چرا باید نامه‌های چخوف را خواند؟|فریبا حاج دایی

چرا باید نامه‌های چخوف را خواند؟|فریبا حاج دایی

نامه‌های نویسندگان خواننده را با شخصی‌ترین واژگان نویسندگانی که خالق آثار ماندگار هستند رو‌به‌رو می‌کند. این آشنایی با واژگان شخصی برای ما خوانندگان دریچه‌ای می‌گشاید تا بتوانیم با اندکی تخیل شیوة خلق آثار و تلاطمات عاطفی منتهی به این آثار را مشاهده کنیم. توصیف دقیق، ذکر جزییات، تصویر پاره‌ای واقعیت‌ها و ماجراها نامه‌های چخوف را به سندی بی‌مانند بدل ‌کرده است. با خواندن نامه‌ها مثلاً متوجه می‌شویم که چخوف برای انتخاب بازی‌گرانی که قرار است ایفاگر نقش‌های «باغ آلبالو» باشند به چه مفاهیمی می‌اندیشیده و چه معیارهایی داشته است. در نامه 30 اکتبر 1903 چخوف خطاب به اولگا کنیپر،همسرش، می‌خوانیم: «استانیسلاوسکی، گایف بسیار خوب و اصیلی خواهد شد. ولی آن‌وقت چه کسی نقش لوپاخین را بازی کند؟ آخر نقش لوپاخین مهمترین نقش است. اگر این شخصیت موفق نباشد، مثل این است که کل نمایش‌نامه شکست خورده است. نقش لوپاخین را نباید آدمی جیغ جیغو و هوچی بازی کند. این شخص نباید حتماً یک تاجر باشد. او مرد آرام و ملایمی است.» و در بارة بازیگر همین نقش خطاب به استانیسلاوسکی، یکی از پایه‌گذاران تئاتر هنری مسکو، می‌نویسد: «موقعی که نقش لوپاخین را می‌نوشتم در این فکر بودم که این نقش مخصوص شماست... درست است که لوپاخین تاجر است ولی او از هر نظر شخص باوجدان و شرافتمندی است. او باید رفتاری کاملاً شایسته داشته باشد.» و یا راجع به ریزه‌کاری‌های صحنه نمایشنامه باغ آلبالو خطاب به استانیسلاوسکی می‌نویسد: «خانه باید بزرگ و وسیع باشد. چوبی یا سنگی فرقی نمی‌کند. باید بسیار کهنه و بزرگ باشد. ییلاق‌نشین‌ها این چنین خانه‌ای را برای اجاره نمی‌پسندند.»
این دقت و جزیی‌نگری در بازگویی مسائل مرتبط با زندگی خصوصی نویسنده نیز دیده می‌شود. او در نامه‌هایش بدون به کار بردن رقت قلب و بیان کلمات تملق‌آمیز و مبتذل به طرز شگفت‌آوری مهربان است و در نامه‌هایی که خطاب به همسرش نوشته استعداد خود را در نوشتن مسائل مهم و بی‌شمار به صورت طنز بدون توضیحات اضافه فی‌البداهه مطرح می‌سازد. آن‌جا که چخوف در نامه 27 اوت 1902 به همسرش او را «ماهی خاردار من» می‌نامد و می‌نویسد: «نامه تو بسیار خشن و غیرمنصفانه بود.»
و از او می‌خواهد تا در روابط با افراد خانواده انصاف را فراموش نکند و می‌افزاید: «از نامه تو بوی سردی می‌آید. اما با همه این‌ها من تو را دوست دارم و همیشه به تو فکر می کنم.»
و یا وقتی مدتی می‌گذرد و از احوالات الگا بی‌خبر است در نامه 10 آوریل 1904 به طنز می‌نویسد: «گاهی به مردی که روزی با او ازدواج کرده بودی فکر کن.»
و یا در 7 مارس 1901 سربه‌سر الگا می‌گذارد که: «من نامه‌ای از نویسنده‌ای نامعلوم دریافت کرده‌ام که خبر می‌دهد تو در پترزبورگ به شخصی دل بسته‌ای. عاشق دل‌خستة او شده‌ای. البته خودم مدت‌هاست که ظن برده بودم.»
و در جای دیگری دلتنگی طناز او از دوری همسرش را می‌خوانیم: «چه‌قدر ناخن دست راست را گرفتن آزاردهنده است. بدون همسرم خیلی به من سخت می‌گذرد.»
و یا به او می‌گوید: «خوب دخترکم، همیشه سالم و بانشاط و خوش‌بخت باش. من متعلق به توام. مرا بردار و با سرکه و روغن‌زیتون نوش جان کن.»
چخوف با شوخی علاقة خود را به خوردن غذاهای مطبوع این‌طور توصیف می کند: «من دیگر یک ادیب نیستم، بلکه یک آدم شکم‌پرستم.» او حتی با وضعیت جسمانی خود نسبت به بیماری‌اش و نداشتن توان حمام رفتن، به جای نق زدن و شکوه کردن، واکنشی طنز‌آمیز نشان می‌دهد و در نامه‌ای به برادرش می‌نویسد: «موضوع این است: از شروع سال 1884 تقریباً هرسال در بهار ریه‌های من دچار خون‌ریزی می‌شوند. امسال وقتی تو مرا به‌خاطر (تبرک هیأت روحانیون مقدس) سرزنش کردی، بی‌اعتقادی تو اوقات مرا چنان تلخ کرد که باعث شد تا در حضور سوورین خون بالا بیاورم، و سروکارم به کلینیک بیفتد.» و با شوخ‌طبعی اضافه می‌کند: «اگرچه سیر بیماری هنوز وخیم نیست، اما به‌هر‌حال ضرورت دارد که نوشتن وصیت‌نامه به تعویق نیفتد، مبادا تو ثروت و دارایی مرا بالا بکشی.» و در نامه بعدی با سبک‌روحی اضافه می‌کند: «سلامتی من به گونه‌ای است که فقط شما وارثین می‌توانید خوشحال باشید.»
در نامه 8 نوامبر 1903 به الگا وضعیت وخیم خود را این گونه شرح می‌دهد‌: «شوهر مافوق بشر تو که مرتب به طرف توالت دوان است.» و در همان‌جا اضافه می‌کند: «آه حمام، نیمی از سلطنتم را برای یک حمام رفتن می‌دهم.»
چخوفِ شوخ‌وشنگ اندوه و دلتنگی خود را هم به سخره می‌گیرد و در تاریخ 15 فوریه 1900 از یالتا خطاب به ماکسیم گورکی، نویسندة روس، می‌نویسد: «اندوه من نه به خاطر یک مسأله جهانی و نه به خاطر یأس و بدبینی و نه به‌خاطر غم معیشت است، بلکه به خاطر نبودن آدم‌های تحصیل‌کرده، نبودن موسیقی که آن را دوست دارم و به خاطر عدم حضور خانم‌ها در یالتاست. من به خاطر نبودن خاویار و کلم ترشی این‌جا غصه‌دارم.» و اینگونه شاید به طرزی عالی و استادانه به گورکی یادآور می‌شود که غم انسان‌ها، به رغم آن که شاید مسائل جهانی را بهانه قرار می‌دهند، در واقع از مسائل خودشان سرچشمه می‌گیرد.
در نامه‌ها می‌خوانیم که به عکس تصور ما نویسندگان شب وروز درحال نوشتن و نوشتن نیستند: «دلم نمی‌خواهد کار کنم، بیشتر وقتم به ویراستاری کتاب‌هایم می‌گذرد.» و در 27 مارس 1894 گرچه به طنز به لیدیا میزینووا، دختر بسیار زیبایی که چندی جایگاه ویژه‌ای در زندگی چخوف داشت و گفته می‌شود نینای نمایشنامه مرغ دریایی در واقع گرته‌برداری از زندگی اوست، می‌نویسد: «فکر این‌که منِ نویسنده باید و موظفم که مرتب بنویسم، مرا ترک نمی‌کند. نوشتن، نوشتن و نوشتن. به نظر من خوشبختی واقعی بدون ولگردی غیرممکن است. ایده‌آل من این است که یک ولگرد باشم و دختر تپل مپلی را دوست داشته باشم. بالاترین لذت برایم این است که بیکار بنشینم و یا بی‌خودی راه بروم... در حالی که من یک ادیب هستم و حتی این‌جا در یالتا هم باید بنویسم. »
بی پولی مزمن گاه چنان او را دلتنگ‌‌ می‌کند که غیرقابل تصور است: «بی‌پولم. مرتب میهمان می‌آید. بیشتر اوقات دلم تنگ است.» (3 سپتامبر 1899) و چند روز بعد به تاریخ 29 سپتامبر 1899 می‌نویسد: «پول ندارم، اصلاً ندارم. تنها کاری که می‌کنم خودم را از دید طلب‌کارها مخفی می‌کنم.» و می‌بینیم که در 18 اوت 1900ماجرای بی‌پولی همچنان معضلی است: «من دلتنگ و عصبی هستم. پول‌ها به طور سرسام‌آوری خرج می‌شوند.» و در جای دیگری آرزو می‌کند که:«آه! اگر پول‌دار شوم.» و در همان حال، همان‌طور که در جلد نهم مجموعه آثار چخوف صفحة 275 آمده است: « از نامه‌هایی که پیپانف طی سال 1898 – 1899خطاب به چخوف نوشته، چنین برمی‌آید که چخوف به رغم بی‌پولی خودش هرماهه برای او پول می‌فرستاده و در اکتبر 1899 کمک می‌کند تا او به یالتا بیاید.»
نامه‌ها ما را یاری می‌کنند تا دریابیم که بفهمیم فاصلة اجتماعی و نه تاریخی نویسندگان با جامعه‌ای که در آن می‌کنند چه‌قدر است؛ آن‌جا که چخوف با خنده‌ای زیرجلی بارها و بارها در نامه‌ها به همسر خود یادآوری می‌کند که من شوهر تو هستم و می‌توانم تو را کتک بزنم؛ و از این طریق حقی را که جامعه آن‌زمان روسیه، گویا عرفاً و قانوناً، برای شوهر قائل بوده به سخره می‌گیرد. و در عین حال متوجه طنز نقاد و افشاگر چخوف هم می‌شویم و در می‌یابیم چخوف نویسنده‌ای است که گرچه از دید تاریخی در سدة 19 می‌زیسته اما زندگی شخصی او در قرنی جلوتر جاری است.
در بارة نحوة نگاه او به نوشتن در نامه 11 آوریل 1889 خطاب به برادرش می‌خوانیم: «باید آزاداندیش بود، آن‌چنان که از نوشتن حماقت‌ها هراسی نداشته باشی. نوشته‌ات را زیاد ویرایش نکن و جلا و صیقل نده، بلکه جسور و نترس باش. اختصار= خواهر استعداد. در ضمن به یاد داشته باش که توضیحات عاشقانه، خیانت زن وشوهرها، اشک بیوه‌زنان و یتیمان و هر نوع اشک و زاری را مدت‌ها قبل دیگران توصیف کرده‌اند. موضوع می‌تواند وجود نداشته باشد ولی سوژه بایستی نو باشد.»
و در بارة نثر داستان و نمایش‌نامه می‌گوید: «خدمت‌کاران باید با زبان سادة خودشان بدون لفظ قلم سخن بگویند.» در 3 سپتامبر 1899 به گورکی می‌نویسد: «هنگام خواندن نمونه غلط‌گیری تا آنجا که ممکن است کلمات وصفی را که برای توصیف اسامی و افعال آورده‌اید حذف کنید.» و در همان نامه تأکید می‌کند که داستان‌نویس باید طوری بنویسد که بی‌درنگ در یک ثانیه قابل درک باشد.
هم‌چنین در بارة شیوه بیان در تئاتر در 2 ژانویه 1900 خطاب به الگا می‌نویسد: «رنج را باید همان‌طور که در زندگی بیان می‌شود بیان کرد. یعنی نه با حرکات دست وپا بلکه با آهنگ صدا و نگاه، نه با ایماء و اشاره بلکه با ظرافت.»
نامه‌ها گاه دل ما را به درد می‌آورد و نشان می‌دهد که نویسنده‌ای چون چخوف هم می‌توانسته چه قضاوت نادرستی از خود و آثارش داشته باشد. در 20 سپتامبر 1903، یعنی در واپسین سال حیات خود به همسرش می نویسد: «دیگر نویسنده‌ای از رده خارج شده هستم و جملاتی که می‌نویسم بی‌ارزش و نامربوط اند و به هیچ دردی نمی‌خورند.»
و در نامه‌ای به دانچنکو، درام‌نویس، داستان‌پرداز، روانشناس و منتقد تئاتر، می‌نویسد: «مقصر تو و سومباتف هستید که مرتب مرا به نوشتن نمایشنامه تشویق می‌کردید.» و جای دیگری به همان شخص دلسردی‌اش نسبت به ادبیات را اینگونه بیان می‌کند: «ادبیات ما را به تدریج از دنیای خارج جدا ساخته و در نتیجه وقت آزادی برایمان نمانده است. پول نداریم، کتابمان کم است. خیلی کم و با بی‌میلی مطالعه می‌کنیم. به ندرت به حرف دیگران گوش می‌دهیم. خیلی کم تلاش می‌کنیم و بی‌تحرک هستیم.» خواندن جواب دانچنکو به چخوف هم خالی از لطف نیست: «تو آدم خوش مشربی نیستی. شاید هم من خود را در مقابل تو کمی کوچک می‌بینم. یا این‌که تو با استعدادت بر من چیره می‌شوی و بالأخره این‌که آیا علتش این نیست که همه ما حتی تو آدم‌هایی نامتعادل هستیم و به هدف نویسندگی ایمان نداریم؟»
اما چخوف در همان حال که خود را نمی‌دیده می‌توانسته نویسندة هم عصر خودش را به خوبی و با ظرافت نقد کند. در 20 ژانویه 1902 خطاب به اولگا می‌نویسد: «راستی بگویم، گورکی مشغول نوشتن نمایشنامة تازه‌ای است از زندگی مستمندان بی‌خانمان. هرچند که به او توصیه کرده‌ام که یک سال دیگر صبر کند و عجله به خرج ندهد. نویسنده باید زیاد بنویسد ولی شتاب به خرج ندهد. این‌طور نیست همسر خوبم؟» و باز هم راجع به گورکی خطاب به یوژین، هنرپیشه و درام‌نویس، می‌نویسد: «فوماگاردیف و سه رفیق گورکی را نباید خواند. آثار خوبی نیستند و خرده بورژوا کاری در حد یک شاگرد دبیرستان است.» و بعد در همان نامه به نحو پیامبرگونه‌ای پیش‌بینی می‌کند: «به نظر من زمانی خواهد رسید که آثار گورکی فراموش خواهد شد ولی خود او پس از گذشت هزاران سال بازهم در یادها خواهد ماند.» و در همان حال در ژوئن 1899 بی هیچ تعارف و پرده‌پوشی به گورکی می‌نویسد که شما با موفقیت و سروصدا شروع کردید، به همین جهت حالا همه چیز در نظرتان پیش پاافتاده و مبتذل است و در نامة دیگری از او می‌خواهد که با نگاه دقیق‌تری به خوانندگان کتاب‌هایش نظر بیندازد و یا و در 3 ژانویه 1899 خطاب به گورکی می‌نویسد: « شما طبیعت را هنرمندانه توصیف می‌کنید. شما یک نقاش منظره‌پرداز واقعی هستید. اما اکثر تشبیهات انسان مانند: دریا نفس می‌کشد، استپ استراحت می‌کند، طبیعت نجوا می‌کند یا سخن می‌گوید و یا اندوهگین می‌شود و غیره - چنین تشبیهاتی موصوف را مقداری یکنواخت و گاهی ساختگی و یا غیرمفهوم می‌نمایاند. بلاغت و فصاحت در توصیف طبیعت با حفظ ساده‌نویسی کسب می‌شود.» خواندن جواب گورکی به چخوف هم دل‌انگیز است که می‌نویسد: « هر کلام شما برایم باارزش است و به دوستی‌مان افتخار می‌کنم.» و یا جای دیگری به چخوف می‌نویسد: « چهره شما را مانند یک قاضی کاملاً خونسرد مجسم می‌کنم.»‌ گرچه شمای کلی نامه‌های گورکی حاکی از این است که او نیز به مانند بیشتر نویسندگان زیربار برو نیست و تنها ادای نصیحت‌پذیری را در می‌آورد.
خواندن نظر گورکی نیز نسبت به خودش خالی از لطف نیست؛ او می‌نویسد: «من آدمی هستم احمق مانند یک لوکوموتیو. از ده سالگی روی پاهای خود ایستاده‌ام. وقتی برای درس خواندن نداشته‌ام. همیشه دنبال لقمه‌ای نان و مشغول کار بوده‌ام.» و بعد اضافه می‌کند: «از هیچ چیز نمی‌ترسم و برای چیزی افسوس نخواهم خورد. ولی دقایقی پیش می‌آیند که برای خودم دل‌سوزی می‌کنم. مثل همین الان که در بارة خود با کسی که دوستش دارم صحبت می‌کنم.»
چخوف با نکته‌بینی فضای روزنامه‌نگاری عصر خود را به چالش می‌کشد و در نامه به برادرش می‌نویسد: «روزنامه‌نویس‌های ما به نوعی بیماری مبتلا هستند که حسادت و تنگ‌نظری است. به جای این‌که از موفقیت تو خوش‌حال شوند به تو حسادت می‌ورزند و برزخم آدم نمک می‌پاشند... عجب کوته‌نظریی! و چه‌قدر بی‌نزاکتی... و همة این‌ها زندگی را چه‌قدر تلخ و مسموم می‌کند.»
چخوف به مانند هر آدم دیگری خالی از تناقضات نیست و در همان حال که در یکی از نامه‌هایش به الگا می‌نالد که روس‌ها با بی‌فکری تمام روبل‌های زیادی را در مونت‌کارلو می‌بازند در نامة دیگری به او در بارة همان مونت‌کارلو می‌نویسد: «در قمار پانصد فرانک برنده شدم. عزیزم آیا اجازه می‌دهی قماربازی کنم؟» و در نهایت نامه‌ها به ما می‌گوید که ما عوام جامعه چه زیانی به نسل‌های بعد می‌رسانیم و چه‌گونه با مزاحمتی که برای نویسنده فراهم می‌کنیم (و به ظاهر جهت ستایش) به اتلاف وقت نویسنده‌ای می‌پردازیم که اگر می‌توانست بیشتر بنویسد امروز چه بسا آثار بیشتر و یا شاید پربارتری از چخوف را داشتیم. در 17 اکتبر 1903 به همسرش می‌نویسد: «وقتی این خانم رفت، دیگر نتوانستم کار کنم. تمام بدنم به لرزه افتاده بود.»
و در جایی دیگر: «من این‌جا پیش مهمانان می‌نشینم. حرف‌‌های‌شان را گوش می‌دهم. رنج می‌برم و تمام مدت تو را فحش می‌دهم.»
و حتی وجود تلفن هم مزید بر علت شده بود و دوستان چخوف از این وسیلة ارتباطی برای شکنجة او ناخواستة سود می‌بردند. در نامة 30 اکتبر 1899 خطاب به الگا آمده است: «هربار از خواب می‌پریدم غرق در عرق، باپای برهنه و لرزان به طرف تلفن می‌دویدم؛ و بعد تا می‌خواستم بخوابم دوباره و دوباره صدای زنگ تلفن بلند می‌شد.»

  نامه‌های چخوف اولین بار در سال 1924 در خارج از روسیه منتشر شد و اخیراً در ایران ناهید کاشی‌چی دست به ترجمة منتخبی از این نامه‌ها زده و گل‌چینی از نامه‌ها در جلد هشتم و نهم مجموعه آثار چخوف و به همت نشر توس در دسترس همگان قرار داده است. کاشی‌چی در مجموع ترجمه روشن و روانی از نامه‌ها به دست داده است. جلد هشتم حاوی نامه‌های گل‌چین شده‌ای است از نامه‌های ردوبدل شده بین چخوف، برادر و همسرش، که چون منتخبی است از کل نامه‌ها گاه خواننده راسردرگم می‌کند؛ چون گه‌گاه در نامه‌ها اشاراتی می‌یابیم که نمی‌دانیم راجع به چیست. و اگرچه مترجم سعی کرده این ایرادات را با آوردن زیرنویس برطرف کند اما در مجموع این ترجمة گزینشی باعث می‌شود که خواننده نتواند به تصویری درست و درمان از چخوف، همسر و یا برادرش برسد. چند مورد سهو هم در عنوان نامه‌ها دیده می‌شود.برای مثال نامه چاپ شده در صفحة 167 جلد هشتم از چخوف به کنیپر است و نه آن‌طور که در کتاب آمده از کنیپر به چخوف و شبیه همین اشتباه هم در صفحة 429 همان جلد رخ داده است. مترجم در برگردان برخی از کلمات به فارسی هم دچار لغزش‌هایی شده، از جمله«لانة مرغ‌ها» را به«آغل مرغ‌ها» ترجمه کرده است که نامربوط است. در جلد نهم، که شامل نامه‌های ردوبدل شده بین چخوف، دانچنکو، استانیسلاوسکی، گورکی و چند نفر دیگر است، کم و بیش هنوز این سهوها به چشم می‌خورد. در صفحه12 جلد نهم مجموعه آثار آمده: «تصمیم به نوشتن اثر خلاقة دیگری کرد.» تصمیم را می‌گیرند، نمی‌کنند! در همان صفحه آمده: « تحت‌الشعاع قرار دادن روانشناختی اصلی بازیگران» که مطمئناً منظور روانشناسی بوده و احتمالاً غلط مطبعی است. و همان‌جا در بند سوم خط دو «امتیازاجرای» جا افتاده است. در صفحة 269 جلد نهم آمده: « چه سوءتفاهم‌هایی می‌افتد؟» سوءتفاهم پیش می‌آید و نمی‌افتد و سهوهایی از این دست که گمان می‌کنم بهتر است بر دیگر سهویات اینگونه‌ای کتاب پردة رحمی بکشیم. بی‌توجهی به علائم سجاوندی نیز در هردو جلد محسوس است. ولی به رغم این‌ها و در مجموع، نامه‌های چخوف کتابی است با ترجمه‌ای قابل قبول و خوش‌خوان که می‌شود خواندن آن را به دوستان توصیه کرد.
منبع:
www.dibache.com

سحر عابدی. اقامتگاه الهه های هنـــــر


مطالب مشابه :


نحوه نگارش وصیتنامه

توصیه هایی برای نوشتن به شرح ذیل وصیت می‌کنم که ان‌شاء وصیت نامه




وصیت نامه یک بسیجی شهید

آن چه خواهید خواند ، آخرین وصیت نامه یه جا این وصیت نامه در عین سادگی ، به طرز تکان




نحوه نوشتن فهرست منابع درون متنی و برون متنی در مقالات

بخشی از وصیت نامه در این پست قصد دارم که نحوه نوشتن فهرست منابع درون متنی و برون




طرز نوشتن پایان نامه

طرز نوشتن پایان نامه آوری کرده است و کلا در نوشتن پایان نامه ، رعایت نکات وصیت ، ارث




خدمات مشاوره تلفنی خانواده حقوقی

طرز نوشتن نامه طریقه نوشتن نامه وصیت نامه: 245. 48: نمونه وصیت




چرا باید نامه‌های چخوف را خواند؟|فریبا حاج دایی

‌هایش بدون به کار بردن رقت قلب و بیان کلمات تملق‌آمیز و مبتذل به طرز نوشتن وصیت‌نامه




شيوه نامه ي نگارش نامه هاي رسمي و اداري

كه امكان دارد با طرز درست نوشتن نامه هاي نوشتن نامه هاي رسمي وصیت نامه




حاکمیت قانون محل تنظیم سند

« اسناد از حیث طرز تنظیم تابع نویسند محل نوشتن جمله وصیت نامه سری ، وصیت نامه




برچسب :