ممنون داداش علی گلم

سلام به روی ماهتون اول از همه بگم که یه دنیا خوشحالم که این وب هست و دوباره دارمتون liebe_0001.gifبابت فیلتر شدن وبم دیروز به انداره کل این 27 سال حرص خوردم و ناراحت شدم اما الان خوشحالم که هستن یه تشکر ویژه از داداش آرش گلم دارم که آدرس وبمو تو وبش نوشت و اطلاع رسانی کرد مخلصتم داداشم دبـــــــــست همچنین از تو آجی آرزوی خودم قول میدم دیگه هیچوقت بی خبر نرم از همه اونای که خصوصی نظر گذاشتن و اظهار لطف کردن یک دنیا سپاس ایشالا بتونم جبران کنم و ممنون از همه اونای که خاطره تو خصوصی گذاشتن حتما حتما به اسم خودتون تو وب ثبتش میکنم دست تک تکتون رو میبوسم راستی داداش امین دلم به اندازه یک دنیا واست تنگ شده بود از وقتی که نتونستم بیام وب تا حالا همیشه به فکرت بودم و همینطور بقیه هیچوقت هیچکدومتونو فراموش نکردمو نمیکنم liebe_0009.gifواسه سخنرانی تو سالنها و مراسم کنفرانس خوبم نه؟

liebe_0002.gif

سلام علی هستم 25 سالمه برعکس سنی که دارم به تندازه یه سرسوزن دلو جرات ندارم حالا عرض میکنم خدمتتون اولش از گلودرد شروع شد بعد به خاطر شجاعت بیش از حدم تبدیل به بدن درد و آبریزش بینی و بی حالی و در نهایت گرفتگی صدام شد آقا داداش من 29 سالشه و هر وقت که مریض میشم بدجور میره تو کوکم تا مچمو نگیره هم ول کن نیست دستی هم تو این کار داره هه چی خوب پیش میرفت تا اینکه گرفتگی صدا منو لو داد عماد هم که متوجه شد چقدر اوضاعم خرابه و هیچ جوره دکتر بیا نیستم نقشه شومی کشید و گولم زد رفت ماشینو روشن کرد گفت علی بیا با هم بریم واسه من بلوز بخریم حاضر شدم رفتم کلی هم به خودم بالیدم که چقدر سلیقه م خوبه که میخواد ازش استفاده کنه و .... تو این توهمات بودم که درب یه مطب وایساد گفت پیاده شو گفتم از کی تا حالا تو مطب بوتیک زدن؟گفت میخوام برم چکاپ بیا پایین منم رفتم عین خیالمم نبود تا اینکه رفتیم تو مطب و عماد لطف کرد کل این چندروز مریضیمو ریخت رو دایره نمیدونم اون لحظه فشارم چند بود فقط میدونم دستام یخ کرده بود و از شدت استرس حالم بهم میخورد رسما داشتم اون وسط جون میدادم خلاصه معاینه کرد و شروع کرد به نوشتن هینوشت هی نوشت و نامه اعملمو داد دست عماد رفتیم بیرون گفت بشین هیجان واست خوب نیست بیای آمپولارو ببینی پس میفتی با هر زوری بود افتادم دنبالش چشمتون روز بد نبینه 6 تا آمپول بود که باید 3 تاشو میزدم گفتم عماد؟هیس حرف نزن یک راست برو سمت تزریقات از اونجای که میدونستم آبروریزی میشه گفتم داداشم خودت میزنی واسم؟ مگه قبول میکرد اصلا فکر نکنین سابقه م خراب بوده تو زدن آمپولای قبلی ها اون دلش نمیومدخلاصه راضیش کردم اومدیم خونه دونستم اوضاع خرابه رفتم رو تخت دراز کشیدم که به 3 تا آمپول اومد لبه تخت نشست گفت علی کولی بازی نداریم شنیدی؟سرمو تکون دادم شروع کرد به آماده کردن من انگار یکی داشت دلو روده مو بهم گره میزد باور کنین از ترس آب دهنمم نمیتونستم قورت بدم سوزنو که فرو کرد متشخص بودم وااااای از وسطای تزریق هرچی بگم ک گفتم اول یه آی گفتم دیدم خبری نیست بلند ترش کردم دیدم نخیر شروع کردم به داد زدن که عماد گفت علی نشنیده گرفتما ببر صداتو منم که پدر پسر شجاع تا آخر که تموم شد به هر زوری بود تحمل کردم به محض اینکه آمپولو درآورد پنیه رو یه میل اونور تر کشید و آمپولو فرو کرد یه آخ بلند گفتم فکر کنم همسایه بغلیمون شنید گفت آقا علی دیگه تذکر نمیدما به قول خودش صدامو بریدم 1 ثانیه بعد خودمو سف کردم حالا مگه شل میشد ویندوز پرونده بودم ناجور هرچی میگفت شل کن دردت بیشتر میشه نمیشد که نمیشد چند تا زد تا بالاخره شل کردم ولی نمیدونم چه صیغه ای بود همینکه شل کردم حس میکردم الانه آمپوله از اونور در بیاد افتادم به التماس که عماد تروخدا درش بیار نمیتونم تحملش کنم داداشی ترو قرآن آمپولو در بیاااااااااااااااار بی وجدان درش بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار که در آورد سریع سمت چپمو آماده کرد پنبه رو کشید گفت علی فقط شل کن و نفس بکش همین به خودم گفتم خجالت بکش کل کوچه فهمیدن آمپول زدی تحملش کن آمپولو فرو کرد فوق العاده درد داشت گفتم علی مرد باش هی دستمو گاز گرفتم منم یه عادتی دارم که نیمکره سمت چپو راست مغزم با هم هماهنگ نیسه دو تا کار رو با همنمیتونم انجام بدم خیر سرم داشتم سعی میکردم سفت نکنم و در عین حال نفس بکشم حس کردم دارم خفه میشم که دیدم بـــــــــله آقا دوتا کار با هم نتونسته انجام بده و نفس کشیدن یادش رفته تیر میکشید در حد چی گفتم بیخیال نهایتا سر خیابونم میفهمه شروع کردم به داد و بیداد و گاز گرفتم بالشتم با دست میزدم به چوب تختم داد میزدم از کله سر انگار یه جا آتیش گرفته بود یا یکی میخواست اون یکی رو به قتل برسونه خداروشکر کسی خونه نبود که یهو عماد از من بلند تر داد زد که علی خفه میشی یا خفه ت کنم یه صدا ازت بشنوم من میدونم با تو حالیت شد؟ و درش آورد چند ثانیه بعدشم کلی خندید به شوخی گفت خدا لعنتت کنه اگه تا سر خیابون برم از بس داد و بیداد کردی هرکی منو ببینه میگه راستی علی چطوره خب یواشتر میزدیش واسش خودمم خنده م گرفته بود صدا به صدا نمیرسید امیدوارم خوشتون اومده باشه مرسی که خوندید


مطالب مشابه :


ممنون کیانا جان

خاطرات تلخ اما شیرین - ممنون کیانا جان - سلام سلام سلام.كيانا هستم اين خاطره مال دي سال




ممنون fعزیز و آجی مستانه گل

خاطرات تلخ اما شیرین. روز بعدش خیلی بهتر بودم اما تا دو هفته با عمو قهر بودم.اینم




خاطره دردناک ممر گلی

خاطرات تلخ اما شیرین. ÂÎÑíä




ممنون داداش علی گلم

خاطرات تلخ اما شیرین. 27 سال حرص خوردم و ناراحت شدم اما الان خوشحالم که هستن یه تشکر




دست گلت درد نکنه نسیمی

خاطرات تلخ اما شیرین - دست گلت درد نکنه نسیمی - - خاطرات تلخ اما شیرین




خاطره نازنین خانوم گل

خاطرات تلخ اما شیرین چند وقت پیش حسابی سرما خوردم.اما از ترس امپول زدن به روم نیاوردم




ممنون آجی مهتاب گل

خاطرات تلخ اما شیرین. کشیدنش خیلی طولانی شد.به صورت دورانی و اروم پنبه رو میکشید.من اما




برچسب :