تفسیر وترجمه ی سوره لقمان آیات 34 - 1

ترجمة الميزان ج : 16ص :341


گرفته ، كه هر يك به مدتي معين روان است ، و خدا از اعمالي كه مي‏كنيد آگاه است ( 29) .


چنين است ، چون خدا حق است ، و آنچه سواي او مي‏خوانند باطل است ، و خدا والاي بزرگ است ( 30 ) .


مگر نمي‏بيني كه به نعمت خدا كشتي به دريا روان است ، تا آيه‏هاي خويش به شما بنماياند ؟ كه در اين براي همه صبرپيشگان سپاسگزار عبرتهاست ( 31) .


و چون موجي بمانند كوه‏ها ، آنان را فرا گيرد ، خدا را بخوانند ، و دين را خاص او كنند ، و چون به خشكيشان برد ، تنها بعضي‏شان معتدلند ، و آيه‏هاي ما را جز عهدشكنان كفران پيشه انكار نمي‏كنند ( 32) .


اي مردم ! از پروردگارتان بترسيد ، و از روزي كه پدر براي فرزندش كاري نسازد ، و فرزند به هيچ وجه كارساز پدر خود نشود ، بيمناك باشيد ، كه وعده خدا حق است ، زندگي اين دنيا فريبتان ندهد ، و شيطان فريبنده ، در كار خدا به فريبتان نكشد ( 33) .


بدرستي علم رستاخيز پيش خدا است ، كه باران فرود آورد ، و آنچه را در رحمها است بداند ، كسي نمي‏داند كه فردا چه مي‏كند و كسي نمي‏داند كه در كدام سرزمين مي‏ميرد ، اما خدا دانا و آگاه است ( 34) .


بيان آيات


در اين آيات به ما قبل داستان لقمان برگشته ، كه آيات وحدانيت خدا و نداشتن شريك ، و ادله آن را ذكر نمود ، و بدين جا منتهي شد ، كه فرمود : هذا خلق الله فاروني ما ذا خلق الذين من دونه بل الظالمون في ضلال مبين .


ا لم تروا ان الله سخر لكم ما في السموات و ما في الأرض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة از اين جا به ما قبل داستان لقمان رجوع شده ، و همين خود دليل است بر اينكه خطاب ( آيا نمي‏بينيد ) به مشركين است ، هر چند كه ذيل آيه اشعار دارد بر عموميت خطاب .


و بنابر اين صدر آيه تتمه كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و متصل است به جمله هذا خلق الله فاروني ما ذا خلق الذين من دونه و ديگر التفاتي در جمله ا لم تروا نيست .


و بنابر تقديري كه آيه مورد بحث جزو كلام خداي تعالي باشد ، آن وقت در جمله ا لم تروا التفاتي از سياق غيبت در جمله بل الظالمون في ضلال مبين ، به سياق خطاب ، به كار رفته است ، و التفات در مثل اين گونه موارد از باب شدت يافتن و جد گوينده ، و


ترجمة الميزان ج : 16ص :342


عصبانيتش از جهل شنوندگان ، و اصرارشان بر گمراهي است ، كه هيچ راهنمايي سودي به ايشان نمي‏بخشد ، و هيچ اشارتي در حالشان مؤثر واقع نمي‏شود ، به همين جهت با اينكه تا كنون در سياق غيبت حرف مي‏زد ، ناگهان روي سخن به خود شنوندگان نموده ، آنچه كه در معرض ديد و شنوايي ايشان است به رخشان مي‏كشد، بلكه از خواب خرگوشي خود بيدار گشته ، و از غفلت بدر آيند .


و به هر حال چه اينكه بنا به گفته ما جمله ا لم تروا متصل به جمله فاروني باشد ، و التفاتي در كار نباشد ، و چه به گفته ديگران عطف و متصل به جمله بل الظالمون باشد ، و التفاتي از غيبت به خطاب در آن شده باشد ، مراد از تسخير آسمانها و زمين براي انسان ، انساني كه آسمان و زمين را مي‏بيند ، آن نظام و ارتباطي است كه در اجزاي عالم مشاهده مي‏كنيم ، و مي‏بينيم كه چگونه سراپاي عالم را در تحت نظامي عام اداره نموده ، و انسان را كه اشراف اجزاي اين عالم محسوس است، شعور و اراده‏اش را درست كرده و تدبير مي‏كند ، پس مي‏فهميم كه خداي تعالي سراپاي عالم را مسخر و محكوم اين نظام كرده ، تا انسان كه شريف‏ترين اجزاي آن است پديد آيد و به كمال برسد .


كلمه تسخير به معناي وادار كردن فاعل به فعلش مي‏باشد ، به طوريكه فاعل ، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد ، بلكه به اراده تسخير كننده انجام دهد ، همان طور كه نويسنده ، قلم را وادار مي‏كند تا به اراده او بنويسد ، و مخدوم و مولي ، بنده و خدمتگزار خود را وادار مي‏كند تا مطابق دستور و خواست او عمل را انجام دهد ، و اسباب مؤثر در عالم هر چه باشد ، با سببيتي كه هر يك مخصوص به خود دارد ، آن كاري را انجام مي‏دهد كه خدا مي‏خواهد ، و خدا از مجموع آنها نظامي را مي‏خواهد كه با آن عالم انساني را تدبير كند ، و حوائج او را بر آورد .


از آنچه گذشت معلوم شد كه لام در كلمه لكم لام تعليل غايي است ، و معناي آن به خاطر شما است ، و در نتيجه تسخير كننده اين اسباب خدا خواهد بود ، نه انسان به خلاف اينكه لام را براي ملك بگيريم كه در آن صورت تسخير كننده انسان خواهد بود ، ولي با مشيت خداي تعالي ، همچنان كه بعضي احتمال آن را داده‏اند ، و پيشرفت انسانها در مرورزمان ، و به خدمت گرفتن اجزاي عالم را در بيشتر مقاصدش ، شاهد گفته خود گرفته‏اند ، و ليكن اين احتمال با جمله ا لم تروا نمي‏سازد ، چون اگر تسخير كننده خود انسان بود ، مسخر خود را مي‏ديد ، و ديگر حاجت به اين سؤال نبود .


و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة - كلمه اسباغ به معناي سنگ تمام گذاشتن ، و


ترجمة الميزان ج : 16ص :343


نيز توسعه دادن است ، و معناي جمله اين است كه : نعمت‏هاي ظاهري و باطني را بر شما تمام كرد ، و توسعه داد .


كلمه نعم جمع نعمت است ، و نعمت در اصل لغت به معناي بناي نوع بوده ، ولي استعمالش در هر چيزي كه سازگار آدمي است ، و انسان از آن لذت مي‏برد ، غلبه كرده است ، و بيشتر در اين امور استعمال مي‏شود .


و مراد از نعمتهاي ظاهري بنا بر اين كه خطاب در آيه به مشركين باشد ، حواس ظاهري ، از گوش چشم و اعضاي بدن ، و نيز سلامتي و عافيت و رزق طيب و گوارا ، و مراد از نعمت‏هاي باطني نعمتهاي غايب از حس است ، مانند شعور و اراده و عقل .


و اما بنا بر اينكه خطاب به عموم انسانها باشد مراد از نعمت‏هاي ظاهري آن نعمت‏هاي ظاهري مذكور به اضافه دين خواهد بود ، چون دين نيز از نعمت‏هاي محسوسي است كه امور دنيا و آخرت مردم را نظام مي‏بخشد .


و مراد از نعمت‏هاي باطني باز همان نعمت‏هاي باطني مذكور خواهد بود ، به اضافه مقامات معنوي كه تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مي‏گردد .


و من الناس من يجادل في الله بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير در اين آيه به سياق سابق برگشت شده ، كه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏كرد ، و كلمه مجادله به معناي بحث و مناظره به منظور غلبه يافتن بر خصم است ، و مقابله‏اي كه بين علم و هدي و كتاب انداخته ، اشاره دارد به اينكه مراد از علم آن حجتهاي عقلي است كه با تحصيل و اكتساببه دست مي‏آيد ، و مراد از هدايت ، آن حقايقي است كه خدا از طريق وحي و يا الهام به دل انسان افاضه مي‏كند ، و مراد از كتاب ، كتابهاي آسماني است كه از طريق وحي و نبوت به خدا منتهي و مستند مي‏شود ، و به همين جهت كه مستند به اوست آن را منير و روشنگر توصيف كرد ، و اين سه طريق از طرق علم است كه چهارمي برايش نيست .


و بنابر اين معناي آيه اين مي‏شود كه : بعضي از مردم بدون هيچ يك از اين سه علم در وحدانيت خدا از حيث ربوبيت و الوهيت مجادله مي‏كنند ، و هيچ حجت قابل اعتمادي ندارند ، تنها و تنها مدركشان تقليد است .


و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آباءنا ... ضميرهاي جمع همه به كلمه من بر مي‏گردد ، كه از لحاظ معنا جمع است ، همچنان كه ضمير مفرد در آيه قبلي نيز به من بر مي‏گشت از لحاظ لفظش ، كه مفرد است .


و اگر در جمله و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله فرمود پيروي كنيد آنچه را كه خدا


ترجمة الميزان ج : 16ص :344


نازل كرده ، با اينكه مي‏توانست بفرمايد : پيروي كنيد كتاب و يا قرآن را ، براي اين است كه اشاره كند به اينكه دعوت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) داراي حجت و برهان است ، نه صرف زورگويي و ادعا ، براي اينكه نزول اين كتاب مؤيد به حجت نبوت است ، پس گويا فرموده : وقتي دعوت مي‏شوند به سوي توحيد ، توحيدي كه كتاب بر آن دلالت دارد ، كتابي كه نزولش از ناحيه خدا قطعي است ، در پاسخ چنين و چنان مي‏گويند .


و به عبارتي ديگر ، وقتي حقايق و معارف را با دليل در اختيار آنان قرار مي‏دهند ، ايشان در مقابل با تحكم و زور جواب مي‏دهند ، بدون اينكه هيچ حجتي بر گفتار خود ارائه دهند ، و آن اين است كه مي‏گويند : ما پدران خود را بر كيش شرك يافتيم ، و ايشان را پيروي مي‏كنيم .


ا و لو كان الشيطان يدعوهم الي عذاب السعير - يعني آيا پدران خود را پيروي مي‏كنند حتي در صورتي كه شيطان ايشان را به وسيله اين پيروي به سوي عذاب آتش دعوت كرده باشد ؟ و بنابر اين ، استفهام در آيه انكاري ، و كلمه لو وصليه ، و عطف بر محذوف خواهد بود ، و تقدير آن چنين مي‏شود : ا يتبعونهم لو لم يدعوهم الشيطان و لو دعاهم ؟ يعني آيا پدران خود را پيروي مي‏كنند ، چه در صورتي كه شيطان ايشان را دعوت نكرده باشد ، و چه در صورتي كه دعوت كرده باشد ؟ و حاصل كلام اين مي‏شود ، كه پيروي وقتي نيكو و بجاست ، كه پيروي شدگان بر حق بوده باشند ، و اما اگر خود آنان بر باطل بوده باشند ، و پيروي آنان پيروان را به شقاوت و عذاب سعير بكشاند ، ديگر اين پيروي به جا و صحيح نيست ، چون پيروي در پرستش غير از خدا است ، و كسي غير از خدا قابل پرستش نيست .


و من يسلم وجهه الي الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقي و الي الله عاقبة الامور اين جمله استينافي است و احتمال هم دارد كه حال از مفعول يدعوهم باشد ، و در معناي جمله حاليه ضميري به ايشان برگردد ، كه در اين صورت معناي آيه و ما قبلش اين است كه : آيا حتي اگر شيطان ايشان را دعوت به فلان و فلان كرده باشد ، در حاليكه هر كس محسنباشد و روي خود تسليم به سوي خدا كرده باشد نجات يافته ، و رستگار است و نيز در حالي كه عاقبت امور به سوي خدا راجع است ، پس واجب مي‏شود كه همو معبود باشد .


و اسلام وجه به سوي خدا ، به معناي تسليم آن براي اوست ، به اين معنا كه انسان با همه وجودش رو به خدا كند .


و او را پرستش نمايد ، و از ما سواي او اعراض كند ، و كلمه


ترجمة الميزان ج : 16ص :345


محسن اسم فاعل از مصدر احسان است ، و احسان به معناي به جا آوردن اعمال صالح است با داشتن يقين به آخرت ، همچنان كه در اول سوره كه مي‏فرمايد : هدي و رحمة للمحسنين ، خودش محسنين را به اين معنا تفسير كرده ، فرموده : الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم بالآخرة هم يوقنون - كساني كه نماز مي‏خوانند و زكات مي‏دهند ، و در حالي كه به آخرت يقين دارند .


و كلمه عروة الوثقي به معناي دست‏آويزي است كه قابل جدا شدن نباشد .


و معناي آيه اين است كه هر كس خود را يگانه بداند ، و با يقين به معاد عمل صالح انجام دهد ، او اهل نجات است ، و سرانجام هلاك نخواهد شد ، چون سرانجامش به سوي خدا است ، و همو وعده نجات و رستگاريش داده است .


از اين بيان روشن مي‏شود كه جمله و الي الله عاقبة الامور ، در مقام تعليل جمله فقد استمسك بالعروة الوثقي مي‏باشد ، چون اين جمله ( دستاويز محكم ) استعاره تمثيلي ، از نجات و رستگاري است ، مي‏گويد براي اين به چنين دستاويزي چنگ زده ، كه منتهي به خدايي است ، كه وعده چنين نجات و فلاحي را داده است .


و من كفر فلا يحزنك كفره ... الي عذاب غليظ اين آيه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را تسليت مي‏دهد و دلخوش مي‏كند تا اندوه بر او چيره نشود ، به اينكه بالاخره روزي به سوي خدا بر مي‏گردند ، و خدا به آنچه مي‏كرده‏اند آگاهشان مي‏كند ، يعني حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان آتش است برايشان هويدا مي‏گردد .


نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الي عذاب غليظ - در اين جمله با بياني ديگر از حقيقت حال كفار پرده برداري مي‏كند ، چون در جمله الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا چه بسا توهم گردد ، مادامي كه در دنيا و متنعم به نعمت‏هاي آن هستند ، دست خدا به ايشان نمي‏رسد ، و از قدرت خدا خارجند ، بله بعد از آنكه مردند يا مبعوث شدند آن وقت داخل در قدرت خدا مي‏شوند ، و خدا با عذاب خود از ايشان انتقام مي‏گيرد .


لذا اين جمله اين توهم را دفع نموده و مي‏فهماند كه كفار در دنيا نيز حتي يك لحظه خارج از تدبير خدا نيستند ، و اگر با متاع اندك دنيا بهره‏مندشان مي‏كند ، چيزي نخواهد گذشت كه مضطر و ناچارشان مي‏كند ، تا با پاي خود به سوي عذابي غليظ روان شوند .


پس به هر حال مغلوب و مقهورند ، و دائما امر آنان به دست خدا است و نمي‏توانند خدا را به ستوه آورند نه در حال بهره‏منديشان ، و نه در غير آن حال .



ترجمة الميزان ج : 16ص :346


و لئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض ليقولن الله قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون اين آيه اشاره است به اينكه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد ، و به آن معترفند ، اعتراف ناخودآگاه ، براي اينكه اگر از ايشان سؤال شود چه كسي آسمانها و زمين را آفريده ؟ اعتراف خواهند كرد به اينكه خدا عز اسمه آن را آفريده ، و وقتي آفريدگار آنها خدا باشد ، پس مدبر آنها نيز همو خواهد بود ، چون تدبير جدا از خلقت نيست .


و وقتي خالق و مدبر عالم خدا باشند ، و آن منعمي كه نعمت‏ها را قبض و بسط مي‏دهد ، به يكي تنگ مي‏گيرد ، و به ديگري توسعه مي‏دهد .


و نيز آن كسي كه همه ترسها و اميدها از او و به او است ، پس معبود هم همو است ، و شريكي برايش نيست پس ناخودآگاه به وحدانيت خدا اعتراف دارند .


لذا به رسول گرامي خود (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دستور مي‏دهد ، تا خدا را بر اين اعتراف ناخودآگاهشان حمد گويد ، مي‏فرمايد : قل الحمد لله آن گاه اشاره به اين معنا مي‏كند كه اكثر آنان معناي اعتراف خود را كه خدا خالق است ، و لوازم اين اعتراف را نمي‏دانند ، بل اكثرهم لا يعلمون ، بله اندكي از ايشان اين معنا را مي‏دانند ، و ليكن آنها هم در برابر حق خضوع ندارند ، و آن را دانسته و با يقين بدان انكار مي‏كنند ، همچنان كه در جاي ديگر در باره اين طائفه فرموده : و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم .


لله ما في السموات و الأرض ان الله هو الغني الحميد چون اعترافشان به خالق بودن خداي سبحان مستلزم اثبات يگانگي او در ربوبيت و الوهيت بود ، زيرا تدبير و تصرف در دست اوست ، و اعتراف به خالق بودن او كافي در استلزام مذكور بود لذا در تماميت حجت به همان مقدار اكتفاء نمود ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مامور به حمد نمود و قوم را به خاطر غفلتشان جاهل خواند .


آنگاه در آيه مورد بحث براي بار دوم از طريق انحصار ملك حقيقي در خدا ، احتجاج كرد بر وحدانيت او ، چون او غني مطلق ، و محمود مطلق است .


بيان اين احتجاج اين است كه خداي تعالي مبدأ تمامي خلائق ، و دهنده تمامي كمالات است ، پس خود او بايد داراي هر چيز باشد كه موجودات محتاج به آنند ، پس او غني علي الاطلاق است ، چون اگر از جهتي غني و از جهتي ديگر محتاج باشد ، نمي‏تواند از آن جهت ، دهنده كمال باشد و اين خلف فرض است ، زيرا گفتيم كه او دهنده هر كمال است .



ترجمة الميزان ج : 16ص :347


و چون غني علي الاطلاق است ، پس آنچه در زمين و آسمانهاست ، ملك اوست ، پس او مالك علي الاطلاق نيز هست ، و مي‏تواند در ملك خود به هر نحو كه بخواهد تصرف كند ، پس هر تدبير و تصرفي كه در عالم واقع مي‏شود از آن اوست، چون اگر چيزي از آن تدبيرها از غير او باشد ، آن غير نيز به همان مقدار مالك خواهد بود ، و حال آنكه گفتيم مالك علي الاطلاق اوست ، و چون تدبير و تصرف تنها از خدا است ، پس تنها او رب العالمين ، و الهي است كه بايد پرستيده شود ، و از انعام و احسانش سپاسگزاري گردد .


اين آن معنايي است كه جمله : لله ما في السموات و الأرض ان الله هو الغني بدان اشاره مي‏كند ، جمله لله ما في ... حجت بر وحدانيت خدا است ، و جمله ان الله هو الغني تعليل مالكيت علي الاطلاق اوست .


و اما كلمه حميد كه به معناي محمود در افعال است ، مبدء ديگري است براي حجت ، چون حمد به معناي ثناي در مقابل جميل اختياري است ، و هر جميل كه در عالم است ملك خداي سبحان است ، پس قهرا ثناهايي هم كه هر جميلي استحقاق آن را دارد ، به خدا بر مي‏گردد ، و ثناي خدا است ، پس خدا حميد علي الاطلاق است ، و اگر از اين تدبير متقن و جميل كه در عالم است چيزي و مقداري از آن از غير خدا بود ، و آن مقدار هيچ نسبتي و ارتباطي با خدا نداشت ، حمد و ثناي آن مقدار جميل نيز مال غير خدا مي‏شد .


نه مال خدا ، در نتيجه خدا حميد علي الاطلاق ، و حميد نسبت به هر چيز نمي‏بود ، و حال آنكه فرض كرديمكه او حميد علي الاطلاق است ، و خلف فرض باطل است .


و لو ان ما في الأرض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ... كلمه من شجرة ، بيان موصول ما مي‏باشد ، و شجرة واحد شجر است ، كه در اين مقام كه سياق ، سياق لو مي‏باشد ، استغراق و كليت را مي‏رساند ، يعني هر درختي كه در زمين است ، و مراد از بحر هم ، مطلق دريا است ، و معناي جمله يمده من بعده سبعة ابحر اين است كه هفت درياي ديگر نظير درياي مفروض آن را كمك كند ، و بر آن اضافه شود .


و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تكثير است ، نه اينكه اين عدد خصوصيتي داشته باشد .


و اما لفظ كلمة در لغت به معناي لفظي است كه دلالت بر معنايي داشته باشد ، و به همين جهت لفظ بي معنا را كلمه نمي‏گويند ، ولي در كلام خداي سبحان بر هستي اطلاق شده است ، البته هستي افاضه شده به امر او ، كه از آن به كلمه كن تعبير كرده و فرموده :


ترجمة الميزان ج : 16ص :348


انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون و نيز حضرت مسيح را كلمة خوانده و فرموده : و كلمته القيها الي مريم .


پس معناي آيه اين است كه اگر تمامي درختان زمين قلم گردد ، و دريا به اضافه هفت درياي ديگر مانند آن مركب فرض شود ، و با اين قلم و مركب كلمات خدا را - بعد از تبديل آنها به الفاظ - بنويسند ، آب درياها قبل از تمام شدن كلمات ( مخلوقات ) خدا تمام مي‏شود ، چون آب درياها هر چه باشد متناهي است ، و كلمات خدا نامتناهي .


از اينجا معلوم مي‏شود كه در آيه شريفه حذف و اختصارگويي شده ، و جمله ان الله عزيز حكيم در مقام تعليل است ، و معناي آن اين است كه : زيرا خداي تعالي عزيز است ، و چيزي عزيز و قاهر بر او نيست ، پس اين كتابي هم كه گفتيم آنچه را نزد خدا است تمام نمي‏كند ، و حكيم است ، و به همين جهت تدبير را به غير واگذار نمي‏سازد .


آيه مورد بحث متصل به ماقبل است ، براي اينكه اين آيه نيز مانند آيه قبلي دلالت دارد بر اينكه تدبير خلق مخصوص خداي سبحان است ، و نه غير ، چيزي كه هست آيه مورد بحث در اين صدد است كه وسعت تدبير خدا ، و كثرت اوامر تكويني او را در خلق و تدبير برساند ، مي‏فرمايد : آن قدر اوامرش در خلق و تدبير بسيار است ، كه دريا و هفت درياي ديگر مثل آن اگر مداد شوند ، و درختان زمين به صورت قلم در آيند ، و بخواهند كلمات او را بنويسند ، درياها قبل از تمام شدن اوامر او تمام مي‏شوند .


ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ان الله سميع بصير اين جمله در مقام بيان امكان معاد است ، چون مشركين از اين جهت كه بسياري مردگان و در هم و برهم شدن خاك آنها با خاك زمين را مي‏ديدند ، و مي‏ديدند كه هيچ امتيازي بين خاك فلان شخص با خاك آن ديگري نيست ، لذا زنده شدن مردگان را بعيد مي‏شمردند .


به همين جهت خداي تعالي در اين آيه فرموده : خلقت و بعث همه شما عينا مانند بعث يك فرد است ، همانطور كه بعث يك فرد براي ما ممكن است ، بعث افراد در هم و برهم شده نيز مثل آن ممكن است چون هيچ چيزي خدا را از چيز ديگر باز نمي‏دارد ، و بسياري عدد


ترجمة الميزان ج : 16ص :349


او را به ستوه نمي‏آورد ، و نسبت به قدرت او يكي با بسيار ، مساوي است ، و اگر در آيه مورد بحث با اينكه گفتگو از مساله بعث بود ، خلقت را هم ضميمه فرمود ، براي اين است كه در ضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آساني و دشواري يكسانند ، بلكه اصلا فعل خدا متصف به آساني و دشواري نمي‏شود .


شاهد اين معنا اضافه شدن خلق و بعث به ضمير جمع مخاطب ( كم - شما ) مي‏باشد ، كه منظور از آن ، همه مردم است ، و آنگاه تشبيه همه به يك نفر است ، و معنايش اين است كه : خلقت همه شما مردم با همه كثرتي كه داريد ، و همچنين بعث شما ، مانند خلق و بعث يك نفر است ، و شما با همه بسياريتان با يك نفر مساوي هستيد ، براي اينكه اگر فرض شود كه بعث همه شما و پاداش و كيفر دادن به اعمال همه شما دشوار باشد ، لابد به خاطر جهل دشوار مي‏شود ، يعني از آنجايي كه هر يك نفر از شما هزاران كار نيك و بد دارد ، اين كارها با هم مخلوط و مشتبه مي‏شود ، و خدا نمي‏داند كدام كار از كدام يك از شما است .


و ليكن بعد از آنكه ثابت شد كه خدا جاهل نيست ، چون شنواي اقوال و بيناي اعمال شماست ، و به عبارتي ديگر هر چه از شما سر بزند در برابر او ، و زير نظر او سر مي‏زند ، پس ديگر مخلوط و مشتبه شدن اعمال شما براي او فرضي است محال .


با اين بيان جواب اعتراضي كه به آيه شده ، داده مي‏شود .


اعتراضي اين است كه مناسب با تعليل براي يكسان بودن بعث يك نفر و يك ميليون نفر به ( سميع و بصير ) نيست ، بلكه مناسب براي چنين تعليلي اين است كه بفرمايد : ان الله علي كل شي‏ء قدير ، و يا ان الله قوي عزيز و يا امثال آن ، چون قدرت و قوت و عزت و امثال آن با خلقت و بعث ارتباط دارد ، نه با سميع و بصير بودن .


جوابش اين شد كه آيه شريفه در مقام پاسخ به اعتراض و اشكالي است كه در ذهن مشركين بود ، و آن اين است كه هزارها عمل از ميليونها نفوس چطور ضبط مي‏شود ، و مخلوط و مشتبه نمي‏گردد ، تا جزاء داده شود .


پس اشكال متوجه جمله فننبئهم بما عملوا در سه آيه قبل است ، كه آيه مورد بحث از آن جواب مي‏دهد به اينكه چطور گفتارها و كردارهاي ميليونها نفوس بر او مشتبه مي‏شود ، با اينكه هر كس هر چه مي‏كند زير نظر و مشاهده او مي‏كند ، و هيچ گفتار و كرداري از نظر او پوشيده نيست .


در سه آيه قبل كه مي‏فرمود : فننبئهم بما عملوا دنباله‏اش فرمود : ان الله عليم بذات الصدور يعني چون خدا داناست به آنچه كه در دلهاست، و معلوم است كه بنابر اين تعليل ملاك در جزاء خوبي و بدي دلهاست ، همچنان كه آيه و ان تبدوا ما في انفسكم او


ترجمة الميزان ج : 16ص :350


تخفوه يحاسبكم به الله همين معنا را مي‏رساند .


و بنابر اين ، آيه شريفه در هر دو حال جواب از اشكال بالا مي‏شود ، اما ، اگر آن اشكال را هم بر اساس بسياري منويات ، و نهاني‏هاي دلها تصوير كنيم ، و بگوييم خداوند چطور به حساب اين همه منويات خلايق مي‏رسد ، و اشتباه نمي‏كند ، آيه مذكور در پاسخ مي‏گويد : ان الله عليم بذات الصدور - خدا داناي به منويات است .


و اگر اشكالي بر اساس اعمال و اقوال خارجي طرح شود و گفته شود كه خدا چگونه به حساب اين همه اعمال از اين همه خلايق مي‏رسد و اشتباه نمي‏كند ، آن وقت آيه مورد بحث جواب آن را مي‏دهد كه خدا شنواي اقوال و بيناي اعمال است ، پس اشكال و جوابي كه در آيه مورد بحث آمده نظير اشكال و جوابي است كه در آيه قال فما بال القرون الاولي قال علمها عند ربي في كتاب لا يضل ربي و لا ينسي آمده ، دقت بفرماييد .


بعضي از مفسرين از اعتراض مذكور جوابهاي ديگري داده‏اند ، كه تمام نيست ، اگر از خوانندگان كسي بخواهد بدانها واقف شود ، بايد به تفاسير مفصل مراجعه نمايد .


ا لم تر ان الله يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي ... در اين آيه براي مضمون آيه قبلي ، يعني علم خدا به اعمال بندگان استشهاد شده است به تدبيري كه در نظام شب و روز جاري است ، كه گاهي اين طولاني و آن كوتاه ، و گاهي اين كوتاه و آن طولاني مي‏شود ، كه البته فصول سال و نيز سرزمينهاي مختلف در اين كوتاهي و بلندي شب و روز مؤثرند ، اما در هر فصل و در هر منطقه نظام ثابت است .


و همچنين تدبيري كه در آفتاب و ماه ، و اختلاف طلوع و غروب آن دو جاري است ، و همچنين اختلافي كه بر حسب حس در مسير و جريان آن دو است ، همه اينها دليل بر تدبيري است كه خدا در سراسر جهان دارد ، چون مي‏بينيم هر يك از آفتاب و ماه نظام دقيقي دارد ، كه هيچ خلل و تشويش و اضطرابي در آن نيست ، و همه اينها دليل بر علم و اطلاع مدبر آنهاست ، چون برقرار ساختن چنين نظامي دقيق بدون علم محال است .



ترجمة الميزان ج : 16ص :351


پس مراد از ايلاج شب در روز اين است كه شب رو به بلندي بگذارد و بعضي از ساعات روز را اشغال كند ، يعني ، بعضي از ساعات كه قبلا روز بودند جزو خود سازد و مراد از ايلاج روز در شب عكس اين معنا است ، و مراد از اينكه فرمود : هر يك از آفتاب و ماه مسخر و رام شده ، تا اجلي مسمي جريان دارند ، اين است كه هر وضعي از اوضاعشان تا وقتي معين است ، و دوباره به وضع اول بر مي‏گردند .


پس هر كس اين نظام دقيق را كه در آفتاب و ماه است در نظر بگيرد ، شكي نمي‏كند در اينكه مدبرش با علم ، امر آنها را تدبير كرده ، علمي كه آميخته با جهل نيست ، نه اينكه خودش تصادفا و اتفاقا چنين نظامي به خود گرفته باشد .


و ان الله بما تعملون خبير - اين جمله عطف است بر موضع جمله ان الله يولج ، و تقديرش چنين است : ا لم تر ان الله يولج ... ، و ا لم تر ان الله بما تعملون خبير ، چون به طوري كه گفته‏اند كسي كه نظام شب و روز و آفتاب و ماه را ببيند ، ممكن نيست از عالم بودن صانع آن به دقايق و اعمال مهم آن غافل بماند .


ليكن به نظر ما اين نتيجه‏گيري ، يعني نتيجه‏گيري علم به آنچه مردم مي‏كنند ، از علم به نظامي كه در شب و روز و آفتاب و ماه جاري است ، درست نيست ، زيرا چنين استنتاجي صرف حدس است ، يعني مردم بايد حدس بزنند كه خدايي كه داناي به آن نظام است ، به اعمال ايشان نيز عالم است ، و علم حدسي را مشاهده و رؤيت خواندن صحيح نيست ، ( چون از علم قطعي به رؤيت تعبير مي‏كند نه از حدس ) .


و شايد مراد از ديدن خبير بودن خدا به اعمال ، در جمله آيا نمي‏بيني كه خدا به اعمال شما خبير است ؟ اين باشد كه اگر انسان در نظام و اعمال خودش بدان جهت كه عمل يك فرد انساني است دقت كند ، خواهد ديد كه اعمال او از چند جهت قابل تقسيم است ، از يك جهت تقسيم مي‏شود به اعمالي كه از قواي ظاهري يعني حواس پنجگانه بينايي ، شنوايي ، بويايي ، چشايي ، و لامسه صادر مي‏شود ، و اعمالي كه از قواي باطني او يعني قوه مدركه و فعاله سر مي‏زند .


از جهت دوم تقسيم مي‏شود به اعمالي كه همه قواي او در آن دخالت دارند ، و اعمالي كه بعضي از آن قوا در آن مؤثرند .


و از جهت سوم اعمالي كه جنبه جاذبه دارند ، و جلب نفع مي‏كنند ، و اعمالي كه جنبه


ترجمة الميزان ج : 16ص :352


دافعه دارند ، و دفع ضرر مي‏نمايند .


و از جهت چهارم تقسيم مي‏شود به اعمالي كه در طفوليت از او سر مي‏زند ، و اعمالي كه در دوران كودكي‏اش و اعمالي كه در دوران جواني‏اش ، و اعمالي كه در دوران پيري‏اش انجام مي‏دهد ، و همچنين تقسيماتي ديگر .


آنگاه اگر در ارتباط اين اعمال با يكديگر ، و استخدام بعضي از آنها براي بعضي ديگر ، وراه‏يابي نفس در انجام هر يك از آنها در آنجايي كه انجام داده ، و سزاوار بوده كه انجام دهد و نيز در حركت انسان با اين كاروان قوي و اعمال به سوي غايت‏ها ، و آن كمال و سعادتي كه در مال كار مترتب بر آنها مي‏شود .


و نيز در فرورفتگيش در ورطه‏هاي ماديت ، و موطن زينت و فتنه و سرانجام ناجي بودن بعضي و هالك شدن بعضي ديگر ، تدبر و دقت كند .


آري اگر در اين نظام حيرت انگيز باريك شود ، خواهد ديد و ديگر شكي نخواهد كرد در اينكه آنچه كرده و مي‏كند ، تقديري بوده كه خدا مقدرش كرده ، و نظامي بوده كه صانع عليم و آفريدگار توانا رديف كرده است ، و ديدن اين نظام علمي عجيب ، ديدن اين معنا است كه خدا به آنچه مي‏كنيد خبير است ( و خدا داناتر است ) .


ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلي الكبير بعد از آنكه خداي سبحان فرمود : مبدأ هر چيز خدا است ، و در نتيجه وجود و تدبير امر هر چيز مستند به اوست ، و عود هر چيزي هم به سوي اوست ، بدون فرق بين فرد و جمعيت ، و بين قليل و كثير ، و نيز خاطرنشان كرد كه هيچ چيز از خلقت و امر به دست خداياني كه ايشان مي‏خوانند نيست ، اينك تمامي اين مطالب را در تحت يك بيان جامع جمع كرد ، و با كلمه ذلك به آنچه تاكنون گفته شده اشاره نموده و فرموده : ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل ... .


توضيح آن : كلمه حق به معناي ثابت است ، اما نه از هر جهت ، بلكه از جهت ثبوتش ، و در مقابل آن كلمه باطل به معناي غير ثابت است ، از جهت عدم ثبوتش ، و جمله ان الله هو الحق به خاطر ضمير فصلي كه در آن هست ، و نيز بخاطر معرفه آوردن خبر ، - الف و لام آوردن بر سر كلمه حق - انحصار را مي‏رساند ، يعني انحصار مبتداء در خبر .


پس جمله بان الله هو الحق ثبوت را منحصر مي‏كند در خدا ، و مي‏فرمايد : تنها خدا است كه ثابتي است كه با بطلان آميخته نيست ، و به عبارت ديگر ثابت از جميع جهات است ، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدير است ، پس وجودش مطلق است ، يعني مقيد به هيچ


ترجمة الميزان ج : 16ص :353


قيد و مشروط به هيچ شرطي نيست ، پس وجود او ضروري و عدمش محال است ، به خلاف غير او از موجودات ممكن الوجود ، كه وجودشان تقديري است ، يعني به تقدير و فرضي كه مسبب آن موجود شود آن نيز موجود مي‏شود ، پس وجود ممكنات مقيد است به وجود سبب آنها ، پس به دست آن سبب موجود مي‏شوند ، نه بخودي خود و به ضرورتي از ذات خود .


و وقتي حقيقت هر چيز عبارت است از ثبوت آن ، پس خداي تعالي كه ثبوتش ضروري است ، به ذات خود حق است ، ولي غير او به وسيله او حق مي‏شوند .


و وقتي اين معنا مورد دقت قرار گيرد ، و آن طور كه شايد و بايد در آن تامل شود ، معلوم مي‏شود : اولا تمامي موجودات در وجود يافتن ، مستند به خداي تعالي هستند ، و همچنين نظام عامي كه در عموم آنها ، و نيز نظامهاي جزئي كه در بعضي از آنها يعني در هر نوعي و فردي از آنها جاري است ، همه مستند به خداي تعالي است .


و ثانيا كمالات وجودي كه در حقيقت ، صفات وجودند ، از قبيل علم ، قدرت، حيات ، سمع ، بصر ، وحدت ، خلق ، ملك ، غني ، حمد ، و خبير بودن ، چه آنها كه در آيات سابق ذكر شده ، و چه آنها كه ذكر نشده ، صفاتي است كه قائم به خداي تعالي است ، كه يا عين ذات اويند ، مانند علم و قدرت ، و يا صفاتي خارج از ذات اويند ، كه از فعل او انتزاع مي‏شود ، مانند صفت خالق و رازق و رحيم ، كه از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مي‏شوند .


و ثالثا قبول شريك در ذات او ، يا در تدبيرش ، و نيز هر صفتي كه معناي فقدان و نقص را داشته باشد ، از ذات خداي تعالي مسلوب است ، يعني اينگونه اوصاف در او نيست ، و به همين جهت آنها را صفات سلبيه خدا مي‏گوييم ، مانند بي‏شريكي ، تعددناپذيري ، بي جسمي ، بي مكاني ، بي زماني ، جهل ، عجز ، بطلان ، زوال و امثال آن .


براي اينكه همه اين صفات معناي عدمي دارند ، و چون وجود خدا مقيد به قيدي نيست ، همين نداشتن قيد عدمي ( به حكم نفي در نفي موجب اثبات است ) ، اطلاق وجود او را اثبات مي‏كند .


و شايد جمله و ان الله هو العلي الكبير ، ثبوت صفات را به هر دو مرحله‏اش افاده كند ، چون نام العلي تنزه خدا را از هر چيز كه لايق به ساحت او نيست افاده مي‏كند ، پس بدليل اينكه العلي است مجمع همه صفات سلبي است .


و كلمه كبير وسعت او را نسبت به هر كمال وجودي افاده مي‏كند ، پس چون كبير است مجمع تمام صفات ثبوتي است .



ترجمة الميزان ج : 16ص :354


پس صدر آيه يعني جمله ذلك بان الله هو الحق برهان بر مضمون ذيل آن ، يعني جمله ان الله هو العلي الكبير است ، و ذيل آن برهان بر جامعيت خداي تعالي نسبت به صفات ثبوتيه و سلبيه هر دو است ، كه بيانش گذشت ، پس خدا ذاتي است مستجمع و دارنده همه صفات كمال ، پس او الله است ، كه عزيز است نام او .


جمله و ان ما يدعون من دونه الباطل ، از آنجا كه در مقابل جمله ذلك بان الله هو الحق است ، لذا هر چه در باره اين جمله گفته شد ، مقابل آن ، در آن جمله جريان مي‏يابد ، يعني خداياني كه مشركين براي خود اتخاذ كرده‏اند ، هيچ بهره‏اي از حقيقت ندارند ، و از خلق و تدبير چيزي مستند به آنها نيست ، چون شريك در الوهيت و ربوبيت باطل است و حقيقتي در آن نيست و چون به هر تقدير باطل است ، پس از خلق و تدبير به هيچ وجه چيزي مستند به آنها نمي‏شود .


مطلب ديگر اينكه در آيه شريفه از اسماء الحسني سه اسم حق و علي و كبير ذكر شده ، و از آنچه گذشت معلوم شد كه كلمه حق به معناي واجب الوجود است ، و كلمه علي از صفات سلبيه ، و كلمه كبير از صفات ثبوتيه كه قريب المعني با عبارت مستجمع صفات كمال است .


ا لم تر ان الفلك تجري في البحر بنعمت الله ليريكم من آياته ... حرف باء در جمله بنعمت الله باء سببيت است ، و ذكر نعمت از قبيل مقدمه چيني براي آخر آيه است ، و در آن اشاره است به وجوب شكر خداي تعالي ، در برابر نعمتش ، براي اينكه شكر منعم واجب است .


و معناي آيه اين است كه آيا نمي‏بيني كه كشتي در دريا به وسيله نعمت او به حركت در مي‏آيد ؟ و آن نعمت عبارت است از اسباب حركت ، و جريان كشتي ، يعني باد ، و رطوبت داشتن آب ، و امثال آن .


بعضي از مفسرين احتمال داده‏اند كه باي مذكور باي تعديه ، و يا به معناي مع - با باشد ، و مراد از نعمت طعام و ساير محمولاتي باشد كه كشتي‏ها بارگيري مي‏كنند ، بنابر احتمال دوم معنا چنين مي‏شود كه : آيا نمي‏بيني كه كشتي با بارش در دريا به حركت در مي‏آيد ؟ و بنابر احتمال اول چنين مي‏شود : آيا نمي‏بيني كه كشتي بارش را در دريا به حركت در مي‏آورد ؟


ترجمة الميزان ج : 16ص :355


و آيه شريفه با جمله ان في ذلك لآيات لكل صبار شكور تمام شده است .


كلمه صبار يعني كسي كه در هنگام ناملايمات بسيار صبر مي‏كند ، و شكور يعني كسي كه در برخورد با نعمت‏ها بسيار شكرگزار است ، و اين تعبير به طوري كه گفته‏اند كنايه از مؤمن است .


و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين ... كل ختار كفور راغب گفته كلمه ظلة به معناي ابري است سايه افكن ، و بيشتر به ابري ظلة مي‏گويند كه عواقب ناگواري داشته باشد ، از آن جمله در قرآن فرموده : كانه ظلة و نيز فرموده : عذاب يوم الظلة .


و معنايش اين است كه چون موجي در دريا مانند قطعه‏اي ابر برايشان احاطه مي‏كند ، دست از همه چيز شسته ، فقط متوجه خدا مي‏شوند ، و از او نجات خود را مي‏طلبند ، درحالي كه دين را برايش خالص دارند ، و خلاصه مي‏خواهد بفرمايد : اين خواندن خدا در آن حال دليل بر اين است كه فطرتشان فطرت توحيد و يگانه‏پرستي است .


فلما نجيهم الي البر فمنهم مقتصد - كلمه مقتصد به معناي كسي است كه راه قصد يعني راه مستقيم را مي‏پيمايد كه مراد از آن راه توحيدي است كه فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مي‏كرد ، و تعبير به منهم - بعضي از ايشان ، براي اندك شمردن آنان است ، و معنايش اين است كه همين كه خداي سبحان اين گرفتاران دريا را كه خدا را به خلوص مي‏خواندند نجات داد ، و به خشكي رساند ، اندكي از ايشان مقتصدند .


و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور - كلمه ختار مبالغه است و از ماده ختر مي‏باشد كه به معناي شدت مكر و حيله است ، و از سياق بر مي‏آيد كه اين عده بيشتر آن مردمند ، و معنايش اين است كه از آن جمعيت گرفتار در دريا ، بيشترشان آيات ما را انكار كردند ، و آيات ما را انكار نمي‏كند ، مگر هر نيرنگ‏باز كفران پيشه .


يا ايها الناس اتقوا ربكم ... و لا يغرنكم بالله الغرور بعد از آنكه حجت‏ها و مواعظ شافي و وافي را بيان نمود ، در اين جمله كه خاتمه آن مواعظ است ، در بياني عمومي همه را مخاطب قرار داده و به سوي تقوي دعوت و از روز قيامت انذار مي‏كند ، قيامتي كه هيچ بي‏نياز كننده‏اي نيست ، كه آدمي را بي‏نياز كند ، مگر ايمان و تقوي .



ترجمة الميزان ج : 16ص :356


راغب گفته : كلمه جزاء به معناي بي نيازي و كفايت است ، و گفته : غررت فلانا به اين معنا است كه من رگ خواب او را جستم ، و آنچه از او مي‏خواستم گرفتم ، و غرة به معناي غفلت در بيداري است ، و كلمه غرار به معناي غفلت با چرت و فتور است ، - تا آنجا كه مي‏گويد : پس غرور به معناي هر چيزي است كه آدمي را فريب مي‏دهد ، چه مال باشد ، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شيطان ، چيزي كه هست بعضي از مفسرين كلمه غرور را به شيطان تفسير كرده‏اند ، و اين بدان جهت است كه او خبيث‏ترين فريب‏دهندگان است و بعضي ديگر آن را به دنيا تفسير كرده‏اند چون در مثل گفته شده الدنيا تغر و تضر و تمر - دنيا غرور مي‏آورد و ضرر مي‏زند و مي‏گذرد .


و بنا به گفته وي معناي آيه اين مي‏شود : اي انسانها بپرهيزيد از پروردگارتان ، و او خداي سبحان است ، و بترسيد روزي را و آن روز قيامت است ، كه لا يجزي كفايت نمي‏كند پدري از فرزندش ، و نه مولودي كفايت كننده و بي نياز كننده است چيزي را از والد خويش ، كه وعده خدا به آمدن قيامت حق است ، يعني ثابت است و تخلف ناپذير ، فلا تغرنكم الحيوة الدنيا پس زنهار ، كه زندگي دنيا با زينت فريبنده خود شما را بفريبد و لا يغرنكم بالله الغرور و بطور كلي بهوش باشيد ، كه هيچ فريبنده‏اي چه از شؤون زندگي باشد ، و چه خصوص شيطان شما را گول نزند .


ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ما ذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير كلمه غيث به معناي باران مي‏باشد ، و معناي جمله‏هاي آيه روشن است .


چيزي كه در تفسير اين آيه لازم است گفته شود ، اين است كه در اين آيه سه مورد از مواردي كه علم خدا متعلق بدانها است بر شمرده ، يكي علم به قيام قيامت ، كه از مسائلي است كه خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده ، و احدي جز او از تاريخ وقوع آن خبر ندارد ، همچنان كه جمله ان الله عنده علم الساعة - به درستي خدا نزد او است علم به قيامت ، نيز اين انحصار را مي‏رساند .


دوم مساله فرستادن باران ، و سوم علم بدانچه در رحم زنان است ، از پسر و دختر ، كه خداوند اين دو را نيز به خود اختصاص داده مگر آنكه خودش تعليم كسي كند .



ترجمة الميزان ج : 16ص :357


و دو چيز ديگر هم شمرده ، كه انسان از آن اطلاعي ندارد ، و به خاطر همين از حوادث آينده خود بي‏خبر است ، اول اينكه : و ما تدري نفس ما ذا تكسب غدا - هيچ كس نمي‏داند كه فردا چه به دستش مي‏آيد ، دوم اينكه : و ما تدري نفس باي ارض تموت - و هيچ كس نمي‏داند در چه سرزميني مي‏ميرد .


و گويا مراد از تذكر اين دو نكته ، يادآوري اين معنا باشد ، كه خداي تعالي ، عالم به هر كوچك و بزرگ است ، حتي مثل مساله قيامت را مي‏داند ، كه علمش براي خلق فراهم نمي‏شود ، و خود شما به آن كه مهمترين مساله است علمي نداريد ، پس خدا مي‏داند و شما نمي‏دانيد ، و چون چنين است ، پس زنهار كه به وي شرك ورزيد ، و از اوامرش تمرد كنيد ، و از پذيرفتن دعوتش رو گردانيد ، و در نتيجه به خاطر ناداني خود هلاك شويد .


بحث روايتي


در كتاب كمال الدين به سندي كه به حماد بن ابي زياد دارد روايت كرده ، كه وي گفت : من از آقاي خودم موسي بن جعفر (عليه‏السلام‏) از آيه و اسبغ عليكم نعمة ظاهرة و باطنة پرسيدم ، فرمود نعمت ظاهري ، امام ظاهر ، و نعمت باطني ، امام غائب است .


مؤلف : البته اين روايت از باب تطبيق يكي از مصاديق بر كل آيه است ، و آيه مدلولش اعم از مورد روايت است .


و در تفسير قمي به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت : مردي نزد امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) به عنوان سؤال آيه و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة را تلاوت كرد ، امام (عليه‏السلام‏) فرمود : اما نعمت ظاهري ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و معرفت و توحيدي است كه آن جناب در باره خداي عز و جل آورده ، و اما نعمت باطني ولايت ما اهل بيت و عقد مودت ما است ... .


مؤلف : اين روايت نيز مانند روايت قبلي از باب تطبيق است .


و در مجمع البيان در ذيل جمله و اسبغ عليكم ... گفته : و در روايت ضحاك از ابن عباس آمده كه گفت : من از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيدم معناي اين آيه


ترجمة الميزان ج : 16ص :358


چيست ؟ حضرتش فرمود : اي ابن عباس اما آنچه كه ظاهر است اسلام است و آنچه كه خدا آفريده ، از خلقت و رزقي كه به تو افاضه كرده ، و اما آنچه باطن است اين است كه اعمال زشتت را پوشانده و رسوايت نكرده ، اي ابن عباس خداي تعالي مي‏فرمايد : من سه چيز را به مؤمن داده‏ام ، كه از خود او نيست ، اول دعائي كه مؤمنين بعد از او بر او مي‏خوانند با اينكه او ديگر عملي ندارد ، و دوم اينكه ثلث مالش را براي خودش قرار دادم ، تا با آن گناهانش را ببخشم ، سوم اينكه كارهاي زشتش را پوشاندم ، و به هيچ يك از آنها رسوايش نكردم ، با اينكه اگر يكي از آنها را بر ملا و فاش مي‏ساختم ، حتي خاندانش او را طرد مي‏كردند ، تا چه رسد به غريبه‏ها .


مؤلف : قريب به اين مضمون را سيوطي در الدر المنثور به چند طريق از ابن عباس آورده ، و اين حديث هم مانند دو حديث قبلي از باب تطبيق يكي از مصاديق نعمت‏هاي ظاهري و باطني بر كلي آن است .


و در توحيد به سند خود از عمر بن اذينه از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در حديثي فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده : هر مولودي با فطرت يعني معرفت اينكه خدا آفريدگار اوست متولد مي‏شود ، و اين همان است كه خداي تعالي مي‏فرمايد : و لئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض ليقولن الله - و اگر از ايشان بپرسي چه كسي آسمانها و زمين را آفريده هر آينه حتما خواهند گفت الله .


و در تفسير قمي در ذيل آيه ا لم تر ان الفلك تجري في البحر بنعمت الله از امام (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود كشتي‏ها در دريا به قدرت خدا حركت مي‏كنند .


و نيز در همان كتاب در ذيل آيه ان في ذلك لآيات لكل صبار شكور نقل كرده كه فرمود : صبار آن كسي است كه در برابر فقر و فاقه خويشتن داري مي‏كند ، و شكور آن كسي است كه بر همه احوال شكر خدا مي‏گزارد .


و در مجمع البيان در ذيل همين آيه گفته : در حديث آمده ، كه ايمان دو نيم است ، نيمي صبر است ، و نيمي شكر .



ترجمة الميزان ج : 16ص :359


مؤلف : اين حديث از همين آيه شريفه گرفته شده ، كه ما در ذيل آ


مطالب مشابه :


تفسیر وترجمه ی سوره لقمان آیات 34 - 1

مرکز تخصصی قرآنی - تفسیر وترجمه ی سوره لقمان آیات 34 - 1 - (به سایت گروه قرآنی امام رضا شهرک رضوی




تفسیر بعضی از سوره ها

تفسیرسوره شمس: pdf: دانلود: تفسیرسوره بلد: pdf: دانلود: تفسیرسوره لقمان: pdf:




احسان به پدر و مادر ( آیه 14 سوره لقمان )

نکته هایی از قرآن - احسان به پدر و مادر ( آیه 14 سوره لقمان ) - بحث و گفتگو و تفسیر بعضی از آیات




لقمان حکیم

ترانه های کودکان - لقمان حکیم - شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان




کتابهای مرکز تحقیقات معلمان فلاورجان-اردیبهشت 1388-قسمت بیست و دوم

؛طه؛انبياء؛حج؛مؤمنون؛نور؛ فرقان؛ شعراء؛نمل؛قصص؛عنكبوت؛روم؛لقمان تفسیرسوره لقمان.




تفسيرسوره نصر

سوره‏ لقمان[31] سوره‏ سجده[32] سوره‏ احزاب[33] سوره‏ سباء[34] سوره‏ فاطر[35] سوره‏ يس[36]




برچسب :