متن ادبی و دلنوشته های شهادت پیامبراعظم(ص) ۲۸ صفر

 

متن ادبی و دلنوشته های شهادت پیامبراعظم(ص)

متن ادبی : سوگواره

ملائک، بر سر و سینه زنان، در اطراف حجره محقر رسول خدا صلى الله علیه و آله طواف مى کنند و به فاطمه که غریبانه در گوشه اى اشک مى ریزد، تسلیت مى گویند.
حسن و حسین علیهماالسلام ، صورت بر سینه رسول خدا صلى الله علیه و آله گذارده، بى اختیار اشک مى ریزند.

آن سوتر، على مرتضى علیه السلام با چشمانى پر اشک، سر رسول خدا صلى الله علیه و آله را به دامن گرفته، زیر لب مى گوید: «اِنّا للّه ِ وَ اِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»؛ اى حبیب قلب هاى ما! با رفتنت مصیبتى بر ما وارد شده و چه عظیم است مصیبت تو...!
کوبنده در کیست؟
عربى هستم و مى خواهم با رسول خدا صلى الله علیه و آله ملاقات کنم... و این سومین بار بود که همین جواب از پس در، در پاسخ پرسش فاطمه علیهاالسلام که با حزن مى پرسید «کیست در را مى کوبد؟» به گوش مى رسید. زهرا علیهاالسلام مى خواست این بار نیز بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله و حال ناگوارش را یادآور شود و از باز کردن در، امتناع کند؛ صداى رسول خدا صلى الله علیه و آله ، لرزه بر اندامش افکند: «زهرا جان! این کوبنده در، برادرم عزرائیل است که براى قبض روح من آمده و او جز این خانه، بر در هیچ خانه اى اذن ورود نمى گیرد...» اشک هاى زهرا علیهاالسلام بى اختیار جارى مى شود؛ در گوشه اى مى نشیند... .
لرزش شانه هاى او کافى است تا حسن و حسین علیهماالسلام ، اندوه مادر را دریابند. خود را روى سینه پیامبر مى اندازند و سخت مى گریند.
ـ نه على جان! ایشان را از روى سینه ام برندار که با بودنشان، راحت تر کوچ خواهم کرد.
و چیزى نگذشت که دیگر کلامى از آن دردانه هستى به گوش نرسید.
روح الله حبیبیان
اشارات :: اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۰۶

----------------------------------------------------------------------

متن ادبی : کامل ترین نام

مى خواهم صدایت کنم و درمانده ام که کدام نام را برانگیزم؟
مى دانم اى نهر همیشه جارى، اى روشنایى بخش! نام ها در برابر تو، سنجاقکانى هستند که ذرات کوچکى از زلالى ات را مى چشند و حلاوتش را فریاد مى کنند.
مقدّر ازلى، بشارت ابدى!

فیض فراگیر را زمینیان در هر نقطه به نامى مى خوانند؛ همان گونه که آب را؛ و نام تو اى ذره ذره دلدادگى و تعبد، عطش خداپرستى را مى گستراند و جوانه هاى طلوع را در اقصى نقاط جهان مى پروراند.
پس مسیح زنده است، هر گاه نام تو جارى است؛ که حیات از دست هاى تو سرچشمه مى گیرد. یوحنا، حواریون را به آمدنت بشارت داد و امروز تو را پیامبر مهربانى مى شناسیم.
کودکان جاهل طائفند، آنان که هنوز پیشانى ات را سنگ مى زنند که تو پیامبر آزادى و عدالت اجتماعى هستى؛ تو پیامبر تمام اصطلاحات زیبا و مدرن بشرى هستى پیش از اینکه اختراع شوند.
نام تو، امید رسیدن به کمال و انگیزه خلقت را دوباره زنده مى کند.
نام تو چراغ مى شود و ذرات سیاهِ هوا را چون شمع، در برابر ما روشن مى کند.
نام تو هر جا سبز شود، زمین و زمینیان، بهتر نفس مى کشند و طبیعت، حقیقت خود را نشان مى دهد.
هر بار که نامت را مى برم، لب هایم دوبار به هم آغوشى درمى آیند.
هر بار که نامت را مى برم، متبرک مى شوم و کنگره ها را به قد کشیدن وامى دارم.
اما کدام نام است که سهمِ بیشترى از مسمى برده است؟
هنوز در جست وجوى آن اسم سعیدم که بى کرانى از تو در حروفش جارى است
مى خواهم صدایت کنم و نام تو دفتر به دفتر، آواره ام کرده است.
نه! هرگز نمى توانم سرشارتر از آن نام بیابم که آکنده از ستایش زمین و زمان است؛ محمد صلى الله علیه و آله !
راهى که به بشر نشان داد، بن بست ندارد
این جدایى دردآلود، اولین تجربه خواهد بود. این پایان باورنکردنى که بشارت آغازى دیگر را از خود به جاى نخواهد گذاشت. به نام تو، رساله دل گشاى رسل ختم مى شود. سراسر زمین چشم مى شود و به مسیر سبزى که گردن آویز آسمان است، خیره مى ماند:... آن مسافر زخمى که مى رفت، آن ودیعه خوانده شده، آخرین حیات بخش نبود؟ اما این بار، منجى چنان در ظلمت دمیده است که تا آخرالزمان، تمام ثانیه ها سرشار از ابلاغ روشنش خواهند بود؛ «...وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِینا...» مى رود، اما آن معبر خدا، نشانى را که نشانمان داد، بن بست نیست.
حتى هیچ کوچه اى بن بست نیست. همیشه خانه اى در انتهاى کوچه وجود دارد. هرچند شاید درش را سوزانده باشند!
محمدعلى کعبى
اشارات :: اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۰۶

--------------------------------------------------------------------

متن ادبی : تا همیشه وام دار پیامبرى ات هستیم

سیاه پوش بیست وهشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه مى گریم.
دست هایم فصل کوچت را چگونه تحریر کند، اى پیام آور زیباترین روزهاى جهان!

دیوارهاى حرا، هنوز طنین نیایش هایت را جار مى زند. خشت خشت کعبه از تو مى گوید؛ از تو که دسیسه هاى کفار را به هیچ گرفتى و مصمم و پرشور، ایمانت را فریاد کردى. آفتاب تا ابد چشمان پیامبرى ات را وام
دار است.
خاتم عشق
یا محمد صلى الله علیه و آله ! پنجره در پنجره، باران سوگوارى توست که هواى این حوالى را مى آشوبد.
اى خاتم مهربانى و عشق! اعجاز نگاهت را بر افق هاى پرستاره بسیار دیده ایم و ستاره به دامن، بازگشته ایم.
نامت، بت هاى زمین را به خاک مى افکند. از تو که مى گویم، بادهاى کافر، کلمات روشنت را مسلمان مى شوند.
سلام بر تو که گام هاى مهتابى ات شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
در طوفان اندوه
رفته اى و کوچه هاى مدینه، سر بر شانه هاى هم مویه مى کنند. تویى که چشمه هاى بى شمار، از رد قدم هایت سر برآورده اند. تویى که آیه هاى پیغمبرى ات را هیچ کلامى تشبیه نمى تواند.
بزرگوارى ات، زبانزد عابران تاریخ است.
اى امین دل هاى دردمند! حالا که رفته اى، تاروپودمان را طوفان اندوه در هم مى پیچد.
معصومه داوودآبادى
اشارات :: اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۰۶

------------------------------------------------------------------

متن ادبی : واپسین سطر پیامبرى

مردى از دنیا مى رود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم هایش، به پایان برساند؛ مردى که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پیامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.

مردى از دنیا مى رود که آخرت را همچون پنجره اى دیگر بر نگاه هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه اى هست که مى تواند به دریاى آخرت برساندشان؛ مردى که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال براى یک پرنده به تصویر کشید؛ مردى که دست هاى دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.
مردى از دنیا مى رود که انسان ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردى که زیر بازوى عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخم هاى معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله اى همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمى برافروخت تا از تیرگى ها نهراسد و در تاریکى ها نمیرد.
پیامبر مى رود؛ ولى...
نفس هاى آتشین تو، در کلمه کلمه معجزه جاویدانت تا همیشه زنده است و «کلام» ـ که اعجاز توست ـ هر بار با زبانى دیگر و بیانى دیگر، خوانده مى شود و اوج مى گیرد.
کلام تو که همان کلام الهى است، همچون چشمه اى لایتناهى است و هنوز بر دشت هاى دور و کویر خشک جان هاى مرده نازل مى شود.
هنوز صداى «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذىِ خَلَقَ» است که مى آید و در غارهاى تفکر مشتاقان، نداى عرش را برمى انگیزد.
هنوز صداى «اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاْءَکْرَم»، دیدگان حقیقت طلب را به خوانش صحیفه هاى رحمت فرامى خواند و دست هاى شکرگزار را به نوشتن کتیبه هاى تفسیر.
پیامبر خواهد رفت، ولى هر باره هزاران جان تحول یافته مثل پیامبر خواهند آمد و هزاران بار دیگر نغمه هاى الهام، دهان به دهان تکثیر خواهد شد.
حقیقت همیشه جارى
پیامبر یک حقیقت جارى است در جریان زمان؛ یک حقیقت جارى که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد: در مأذنه هاى معنویت، در معابد شرق، در غارهاى تفکر.
حتى در خانه هاى طاغوت و در بتکده هاى درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.
پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.
تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگى خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.
پیامبر، یک صداى نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسى ها، از حقیقت و راستى آن نخواهد کاست.
پیامبر، یک قرآن به تمام معنى است که در جاهلیت جدید، منادى دعوت به آیه هاى تفکر و اندیشیدن است.
میثم امانى
اشارات :: اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۰۶

-----------------------------------------------------------------

متن ادبی «تا ملاقات خدا»

دست در آب زلال و پاکی فرو می‏برم و با سر انگشتان خویش، سردی و گوارایی آن را حس می‏کنم. بوی روشنی آب در تمام وجودم می‏پیچد و جای جای تیرگی‏هایم را شست‏وشو می‏هد.آتشی در سینه دارم که گدازان و سوزان می‏افروزد و می‏خواهد ققنوس‏وار خاکستر خویش را در هوای تو بپاشد.

چشم‏هایم را در روشنی می‏شویم و پرنده‏سان سر بر آستان ربوبیت تو می‏سایم. سجاده نیاز را رو به قبله حضورت پهن می‏کنم.
چه سخت است در پیشگاه عظمت تو حاضر شدن که این جان خسته و زخمی، کوچک‏تر از آن است که نام تو را بخواند.
شاخه‏های خشک درونم را در چشمه زلال نیایش تو آب می‏دهم و قطره قطره اشک می‏شوم و بر سجاده‏ام می‏بارم.
بلند بلند، نام‏های آسمانی تو را صدا می‏زنم و تکبیره‏الاحرام عشق را به اذن ورود در دهان خشکم جاری می‏سازم.
سایه‏سار لطف و رحمت تو را حس می‏کنم و با تمام وجود می‏خوانم: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوندی که رحمان و رحیم است».
تویی که نعمت خویش را از بنده‏ای چنین خطاکار و گناهکار فروگذار نکردی.
حصارهای پیچیده در اطراف تنم را یک به یک با هر آیه باز می‏کنم و آیات نورانی تو، نیلوفرانه به دیواره قلبم می‏پیچد و روحم را بالا می‏برد.
زمان و مکان حل می‏شوند در لحظات مناجاتم و من تنها تو را سپاس می‏گویم و تنها از تو یاری می‏جویم؛ تویی سبحان و منزه از هر چیز. به حول و قوه تو بر می‏خیزم و می‏نشینم.
هیجان بودن در حوالی تو مو بر اندامم راست می‏کند.
دیوانه‏وار می‏چرخم در سماع خویش.
ملکوت روبه‏رویم به جلوه درمی‏آید و پرواز، تصویر زیبایی از شکوه رسیدن به تو می‏شود.
بوی بهشت در هوا چرخ می‏زند و ذرات آن در من رخنه می‏کند.
پنجره‏ها مرا می‏خوانند.
دریچه‏های عنایت و لطف تو گشوده شده‏اند و آبی زلال عشق، وجودم را در برمی‏گیرد.
خورشید می‏درخشد در قلبم و در خلسه‏ای از نور فرود می‏آیم از آسمان. دوباره سپاس می‏گویم تو را با تمام رکوع‏ها و سجده‏ها.
طیبه تقی زاده
موسسه جهانی سبطین


مطالب مشابه :


متن ادبی

متن ادبی شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت [چهل نکته از




متن های ادبی برای تبریک سال نو

متن ادبی و دوستانه باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند.از خدا




متن ادبی زیبا درباره امام زمان(عج)

متن ادبی زیبا باسلام و سپاس فراوان از این که به عشق آقا امام زمان خدا هم در




متن ادبی و دلنوشته های شهادت پیامبراعظم(ص) ۲۸ صفر

متن ادبی «تا ملاقات خدا» مناجاتم و من تنها تو را سپاس می‏گویم و تنها از تو یاری می‏جویم




نمونه متن های مجری

متن ادبی به نام خدا سپاس از آن توست اگر به خدا قسم، از يكايك شيعيانت




آغاز با نام خدا در اشعار فارسی

آغاز با نام خدا در اشعار فارسی شکر و سپاس و منّت و عزّت خدای از رخ سیراب خود بر جگرم آب




برچسب :