رمان«هستی» نوشته فرهاد حسن زاده

بابا. بابا هم جيك نمي‌زد، به جايش غلغل مي‌كرد. عينهو ديگ آبجوشي كه آبش از كناره‌هاي درش بزند بيرون، جيز و جيز جوش مي‌زد و راه مي‌رفت. آن قدر عصباني بود كه اگر تمام نخل‌هاي آبادان و خرمشهر را هم به نامش مي‌كردي خوشحال نمي‌شد. يا حتي اگر تمام كشتي‌ها و لنجهاي بندر را مي‌دادي، يا حتي...

- بيا ديگه ادبار.

هر كس نمي‌فهميد فكر مي‌كرد اسم من ادبار است. در حالي كه معني بدي داشت. نمي‌دانم چي، ولي هرچه بود، بد بود. من هم يواش مي‌رفتم. چون مي‌ترسيدم. مي‌ترسيدم از پله‌ها بيفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمي‌خواست باز بروم توي اتاق گچ و دكتر بدري آن يكي دستم را هم گچ بگيرد. بابا پايين پله‌ها ‌ايستاد و نگاهم كرد. آفتاب دم ظهر چشم‌هاش را تنگ كرده بود. عينك دودي‌اش را يادش رفته بود بياورد. سفيدي تخم چشم‌هاش معلوم نبود ولي مي‌دانستم چه‌قدر از ديدن من برزخ است. همان طور كه بدجور نگاهم مي‌كرد، گفت: «بذار برسيم خونه، بلالت مي‌كنم!»

بلال نمي‌كرد، نه بلال و نه شلال. من فقط از اخم و برخورد تندش بلال مي‌شدم. هيچي نگفتم و اول بغض بعد عطسه كردم. عادتم اين بود، هرموقع بغضم مي‌گرفت پشت‌بندش عطسه مي‌آمد.

يك تاكسي جلوي بيمارستان ايستاده بود كه دو تا مسافر داشت. راننده‌اش داد مي‌زد: «فرح‌آباد... ايستگاه هفت...»

         


مطالب مشابه :


یک داستان زن پسند !

در حالي که سعي مي کرد نشاني فرستنده را پشتِ پاکت بخواند ، دکمه هاي مانتويش را ورق زد و




رمان«هستی» نوشته فرهاد حسن زاده

ورق به ورق بابا هم جيك نمي‌زد، به جايش غلغل مي‌كرد. عينهو ديگ آبجوشي كه آبش از كناره‌هاي




یادداشت مصطفی پورنجاتی

شهاب مقربين - یادداشت مصطفی پورنجاتی - درباره‌ي «اين دفتر را باد ورق خواهد زد» نوشتن باد




یادداشتی از " لیلا کردبچه "

شهاب مقربين، متولد ۱۳۳۳، اصفهان و صاحب مجموعه‌هاي "اندوه باد ورق خواهد زد" را




آشنايي با هنر پتينه 9

ý در روش هاي فانتزي هيچ گونه قانوني اين ورق هاي طلا رنگ اکرولیک هم می شود زد.




بزرگ ترین منبع انرژی

تلفن زد و براي روز جمعه به منزلش دعوتم كتاب را ورق مي زد و عكس هاي رنگي و زيباي سنگ




داستان زنانه

در حالي که سعي مي کرد نشاني فرستنده را پشتِ پاکت بخواند ، دکمه هاي مانتويش را ورق زد و




داستا سفید مثل برف

مشغول تصحيح ورقهاي هامو مي‌شنيدم و بخاري كه به محض بيرون آمدن از دهانم در هوا يخ مي‌زد




رمان ز مثل زندگي

كنار پنجره ي عمرت نشستي و برگ هاي زرد زندگاني ات را بيهوده ورق زد و بدون باز زد و به پلك




ورني‌زني در ماشين‌هاي افست ورقي

مقاله چاپ - ورني‌زني در ماشين‌هاي افست ورقي - کافی چاپ Coffee print - مقاله چاپ




برچسب :