پنج شنبه1390/1/18 میدان تیر!!!
سلام.این یکی از خاطراتی هست که تو سال دوم دبیرستان اتفاق افتاد.
روز چهارشنبه بود که معاونمون اومد گفت که فردا رآس ساعت هفت و نیم تو مدرسه باشید که میخواهیم بریم میدون تیر واسه کار عملی درس آمادگی دفاعی اولش بیشتر بچه ها ناراحت شدند چون فرداش ورزش داشتیم ولی یادمون اومد ریاضی هم داریم و گفته امتحان می گیره دیدیم خیلی خوب میشه بریم میدون تیر.
پنج شنبه صبح که شد رفتیم مدرسه و مدیرمون اومد یه خرده نصیحتمون کرد که اونجا منظم باشیم و تآکید زیادی به کلاس 206 یعنی کلاس ما کرد چون کلاس ما به نظر مدیرمون و اینا بد انضباط ترین کلاس و کلاسی که مدرسه رو به گند کشیده و به قول بچه های مدرسه کلاس بچه های پایه آخه ما تو کلاسمون اتفاقای زیادی افتاده بود از کندن پنکه ی کلاس تا خراب کردن دیوار کلاس و کوبوندن تخم کبوتر به تخته سیاه و .....
خلاصه بعد از صحبت های جناب مدیر همه پریدیم تو اتوبوس و با سرعت خدا کیلومتر!!رفتیم به یکی از بیابون های یزد.
اونجا که رفتیم رسیدیم به یه منطقه که چندتا تانکر و اینا افتاده بود و یه سالن بزرگ بود اونجا همه رو به صف کردند و یه جناب سرهنگ اومد یه خرده صحبت کرد ولی ما نفهمیدیم چی گفت.
بعدش همه به صف رفتیم تو سالن نشستیم و یک اخوی اومد طریقه ی باز و بسته کردن سلاح رو بهمون یاد داد بعد همه یکبار سلاح رو باز و بسته کردند و رفتیم به سوی میدون تیر تو راه 5تا فشنگ بهمون دادن.رسیدیم اونجا بدنم شروع کرد به لرزیدن یه سرهنگ که هیکل اونجووووور بزرگی داشت گفت که چیکار کنیم و با فرمان او تیر اندازی کنیم رفتیم بالای یه تپه کوچیک اونجا پتو پهن بود سرهنگه بهمون گفت که دو نفر دونفربریم رو پتوها و یه نفر تیراندازی میکنه و نفر بغلیش هم با یه کلاهی که روی تفنگ میگیره تا پوکه ها رو بگیره دوستم که همرام بود پرید کلاه رو برداشت یعنی من باید اول تیر اندازی می کردم با ترس و لرز خشاب رو برداشتم و 5تا فشنگ کردم توش و آماده شلیک شدم تیر اول رو که زدم تفنگ که کلاشینکف بود برگشت عقب خورد تو فکم اینقد درد گرفت تیرهای بعدی رو نفهمیدم چه جوری در کردم رو هوا و زمین فقط می زدم تا تموم شد.
حالا باید جاهامون رو با دوستم عوض میکردیم دوستم که بچه زارچ بود اینقد ترسیده بود میگفت سعید خودت به جای من بزن من گفتم نترس خیلی آسونه و ... نشستم کنارش اولین تیر رو که زد وای خدای من گوشم یه سوت عجیبی کشید آخ آخ خیلی درد گرفت...
خلاصه تیراندای که تموم شد رفتیم بغل یه چادر یه سرباز اونجا بود بیسکویت داد زدیم تو بدن سربازه طوری قیافه می گرفت انگار تیمساره اینقد میخواستیم با بچه ها بزنیمش.
برگشتیم به همون جایی که اول بودیم یه اخوی اومد طریقه ی پرتاب نارنجک تفنگی با تفنگ کلاش رو بهمون یاد بده بعدش بچه ها گفتند که بدید خودمون بزنیم چندتا که زدیم یهو چندتا از بچه های کلاسمون تصمیم گرفتند نارنجک تفنگی رو بدزدند!!!! نمیدونم چه جوری حواسم نبود ولی اینو یه جوری بلند کردند وقتی خواستیم برگردیم این اخوی ها فهمیدن که این نارنجک تفنگی گم شده اومدن همه رو پیاده کردند و اتوبوس رو گشتند و نارنجکو پیدا کردند ولی نفهمیدند کار کی بوده.
وقتی رسیدیم مدرسه اوه اوه مدیرمون اونجا وایساده بود با قیافه ای عصبانی همه ی بچه هایی که تو اتوبوس بودند رو یه گوشه جمع کرد و گفت خودتون بگید کار کی بوده ولی همه بچه ها که نمیدونستند و اونایی که میدونستند چیزی نگفتند ولی مدیرمون گفت من شنبه تکلیفتون رو روشن میکنم
شنبه که رفتم مدرسه دیدم یه ماشین سپاه اومده مدرسه و مثه اینکه به 4تا از بچه های کلاس ما مشکوک شده بودند یکی از بچه ها رو سوار کردند رفتند و همون پسره مجبور شده بود همه رو لو بده. خلاصه اون بچه ها تا چند روز دم دفتر بودند و هی هرروز میرفتن سپاه که نامه بگیرند ولی بهشون نمیدادند حالا خبر اونا که دارم فهمیدم رفتند ثبت نام ولی مدیرمون ثبت نامشون نکرده و گفته برید گم شید.این یکی از خاطرات من تو سال دوم بود امیدوارم خوشتون اومده باشه و هرگونه نظری دارید بهم بگید.ممنون
مطالب مشابه :
بیوگرافی معلم ها!!!!!
خاطرات دبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت یزد - بیوگرافی معلم ها!!!!! - امیدوارم خاطراتی که می
سوالات امتحانی کلیه دروس پایه اول- نوبت اول دیماه 93
سوالات دبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت - سوالات امتحانی کلیه دروس پایه اول- نوبت اول دیماه 93 -
پنج شنبه1390/1/18 میدان تیر!!!
خاطرات دبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت یزد - پنج شنبه1390/1/18 میدان تیر!!! - امیدوارم خاطراتی که می
مطالبی بسیار جالب و خواندنی درباره مگس…!!
دبیرستان شریعت زاده آمل سوالات دبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت - نمونه سوال دروس
برچسب :
دبیرستان ملک ثابت