فرنگ گردی. üçüncü bölüm
یه سفر متفاوت به کشورِ عزیزِ دوست و همسایه : ترکیه
سال نو مبارک
طی صحبتی که شب قبل کرده بودیم قرار بود ساعت ۸ صبح ماشین بیاد دنبالمون بریم ترمینال.
چهارشنبه ۹۱.۱۲.۳۰
امروز سال تحویله و ما ذوق عید داریم. قبل از اینکه سفر شروع بشه برای هر کسی مشخص کرده بودیم که از لوازم سفره هفت سین چی بیاره. مونا باید سماق میاورد و هر چی دیشب و امروز صبح دنبال سماق گشتیم پیداش نکردیم که نکردیم. بالاخره مجبور شدیم از اون سرکه ای که اشتباهی خریده بودیم تو یه شیشه بریزیم و کلی نایلون پیچش کنیم که تو راه نریزه.
ساعت ۷:۳۰ یه ماشین اومد دنبالمون که ما حاضر نبودیم. اصلن قرار نبود اون بیاد. نمیدونم دیشب این معلمه چی با ترمینال حرف زده بود که اینجوری شده بود. ساعت ۸ همه آماده بودیم که یهو دیدیم اون یارو مکزیکیه اومد. زیاد دل خوشی ازش نداشتیم. ولی مجبور بودیم بریم.دست آخر بلیط اتوبوس دنیزلی رو هم ۵ لیر گرونتر بهمون فروخت.
سوار اتوبوس شدیم و من و مهدی رفتیم عقب نشستیم که لباسهامونو خشک کنیم. آخه لباسهایی که شسته بودیم و پهن کرده بودیم که خشک بشن تا صبح هنوز نم داشتن. ته ماشین لباسها رو دونه دونه میگرفتیم کنار پنجره که آفتاب بخوره خشک شه. خلاصه که این اتوبوس تو هر سوراخ سمبه ای که گیر آورد وایساد و مسافر سوار کرد. از همه دهاتهای تو راه هم رد شد.
بالاخره رسیدیم دنیزلی. تقریبن یه ربع به سال تحویل مونده. یه ماشین تو ترمینال دنیزلی اومد دنبالمون که تا پاموکاله ببرتمون. قرار بود امروز پاموکاله رو ببینیم و شب بریم سمت سلجوق. کسی که با ون اومده بود دنبالمون گفت میتونین پاموکاله هتل بگیرین. قیمتش هم خوبه. قرار شد بریم ببینیم بعد تصمیم بگیریم.
رسیدیم پاموکاله و بچه ها رفتن هتل رو دیدین. خوب بود. اوکی شد که شب رو همینجا بمونیم. کوله ها رو تخلیه کردیم و گذاشتیم تو اتاقها . یه میز کنار استخر تو حیاط هتل بود که سفره هفت سین رو قرار شد اونجا بزاریم. تو حیاط داشتیم گیج میخوردیم که یکی از کارمندای هتل به ترکی یه چیزی گفت که ترجمه اش این میشد : " آریا بیا اینا ایرانین "
آریا از پله های سمت راست اومد پایین. با کت و شلوار اسپرت مشکی. و یه لبخند بزرگ. این سومین ایرانی بود که میدیدم.
چقدر از دیدن هم خوشحال شدیم و خوشحالتر که مراسم تحویل سال رو با هم برگزار میکنیم. آریا لطف کرد و از هتل چند ظرف کوچیک و دو تا شمع گرفت.
سفره هفت سین چیده شد . دور سفره نشستیم. خودمون بمب تحویل سال رو زدیم و آغاز سال یکهزار و سیصد و نود دو رو اعلام کردیم و موسیقی سال تحویل رو از لپ تاپ پخش کردیم و جشن گرفتیم.
لحظات زیبا و دلچسبی بود.
نهار،سالاد الویه رو خوردیم و به سمت چشمه های آب معدنی پاموکاله راه افتادیم.
چشمه های پاموکاله مثل چشمه های باداب سورت خودمون هستن ولی خیلی وسیعتر و البته باداب سورت رنگیه و پاموکاله سفید.
برای ورود به چشمه ها باید کفشهامون رو در می آوردیم و با پای برهنه راه میرفتیم.
این چشمه ها آهکیه. و مؤکدن به نوید توصیه کردیم که خیلی زیاد تو این چشمه ها راه بره و پاهاشو تا جایی که جا داره تا زانو تو آهک فرو کنه.
چشمه ها که تموم شدن رفتیم منطفه هِراپولیس که یه مجموعه تاریخیِ ببینیم. یه منطقه واقعن زیبا با معماری یونانی.
اینم محوطه تاتر که آدمو یاد فیلم گلادیاتور میندازه
همه جا رو گشتیم و تا برگشتیم هتل،هوا دیگه تاریک شده بود.مهدی و آرش رفتن بلیط بگیرن برای سلجوق. ما هم با بچه ها نشستیم تو لابی هتل و چای خوردیم.آریا هم با مهدی اینا رفت که کمکشون کنه. بالاخره با کمک آریا و بی کمک آریا بلیط گرفتن،ارزونتر. شام نون و پنیر و گوجه خوردیم و شب رو با آریا تو حیاط هتل جشن گرفتیم. شب به یاد موندنی ای بود. با اینکه آب استخر خیلی سرد بود ولی نوید و آرش پریدن تو آب.
پنج شنبه ۹۲.۱.۱
صبح خیلی شیک و مجلسی رفتیم رستوران هتل و صبحانه خوردیم ( در حد بنزِ خاور ).
سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به سمت سلجوق. تو راه پلیس اتوبوس رو نگه داشت و جریمه اش کرد، نفهمیدم برای چی ولی نیم ساعتی معطل شدیم. ظهر سلجوق بودیم.
کوله ها رو به یکی از این دفترها سپردیم. البته چون بیوک آذری بود یارو قبول کرد کوله ها رو تحویل گرفت. نهار رو هم همونجا تو ترمینال ، نون و گوجه خوردیم و سوار دول موش شدیم رفتیم به سمت اِفِسوس.بلیط گرفتیم ، نفری ۲۵ لیر ، و داشتیم میرفتیم تو که مسئول در ورودی نذاشت من و مهدی بریم تو. هی میگفت : هَندی کم. هی میگفتم بابا من هَندی کم ندارم فقط دوربین عکاسی داریم. هی باز حرفشو تکرار میکرد. بالاخره بلیطهای من و مهدی رو گرفت و تحویل باجه داد و ۵۰ لیر پسمون داد و دو تا بلیط جدید داد. بالاخره فهمیدیم که به خاطر نقص عضو دستم بلیط برای من و همسرم مجانیه. حالا بماند که سر این بلیط مجانی چقدر خندیدم . و قرار شد که از این به بعد هر جا خواستیم بریم من با دست برم تو حلقِ بلیط فروش که مجانی شه.
اینم از اِفِسوس.ابهتی داشت که آدم دلش نمیومد از اونجا بره بیرون.
یه چرخی تو منطقه اِفسوس زدیم و رفتیم بیرون
به یکی از دوستامون که از طریق اینترنت باهاش آشنا شده بودیم و ساکن ازمیر بود زنگ زدم و قرار شد شب بریم خونه اش
بلیط گرفتیم برای ازمیر و باتوهان ترمینال ازمیر اومد دنبالمون
بقیه ماجرا هفته آینده
مطالب مشابه :
آزمایش اتومبیل کوچک شهری تیبا SX
گزارش گردهمايي ها و همايش هاي اسپرت و خودرو و لوازم. و البته مواردي چون سمند و تيبا
فرنگ گردی. üçüncü bölüm
باشگاه ورزشهاي كمپينگي تيبا. فروشگاه اینترنتی لوازم شکار و با کت و شلوار اسپرت
پاسخ به سوالات خودرویی( از 29 شهریور الی 16 شهریور 90)
خودرو های تیونینگ و اسپرت. خريدم بايد خرج لوازم مصرفيش دوگانه سوز بخرم يا تيبا؟
برچسب :
لوازم اسپرت تيبا