمام وقتم را توی تختم بگذرانم، زندگیم انقدر مزخرف بود که ارزش جنگیدن و حفس کردنش را نداشت ، هشت سال بود که ازدواج کرده بودم ، زندگی مرفهی داشتم شوهرم از لحاظ شغل و قیافه چیزی کم نداشت ، پزشک بود و خوش قیافه و شیک پوش ، با موهایی جو گندمی و چشهایی عسلی قدی متوسط و شکمی که جلو امده و حکایت از خوشی اش داشت ، هرکس مرا با او میدید چشمان حسرت بارش را را به من میدوخت انگار با نگاهشان میگفتند کوفتت بشه با همچین شوهری ، که واقعا هم کوفتم شد .
سال اول ازدواجمون عالی بود . سال بعدش اخلاقهای گندش را رو کرد می دیدم ادم رفیق باز و بی خیالی شده و عاشق زنهای رنگ و وارنگ وقتی اعتراض کردم گفت: همیشه همینطور بوده و من کور بودم گفت اگر دوست نداری هری.....
من برایش تکراری شده بودم ، تا یک سال و نیم بدش خودم را از تک و تا نینداختم ، می خواستم زندگیم را با چنگ و دندان حفس کنم ولی اخرش از دستم در رفت و سقوط کردم ، انگار از عرش کشیده باشنم به زیر فرش وقتی دیدم توان مقابله با مشکلات را ندارم و دارم نابود میشوم رفتم سراغ دکتر روانپزشک اون هم چند جور قرص رنگو وارنگ بهم داد و گفت این قرصها به تنهایی جواب گو نیستند وحتما باید با یک روانشناس مشاوره داشته باشم تا حالم کاملا خوب شود ، وکارت ویزیت دکتر روانشناس را جلویم قرار داد ،لبخندی زدم و کارت را برداشتم که یعنی میروم ولی توی دلم گفتم عمرا مردیکه کلاه بردار ، این دکتر ها هم خوب مشتری هاشونو واسه همدیگه پاس میدن .
چقدر از خودم بدم می امد، چقدر تلاش کرده بودم تا این زندگی به گند کشیده شده را نجات بدهم ولی نشد......مثل ادمی بودم که در باتلاق فرو رفته و هرچه دست و پا می زدم تا بیرون بیام نمیشد بلکه بیشتر فرو میرفتم برای همین دست از تلاش برداشتم تا بیشتر از اینی که هست غرق نشوم .
از جایم بلند شدم و جلوی اینه ایستادم به صورتم خیره شده بودم من کیم اینی که توی اینه است کیه ؟!؟ دیگه قیافه خودم هم برام غریب بود دیگه اون قیافه ای که همه ازش تعریف میکردند را نداشتم . از ان چشمهای سبز زمردی خمارم که مژه های پر و بلندم زیباترش میکرد خبری نبود جنگل چشمانم بی فروغ و مات شده و دور چشمان به گود نشسته ام تیره شده بود . لبهای قلوه ای خوش حالتم پوسته پوسته و ترک خورده بودند از ان موهای پر کلاغی براق هم خبری نبود فرهای درشت موهایم حالا بیشتر به یک لونه گنجشک یا سیم ظرف شویی روی سرم تلنبار شده بودند ، دیگر شانه هم نمیزدم فقط با یک کلیپس بزرگ بالای سرم جمعشان میکردم.دستی به استخوان گونه ام که بیرون زده بود کشیدم ، چقدر لاغر و رنگ پریده شده بودم ، نگاهم به بدنم افتاد سریع لباسم در اوردم تا بهتر ببینم .
خدایا......
خدایا من کی اینطوری شدم، هیکل من عالی بود ، اون اندامی که همه حسرتش را می خوردند چی شد ؟؟!! اون بدنی که همیشه بوی عطر میداد؟؟ حالا از بوی عرق خودم حالم بهم میخورد . من چی شدم چی به سرم اومد ؟!
دیگه داد میزدم و لحظه به لحظه صدایم بلند تر میشد .
این من نیستم ......
همش تقصیر توئه محمود ... مردیکه کثافت ......تو یه حرومزاده ای یه حرومزاده اشغال ......
ازت متنفرم . نمیبخشمت ... ازت متنفرم ......تو زندگیمو به لجن کشیدی
پوران خودشو انداخت وسط اتاق :چی شد خانوم جون ؟ خدا مرگم بده ، اروم باش ...
داد زدم برو بیرون ، برو .......میخوام .....میخوام تنها باشم .
پوران- نمیشه چطور تنهات بذارم .
_اگه نری خودمو از پنجره پرت میکنم پائین، انقدر جیغ زدم که گلوم میسوخت .قطره های اشک بی محابا روی صورتم می غلتیدند . وقتی پوران بیرون رفت گلدانی را برداشتم و محکم به اینه کوبیدم .
با شکستن اینه انگار سطل اب سردی را رویم ریخته باشند خشمم فرو کش کرد و لرزشی به اندامم افتاد .سردم بود و دندانهایم بهم میخورد ، پاهای بی رمقم را روی زمین میکشیدم می خواستم خودمو به تخت برسونم ، پاهایم دیگر تحمل وزنم را نداشتند .
قرصهایم راخوردم و خود را روی تخت انداختم ،لحاف را دورم پیچیدم تا بلکه از سرمای وجودم کم شود .
از صدای قار و قور شکمم بیدار شدم . هوا تاریک شده بود و از شدت گرسنگی حالت تهوع پهم دست داده بود . بلند شدم تا چیزی بخورم به اشپز خانه رفتم و چراغ را روشن کردم .از دیدن محمود که کنار یخچال ایستاده بود جا خوردم بالاخره بعد از یکهفته به خانه برگشت؟ !
کاش نیومده بود .......

نگاهش را متوجه خود دیدم با دهانی باز ودر حالی که قاشق غذا جلوی دهنش مانده بود مرا نگاه میکرد .

با تندی گفتم : چیه ادم ندیدی ؟

پوزخندی زد و با حالت چندش اوری گفت : ادم که چرا ! ولی یک لحظه فکر کردم ال اومده .نگاش کن بوی گندت از یک کیلومتری پیداست ..

_جدا اگر اینقدر بدت میاد می تونی بری پیش ...

هنوز حرفم تمام نشده بود که با دستان سنگینش سیلی محکمی به صورتم زد .

داد میزد و میگفت نه پس فکر کردی اومدم پیش تو ؟!؟

نه خانوم دلتو خوش نکن اومدم چند دست لباس بردارم و برم ... کلفت این خونه شکل و شمایلش از تو بهتره . موندم واسه چی تهملت میکنم جای تو تو اشغال دونیه نه این خونه و زندگی که لیاقتش رو هم نداری ...

تمام بدنم میلرزید دستانم را مشت کرده بودم وانقدر فشار دادم که ناخن هایم در گوشتم فرو رفتند .از درد و عصبانیت به خودم می پیچیدم و هنوز از سیلی که خورده بودم گیج میزدم . دستم را به سمت صورتم بردم انقدر می سوخت و درد میکرد که ناله ام هوا رفت . وقتی یادم امد که نتوانستم جواب توهین تحقیر هایش را بدهم بیشتر عصبی شدم . جایش بود که یک سیلی توی گوشش میزدم .از اشپز خانه که بیرون رفت بغض منم ترکید ، خود را بین کابینت و یخچال قایم کردم و بحال خود زار زدم .

میخواستم بگم تو باعث شدی که من اینجوری بشم . ولی باز لال شدم ، همیشه از قبل با خودم تمرین میکردم که دیدمش چی بهش بگم و یا چطور رفتار کنم ، ولی هر بار با یک حرفش اتش میگرفتم که باعث میشد همه چی یادم برود و خفه بشم .......

اینقدر ذهنم خسته و خودم درمانده بودم که تحمل کوچکترین حرفی از جانب محمود را نداشتم .

انقدر ازش متنفر بودم که همیشه از خدا میخواستم یا من زود تر بمیرم یا او ......

خدایا چه اشتباهی کردم که باهاش ازدواج کردم . ولی هرچی فکر میکنم نتیجه ای نمی گیرم تو که شاهد بودی من بچه نا خلفی نبودم . اهل دوست پسر و هزار تا کار دیگه که هم سنهام میکردن هم نبودم .

خانواده محمود هم که همسایمون بودند . اشنایی کامل داشتیم ، مثل ادم اومد خواستگاری ، منم که با تحقیق و رضایت کامل پدر و مادرم ازدواج کردم و هیچ کاریو سر خود انجام ندادم .!

پس چرا ؟ خدایا چرا ؟ من هیچ خیری ندیدم که بگم حتما به خیر و صلاحم بوده ......

نوازشهای پوران مرا به خود اورد .

پوران _ دوباره چی شده چرا اینجا نشستی ؟

به صورت چین خورده اش نگاه کردم چقدر دستش داشتم . فعلا که همه کس و کارم بود ، زمانی که ازدواج کردم مادر م پوران رو که خونه زاد ما بود را همراهم فرستاد تا تنها نباشم .

پوران_ دوباره که رفتی توی فکر ... نمی خوای بگی چرا اینجا نشستی ؟

با بغض گفتم : محمود ...... محمود اومده بود .

پوران _ اینطوری که نمیشه با هر بار اومدنش اینقدر بهم بریزی !

دستم را از روی صورتم برداشتم .

پوران_ چرا صورتت قرمزه زده توی گوشت؟

اروم سرمو تکون دادم.

پوران _ الهی دستت بشکنه مرد ...

منو بغل کرد و اروم تکانم میداد ....
**رمان**
پوران_ غصه نخور عزیزم خدای تو هم بزرگه ، بالاخره اونم یه روزی تقاص پس میده ..... فقط باید صبور باشی .... حالا هم پاشو برو ابی به دستو صورتت بزن تا من هم صبحانه حاضر کنم .

مشغول خوردن صبحانه بودم پوران گفت : من برم وان و اب کنم بری حموم ؟

سری تکون دادم و گفتم حوصله ندارم .

پوران_ اخه قربونت برم عوض اینکه جوری رفتار کنی تا به محمود صابت کنی هیچ کدوم از رفتارهاش برات مهم نیست . برعکس با این رفتارهات داری بهش میگی من بی تو میمیرم داغون میشم ، در سته که نمی خواین با هم باشید ولی نگذار بازی رو اون ببره .

از دیدن حرکاتش خنده ام گرفت اونم خندید .

پوران _ خوشت اومد ؟ اینا رو از توی یه سریال یاد گرفتم .

راست میگفت دو سال پیش وقتی فهمیدم محمود یه دختر بلوند چشم ابی رو عقد کرده خیلی بهم ریختم قبل از اون فقط دوست دختر داشت ، اینکه یکی رو عقد کنه خیلی برام سنگین تموم شد خیلی دلم می خواست بدونم اون چه شکلیه ، رفتم جلوی مطبش و با دیدنش دنیا رو سرم خراب شد اون فوق العاده زیبا و لوند بود.از اون موقع دیگه نتونستم خودمو جمع و جور کنم ..

از تماس پوستم با اب گرم ارامش خواصی پیدا کردم ، دلم می خواست ساعت ها در همان حالت بمانم ولی با کشیده شدن موهای سرم ارامشم تمام شد و جیغ بلندی کشیدم آی ی ی ی یوران این چه طرز شونه زدنه ؟
پوران_ حقته چند وقته به این موهای بدبخت شونه نزدی ؟
_ نمیدونم .......ده دوازده روزی میشه !! آی ی ی تروخدا یواش تر .
پوران_ از قدیم گفتن بکش خوشگلم کن . نگاه کن ترو خدا اینقدر به این موهای بدبخت نریسیده که عینهو چوب خشک شدن . حیف اون موهای بلند و خوش حالت نبود ؟!
هر روز باید موهاتو شونه کنی والا بامن طرفی.....
_ جون جدت این قدر غر نزن سرم رفت .
به کف های روی اب خیره شدم و دوباره به عالم هپروت رفته بودم احساس کردم پوست سرم یخ کرد ، دستمو به سمت سرم بردم که وران زد پشت دستم .
پوران_ دست نزن ..
_ چی زدی به سرم؟
پوران_روغن زیتون ، تخم مرغو از این دار دواهای خونگی .
_ ای ی ی ی واسه چی؟
پوران_ مرض داشتم خانوم جون ...... سوالهایی می پرسی ! برای اینکه این بدبختها یخورده قوه بگیرن
_ پوران.....
پوران_ جانم...
_ من چکار کنم؟ دیگه عقلم به جایی قد نمی ده دلم می خواد از این زندگی برم بیرون ، می خوام طلاقمو بگیرم . ولی ...... خیلی میترسم . واقعا دیگه واسه دعوا و دادگاه و کارهای طلاق نمیکشم .
دیگه هیچ قدرتی برام نمونده !
پوران_ چی بگم والا ؟ منم سواد درست و حسابی ندارم که بخوام راهنماییت کنم . فقط توکل داشته باش انشا ا... درست میشه.
_ توکل به کی؟ به چی؟
پوران_ وا ....استغفرا... این حرفها چیه ؟ معلومه توکلت باید به خدا باشه!!
_اون خیلی وقته منو تنها گذاشته ... دیگه صدامو نمیشنوه . اصلا شک کردم بهش....
انگار هرچی دعا میکنم نرسیده به سقف برمیگرده و تالاپ میخوره توی سر خودم ....
پوران_ خدا مرگم بده همین حرفها رو میزنی خدا قهرش میگیره و دیگه جوابتو نمیده ..
تو از ته دل دعا کن و ازش کمک بخواه مطمئن باش بی جواب نمیگذارتت.
شب به اتاقم رفتم تا بخوابم. حرفهای پوران از صبح مدام توی سرم چرخ میزد .
چند بار تا دم پنجره رفتم و برگشتم از طرفی دلم میخولست با خدا حرف بزنم و از طرفی میگفتم چه فایده ....
بالاخره جلوی پنجره دو زانو نشستم و سر مو به اسمون گرفتم .
خدایا ..... صدامو می شنوی منم بنده تو که تنها و درمانده افتادم ...... دیگه امیدی به زندگی ندارم.... دیگه توان مقابله با مشگلاتو ندارم ... تو که رحمانی، تو که رحیمی،تو که الرحم الراحمینی تو که......
به من ...... به ای بنده بد بخت خودت نظری بنداز .
دیگه اشکهام بی اختیار می ریختن . احساس میکردم اینبار واقعا از خدا کمک میخوام ، از ته دل میخواستم کمکم کند .
خدایا ...... کمکم کن دستمو بگیر و بلندم کن . دیگه خسته شدم ، میخوام ادم هشت سال پیش باشم، میخوام زندگی کنم و از زنده بودنم لدت ببرم .. هق هق کریه ام بلند تر شد . خدایا اینبار دعامو مستجاب کن. کمکم کن دیگه خسته شدم .
با صدای بلند گریه میکردم و از خدا کمک می خواستم . وقتی چشمانم را باز کرم صبح شده بود ، اصلا نفهمیدم دیشب کی خوابم برد . با یاد حرفها و گریه های دیشبم لبخندی روی لبم نقش بست ، سبک شده بودم و احساس ارامش میکردم .
دست و صورتم و شستم و جلوی اینه موهامو شونه میزدم که صدای فریادی را از پایین شنیدم .
اهای ......اوهوی ی ی ........ هوی ی ی.....کسی تو این خراب شده نیست ؟
خانوم و اقای احمدی دست از دل و قلوه دادن بردارید و از زیر لحاف بیاین بیرون که مهمون براتون اومده ......
گوشام درست میشنون این صدای مهنازه ؟ !! حالا چکار کنم ؟..... چی بهش بگم ؟
پاهای بی رمقم را تا پله ها کشیدم . پشتش به من بود و چند تا چمدان هم کنارش !!! باخودش بلند حرف میزد .
شیطونه میگه برم ...... به سمتم برگشت نگاهش که به من افتاد لبخندش محو شد ، نمیدونم از قیافه تکیده ام اینقدر پریشان شد یا چیز دیگری ؟ برای اینکه تعادلش را از دست ندهد دسته چمدانش را محکم گرفت و باصدایی که انگار از ته چاه می امد ....
سوگل!!!!
به سمتش رفتم و محکم در اغوشم فشردمش و اشکهایم دوباره سرازیر شدند ، نمیدنم این همه اشک از کجا میامد .
مهناز _ سوگل خوبی؟!؟!...... داداش محمود خوبه ؟!؟ طوری که نشده؟!؟!
سرم را تکان دادم ... بغضمو فرو دادم و گفتم : نه طوری نشده فقط دلم برات خیلی تنگ شده بود .
مهناز _ عزززیزم . منم دل تنگ بودم ،
با دستش اشکهامو پاک کرد : می دونم از شدت خوشحالیته ولی گریه نکن دلم ریش میشه .
از اغوشم جدا شد و نگاهی به اطراف کرد : پس این شازده کجا موند ؟
_ کی یو میگی ؟؟
پسره یکی از دوستان خانوادگیمون هست و دوست صمیمی محمود .....
امیر علی !!! کجایی؟!؟!
مردی بلند قد و چهار شانه در استانه در ظاهر شد. بارونی بلند مشکی وشیکی که پوشیده بود قد و هیکلش را بهتر نشان میداد. با قدمهای محکم به سمتم امد و دستش را دراز کرد، ارام با او دست دادم
سلام .. امیر علی فراهانی هستم .
وای خدا ...... قدرت و غرور خواصی در رفتار و حرف زدنش پیدا بود
 که ادمو یاد، دارسی( غرور تعصب)
یا کنت مونت کریستو می انداخت .. ازش ترسیدم!!! من در مقابل او مثل جوجه ای لرزان و بی پناه بودم . تا جایی که میشد سعی کردم به خودم مسلط بشوم و با صدایی که برای خودم هم غریب بود گفتم :
سلام ، خوشبختم ...... از این طرف بفرمائید و انها را به حال خصوصی راهنمایی کردم و خود را روی اولین مبل انداختم ، دلم می خواست محو میشدم و خود را درون مبل قایم میکردم .نمیدانستم چه بگویم کلمات در ذهنم جور نمی شد چند سالی بود که با کسی رفت و امد نداشتم حتی تعارفات معمول سخت به زبانم می امد ... در حال جفت کردن کلمات بودم که خوشبختانه پوران با سینی چای رسید و من و ازاین برزخ نجات داد.


مطالب مشابه :


رمان زیر بارون(5)

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان رمان زیر بارون(5) کدهای جاوا.




رمان زیر بارون(2)

رمان,دانلود رمان چشمهامو باز کردم مهناز دیوانه را خوشحال زیر بارون دیدم کدهای جاوا.




رمان زیر بارون(1)

رمان,دانلود رمان,رمان نمیدانم چقدر زیر بارون مانده بودم ، سرما تا مغز کدهای جاوا.




دانلود رمان افسون عشق با فرمت جاوا

دانلود رمان افسون عشق با فرمت جاوا. » با تو زیر بارون




دانلود رمان لحظه های سوخته با فرمت جاوا

دانلود رمان لحظه های سوخته با فرمت جاوا. » با تو زیر بارون




((نفس بارون)).با فرمت ({.آیفون،آیپاد،آیپد،آندروید .pdf- Android - java- epub

موبایل جاوا .و کتابهای رمـــان برای زیر پاش عین چی دانلود کتابهای رمان از




دانلود رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی

دانلود رمان روزای بارونی ازهما پور اصفهانی فرمت جاوا: دانلود رمان 18-رمان زیر بارون.




دانلود رمان به سلامتی تو | عاشق بارون کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

رمان زیر بارون دانلود رمان به سلامتی تو دانلود رمان برای آندرویید و جاوا و




دانلود رمان جدید الهه ناپاک

دانلود رمان برای نزديکاي هفت بود که خيس از بارون رسيدم خونه بعد دانلود برای جاوا.




برچسب :