خاطرات زایمان(پایان)
اتاق زایمان یک سالن با شش تخت بود و بالای سر هر تخت یک سری دار و تشکیلات... دردها هر لحظه شدیدتر می شدند و امانم رو می بریدند.کم کم فاصله دردها به دو یا سه دقیقه رسید.با کمک همان پرستاره که بنده خدا تا صبح بالا سرم بود وارد اتاق انتظار زایمان شدیم.چهار خانم در شرف زایمان هر کدام به شکل و شمایلی آه و ناله می کردند.قدم می زدند...دراز می کشیدند...راست و دولا می شدند...اصلا" خاصیت درد زایمان اینه که آدمو از شکل نرمالش در میاره.معمولا" یک دست روی کمر یا پشته و مدام در حال کش و قوس دادن بدنت هستی تا حالتی رو که می تونی توش کمی راحتتر باشی یا دردت کمی تسکین بیابه رو پیدا کنی.از لحظه اول که وارد اتاق شدم و روی یکی از دو تخت خالی دراز کشیدم قوی ترین مسکنم بدو بیراه های یه خانم شهرستانی بود که با هر دردش جد و آباد تمام دکتر پرستارها رو یکی می کرد.نمی دونم چرا...ولی این هم اینجوری تسکین پیدا می کرد.اسمش زینب بود.می گفت سه روزه تو بیمارستانه و هنوز این بی خاصیت ها (!) نتونستن از عهده زایمان یه بچه بربیان! در حالیکه تمام فکر و ذکرم این بود که با این عذاب چطوری زمان می گذره و تا هفت صبح کی می خواد طاقت بیاره،از تصور اینکه آدم سه روز متوالی این درد رو بکشه و زنده بمونه مو به تنم سیخ می شد!به هر حال اطمینان داشتم هفت صبح کار تمومه!اگه ساعت لعنتی به ۱۲ می رسید می شد شمارش معکوس رو شروع کرد.آه و ناله ها اولش کمرنگ بودند...نفس عمیق...تحمل...اما کم کم دیگه فریاد اجتناب ناپذیر شد.ناله و فریادهای بلند...فشاری که از داخل به تمام اعضای بدنم وارد می شد امانم رو می برید.دیگه هیچ فاصله ای بین دردها نبود...شاید چند ثانیه فرصت برای دم گرفتن و پس دادنش با یه ناله بلندتر...
زایمان طبیعی پروسه ای داره که طی اون تمام اعضای بدن به ترتیب و با دقت خاصی شروع به تغییر حالت می کنند،تا اینکه برای زایمان آماده بشن و حتی بعد از زایمان هم با همون ترتیب و دقت خاص همه چیز سر جای اولش برمی گرده.اگه همه چیز خوب و درست پیش بره (که معمولا" هم همینطوره)همزمان با شروع دردهای زایمان دایلیت هم شروع می شه و با کم شدن فواصل دردها دایلیت بیشتر می شه و وقتی به اندازه خاصی(مثلا" ۷ سانتی متر) می رسه زایمان انجام می شه.زمانیکه به هر علتی پزشکها تشخیص بدن که همه این مراحل هماهنگ پیش نمی روند سزارین ترجیح داده می شه.در مورد من تا آخرین معاینه ام همه چیز منظم پیش می رفت،اما شرایطی که پیش اومد هم برای من و هم دکترم کاملا" غیر منتظره بود.از زمانیکه فاصله دردها تقریبا" از بین رفته بود ساعتها می گذشت اما دایلیت هنوز به ۳ سانت هم نرسیده بود.درد دیگه تحمل ناپذیر شده بود.دکترها مدام برای کنترلم می آمدند و من در حالیکه درد نمی ذاشت از شدت ناله حتی بیهوش بشم،هر بار خیره می شدم به صورتشون تا بلکه بگن که دیگه وقتش رسیده،اما هر بار با تعجب همدیگه رو نگاه می کردند و حرفهایی بین خودشون که دیگه قادر نبودم بشنوم...ساعت ۷ صبح شده بود و درد بی وقفه هنوز ادامه داشت ،بدون اینکه کسی بگه دیگه وقتش رسیده!از چهار خانم دیگه ای که شب رو اونجا بودند زایمان سه نفرشون تموم شده بود و حالا من مونده بودم و زینب... درد امان نمي داد باهم حرف بزنيم اما اينكه داشتيم يه درد مشترك رو تجربه مي كرديم كه براي هيچ كدوم از اون دكترها و حتي پرستارهايي كه با ديدن ما اشكشون در مي اومد قابل توصيف نبود،ما رو كه از دو تا دنياي كاملا" متفاوت اونجا اومده بوديم به هم نزديك مي كرد...
۷ صبح دكتر خودم اومد براي معاينه.نمي تونستم حرف بزنم...با اشاره از ميون گريه و ناله بهش فهموندم كه اگه بازم طول بكشه ديگه نمي تونم تحمل كنم.التماس مي كردم سزارينم كنيد...اما ديگه وقتش گذشته بود...دايليت ۴ يا ۵ سانت بود.لعنتي...پرستارها مدام فشارخونم رو مي گرفتند و از طريق سرمي كه از شبش تو دستم بود ثابت نگهش مي داشتند.كيسه آبم هم هنوز پاره نشده بود.۹ صبح دكتر گفت كيسه آب رو پاره مي كنيم...اينجوري دردت ساكت مي شه.ته دلم خوشحال شدم و در حالي كه ديگه تصورش رو هم نميتونستم بكنم كه آدم هيچ دردي نداشته باشه!يكي از پرستارها با سرسوزني كه ميون دو تا انگشتاش گذاشته بود كيسه آبم رو پاره كرد.فقط براي چند لحظه گرماي آب رو احساس كردم...لامصب فقط چند لحظه طول كشيد و دوباره...
دوباره همون فشار و همون درد...مثل اينكه چيزي تو شكمت مي خواد منفجر بشه.ديگه نفس كشيدنم هم مشكل شده بود.خيلي به ريه هام فشار ميومد...و يك لحظه چشمهام سياهي رفت...نفهميدم چقدر طول كشيد اما يك آن چشمامو كه باز كردم جماعت دكترها و پرستارها بالاي سرم بودند.ماسك اكسيژن به دهانم بود.صداي مادرم رو مي شنيدم انگار...اسمم رو صدا ميزد.نمي ذاشتند كسي بياد تو و من از اين بابت خوشحال بودم.نمي خواستم تو اون وضعيت منو ببينند.اما حتما" صداي ضجه هام بيرون مي رفت...مثل اينكه دوباره وضعم به حالت نرمال برگشته بود.ماسك اكسيژن رو برداشتند و وقتي پرستار كنار كشيد تونستم ساعت رو ببينم.۱۱ بود.دوباره معاينه ام كردند واين بار دكترم گفت ببريدش اتاق زايمان.از اين بهتر نمي شد.تنها فكرم در اون لحظه اين بود كه به هر سختي اي هم كه باشه بالاخره فوقش يك ساعت ديگه تمومه...
با ويلچر رفتيم اتاق زايمان و بالاخره بعد از ۱۲ ساعت اون لحظه از راه رسيد...همه اينهابا ناز و نوازشها و روحيه دادنهاي دكترم بود كه خانم فوق العاده خوش اخلاقي بود.اين واقعا" تو اون لحظه مهم بود! هنوز دايليت كامل نشده بودم و فقط سردي تيخ جراحي رو روي ران چپم احساس كردم.بقيه اش روتين زايمان بود...درد...فشار...نفس عميق...بچه...ناف...جفت...و بخيه كه سخت ترين مرحله بعد از زايمان بود...
با تموم شدن اين يك ساعت و نيم ديگه فصل زايمان براي من بسته شده بود.خسته بودم...خسته اي كه حتي صدام در نمي اومد و وقتي حرف مي زدم مي شه گفت فقط لبهام تكون مي خورد.يه بچه كوچولوي قرمز اخمو نشونم دادند و گفتند اين پسرته!پسرك دستاش و رونش حسابي كبود بود.مي گفتند زايمان زياد طول كشيده و خون به بچه نرسيده.مي گفتند چند روز ديگه درست مي شه.همه چيز به خير گذشته بود.سردم بود.مي لرزيدم.بي اختيار تمام بدنم رعشه گرفته بود.لباسهام رو عوض كردند و برام پتو آوردند.باورم نمي شد كه تموم شده!وقتي به ۱۲ ساعت گذشته فكر مي كردم باورم نمي شد.بزرگتر شده بودم انگار...!بقيه اش يادم نيست...رفتيم اتاق...غذايي هم خوردم انگار...خوابيدم...مادرم بود...مسعود بود...بقيه...چند ساعت بعد پرستار پسرم رو آورد.به سختي نشستم و پسرم رو بغل گرفتم.پسر من...!شاهكار من!من مادر شدم...
مطالب مشابه :
بدون درد هم ميشود!
اينجا بخش زايمان است. زني جوان به پهلوي چپ خوابيده و هر چند دقيقه يكبار به ملافة سفيد روي
زايمان طبيعي
مزيتهاي يك زايمان طبيعي چيست؟ اگر ميخواهيد كه حداكثر كنترل ممكن را بر بدن خود داشته باشيد
زایمان به روش طبیعی
زايمان هميشه يكي از پراسترسترين دورههاي زندگي يك مادر را تشكيل ميدهد. اين دلهره و
روش های کاهش درد زایمان
زايمان. با فرا رسيدن هفته هاي آخر بارداري، در بدن تغييراتي روي مي دهد كه مادر و جنين را براي
زایمان بدون درد
يکي از شديدترين دردهايي که انسانها همواره با آن روبرو بوده انددرد زايمان است که اغلب خانم
زايمان طبيعي
طب - زايمان طبيعي - جنين دراين مرحله چگونه است؟ با شروع و پيشرفت دردهاي زايماني، سر جنين
مدیریت زایمان در گاوهای شیری
سه هفته قبل از زايمان دريافت ماده ي خشك گاو وتليسه ي شكم اول حدود 9/1 و7/1 درصد وزن بدن آن مي
خاطرات زایمان(پایان)
با ويلچر رفتيم اتاق زايمان و بالاخره بعد از ۱۲ ساعت اون لحظه از راه رسيد
برچسب :
زايمان