داستان یازدهم . میترا . قسمت ششم

 

اینجا ویلای ننه بلقیس است . کنده های بزرگ درخت را داخل شومینه گذاشته ایم اما هنوز اتاق سرد است . شام ماهی سفید را که هیجده هزار تومن از بازار رویان خریده ایم در منقل ایوان سرخ می کنیم و با کته می خوریم . سالار کلاه سرش گذاشته و لحاف رویش کشیده و دارد گوش می کند . سالار فکر می کند که من از وقتی روزی چهار تا فلوکستین می خورم مغزم معیوب شده است .

 

می گویم همه اش تقصیر موشک باران است . موشک به پارک شهر می خورد و من در میدان حسن آباد سرم به اسفالت می خورد و یادم می افتد که در زیر زمین خانه کلانترلی ها از هوش رفته ام و نگو که در تهران محمد علی شاه مجلس را به توپ بسته و ابوالقاسم پسر خلیل خان به راسته کوچه رفته تا سر و گوشی آب بدهد و عالیه زن ابوالقاسم دارد در حیاط خانه خلیل خان ترشی درست می کند و دخترش قمر را فرستاده برود از زیر زمین خانه کلانترلی ها سرکه بیاورد که یاغیان بیوک خان می رسند و قمر جیغ می زند و شیشه سرکه از دستش می افتد و من به هوش می آیم .

 

نیروهای دولتی یازده ماه تبریز را محاصره می کنند . با مقاومت ستارخان و باقر خان مشروطه پیروز می شود و تهران توسط مشروطه خواهان فتح می شود اما روسها تبریز را اشغال می کنند و ستارخان در پارک اتابک تهران تیر می خورد و قیام ممدعلی پسر بزرگ ابوالقاسم هم به جایی نمی رسد . سالدات ها روز عاشورا ، ممدعلی را به دار می کشند . ممدعلی زنی دارد بنام تامارا و پسری بنام عباسقلی .

 

تامارا زن عین اله می شود و عین اله زنش فاطما باجی و دو پسرش جعفر و علی اشرف را بر می دارد و به خانه تامارا می آید . جعفر عاشق سریه دختر همسایه شده و صاحب پسری بنام چراغعلی و دختری بنام مهناز می شود . عباسقلی هم زنی بنام ملیحه می گیرد که نازا است . عباسقلی ، ملیحه را طلاق می دهد و سلطنت دختر اسداله را می گیرد و نورالدین بدنیا می آید . سلطنت از شوهر قبلی اش لوطی حسن ، دختری بنام فضه دارد که او را هم به خانه عباسقلی آورده است .

 

تبریز دست فدایی ها است . فدایی ها دارند خیابان ها را آسفالت می کنند . حیدرعلی و مخدومعلی در مدرسه خیام دارند کتابهای ترکی می خوانند . حلیمه زن گل احمد را که مرده دارند در حیاط می شویند . طرلان را به اتاق و دهلیز سیفعلی برده اند تا حلیمه را نبیند . گل احمد از آی پارا خواستگاری می کند .

 

صدای اره برقی می آید . دارند درخت ها را می برند . ابوالفضل دویست هزار تومن هیزم در حیاط ویلا ریخته است . سالار کته می پزد . یادش رفته است کره و روغن بخرد . سالار دارد جوجه ها را به سیخ می کشد . داخل ویلا از بیرون سرد تر است . دو نفری فرش کهنه را از ماشین به طبقه دوم می آوریم . شش تا تخم مرغ مهر خورده . پنج تا لواش هزار تومن . در مبل نشسته ام دارم تایپ می کنم . سمند سالار نود و چند هزار تا کار کرده است . ساعت یازده صبح به ویلا می رسیم . ششصد متر . نود میلیون . نی ها یک سوراخشان کم است اما جنسشان خوب است . اینجا روستای دستر است . در میانبند . در جاده رویان به طرف یوش بلده . جوجه ها دارد در ذغالهای ایوان سرخ می شود . دودش از پنجره دیده می شود . نمی دانم چرا بیست و هشت صفر به جای زیارت به شمال آمده ایم . جاده هراز ترافیک بود .

 

ناهار را در ایوان می خوریم . سالار برنج را بدون روغن و نمک پخته است اما جوبجه کباب و ترشی سیر و زیتون پرورده و منظره جنگل روبرو ، طعم ناهار را خاطره ای به یاد ماندنی در اولین روز دو هزار و چهارده می کند . بخاری گازی اتاق بغل دودکش ندارد . کپسول گازش هم خالی است . می رویم از حیاط هیزم می آوریم و شومینه را روشن می کنیم که خاموش می شود . هیزم ها بزرگ هستند و هر قدر که سالار ماده آتش زا می زند نمی سوزند . می رویم چوبهای کوچک می آوریم زیر هیزم ها می گذاریم . به رویان برای پر کردن کپسول ها بر می گردیم و به نور اما همه جا بسته است . عکس های احمد ناطق نوری را به دیوار زده اند که مشاور عالی وزارت نفت شده است . سوراخهای نی فقط به ماهور می خورد . یک کتری کوچک پنج هزار تومنی می خریم و روغن و آب معدنی و نوشابه و سم برای سمپاشی ویلا و برنج نه هزار تومنی . ساعت هفت شب است . هنوز سه شنبه است .

 

سلام خوب من . امروز چهارشنبه یازدهم دی ماه است . اینجا ویلایی در دستر است . سالار دارد به شیخ انصاری در شبکه دو گوش می کند . هیزم ها دارند در شومینه چرت چرت می سوزند . سالار به شبکه یک می زند مشهد مقدس را نشان می دهد . مردم دارند گریه می کنند . در کتری پنج هزار تومنی یک چای کیسه ای می اندازیم و با بیسکویت ، چای می خوریم .  سالار می گوید آن وقت می گویند چرا کسی تلویزیون ایران را نگاه نمی کند . شطرنج ها را همینجور از شب روی میز چیده ایم . سالار کلاه سیاه مرا به سرش گذاشته است و روی مبل دراز کشیده است . با یکی از نی ها ، جوه جوه جوجه لریم را می زنم . دارند از دهان سالار بخار بیرون می آید . اول صبح می رویم در حیاط با دو تا هیزم ، گل کوچک درست می کنیم . سالار چهار یک می برد . سالار می گوید من اگر رئیس جمهور بشوم اول می روم با آمریکا صلح می کنم بعد سپاه را برمی دارم اقتصاد را آزاد می کنم و شمال را توریستی می کنم آنوقت رفتم در شورا ثبت نام کنم گفتند باید سابقه جبهه داشته باشی و لیسانس باشی . سالار جارو برداشته دارد ذغالهای جلوی شومینه را پاک می کند . سالار می گوید من اگر به شورا بروم و بعد به مجلس بروم و رئیس جمهور شوم جنتی مرا بعلت کهولت سن رد صلاحیت می کند و می خندد . سالار تلویزیون را خاموش کرده است . شب بخاری گازی را از ترس مونو اکسید کربن خاموش می کنیم و نفری هفت تا لحاف رویمان می کشیم . ساعت ده شب با سالار شطرنج بازی می کنیم . سالار سفید و من سیاهم . سالار با اسب شروع می کند .  آخر بازی سالار دو تا اسب و یک فیل دارد و من یک وزیر دارم یک وزیر دیگر هم می آورم .

 

سلام خوب من . من فکر می کردم که تو یک مردی اما دیشب برای اولبن بار فکر کردم که شاید یک زن باشی یک زن زیبا . یک دختر مو طلایی با چشم های میشی شبیه سارای نقاشی . خوب من ، مرد باشی یا زن ، دوستت دارم . سفید باشی یا سیاه دوستت دارم . زشت باشی یا زیبا دوستت دارم . آسمان باشی یا زمین ، دوستت دارم . نعمت بدهی یا بلا ، دوستت دارم . قهر کنی یا آشتی ، دوستت دارم . خیال باشی یا واقعیت دوستت دارم . خوب من امروز پنج شنبه است . دوازده دی ماه . این دو هزار و چهار ده چه حالی می دهد دستت درد نکند . هنوز در ویلای ننه بلقیس هستیم . ساعت نه صبح است . سالار از مستراح بیرون آمده و جوه جوه جوجه لریم می خواند . هنوز کلاه سیاهم روی سرش است . می گوید خالوغلی لحاف تشک ها را بده در اتاق خواب بگذارم می گویم خالوغلی رفته ام به حس اگر از جایم بلند شوم حسم می پرد . همه هیزم ها سوخته و خاکستر شده است . سالار می گویم الان چالوس ترافیک است و انزلی را بی خیال بشوم در آمل چهل تا مغازه صنایع دستی بغل هم است که همه شان نی هفت بند با سوراخ های ایرانی می فروشند . از آمل هم با زنجیر چرخ و سرعت سی به تهران می رویم .چای می گذارم کنار شومینه که خاموش شده است می نشینیم و با چای داع ، آخرین ساقه طلایی را می خوریم . دیشب سالار همه خانه را سمپاشی کرد و همه خانه را با جارو برقی کهنه که آورده جارو کشید . بعد از ظهر هم که من خوابیده بودم و باران می بارید همه هیزم ها را از حیاط به انباری برده بود .

 

سلام  خوب من . امروز جمعه سیزده دی ماه است . میترا و چیچک دارند انار می خورند . پرهام انار می خوری . سه دانه هم کف دستش در دهان من می گذارد . چیچک بخور دیگر . آشغال هایش را در نیاور . ده دوازده تای دیگر در دهانم می گذارد . طرلان و شهین در طبقه بالا دارند شام می خورند . شهین رفته از راه پله از آن پیازهایی که خریده ام می آورد . می گوید پیازها یخ زده اند . افشین دیروز به سالگرد حمید عموغلی در مسجد رفته است . سالار زنگ زده است که داشتم ماشین را تمییز می کردم سنگ ها و صدف هایی را که از کنار ساحل محمود آباد جمع کرده بودی پیدا کردم چکار کنم . می گویم نگه دار . از بازار رویان ، دو تا از آن سنتور زمینی های یا پیانو ها یا همان میله ها که با چکش روس سرشان می زنند صدای دو ، ر ، می ، فا می دهد برای چیچک و آیلی می خرم . سالار هم می خواهد برای مهران و عسل اسباب بازی بخرد می گویم از این پیانوها بخرد . چینی اش هفده تومن و ایرانی اش بیست و سه تومن با کتاب و سی دی آموزشی .

 

دو تا نی دیگر از آن مغازه پریروزی می خرم می شود پنج تا نی هفت بند . تنها یک نی هفت بند برایش می ماند . می گوید کلاس داری برای شاگردهایت می خری می گویم نه همینجوری هوس کرده ام کلی نی هفت بند بخرم . از آمل هم دو تا نی هفت بند دیگر می خرم . دانه ای دوازه تومن . میترا مشت مشت انار دانه می کند می دهد می خورم . پرهام دارد میمون های فضایی را نگاه می کند . سالار دویست تومن پول هیزم ها و سیصد و پنجاه تومن پول نگهبانی را به ابوالفضل می هد . سگ قهوه ای جلوی خانه ابوالفضل جلو می آید و از کفش ها شروع می کند و هم بدنم را بو می کند . پرهام ترشی سیر و زیتون و ماهی از بازار رویان می خرد . جاده هراز خوشبختانه ترافیک و یخبندان نیست . شش هفت تا تونل .

 

یک تونل دراز که از یک تا دویست و پانزده می شمارم تا تمام می شود . سالار در  آبعلی ، ماست و دوغ می خرد . از رودهن و بومهن و پردیس می گذریم . تهران های برف ندیده که از هوای آلوده فرار کرده اند دسته دسته آمده اند دارند تیوب می خرند می روند در پیست های اسکی اطراف جاده ، سر می خورند . از نازی آباد و سیزده آبان می گذریم . به شهر ری می رویم تا با مترو به کرج بروم سوار اتوبوس تبریز می شوم . سالار می گوید برویم از قرچک بلیط بخریم . صندلی سی و هفت ، ساعت هشت شب ، نوزده هزار تومن . ساعت پنج و نیم عصر آیفون خانه شهناز را می زنیم . با شهناز و کورش روبوسی می کنم . نی ها و شطرنج و کیفم را در آسانسورشان می گذارم . شهناز دارد به شبکه فاکس در ترک ست نگاه می کند . کیوی و نارنگی پرتقال و سیب می آورد . چیچک دارد با قند ، رب گوجه فرنگی می خورد .

 

پرهام و چیچک مثلا دارند با شطرنج چوبی که از رویان خریده ام بازی می کنند . چیچک مهره ها را اشتباه می چیند پرهام که درستش می کند چیچک سرش جیغ می زند . پرهام هم خوب بلد نیست . فکر می کند که فیل چون بزرگتر است می تواند اسب را بزند . می روم موبایلم را می آورم از شطرنج بازی کردنشان فیلم می گیرم . چیچک بازی را خراب می کند و پرهام مهره ها را جمع می کند می رود در لپ تاب میترا شطرنج بازی می کند . میترا شام آورده است . آشپزخانه سرد است و در هال غذا می خوریم . کته با گوجه و سیب زمینی از همانهایی که سلطنت برایم می پخت . خدا رحمتش کند . دو تا لیوان زرد و یک لیوان سفید و یک استکان برای چیچک . چیچک قاشق ها را داخل بشقاب ها می گذارد و برای خودش آفرین می گوید  کف می زند . خدایا دیگر بس است مست شدیم بگذار زندگی مان را بکنیم .

 

سلام . امروز شنبه چهارده دی ماه است . لوله آب که از چاه به منبع می رود یخ زده است . آب بهداری قطع است . مش اسماعیل و مصطفی با آب داغ ، یخ لوله را باز می کنند . یادم باشد به سایت باز آموزی بروم پنجاه امتیاز کم دارم گفتند برای مطب امند باید پروانه مطب تبریز را باطل کنی از شبستر پروانه بگیری . یادم باشد به پلیس بعلاوه ده بروم و بدهم گواهینامه رانندگی و کارت پایان خدمتم را دیجیتالی کنند و همانجا پاسپورت هم بگیرم خرداد با سالار به آنکارا بروم امتحان تاییدیه مدرک پزشکی دهم تا اگر اخراجم کردند بروم در ترکیه طبابت کنم پول درو کنم . سالار می گوید از وقتی چهار تا فلوکستین می خوری مغزت معیوب شده است . فلوکستین ها را نخور . می گویم یک احمد دیوانه بهتر از یک احمد افسرده است تازه در ایران امروز آدم همان بهتر که دیوانه باشد تا اینکه همرنگ این جماعت شود . ناخن های دستم بلند شده است یادم باشد امشب بچینمشان زشت است .

 

سلام . امروز یکشنبه پانزدهم دی ماه است . خانم نادر پور اس ام اس فرستاده که بدجوری سرما خورده ام امروز را مرخصی می خواهم . آب هنوز قطع است . چاه بهداری هر روز بیشتر از چهار کالون آب نمی دهد . حاج بخشایش آمده که همان زمین پنجاه تومنی را متری می توانم چهل و دو تومن برایت بخرم . اگر پانصد متر را هم نتوانستی دویست و پنجاه تومنش را خودم بر می دارم . به مش اسماعیل می گویم ده تومن نقد می دهم به شرطی که دویست و پنجاه متر طرف امند را من بردارم . فقط باید خود فروشنده و قولنامه را اول ببینم . دو روز است که حمام نرفته ام . موهایم آنقدر چرب است که شبیه دهاتی ها شده ام . من دهاتی ها را دوست دارم . ساده بگم دهاتی ام با همه شهری شدنم . یاد شادمهر عقلی بخیر . نوارش را در میدان انقلاب گذاشته بودند . شاید سال هفتاد و چند بود .

 

ساعت سیزده و ده دقیقه است . این ثانبه شمار بودن هم برای خودش عالمی دارد . خانم رجب پور زنگ زده است که شاخص های بورد را نوشتید . می گویم شرمنده کلا یادم رفته بود و می خندم . به مصطفی می گویم ناخن گیرش را بیاورد ناخن هایم را بچینم . با پرهام الکی شطرنچ بازی می کنم و پرهام می برد . دوست ندارد بازی تمام شود . یادم باشد تا چراغش روشن نشده بنزین بزنم . من دیگه بچه نمی شم دیگه بازیچه نمی شم . فکر می کنم مصطفی در اتاق تزریقات نوار معین را انداخته است می روم بگویم که خاموش کند شاید از استان برای پایش بیایند و گیر بدهند می روم می بینم که تلویزیون خودمان است آهنگ معین را یک نفر دیگر خوانده است . باورم نمی شود . این روحانی شاید آخرین تیر نظام باشد . یا نظام را این وری می کند یا آن وری . شک نکنید .

 

 

سلام . امروز دوشنبه شانزده دی ماه است . دو کالون بیشتر در بهداری آب نداریم . مش اسماعیل می گوید از فردا آبدارخانه تعطیل است . حیدر علی و طرلان دیشب با اتوبوس وی آی پی ساعت ده و نیم شب سیر و سفر به تهران رفتند . یک پتو هم خریده بودند . دو تا بلیط پنجاه و چهار هزار تومن . پادگان سپاه بالاتر از بهداری ماست . ظهر ساعت دو که می آیم مینی بوس های سپاه از پشت با سرعت می آیند و سیگنال می زنند . انگار دارند سر می برند . پلاکشان سبز است و زیرش پنجاه و سه نوشته است . پجلو هم که می افتند هر قدر چراغ می دهی کنار نمی کشند . می خواهم بگویم من به سپاه خوش بینم اما اتوبوس  هایش نمی گذارد . دیشب یوزارسیف و پس از باران تمام شده و امروز شهین سریال ندارد تماشا کند . شهین انگشتانش را که خم شده اند نشانم می دهد که مقصر تو هستی که آمپول هایم را نمی زنی . می روم از زیرزمین سرنگ می آورم و یک نوروبیون و یک د سه می زنم . میترا و بچه ها رفته اند به فرشته سر بزنند . شهین برایم ایکی ثانیه روی اجاق گاز چای دم می کند . میترا برای چیچک یک عروسک و برای پرهام یک ماشین اسباب بازی خریده است . به شهین می گویم فردا ساعت شش به کلاس نی می روم کلی دعوایم می کند که به جای داستان و نی برو درست را بخوان از نادر یاد بگیر . نادر باجناقم است . بدجوری دارم در آینه به خودم نگاه می کنم . به نظر من مداح ها باید حق تیراندازی داشته باشند . روزنامه های این روزها را که می بنیم یاد آخرین روزنامه های رنگی زنجیره ای در دوران خاتمی می افتم که همه شان یکجا توقیف شدند . این علی مطهری آخرش کار دست خودش می دهد . من از عصبانیت های ترکان خوشم می آید هماجور که از خنده های ظریف . من فکر می کنم که اگر روحانی برود کنار ، نظام خود کشی می کند . شک ندارم . یک جوری بیماری اتو ایمون . طغیان تندروها همه را به باد خواهد داد . یعنی اگر علی مطهری هم نبود من فکر می کردم که انقلاب همه خودش را خورده است .

 

سلام خوب من . سلام خوشگل من . اصلا سلام همه چیز من . امروز چهارشنبه هیجده دی ماه است . هنوز یک روز مانده که بالاخان همه درخت های دره یاران را بگذارد و برود . سیصد متر زمین سیزده تومن . یک ورق آ چاهار و پنج تا امضا . متری چهل و دو تومن با هفتصد و پنجاه تومن به خاطر جنوبی بودن . رفتم کارت به کارت کنم نشد . شماره حساب مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد . نباشد به درک . به خدا من زمین خوار نیستم . جو گیر شدم . عباس با اتوبوس قرچک به تبریز آمده است . ناهار به خانه شهین آمده است . امروز عصر به ورامین می رود . شهین می گوید گوشهایم مثل نی صدا می دهد . حیدر علی می گوید شلغم خریده ام ببرم در تهران بکارم . می گوید شلغم صدای گوش را کم می کند . طرلان هم بلغور خریده است . به شهین می گویم برویم از بازار کره نی خانه ، شلغم بخریم بخورد . مش رحمتعلی امروز از مشهد آمده است . عزیز دو تا گرمکن برای پرهام و چیچک خریده است و یک چادر برای عید میترا . ماشینم آنقدر کثیف است که نگو . آدم خجالت می کشد . هنوز ناخن های پایم را نجیده ام . من خدا را هزار بار شکر می کنم که آسمان ، آصمان نیست همین صابون برایمان بس است . تازه شانس آورده ایم که آثمان نیست . میترا و پرهام دارند مسواک می زنند . شام سوپ و سنگک می خوریم . فرامرز اینجایی !؟

 

سلام خوب من . امروز پنج شنبه نوزده دی ماه است . جمال و کاوه و عطا از تهران آمده اند . بالاخان فردا پنج عصر پرواز دارد . خان کیشی کلی سرفه می کند . نه میلیون از بانک ملی صوفیان می گیرم و به رحمان پسر حسن آفتابی می دهم . یک بسته تراول پنجاه تومنی و پنج بسته اسکناس آبی دو هزار تومنی و چهار بسته پنج هزار تومنی . بابت همان سیصد متر زمین . ساعت یازده صبح . سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن هم برای اول اسفند چک می نویسم . دسته چکم غیر فعال شده متصدی می گوید باید زنگ بزنی به شعبه خامنه ، فعالش کنند یک میلیون هم می ماند برای شنبه صبح . قبض موبایل مهناز روی جا کفشی است . مش رحمتعلی ساعت سه ، ساکش را هم بر می دارد و می رود . افشین از دیروز داروهایش را نمی خورد . سه روز است که تلفن هایمان قطع است . فرشته از امروز عصر کمردرد گرفته است . شهین کتری استیل را از کابینت بالای ظرفشویی بر می دارد . موبایل شهین به خاطر بدهی قطع است . به شهناز زنگ می زند شماره ایرانسل جدیدش را می دهد . نازلی و رضا خانه شهناز هستند . فردا ساعت دوازده از ایپک یولی به رستوران بالای کوه عینالی می رویم .

 

سلام خوب من . امروز جمعه بیست دی ماه است . خوب من . چقدر تو سبزی . من فکر می کنم تو همان درخت هایی هستی که بالاخان کاشته است . خوب من شاید تو از جنس هستی نباشی . میترا یک سریال چینی ژاپنی کره ای پیدا کرده می نشیند تا دوازده شب می بیند . ممد ابراهیمی فلش فیلمهای بالاخان را می دهد و جواد سیدی ، ده بیست تا عکس های بالاخان را که در جیب کتم می گذارم . سوپ خامه ای و جوجه کباب و موز و مربای بالنگ و حلوای زعفرانی و من عکس استاد محمت رمضانی را با کلاه عمو صمد می گیرم . خوب من برفهایت کی آب می شود خوب من این زمین و سیزده تومن مال خودت فقط بگو برای چه اینهمه ول معطلم . حداد از ضرغامی به خاطر اخراج مجری تلویزیون که از کلمه غربی اس ام اس استفاده می کرد تشکر کرده است خوب است که خود کلمه تلویزیون ، اصلا غربی نیست .

 

سلام . امروز شنبه بیست و یک دی ماه است . شهین جلوی بانک ملی پیاده می شود و من پرهام را به سرویس می برم . شماره بیست و هفت . صد تا ده هزار تومنی سبز که در جیب کت قهوه ای ام می گذارم و به مش اسماعیل می دهم و چهار تا پنج هزار تومنی زرد که بدهد بنگاهی زیر قولنامه را مهر و امضا کند . آفتابی با فکس اداره از قولنامه قبلی زمین دو تا کپی در می آورد . فرهاد ده هزار تومنی ها را می شمارد . مصطفی می گوید بیست هزار تومن هم من می دهم بده بنگاهی زیر قولنامه مرا هم مهر و امضا کند . مریض از ایوند برایم یک نایلون سیب آورده است . دستش درد نکند . راضی به زحمت نبودم . دکتر حسینی زنگ می زند که آمار هپاتیت ها را بفرستم . شنبه از استان برای پایش می آیند . دوباره با مش اسماعیل می رویم زمین را با قدمهای مش اسماعیل متر می کنیم بیست و هشت متر در هفده متر می شود که دویست مترش را مش اسماعیل و آفتابی برداشته اند . همه جا برف است . این طمع آدم را به کجاها می کشاند . میترا زنگ می زند که پوشاک و گوجه و نمی دانم چی و چی بخرم که همه اش یادم می رود . ماشین چهل و سه هزار تا کار کرده است . لپ تابم اتوماتیک شده است . دارد همینجوری برای خودش تایپ می کند . دارد روی اعصابم راه می رود . نشانگر موس این ور و آن ور می پرد و نوشته هایم را پاک می کند . خلاصه اگر سبک نوشتنش فرق می کرد حتما لپ تاب از خودش نوشته است . دکتر جانفشان می گوید دیروز دکتر پزشکیان در تلویزیون خیلی خوب حرف زد اینبار کلی رای می آورد اگر رد صلاحیت نشود . مصطفی دارد اس ام اس هایش را می خواند .

 

سلام . امروز یکشنبه بیست و دوی دی ماه است . دو . لا . سل . حرفی برای نوشتن ندارم . جز همان حرفهای همیشگی که از نوشتنشان خسته شده ام که امروز صبحانه خامه و عسل خوردیم که امروز بیست تا مریض دیدم که میترا زنگ زده روغن مایع و پوشاک بخرم و از این حرفها . من گاهی در یک ثانیه یک عمر زندگی می کنم چیزی در مایه های بازی با زمان گاهی از بالای پرده های زمان می پرم یک بار در سه راه تاکستان تا تبریز از بالای شش ساعت در سه ثانیه پریدم فقط کافی است نبض لحظه ها دستت بیاید و پایت را از روی ترمز برداری و الکی گاز ندهی و حواست به دوربین های کنترل نامحسوس باشد . پیری زنگ زده که فردا دکتر مولانا و کارآموز برای پایش به پردول و امند می آیند . گاومان زایید یا نزایید کاری ندارم اما اگر خدا بخواهد فردا مخفی کاری نمی کنم . بگذار اشکالات کار خودم و این سیستم معیوب و متناقض بالا بیاید . به خدا پاداشاه برهنه است تنها مانده کودکی فریاد بزند اصلا بگذار من حرامزاده باشم . خانم بهشتی دارد شاخص های جدید را به بورد می چسباند . شاخص ها در بوردی که طراحی کرده اند جا نمی گیرد . می گویم روی هم بچسباند . دو روز است تلفن اداره قطع است . پولش را دیر ریخته اند . آفتابی دارد تعرفه های جدید را به شیشه پذیرش می چسباند . ویزیت آزاد پزشک پنج هزار و سیصد تومن . ویزیت پزشک با دفترچه بیمه روستایی پانصد و سی تومن . تزریق با دفترچه تامین اجتماعی هزار و ششصد تومن . در سه گاه می و لا ، کرن است . باطری تایمکس خراب شده است .

 

سلام گل من . امروز دوشنبه بیست و سه دی ماه است . داریم صبحانه می خوریم . دکتر مولانا و آقای پیری وارد اتاق می شوند . بفرمایید صبحانه . ممنون صرف شده . دکتر مولانا دارد ساکشن را می بیند . مصطفی دارد ساکشن را راه می اندازد . از چند سال پیش که ساکشن را خریده اند یکبار هم به برق وصل نکرده اند . دنبال قفسه داروهای اورژانس می گردیم که خوشبختانه پیدایش می کنیم . چند تا از آمپولهایش تاریخ گذشته است . دکتر مولانا یاد داشت می کند . لارنگوسکوپ را هم از یکی از کشوها پیدا می کنیم که چراغش روشن نمی شود . باطری هایش تمام شده است . دفتر ثبت نام و پی گیری را می خواهند می گویم همه اش را کنار گذاشته ام دارم در اکسل می نویسم . اکسل را نشانشان می دهم دکتر مولانا خوشش می آید . یک فلش می دهد اکسل ها را برایش می زنم . اکسل سه سال خامنه را هم برایش می زنم . می گویم همه پوشه های سبز و پرونده های خانوار و دفتر پی گیری و ارجاع و مدارس و خلاصه همه کاغذها را کنار گذاشته ام همه را در اکسل می نویسم .

 

دکتر محمدی از گسترش استان آمد گفت اصلا نمی شود و به دکتر قربان زاده گفت در خامنه اصلا پزشک خانواده کار نمی شود و دکتر قربان زاده گفت اگر تا دو هفته همه اکسل را در پرونده های کاغذی ننویسی به دیزج شیخ مرجان می فرستمت . خلاصه یک کاری کردند که دوباره به کاغذ بازی روی آوردم . می پرسد اینجا وایرلس دارید می گویم دو هفته است آب نداریم و ظهر می رویم در خانه مستراح می رویم تلفن هم چند روز است قطع است از بابت گوشزد کردن قفسه اورژانس هم تشکر می کنم می گویم دکتر ایزدی چند ماه پیش که رفته در این چند ماه چند بار شفاهی و کتبی زنگ زده اند و فکس کرده اند که به مرکز صوفیان بروم و کشیک بایستم که نرفته ام و دوبار به تخلفات فرستاده اند و آخرین ابلاغم هم دیزج شیخ مرجان است و الان هم که دارم با شما صحبت می کنم حضورم در مرکز بهداشت امند غیر قانونی است و هنوز تکلیف محل خدمتم مشخص نیست آقای پیری هم می خندد .

 

می گوید نظری درباره پزشک خانواده ندارید می گویم از یکسال قبل هر چی سونوگرافی و آزمایش می نویسم در تبریز آزاد حساب می کنند و کلی روستایی ها بد و بیراه به دست اندرکاران پزشک خانواده و دفترچه روستایی می گویند که من و خانم نادر پور هم بی نصیب نمی مانیم . آقا بنیاد گفت الکی از خودت کد ارجاع بزنند تا مردم علاف نشوند من هم از خدا خواسته برای همه شان کد ارجاع با اعداد تصادفی می زنم . از اخلاق بیست دکتر مولانا تشکر می کنم و از اینکه بالاخره گند کارمان بالا آمده احساس خوشحالی می کنم .

 

خان محمد یک لودرچی آورده که دوستم است و هر وقت خواستی حصار زمینت را می کند می پرسم متری دو هزار و پانصد تومن می کنند یا ساعتی کار می کنند . فرهاد می گوید مهندس صد تومن می گیرد می آید کروکی زمینت را می کشد . مش اسماعیل بیست تومن گرفته هنوز مهر بنگاه یا آخوند روستا را به زیر قولنامه نزدهدر  است . خانم نادر پور فکر می کند که مش اسماعیل هم در فروش زمین یه مصطفی دست داشته است . امروز نمونه تیروئید نیست بنده خدا آفتابی به صوفیان ببرد و باید تا ساعت دو در اداره بماند . دیروز حسن با بچه هایش آمده بود که تا برسند کلی خانه را مرتب کردیم و من رفتم از یخچال شهین در طبقه بالا از آن پرتقال هایی که برای شهین خریده بودم آوردم و شهین قنوت گرفته بود و داشت نماز مغزب می خواند . کلی با حسن نی زدیم و من ام پی تری کسایی را به فلش حسن زدم و حسن عصر یخبندان چهار و شرک برای همیشه و ماداگاسکار را برایم زد . شب میترا داشت با قوطی کبریت و خلال دندان و بادکنکی که خریدند برای پرهام ماشین جت درست می کرد . صبح خواب مانده بودند .

 

سلام . امروز سه شنبه بیست و چهار دی ماه است . پرهام را به سرویس می برم . صد و بیست تومن از عابر بانک پول می گیرم . خانم بهشتی و طاهری مرخصی استعلاجی هستند . به کلاس نی می روم . یادم باشد کتاب تصنیف ها را که به مصطفی داده ام بگیرم و کتاب ردیف محمود کریمی را از جلال و از مش اسماعیل بپرسم پس این مهر بنگاه چی شد .

 

سلام . امروز شنبه بیست و هشت دی ماه است . فردا تعطیل است . اینجا خانه بهداشت منور است . دو قوطی دارو آورده ایم . مریض چند تا سنگ و توپ و مهر چشم زخم به لباس نوزاد سنجاق کرده است . خانم طاهری می گوید اینها چی است می گوید مهر امام رضای غریب است . با دوربین عکس چشم زخم ها را می گیرم . دیگر قرص جلوگیری به خانه های بهداشت نمی دهند . می خواهند جمعیت را زیاد کنند . خانه بهداشت را موکت کرده اند . کفش هایمان را بیرون خانه در می آوریم . پاشنه جورابم پاره است . پاهایم را زیر میز مخفی کرده ام تا مریض ها نبینند . ویزیت پزشک هزار و شش صد تومن بود که شش صد تومن شده است . از چیپس ارزان تر است . مریض ها دسته جمعی می آیند . سنگ مفت پزشک خانواده مفت . مریض ها دو هزار تومنی می دهند خرد نداریم می گوییم از خرازی بیرون خانه بهداشت خرد کند . چهارشنبه دوباره دکتر خاماچی زنگ زد که یا در صوفیان کشیک بایست یا به تخلفات بفرستیم گفتم به تخلفات بفرستید گفت باشد با آقای طباطبایی صحبت می کنم . این سومین بار است که به تخلفات می روم . شبکه دارد از پزشک خالی می شود . این روزها کسی با این پولها کار نمی کند . دارم تمرین نفس گیری می کنم . باید ریلکس باشی . هم بخاری نفتی سیاه و هم بخاری برقی روشن است . هنوز نوک انگشتان پایم یخ است . اما بیرون آفتاب است از خانه گرمتر است . رفته ام در خط سه گاه و مخالف سه گاه . کلا خوب است که هر چیزی مخالفی هم داشته باشد . زنده باد مخالف من . سه تا سنگک برای شهین خریدم که نصفش سوخته بود نصفش هم خمیر بود . گل خاتون و شوهرش آمده اند . می روم از یخچال شهین چرخکرده می آورم . یادم باشد برایش از قنبر چرخکرده بخرم . جلال و کاوه هم سوپ و نوشابه خریدند یواشکی آوردند . به میترا گفتم یادش باشد پولش را حساب کنیم . میترا زنگ زده است که به خانه فرشته می رود . ناهار روی گاز است .

 

سلام . امروز دوشنبه سی دی ماه است . هوا آفتابی است . دارد برفها آب می شود . امیریان برای پایش آمده است . با خان محمد می رویم برای شهین گوشت بخریم . می پرسد خالوغلی گوشت ارکه دارید . شهین گفته حتما باید گوشت گاو نر باشد تا زود بپزد . گوشت گوسفند هم قاطی اش کند تا خوشمزه شود . دو بار هم با ماشین چرخ کند . برای خورش هم دو کیلو گوشت مغز ران می دهد . چهار کیلو و هفتصد گرم می شود . صد و بیست و هفت هزار تومن . شما صد و بیست و پنج بدهید . صد تومن شهین داده است . خودم هم اول صبح رفته ام دویست تومن از عابر بانک طاق یانی پول گرفته ام . خان محمد می گوید اینها فامیل های موسوی تبریزی هستند . روزگاری در سار حکومت می کردند . یک نی هفت بند جلوی ماشین و یک نی هفت بند عقب ماشین گذاشته ام . خانم طاهری مرخصی اش را به شبستر برده تایید کند . داروهای تاریخ گذشته را روی میزم گذاشته ام . به داروخانه چی گفتم لیستشان کند . ریاست محترم شبکه با سلام احتراما جهت تجهیز قفسه داروهای اورژانس و جایگزینی داروهای تاریخ نزدیک و تاریخ گذشته ، لیست داروهای مذکور جهت اقدامات مقتضی به استحضار می رسد . لازم به ذکر است که در دو ماه گذشته به خاطر انتقال دکتر ایزدی به تبریز و با توجه به اینکه آخرین ابلاغ های اینجانب پزشک دوم امند و پزشک دیزج شیخ مرجان و پزشک کشیک صوفیان تعیین شده است خواهشمند است با توجه به بلاتکلیفی در خصوص مسئول درمانگاه در مرکز امند اعلام نظر فرمایید . دیروز جلال و کاوه می خواستند به استخر باروند هر کار کردند نرفتم . به جای آهنگ سه گاه که استاد گفته دارم آسمان عشق را می زنم . هوا گرم است . برای اولین بار شیشه های ماشین را در این یک ماه باز می کنم . فردا بهمن است .

 

سلام . امروز چهارشنبه دوم بهمن است . بهورزها در اتاق خانم بهشتی جلسه دارند . داروخانه چی کلی نسخه آورده که پشت نویسی کنم . قلم خوردگی از طرف اینجانب است . دو رنگ بودن خودکار از طرف اینجانب است . ردیف دوم شربت کوآموکسی کلاو سی صد و دوازده صحیح است . تاریخ سی دی نود و دو صحیح است . بدخط بودن نسخه تقصیر خودم است . مزخرف بودن نسخه به خاطر فرمایشات و درخواست های مریض است . داروخانه چی نمی دانم در کجا درس می خواند . هفته ای یکی دو بار می رود . دیروز شهین قبض های تلفن را به دفتر مخابراتی سر کوچه شورچمن برده و پولش را داده و ایکی ثانیه تلفن هایمان را وصل کرده اند . ده روز بود که از تلفن مطب استفاده می کردیم . مقصود که سه روز پیش به تهران رفته بود برگشته است . ساعت چهارده و هفت دقیقه در پایانه سوارش می کنم . فرشته با جلال به تهران رفته است . یکماه بیشتر است که به اخبار گوش نمی کنم . مقصود می گوید غنی سازی بیست درصد متوقف شده است . می گوید کفگیرمان به ته قابلمه خورده است . چقدر این مقصود ضد انقلاب است . اگر ضبط ماشین ارزان شود یکی می خرم از خانه تا بهداری ام پی تری گوش می کنم . برای اول اسفند سه میلیون چک دارم . میترا می خواهد فردا برود برای پرهام پرگار بخرد . من فکر می کنم که زندگی فقط یک خیال است . اصلا آفرینش و حتی انفجار بزرگ از جنس خیال است . من خیال می کنم ماتریالیسم و ناتورالیسم و حتی علم تجربی و فلسفه مدرن همه بر ستونهایی از خیال سوار هستند . من فکر می کنم حرکت تنها یک خیال است .

 

امروز پنجم بهمن است . ببخشید سلام یادم رفت . سلام . امروز برای اولین و آخرین بار پنجم بهمن است . امروز برای همیشه پنجم بهمن است . اصلا اسم این داستان پنجم بهمن است . این داستان ویرایش نمی شود . خودتان غلط گیری کنید . خودتان خدس بزنید کجاهایش اشتباه تایپ شده است . هر وقت داستانهایم را دوباره خوانی کرده ام خراب شده است . دکتر فرخی از وسط خیابان می گذرد . من سه تا چیز برگر خریده ام . در آخرین لحظه سلام می دهد . شاید هم من سلام می دهد . دکتر فرخی از آن ماشین های گران قیمت دارد که اسمش را نمی دانم . اینجا نیاوران است . بیست دقیقه است نشسته ام تا چیزبرگرها حاضر شود . می خواهم کالباس بخرم که در منویش نیست و یاد منوی چلوکبایی مرند می افتم که با سالار رفته بودیم و کلی خندیدیم . سالار دیروز یک اس ام اس بی تربیتی فرستاده بود که پاکش کردم . میترا دارد سرفه می کند . چند روز است که دارد سرفه می کند . اگر یکبار و فقط یکبار این چیزهایی را که می نویسم بخوانم خر هستم . از خر هم بدتر هستم . تازه من خر را دوست دارم . من خر را از طاووس بیشتر دوست دارم . به خدا راست می گویم . هشت و نیم صبح طرلان زنگ زده است که کدام برادر مش رحمتعلی مرده است و شهین خوابش خراب شده است . نخواسته به خود مهناز زنگ بزند .

 

افشین یک فلفل خورده و دهانش دارد می سوزد . تخم مرغ آب پزش را یادش می رود بخورد . پول صبحانه نفری هزار و پانصد تومن می شود . گوجه و خیار هم خریده اند . پول صبحانه افشین را نمی گیرند . خانم نادر پور دارد به شبستر می رود . داروهای تاریخ گذشته را می گذارم دوشنبه آفتابی ببرد . سیصد تومن به آفتابی می دهم در جیبش بگذارد تا پنج دقیقه بعد ازش بگیرم به افشین بدهم و بگویم قرض گرفتم . من دارم به دو ماهی سیاه در آکواریوم پیتزا فروشی نگاه می کنم و به صدف و سنگها و ماهی های سفید و قرمز . دارم خودم را در شیشه آکواریوم می بینم . کت قهوه ای پوشیده ام . موهایم پریشان است . خسته ام . گرسنه ام . ساعت از سه ظهر گذشته است .

 

افشین می گوید اسپیکرها را هم برداریم و من میکروفون را هم بر می دارم و هارد قرمز و سیاه را . می روم از پشت بام فرش ماشینی را هم می آورم با آن پتوی ارتشی سیاه و موکت آبی که سی سال پیش خریده بودیم . دو تا صندلی کوچک قرمز رنگ که مش رحمتعلی و مهناز مثل ظریف و اشتون رویش نشسته اند . مش رحمتعلی با آن همه ریش بیشنر شبیه جلیلی است . ما آخرش این اورانیوم را غنی می کنیم . فرش ماشینی را گوشه پذیرایی می اندازیم . و یک پتو هم رویش .

 

مستراح در ندارد . حمام و توالت فرنگی هم در ندارد . مهناز می گوید چرا توالت فرنگی را رو به قبله گذاشته اند . هر بار که آسانسور پایین بالا می رود شهین می پرسد صدای چی بود و من خوابم می پرد . اصلا معلوم نیست ساعت چهار بعد از ظهر برای چه آمده ایم اینجا خوابیده ایم . سه تا چیز برگر با یک فانتای سبز و یک پیت مالت نمی دانم چی و پنچ تا لیوان یکبار مصرف بیست و یک هزار تومن . من موبایلم در خانه جامانده است . ویبره موبایل افشین نمی گذارد بخوابم . ویبره اش را خاموش می کند . لپ تاب را به پریز برق می زنم و آهنگ گوگوش را می گذارم تا اگر کسی مستراح می رود صدایش نیاید . آپارتمان این بدی ها را هم دارد . هیچ چی مثل خانه های قدیمی نمی شود .

 

در پل توانیر نگه می دارم و به مصطفی زنگ می زنم که سلام دکتر ایزدی ، یک میلیون داری به من قرض بدهی . ساعت هفت صبح زنگ زده ام هماهنگ کرده ام که چه جوری فیلم بازی کنیم . سوپرمارکت دوهزار . سوپر مارکت شهریار . یادم رفته است که در نباوران چه جوری راه می رفتم . شاید از خستگی و بی خوابی باشد . به پشت بام می رود . فقط یک بشقاب برای پنج طبقه . هنوز دو سه تا طبقه خالی است . جمشید می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند کلید در کوچه هم دست بنگاه است . مهناز فکر می کند دروغ می گوید . پنجاه تا بنزین می زنم و بیست هزار تومن می دهم . میترا هنوز دارد سرفه می کند . عنابت و نوه اش آمده اند . که چک ها را به عنایت پس بدهند . دیشب ساعت چهار صبح اس ام اس آمده است . نوشته چک های سه گانه امانی بوده است . یک میلیون و دویست هزار تومن به مش رحمتعلی می دهم و سیصد تومن هم با دفترچه بیمه افشین و برگ بستری و زیر شلوار افشین و یک صابون گلنار . آنقدر خسته ام که حال ندارم برای افشین شارژ ایرانسل بخرم . افشین تفنگ و کلاه فلزی ارتشی و باتومش را هم برداشته است . من نی هفت بندم را هم با حوله بر می دارم . فرشته امروز از تهران آمده است .

 

سلام امروز یکشنبه شش بهمن است اما هنوز دیروز  است . هنوز پنج بهمن است . افشین می گوید هوای تبریز آلوده است . از پلیس راه که می گذرریم لایه های خاکستری بالای سر شهر دیده می شود . شهر دارد خود کشی می کند . جاده به زبان قورباغه می ماند . شهر ما را می بلعد . به ایوان طبقه پنجم می روم و به حیاط نگاه می کنم . یاد آن حوض وسط حیاط و آن ایوان که سفره می انداختیم و شام می خوردیم می افتم . منصور و نادر و جلال نشسته اند و حاجی بابا با آن موهای سفیدش و صورت بچه گانه اش . آدم یاد تبریز قدیم می افتد . حاجی بابا صورتش نور می دهد . آقای بهجتی واکسن آورده است . شیشه ها دو جداره است . افشین پتو را رویش کشیده و مچاله شده و خوابیده است . من اسما حسنا را باز کرده ام .

 

 آنقدر حرف برای نوشتن دارم که دوست ندارم به مستراح بروم . کلمات در ذهنم سنگینی می کنند . آقا بنیاد آمده است . اینبار ریش دارد . به داروخانه گیر داده که چرا از اول دی ماه با تامین اجتماعی قرار داد ندارد . می گویم همه دفتر کاغذها را دور انداخته ام در اکسل می نویسم . می گوید می دانی هندوستان برای چه پیشرفت کرده برای اینکه آنجا دو چیز رایگان است یکی آب و یک اینترنت پرسرعت . می گوید عصر اطلاعات است می گویم اینجا عصر یخبندان است می گوید پاره سنگی است . نامه ابلاغم را که به صوفیان نرفته ام نشانش می دهم . می گوید انتقال بگیر به تبریز برو می گویم قبول نمی کنند پزشک ندارند .

 

آفتابه خالی است . شلنگ آب را باز می کنم آب تا سقف مستراح فواره می کند . پس از چند هفته یخ لوله ها آب شده است . اینها را می نویسم که رد گم کنم هنوز پنج بهمن است . جمشید با سبیل های چنگیزی اش می آید در را باز می کند . می گوید ریموت طبقه پنجم را نداده اند . مش رحمتعلی طبقه دوم خوابیده است . جمشید و روح انگیز طبقه دوم زندگی می کنند . مش رحمتعلی هم چند هفته است رفته است آنجا تلپ شده است . مهناز و شهین هم می آیند . پتو را روی سرشان کشیده اند و دارند از خنده روده بر می شوند . مریض تپش قلب دارد . مهناز یک گوشت از بشقاب خورشت بر می دارد و در بشقاب احمد می گذارد . احمد جزوه های کنکور و کتابهای درسی را دور تا دور میزش چیده است . سالار روی یکی از جزوه های رزمندگان ، مش کاظم نوشته است . احمد عصبانی شده است که امانت است . سالار هنوز ابتدایی است و احمد انگلیسی یادش می دهد .  رید دیس پسیج اند دن دو د اگزرسایزز .

 

افشین خوابیده است و من و مهناز و شهین به خانه بر می گردیم . شب مش رحمتعلی و افشین هم می آین


مطالب مشابه :


هفته سیزدهم - دومین دیدار

میری سونوگرافی نیاوران سونو میدی ، نتیجه رو وقتی رسیدم به مرکز سونوگرافی ، در واحد باز




لیست بیمارستانهای طرف قرارداد بیمه تکمیلی فرهنگیان

تهران ، نیاوران ، خ پور ابتهاج ، خ خداوردی، کوچه شهید صادقین (مرکز MRI و CT scan و سونوگرافی )




راهنمای نیازمندیهای منطقه سعادت آباد و شهرک غرب 89/12/09

نیاوران , 88687994و88684461 رسانه و موضوع درج آگهی :مدرس (زبان) مرکز تخصصی کاهش وزن ,




درمان در منزل

نیاوران ولنجک منطقه مرکز درمان درمنزل 01288403991-09128390224- *نوارقلب ,رایوگرافی ,سونوگرافی




داستان یازدهم . میترا . قسمت هفتم

دل . ماهور . سونوگرافی از رحم و روح انگیز با جمشید در طبقه دوم نیاوران و مهناز هم با افشین




هر که دارد هوس کرب و بلا بسم‌الله

فعالیت این مرکز در ایام محرم به مامایی و 216 نفر به سونوگرافی جوانان نیاوران*




داستان یازدهم . میترا . قسمت ششم

دویست سال باغمیشه - داستان یازدهم . میترا . قسمت ششم - خاطرات ابراهیم قلی




برچسب :